eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
15.3هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
39 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - همچین آش دهن سوزی هم نیست با اون همه تعریفی که ازش کرده بودید. قاشق رو بدون اینکه داخل دهنم ببرم تو بشقاب گذاشتم، علی با این حرف عمه غذا پرید توگلوش و شروع به سرفه کرد. سریع لیوان آبی پر کردم و به دستش دادم. چندباری هم پشتش زدم تا سرفه هاش قطع شد. - خوبی؟ درمونده نگاهم کرد، با دیدن چشم هاش از شدت سرفه قرمز شده بود، لبخندی زدم و گفتم - بهتری؟ با سر تأیید کرد‌، نگاهی به دست های مشت شده ش کردم. عمه گفت - حالا نمیخواد این همه لیلی و مجنون بازی دربیارین! این اداها فقط برا دوران نامزیه! هیچ وقت دوست ندارم کسی منو تحقیر کنه، نمیدونم چه هیزم تری به این عمه فروختم که نیومده شمشیرش رو از رو کشیده! حاج آقا کشدار گفت - آذر جان، غذا سرد شد. بعد رو به من گفت - دخترم شماهم بخور غذاتو، از دهن میفته چشمی گفتم و به احترام حاج آقا شروع به خوردن غذا کردم، اما چه خوردنی! حس میکنم سنگ قورت میدم. تمام اشتهایی که برای خوردن غذا داشتم کور شد، با بی میلی چند قاشق خوردم و دست از غذا کشیدم. مامان متوجه شد و با نگرانی گفت - زهرا جان، فسنجون دوست نداری عزیزم سرم روبالا آوردم و توچشم هاش که نگرانی توش موج میزد نگاه کردم. لبخندی زدم و گفتم - نه مامان، خیلی هم دوست دارم، واقعا خوشمزه بود، دستتون درد نکنه. مامان غمگین لبخندی زد، نگاهمون با عمه گره خورد، پشت پلکی نازک کرد و برخلاف مامان گفت - چرا نباید دوست داشته باشه، معلوم نیست از این غذاها تو عمرش دیده یانه !! اشک تو چشم هام حلقه زد، بغضم رو به سختی قورت دادم و سکوت کردم. علی عصبی گفت - عمه میشه تمومش کنین؟ زهرا زن منه و عروس این خونه. هر کی بهش بی حرمتی کنه به ما بی حرمتی کرده عمه ش که انتظار چنین برخوردی از علی نداشت صداش رو بالا برد و گفت - خوبه...خوبه حالا زنت رو کنارت دیدی برا من شیر شدی؟ بعد رو به من گفت - ببین دختر، نمیدونم چطوری قاپ این پسر رو دزدیدی و کورش کردی، ببینم بهت نگفته قبل تو یکی دیگه رو دوست داشته و قرار بود باهاش ازدواج کنه؟ بعد لبخند تمسخر آمیزی زد و گفت - خب معلومه نگفته که اینجوری بِر و بر منو نگاه میکنی!! ✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش 😊 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌