🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت104
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
دوباره نگاهی به آسمون کردم، علی دستم رو گرفت
- ناراحت شدی؟
لبخند کمرنگی زدم
-نه بابا، برا چی ناراحت بشم، ولی خیلی دلم میخواست بریم
تو چشم هام عمیق نگاه کرد
- بذار عروسی کنیم، بهت قول میدم بعد عروسی، یه سفر شیراز ببرمت که ناراحتی این روزا یادت بره، باشه عشق علی؟
چشم هامو رو هم گذاشتم و باشه ای گفتم. لبخند کجی گوشه ی لبش نشست
- حالا پاشو بریم دنبال این بشر ببینیم کجا غیبش زد
از حرفش خنده م گرفت، با دیدن حمید و سحر که شیرینی به دست میومدن، با دست اشاره کردم
- نمیخواد دنبال این بشر بری! هر جا خوردنی باشه همونجا پیداش میکنی، دارن میان!
دستمو گرفت و هر دو پاشدیم، چادرم رو که خاکی شده بود، تکون دادم و تمیزش کردم.
سحر شیرینی که تو دستش بود رو به سمتم گرفت
- بیا زهرا، اینو برا تو آوردم
حمید هم به علی داد و بعد از خوردنش، گفتم
- الان مسجد خلوت شده، بریم دو رکعتی داخل مسجدنماز بخونیم بعد بریم
همه قبول کردن و بعد از خوندن نماز به سمت ماشین رفتیم.
سوار شدیم و علی به خاطر شلوغی و توصیه های بابا آروم رانندگی می کرد، حمید با دست روی پای علی زد
- خوابم میاد علی یکم سرعتتو زیاد کن!
علی نوچی کرد و گفت
- اینجا شلوغه، درضمن پدرجان کلی توصیه کردن که تند نرم.
حمید سرش رو تکون دادو گفت
- من نمیدونم زهرا چجوری تو رو جادو کرده! اصلا بعد از اینکه نامزد شدی از این رو به اون رو شدی! ببینم تو نبودی تو پادگان سوار جیپ میشدی و با اخرین سرعت میرفتی
علی بلند خندید و جواب داد
- اره ولی الان عقلم سرجاش اومده!
حمید به شوخی گفت
- نه بابا به نظر من که عقلتو ازدست دادی! بابا خوابم میاد یکم پاتو رو اون گازه فشار بده زود برسیم.
علی و حمید باهم بحث می کردن، چشم ازشون برداشتم، سحر پرسید
- چی شد زهرا، میاین؟
- نه شرایط ما جور نیست بیایم
لبهاش آویزون شد
- هر چی خیره ان شاءالله همون بشه!
بالاخره به کوچه ی خودمون رسیدیم، از ماشین پیاده شدیم، حمید و سحر خداحافظی کردن و داخل رفتن. وقتی تنها شدیم علی گفت
- کاری نداری عزیزم؟
- برو به سلامت مراقب خودتم باش.
منتظر موند وارد حیاط که شدم تک بوقی زد و رفت. وارد خونه شدم، مامان هنوز بیدار بود. نزدیکش رفتم
- چرا نخوابیدین؟
- منتظر موندم شما بیاین بعد بخوابم. بیرون شلوغه نگران بودم
- الهی دورتون بگردم، دیگه برین بخوابین چشماتون خسته ست. از صبحم که کلی کار کردین
باشه ای گفت و بعد از گفتن شب بخیر به اتاقشون رفت. لباسهام رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم.
صدای پیامک گوشی بلند شد، خم شدم و از روی میز برداشتم.
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌹☘
🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند:
✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه
💠فراز 50 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿
50- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ أَوْرَدَنِي الْهَلَكَةَ لَوْ لَا رَحْمَتُكَ وَ أَحَلَّنِي دَارَ الْبَوَارِ لَوْ لَا تَغَمُّدُكَ وَ سَلَكَ بِي سَبِيلَ الْغَيِّ لَوْ لَا رُشْدُكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 50: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که اگر رحمتت شامل نمیشد، مرا به هلاکت انداخته بود، و مرا به دار فنا و نابودی میکشانید؛ و اگر هدایت تو نبود مرا به گمراهی میبرد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت105
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
گوشی رو برداشتم و با دیدن اسم نفسم سریع پیام رو باز کردم
- جان دلم! میدونم خیلی دلت میخواد بریم مسافرت، باور کن از وقتی گفتی دوست داری بری، فکرم خراب شده! به جون خودم دوست ندارم ناراحت بشی ولی الان واقعا خودمم تو فشارم، شرایطمون اصلا جور نیست
ازاینکه رفتارم باعث شده علی این فکرو بکنه از دست خودم ناراحت شدم، براش سریع تایپ کردم
- عزیزم باور کن من ناراحت نیستم، قربون دل کوچیکت بشم که طاقت ناراحتیمو نداره!!!!
اصلا فکر اینارو نکن حتما خیریتی توش هست. برو بخواب دورت بگردم، شیراز و قم که مهم نیست، مهم اینه کنار تو خوش باشم.
پیام رو فرستادم و منتظر جوابش موندم، طولی نکشید جوابش رو فرستاد
- تلافی این مهربونیتو در میارم بانو! شبت بخیر باشه عزیزم
جوابش رو دادم، تا پتو رو روی سرم کشیدم خوابم گرفت.
با تکونهای دستی چشمهامو باز کردم، مامان بالای سرم ایستاده بود
- زهرا جان ما میخوایم با خانم جون بریم سر خاک آقاجون، میای؟
- اره صبر کنین منم اماده شم
پتو رو برداشت و همونطور که مشغول تا کردنش بود گفت
- من اینجا رو مرتب میکنم، حمید رفت بیرون کار داشت گفت نیم ساعته میاد، زود برو صبحونت رو بخور بعد اماده شو
- میگم به علی اقا هم بگم
لبخندی روی لبش نشست
- اگه دوست داری بگو اونم بیاد
چشمی گفتم و سریع گوشی رو برداشتم و بهش پیام زدم. تا جواب بده سریع سرویس رفتم و دست و صورتم رو شستم.
یه پیام از طرف علی اومده بود، بازش کردم
- سلام عزیزم من با مامان و بابا رفتم خونه یکی از اقوام که تازه فوت شده و اولین عیدشه! شما برین، از اونجا باهم میایم.
جوابش رو دادم و بعد از خوردن صبحانه، سریع اماده شدم. حمید خیلی زود برگشت، چون تو یه ماشین جا نمیشدیم یه تاکسی هم گرفتیم و به سمت مزار حرکت کردیم.
به محض رسیدن سر مزار اقاجون، شروع به خوندن سوره یس کردم،خانواده خاله هم اومدن و دایی مرتضی، چون زندایی رویا حالش خوب نبود، تنهایی اومده بود.
نگاهی به خانم جون که زیر لب حرف میزد انداختم، تا وقتی نامزد نشده بودم معنی عشق و دوست داشتن رو نمی فهمیدم،0اما الان با وجود علی میفهمم زن و شوهر چقدر به هم وابسته ن! فوت اقاجون خیلی خانم جون رو پیر کرد. با شنیدن صدای علی از فکر بیرون اومدم، به عقب برگشتم و با دیدنش لبخند روی لبم نشست.
رو به علی گفتم
- چرا نگفتی منم باهاتون بیام؟
- مامان نذاشت، گفت تازه عروسه نمیخوام اونجا بیاد.
نگاه پر از محبتی به حاج خانم که همه جوره حواسش بهم بودکردم. همه فاتحه خوندیم و به سمت خونه خانم جون چون بزرگتر فامیل بود حرکت کردیم
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
سيد ابن طاووس میفرمايد:
اگر از هر عملی در عصر جمعه غافل شدی از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو چرا كه در اين دعا سري است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است.
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220506-WA0021.mp3
10.88M
🎧 #صوت
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
🎙#مهدیصدقی
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت106
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
خونه خانم جون رسیدیم و به کمک سحر از همه پذیرایی کردیم.
چون نزدیک نهار بود، خانم جون اجازه نداد هیچ کس بره، به حمید گفت از بیرون غذا تهیه کنه!
دور هم نهار رو خوردیم و خانواده ی علی برای بازدید از فامیلهاشون رفتن.
ماهم یک ساعتی نشستیم و بعد از تمیز کردن و شستن ظرفا به خونه برگشتیم.
تقویم رو از روی میز برداشتم و دنبال یه تاریخ مناسب برای روز عروسیمون گشتم.
روزهای جشن خداروشکر زیاده، ولادت حضرت زهرا که نمیتونیم، چون علی اردیبهشت امتحان داره، دوباره نگاه کردم.
تنها جشن هایی که مونده، عید مبعث و اعیاد شعبانیه و نیمه شعبانه، باید یه روزی به علی بگم بیاد باهم صحبت کنیم ببینیم چه تاریخی خوبه!
تقویم رو سر جاش گذاشتم و کمی دراز کشیدم.
باصدای سحر و حمید از جام بلند شدم و به هال رفتم.
سلام دادم و به درخواست مامان چایی دم کردم و به هال برگشتم.
حمید کمی از آجیل برای خودش و سحر ریخت و گفت
- مامان اگه خدا بخواد پس فردا میخوایم بریم شیراز، شما نمیاین؟
- نه حمید جان، ما فکر نکنم جور بشه! دوتایی میرین؟
- اره مامان، به علی گفتم باهم بریم، این دوتا کلاس گذاشتن و میگن نمیایم!
مامان خندید و نگاهم کرد رو بهشون گفتم
- وااااا....داداش! من که دوست داشتم بیام خب علی اقا شرایطش جور نیست. میگه الان هم نزدیک امتحانمه، هم نزدیک عروسی! نمیتونم که اجبارش کنم، خودمم فکر کردم دیدم بنده خدا حق داره!
مامان روبه حمید گفت
- علی اقا حق داره مادر، بیچاره تموم کارها افتاده گردنش!
بعد رو کرد به من:
- زهرا جان کار خوبی کردی، زن و شوهر باید شرایط همدیگرو درک کنن
- البته قول داده بعد از عروسی بریم
حمید با خنده جواب داد
- ما رو ببین که میخوایم با اینا بریم مسافرت، غافل از اینکه اینا دارن مارو میپیچونن که دوتایی برن
تقریبا یک ساعتی با حمید بحث کردیم و در اخر با شوخیهاش ختم بخیر شد.
کمی برنج خیس کردم تا برای شام بپزم، یه بسته گوشت از فریزر بیرون آوردم تا یخش باز بشه و قورمه سبزی بپزم.
حمید و سحر برای بازدید از اقوام سحر خداحافظی کردن و رفتن، مامان و بابا هم به همراه خانم جون، خونه ی چندتا از آشناها رفتن.
خورشت رو بار گذاشتم و روی مبل ولو شدم.
یه مداحی روشن کردم و سرم رو به تاج مبل تکیه دادم. چشمهام رو بستم و به یاد اولین کربلایی که با علی رفتم همنوا با مداحی خوندم.
قطره ی اشکی روی گونه ریخت، چقدر زود گذشت، کاش جور میشد دوباره میرفتم.
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞