🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت807
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
ماشین رو دوباره روشن کرد و راه افتاد
- میخوام یه روزی بچه هارو جمع کنم، درباره ی خیریه باهاشون صحبت کنم. اون موقع همین فعالیت های مهدوی رو هم بحثش رو میندازم تا بچه ها هم نظرشونو بگن ببینیم چیکار کنیم.
- امیدوارم خدا خودشم کمکمون کنه بتونیم موفق بشیم و کاری برای حضرت انجام بدیم.
- نظرت چیه بریم حرم زیارت کنیم بعدش بریم دور بزنیم؟
چقدر دلم برای حرم تنگ شده، با خوشحالی جواب دادم
- اره بریم، خیلی دوست دارم
با سر تأیید کرد، دور زد وبه سمت حرم حرکت کردیم.
ماشین رو داخل پارکینگ حرم پارک کرد و به سمت حرم پیاده رفتیم.
گنبد طلایی حرم جلوی چشم هام خودنمایی کرد، دست به سینه گذاشتیم و سلام دادیم.
بعد از تجدید وضو داخل رفتیم.
- عزیزم زیارت کردی همین جا منتظرم باش
چشمی گفتم و به سمت ضریح قدم برداشتم. هر قدمی که برمیداشتم ذکر میگفتم و بدون اینکه حواسم به اطرافم باشه فقط با حضرت حرف میزدم و ازش تشکر میکردم.
اون مدتی که تو شمال بودم به این فکر میکردم درسته که اونجا همه جاش سرسبزه و منظره ی زیبایی داره اما من آرامشی که تو حرم هست رو با هیچی عوض نمیکنم.
تقریبا سه متری با ضریح فاصله دارم، خداروشکر نسبت به روزهای قبل خیلی خلوت تره و میتونم با خیال راحت و بدون اینکه کسی اذیت بشه و حق الناسی بکنم به ضریح دست بزنم.
- السلام علیک با فاطمة المعصومه اشفعی لنا فی الجنة سلام بی بی جان، خیلی وقته نیومده بودم خدمتتون، بابت همه چی ممنونم، ازتون میخوام برای خوشبختیمون دعا کنین
ضریح رو بوسیدم و دستم رو همه جاش کشیدم تا متبرک بشه. برای ظهور وسلامتی حضرت و همه ی دوستان و آشنایان دعا کردم.
از بین جمعیت کمی که زیارت میکردن، بیرون اومدم و یکی از کتابها رو برداشتم و مشغول خوندن زیارتنامه شدم
دعا که تموم شد، دست به سینه احترام گذاشتم، خانم مسنی با صدای آروم و سوزناکی زیارتنامه میخوند، به قدری سوزناک بود که اشک توی چشمهام حلقه زد، چقدر قیافه ش شبیه حاج خانم، همسر آقا سیده! دلم براش تنگ شد، وقت کردم حتما بهش زنگ میزنم و حالش رو میپرسم.
برگشتم به جایی که قرار بود با علی همدیگرو ببینیم.
علی همونجایی که گفته بود منتظرم بود، با دیدنم دست تکون داد تا پیشش برم.
- سلام، زیارت قبول
- زیارت شماهم قبول باشه خانمی!
دورکعت نماز زیارت خوندم و بعد از تموم شدنش نیم ساعتی نشستیم
- پاشو بریم یکم دور بزنیم بعدش بریم خونه مامان منتظرمونه
چشمی گفتم و کیفم رو برداشتم، علی هم کفش هامون رو برداشت و به سمت خروجی پا کج کردیم. از حرم خارج شدیم و به سمت ماشین رفتیم.
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞