eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
15.3هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
39 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - زهراجان مامان میگه انگشتر رو بیارین ببینم چه شکلیه زینب مشغول ریختن چایی بود،چشمی گفتم و به همراه علی پیش مامان رفتیم. جعبه ی انگشتر رو از کیفم درآوردم و دست مامان دادم - بفرمایین تشکری کرد و بعداز باز کردن جعبه گفت - مبارکت باشه عزیزم، ماشاالله چه خوش سلیقه هم هستی! لبخندی به روش پاشیدم، زینب هم بعداز دیدنش گفت - مبارکه زهرا، حدس میزدم که سلیقه ت مثل خودم باشه، به چیزای ساده و شیک علاقه داری! کنار علی روی مبل نشستم، بعد از خوردن چایی، نماز خوندیم و وقتی دوباره دور هم نشستیم، حاج آقا گفت - دخترم، بابت رفتار خواهرم معذرت میخوام. واقعا شرمنده م. با محبت نگاهش کردم و جواب دادم - اصلا این حرف رو نزنین حاج آقا، من از شما هیچ ناراحتی ندارم. مامان گفت - آذر عمدا این کارو کرد، زهرا جان علی نه به دخترش علاقه داشت نه میخواست باهاش ازدواج کنه. من مادرشم و خبر دارم تنها کسی که واقعا دوستش داره تویی! امیدوارم حرفای آذر فکرت رو مشغول نکرده باشه نگاهی به علی کردم و گفتم - مامان خیالتون راحت باشه. من کلا حرفاشون رو فراموش کردم زینب کمی از چاییش رو خورد وگفت - داداش بعداز ظهر میخواین برین حلقه بخرین؟ علی نگاهی به ساعت کرد و گفت - اره ولی قبلش یه سری هم به خونه زهرایینا بزنیم و بعد بریم، امشبم بیمارستان شیفتم باید زود کارامون تموم شد برم. روبه من گفت - میوه ت رو که خوردی بریم یه جعبه شیرینی بگیریم تا آقا رضا هم خونه س بریم خونتون، بعدش بریم حلقه ویه سری وسایل بخریم، احتمالا دیگه وقت نداشته باشم بعدا بریم. به مشهدمونم چیزی نمونده باید کارهارو زود تموم کنیم. باشه ای گفتم و چاییم رو خوردم. زینب گفت. - زهرا حلقه چجوری میخوای بگیری؟ - راستش اگه علی آقا هم موافق باشه، میخوام مثل حلقه ی داداش حمید و سحر باسنگ عقیق یمن باشه. بعد روبه علی کردم که با سر تأیید کرد و گفتم - به نظرت وقت میکنن آماده کنن؟ - باید بپرسم. زینب بلافاصله گوشیش رو آورد و گفت - ببین داداش این کانال همونیه که برای داداشِ زهرا انگشتر ساخت، رکاب های ستش خیلی نازه، اتفاقا امروز که نگاه میکردم، کارهای جدید هم آورده. کنارمون به زینب هم جا دادیم و هرسه مشغول نگاه کردن ست ها شدیم، یکیش چشمم رو خیلی گرفت، به علی نشون دادم و گفتم - ببین این به نظرم خیلی قشنگه، نظرت چیه علی هم خوشش اومد و زینب گفت - اتفاقا منم از این خوشم اومد، تو پیامهای ذخیره گذاشته بودم. فقط میمونه سنگش که انتخاب کنین از کدوم باشه یاد سنگی که پیرمرد فروشنده تو مشهد داد افتادم، همیشه تو کیفم داخل جانمازه، به نرگس گفتم - نرگس جان، عزیزم میشه کیف منو بیاری؟ ✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش 😊 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌