eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
15.3هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
39 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ - عزیزان تا اینجا خدمت شما عرض کردیم که برای نجات از هلاکت آخرالزمانی باید برای حضرت دعا کنیم و با همه‌ی وجودمون برای فرج دعا کنیم، چراکه طبق فرموده امام حسن عسکری علیه السلام کسی از هلاکت نجات پیدا نمی کند مگر اینکه برای فرج دعا کند. با دقت به حرف های استاد گوش می کردم. - در بین دعاهایی که برای فرج حضرت ذکر شده، دعا برای طول مدت حکومت حضرت هم سفارش شده. در روایات شیعه و سنی رقم های‌ کوتاهی برای مدت حکومت حضرت ذکر شده که برای این همه انتظار واقعا ناچیزه! اگر شیعیانِ اون حضرت خالصانه دعا کنند برای خدا کاری نداره که مدت حکومت اون بزرگوار رو چندین برابر کنه با شنیدن این حرف استاد مو به تنم سیخ شد، مگه میشه بعداز این همه انتظار حضرت مدت کوتاهی عمر کنن و حکومتشون کم باشه. اشک چشمم با یادآوری این نکته روی صورتم ریخت، بقیه ی سخنرانی رو گوش کردم - توی همین دعای سلامتی یا دعای فرج تا حالا دقت کردید که از خدا چی میخواین؟ اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن... یعنی خدایا باش برای ولی ات حضرت حجت بن الحسن ....  ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا... بعد میگوییم: حتی تسکنه ارضک طوعا. تا این که او را در حالی که اطاعت شده است در زمین ساکن گردانی. آیا دعا تمام شد؟ نَه! دعا یک جمله دیگه هم داره و اون هم اینکه: "و تمتعه فیها طویلا." یعنی او را مدت زمان طولانی در زمین متمتع و حاکم برگردان. یعنی ای خدا حیفه که آقای ما بعد از قرن ها بیاد و با اون همه سختی، حکومت بی‌نظیر عدل الهی رو تشکیل بده و مدت حکومتش کوتاه باشه. پس بیاین از همین امروز تلاش کنیم و با خدا عهد ببندیم که با توجه بیشتر به معنای این دعا، این دعا رو در قنوت نمازهامون و بعد از هر نمازمون بخونیم و از خدا تمنا کنیم که این دولت کریمه رو طولانی بفرماید . با این حرف استاد منقلب شدم،سخنرانی رو قطع کردم و شونه هام از شدن گریه میلرزید. خدارو شکر تا اونجایی که یادم میاد، همیشه تو قنوتم دعای فرج رو میخوندم، اما تکرار دوباره حرف های استاد بهم تلنگر زد. دستی به صورت خیسم کشیدم، فکر کردن به اینکه حکومت حضرت این همه کوتاه باشه دلم رو به درد میاره، از همین الان عهد میکنم که تو تمام قنوت های نمازم مثل همیشه دعای فرج رو بخونم و برای حضرت دعا کنم. به هرکسی هم بتونم میگم. نگاهی به خانم جون که تو خواب عمیق رفته بود، کردم. چقدر دلم برای حضرت تنگ شده، خوش به حال تموم اونایی که رابطشون با حضرت خوبه و باهاش رفیقن! آهی از ته دل کشیدم، ساعت رو نگاه کردم، هنوز ساعت یازدهه. شاید یک ساعتی طول بکشه تا گلرخ و سکینه خانم برگردن. حالم یه جوریه! انگار سینه م به تنگ اومده، بهتره بقیه ی سخنرانی رو بعدا گوش کنم. به سرم زد مداحی رو که درباره ی امام زمان علیه السلامه و علی برام زده، گوش کنم. مداحی رو روشت کردم و سرم رو به دیوار تکیه دادم. می آید از ره مردی سواره در مرکب عشق چون ماه پاره او که یگانه در عالمین است بر قبله گاهش همچون حسین است.. عمامه بر سر همچون پیمبر بر بازوانش نیروی حیدر 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ بلوز مشکی فاطمه رو که دیشب از نزدیک حرم خریدیم رو پوشوندم و روسریشو بستم. علی وارد اتاق شد - زهرا جان دیر شده من باید زودتر اونجاباشم - باشه تو فاطمه رو بردار منم چادرم رو سر کنم و بیام باشه ای گفت و فاطمه رو با کلی قربون صدقه برداشت و فاطمه هم از خدا خواسته روی زمین دست و پا میزد تا برش داره. علی و فاطمه که رفتن، از داخل صندوق کوچکی که پس اندازم رو توش میذاشتم مبلغی رو که برای مراسم حضرت زهرا سلام الله علیها نذر کرده بودم، برداشتم و داخل کیف پول گذاشتم‌تا به علی بدم. سریع چادرم رو سر کردم و کیفم رو برداشتم و بیرون رفتم. سوار ماشین که شدم علی برای فاطمه مداحی میخوند و دست کوچکش رو گرفته بود و باهاش سینه میزد. پول رو به سمتش گرفتم - علی جان اینم اون پول نذری فقط الان شما همه چی خریدین اینو برای چی خرج میکنین؟ - نگران نباش حتما خرج مراسم میکنیم. یه مقداری از وسایلارو هنوز پولشو ندادیم، حاج اکبر دیروز فرستاده مسجد باید برم از صندوق بردارم ببرم بدم اینم میذارم روش تشکری کردم و فاطمه رو ازش گرفتم. یه مداحی از حضرت زهرا روشن کرد و به سمت خونه خانم جون رفتیم تا اونم سر راه برداریم به مسجد بریم. چون علی دیرش شده بود، به خانم جون زنگ زدم تا آماده باشه و به محض رسیدن در خونشون، دیگه منتظر نمونیم. خانم جون رو برداشتیم و به مسجد رفتیم. پرچم هایی رو سر تاسر کوچه نصب کرده بودن و صدای مداحی از مسجد بلند بود. چون جای پارک نبود، سر کوچه پیاده شدیم تا علی جایی رو برای پارک ماشین پیدا کنه! هر قدمی که به سمت مسجد بر میداشتم بیشتر بغض میکردم، مراسم شهادت مادرمون که میشه داغ دلمون تازه میشه و نفرتمون از دشمنان اهل بیت بیشتر! خدایا تا کی باید منتظر ظهور مولامون باشیم؟ تا کی باید این درد رو تو دلمون بریزیم و بغضمون رو خفه کنیم. خدایا قلب نازنین حضرت زهرا سلام الله علیهاروبا ظهور پسرش شاد کن... وقتی به این فکر میکنم که اون ملعونا میخواستن امیرالمؤمنین و خانواده ش رو تو آتیش بسوزونن قلبم به قدری فشرده میشه کم میمونه از تپش وایسته! لعنت خدا به همه ی دشمنان اهل بیت علیهم السلام. با صدای خانم محبی گفتنهای یه نفر به عقب برگشتم و دیدم حدیث و اقا محمد رضا باهم دارن میان، رو به خانم جون گفتم - خانم جون شما برین داخل، من الان میام. باشه ای گفت و به سمت ورودی خانمها رفت. اقا محمدرضا از حدیث جدا شد و به سمت مسجد رفت، بعد از رفتنش حدیث به سرعت قدمهاش اضافه کرد و همین که نزدیکم شد بغلم کرد چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌