eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - باشه بابا اومدم، بذار چادرنمازم رو سر کنم بالاخره گلرخ اومد و کنارم نشست.رو بهم گفت - تو بلند بخون منم همراهیت میکنم باشه ای گفتم و باصدای سوزناک شروع به خوندن فرازهای ال یاسین کردم، ناخواسته اشکم روی صورتم میریخت، چقدر به امام زمانم الان نیاز دارم. گلرخ هم، همزمان با من میخوند، بعداز تموم شدن زیارت گلرخ با چشم های اشکی گفت - نمیدونستم این قدر صدات قشنگه، خیلی خوب خوندی زهرا، واقعا دلم هوایی شد - خداروشکر، میدونی وقتی آدم از ته دل چیزی رو بخونه، حس و حالش تو سوز صداش هم تأثیر داره - میدونم، وقتی آدم با دل شکسته بخونه اون دعا به دلش بدجور میشینه! زهرا من خیلی وقتا به دور از چشم مامان میام اینجا و کلی گریه میکنم - چرا - دلم برا مصطفی تنگ شده، قرار بود امسال کارهاش رو روبراه کنه و بیاد. اما الان دوماهه که حتی یه پیامی نداده. - توکل به خدا کن همه ی کارهای خدا حکمتی داره، ما که خبر نداریم خدا برامون چی در نظر گرفته. پس بهتره کارهامون رو به خودش بسپریم. - میدونم ولی ببین قبول کن ادم اگه ازش خبر داشته باشه یه جور میتونه تحمل کنه، ولی وقتی یهو ازش بی خبر میشی همش دل نگرانی و فکرت خرابه گلرخ آروم اشک میریخت، میتونم حالش رو درک کنم چون منم از ظهر خبر ندارم چه اتفاقی افتاده - اونروز خواهرش راضیه رو دیدم و ازش پرسیدم گفت سرش شلوغه حتما با چشم های گرد شده گفتم - مگه اونا خبر دارن که شما هنوزم همدیگرو میخواید؟ اشکش رو با پشت دست پاک کرد - اره بابا خانواده ش خبر دارن، مصطفی پسر مقیدیه اینجوری نیست که دنبال دوست دختر بازی و این چیزا باشه. بعداز فوت بابا هم دوباره اومدن ولی شرایط روحی ما اصلا خوب نبود مامان هم گفت تا سالگرد بابا نیاد نمیتونیم. مصطفی هم بهم گفت میرم شهر و تا اونموقع تلاش میکنم تا یه زندگی خوب برات بسازم تا شرمنده خانواده ت نشم. بعد اون هر ازگاهی از طریق راضیه خبری میداد یا خودش زنگ میزد و از پیشرفت کاراش میگفت. اونا فقط انگشتر نیاوردن و الا رسما خواستگاری شده و به احترام بابا تا سالگرد گفتن صبر میکنیم - پس چرا مامانت از اینکه خواستگارارو رد میکنی ناراحت بود؟ - نه بابا مامان خودش از حال دلم خبر داره، چون این شرط رو خودش گذاشت ببینه مصطفی به خاطرم حاضره صبر کنه یانه! ولی خب میدونی چیه اعتقادش به اینه خونه ای که توش دختر باشه بالاخره خواستگار رفت و آمد میکنه نمیخواد فردا پس فردا بگن حتما دختره مشکلی داره که هیچ کسی در خونشون رو نمیزنه! - به نظرم نباید ادم به حرف مردم گوش کنه و زندگیش رو با حرف اونا بگذرونه، خب همه میدونن که مادرت شرط گذاشته بعد از سالگرد بابات بیان، دیگه نگرانی از حرف مردم نداره که! - نه همون موقع مامان به خانواده ش گفت کسی خبر دار نشه. بعدش که ازش پرسیدم چرا اینو گفتین؟ گفت سن مصطفی کمه یهو میبینی تو این مدت نظرش عوض شد اون موقع روت اسم میذارن. - چی بگم والا، امیدوارم خدا به حق صاحب الزمان خیلی زود گره از کارت باز کنه ✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل 🔹فصل اول 866پارته، فصل دوم 700پارت ✅❤️به همراه اموزش 😊 🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 50 هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. دوستانی که لینک وی ای پی بهشون داده میشه حتما لینک و فیش واریزتون رو جایی ذخیره داشته باشید. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸دوست داری امام زمانت بهت این جمله رو بگه؟!
▪️امام سجاد علیه‌السلام: 🔹️هیچ روزی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله سخت‌تر از روز جنگ احد نبود! همان روزی که حضرت حمزه، شیر خدا و شیر پیامبرش به شهادت رسید. 🔸️مَا مِنْ يَوْمٍ أَشَدَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ مِنْ يَوْمِ أُحُدٍ قُتِلَ فِيهِ عَمُّهُ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِه‏. 📚امالی صدوق، ص۴۶۲. علیه‌السلام
کجایی جانِ جهان❤️
💞🌿 🌿 ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 🔴🟢 حتما قبل از خوندن رمان این مطلبو بخونین 👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/75369 💍 رمان هم مطالب داره 💚 هم مطالب و سبک 💞 هم و درست با همسر که اقاسید و حاج خانم با مهربونی اموزش میدن😍❤️ ... 🔴 دوستان واریز هزینه برای دوستانی هست که میخوان عضو بشن و کل رمان که 1566پارت هست رو یکجا بخونن و زودتر تموم کنن با این تفاوت که👇 ✅ پارتا پشت سر همه ✅ بدون پست اضافی ✅ و از هر پنجاه پارت به صورت لینکدار جدا کردم که راحت روش بزنید و قسمت مورد نظر رو بخونید 😉 💎 برای عضویت در وی ای پی با پرداخت 50هزار میتونی عضو‌ بشی و کل رمان روبا 1566پارت در دو فصل یکجا بخونی😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ .
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - میگم زهرا به نظرت ممکنه مصطفی فراموشم کرده باشه؟ - فکر نکنم عزیزم مگه خودت نگفتی اگه پسری واقعا یکی رو دوست داشته باشه فراموشش نمیکنه! من دلم روشنه ان شاالله به زودی یه خبر خوب میشنوی گلرخ خمیازه ای کشید‌، رو بهش گفتم - پاشو بخوابیم، فکر اینارم نکن. بخوایم نخوایم آینده میاد و هرچی که خدا بخواد اتفاق میفته چادرمون رو تا کردیم و خوابیدیم. صبح با صدای پارس سگ از خواب پریدم، اطرافم رو نگاه کردم خبری از گلرخ نیست. دستهای لرزونم رو روی قلبم گذاشتم تپش های قلبم رو خیلی راحت حس میکنم. چند باری صلوات فرستادم تا آروم شم. صدای پارس سگ قطع نمیشد صدای گلرخ رو شنیدم که با یه نفر حرف میزد. چادرم رو سر کردم و خواستم برم بیرون با فکر اینکه نکنه سگ نزدیک کلبه باشه بیخیال رفتن شدم لحاف و تشک رو جمع کردم و گوشه ای گذاشتم و روی زمین نشستم. درباز شد و گلرخ با روی خندون اومد - سلام صبح بخیر، چه عجب بیدار شدی؟ جواب سلامش رو دادم - به خاطر خستگی دیروز بود، با اینکه کاری نکردم ولی بدن درد گرفتم. - چیزی نیست عادت میکنی، حالا از فردا میخوام برنامه های جدیدی بریزم برات یه تای ابروم رو بالا دادم - مثلا چه برنامه ای؟ دستش رو به سمتم دراز کرد تا بلندم کنه. - صبر کن خودت میفهمی! بریم صبحانه بخوریم مامان گفت بیام دنبالت پشت سرش به سمت خونه رفتیم، از پله ها که بالا رفتیم خانم جون و سکینه خانم رو دیدم که تو ایوان سر سفره نشسته بودن و صبحانه میخوردن. سلام دادم و به گرمی جوابم رو دادن. کنار خانم جون نشستم، گلرخ هم با فاصله ازم نشست‌ سکینه خانم برا هر دومون چایی ریخت و جلومون گذاشت روبهم گفت - خوب خوابیدی زهراجان؟ - بله عالی بود! خداروشکری کرد و خانم جون گفت - زهراجان مامانت زنگ زده بود گفت آخر هفته میان با اینکه از قبل میدونستم ولی وقتی دوباره از زبون خانم جون شنیدم خیلی خوشحال شدم -امیدوارم زودتر آخر هفته بیاد ببینمشون دلم یه ذره شده! - ان شاالله صبحانه رو در کنار هم خوردیم، بعداز جمع کردن سفره گلرخ رو به مادرش گفت - مامان من و زهرا فردا صبح میخوایم بریم کنار دریا! سکینه خانم همونطور که روسریش رو مرتب میکرد گفت - باشه گلرخ جان، ولی با احتیاط رانندگی کنا! نشنوم که بگن دخترت باز پیست مسابقه راه انداخته!! گلرخ سرش رو خاروند و جواب داد - خیالتون راحت ، زهرا پیشمه مطمئن باشین با احتیاط میرم و میام ✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل 🔹فصل اول 866پارته، فصل دوم 700پارت ✅❤️به همراه اموزش 😊 🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 50 هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا