eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.5هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ سفره رو تند تند جمع کردم و به آشپزخونه بردم. مامان اسپند رو روی اپن گذاشته بود تا وقتی جهاز رو خواستن ببرن روشن کنم. آشپزخونه رو کمی مرتب کردم و پیش مامان و خاله که تو حیاط وسایل رو مرتب میکردن رفتم. - خدا قوت، شرمنده خاله به زحمت افتادی - این چه حرفیه عزیز دلم، ان شاءالله با دل خوش بری سر خونه زندگیت تشکری کردم و مامان در جوابش گفت - ان شاءالله به حق این روزای عزیز سعید جانم یه خانم خوب و مؤمن نصیبش بشه خاله ان شاءاللهی گفت و بالاخره زنگ خونه به صدا دراومد، چادرم رو مرتب کردم و به سمت در رفتم. با دیدن خانواده ی علی خواش امد گفتم. حاج خانم بغلم کردو صورتم رو بوسید زینب و نرگس هم پشت سرش وارد شدن، خبری از علی نبود - پس علی اقا کو؟ زینب جواب داد - رفت ماشین اقامحسن رو بگیره در روبستم وهمه وارد خونه شدیم تا ماشین ها برسه، نزدیک ساعت یازده ماشینها رسید. مامان اسپند رو دود کرد و صدای صلوات تو حیاط پیچید. علی با شور و هیجان به بردن وسایل کمک میکرد، زینب کنارم ایستاد و گفت - الهی قربونش بشم ببین چه ذوقی هم داره! لبخندی روی لبم نشست و تو دلم قربون صدقه ش رفتم. باورم نمیشه دارم میرم سر خونه زندگیم، با اینکه تا یکی دوماه پیش استرس داشتم اما الان دلم آرومه چون میدونم با وجود علی خوشبخت ترینم.خداروشکر حال سحر هم بهتر شده و دیگه دکتر گفته نیازی به استراحت مطلق نیست فقط باید احتیاط کنه. علی از پله ها بالا اومد و گفت - زهرا جان اماده بشین تا ماشینا راه میفتن ما شما رو زود ببریم تا به محض رسیدن وسایل شما دست به کار بشین چشمی گفتم وبه اتاقم برگشتم. سریع چادرم رو سر کردم، موقع بیرون اومدن از اتاق چشمم به تابلوی یاصاحب الزمان که بالای تختم بود افتاد، اونم برداشتم تا ببرم به اتاقمون بزنم. - زهرا بیا دیگه زود باش با صدای زینب سریع از اتاق بیرون اومدم و سوار ماشین علی شدیم تا بریم. از داخل آینه علی هر از گاهی نگاهی بهم میکرد، رو به حاج خانم گفتم - پس حاج اقا کجا رفته بودن؟ - یه کاری داشت الان زنگ‌زدم گفت جلو در خونتونه، باباتم‌اونجاست. اونا با راننده ها میان که ادرس رو راحت پیدا کنن نرگس گفت - زنداداش خوش بحالت داداش علی همش میخواد پیش تو بمونه، ابجی زینب که رفت، داداشم بره من تنها میمونم لپش رو کشیدم و با خنده گفتم - عزیزدلم خیلی که دور نیستیم قول میدم هر روز بیایم ببینیمت یا تو بیای خونمون خوبه؟ - اره میخوام هر روز بیام‌خونتون! خونه ی شما قشنگه باغچه داره ولی خونه جدیدخودمون بخوایم بریم، آپارتمانیه! هیچ دوستی ندارم زینب با خنده گفت - الهی قربون اون دل کوچکت بشم. اونجام رفتی دوستای جدید پیدا میکنی، مخصوصا اتاقت که من خیلی خوشم اومد. بقیه ی راه رو دیگه حرفی نزد.علی ماشین رو با کمی فاصله از در خونمون نگه داشت. حمید هم پشت سرمون طوری پارک کرد که جهاز اومد بتونن راحت رفت و امد کنن چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆جدول مدیریت اعمال ماه رجب ⭕️(فقط روزی ده دقیقه)⭕️ 📌شایسته است که فرصت را غنیـمت شماریم و با تمام وجود به امام عصر علیه السلام توجه کنیم و اعمالمان را به از ایشان انجام دهیم و به پیشگاه مقدسشان هدیه کنیم. ✧اَللّٰہُمَّ؏َجِّـل‌ْلِوَلِیّڪَ‌الْفَـرَجَـ‌✧
4_6028302889917617669.mp3
2.18M
🔹رمز برکتِ زمان 🔘 اهمیت توجه دائم به ساحت مقدّس صاحب الزّمان علیه السلام. @Elteja
سيد ابن طاووس می‌فرمايد: اگر از هر عملی در عصر جمعه غافل شدی از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو چرا كه در اين دعا سري است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است. 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220506-WA0021.mp3
10.88M
🎧 صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی 🎙 ‌ 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
9.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| می‌دونی رمز واقعی برکت در زمان چیه؟👇 🌟به یاد کسی باش که وجودش برکت عالمه... امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، همه کاره‌ی دنیاست، و با دعا برای سلامتی و فرج ایشون، نه تنها زمانمون پربرکت میشه، بلکه قلب‌هامون هم نورانی‌تر می‌شه.
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ سعی کردم از هیجان درونم کسی باخبر نشه، دست نرگس رو گرفتم و به داخل رفتیم. نرگس تا حیاط رو دید با خوشحالی ازم جدا شد و رفت، صدای حاج خانم رو که با زینب حرف میزد رو شنیدم. زینب گفت - میگم زهرا جان، خانم صبوری زنگ زده بود میگفت فردا صبح بریم ارایشگاه باشه ای گفتم و چادر مشکیم رو با چادر رنگی عوض کردم. کیف و گوشیم رو داخل یکی از اتاق خوابها گذاشتم.سحر وارد اتاقم شد - زهراجون .... وسایل منم بذار اون گوشه، بریم کمک کنیم - مگه تو قراره کار کنی؟ بیا بروبشین یه گوشه صداتم درنیاد. خندید و جواب داد - تو خیلی کمکم کردی، حداقل منم کارای سبک رو میتونم بکنم کیف و چادرش رو گرفتم و کنار وسایل خودم گذاشتم. حمید وارد اتاق شد و گفت - زهرا تا ما وسایل رو میاریم یه لیوان اب بهم بده - باشه ولی اب سرد نداریما - چرا مامان اورده، زود بده الان ماشینا میرسن باشه ای گفتم و یه لیوان اب براش ریختم. علی از داخل ماشین وسایل شخصی خودش رو آورد و داخل اتاق خواب گذاشت، غیر از دوتامون کسی تو اتاق نبود - زهرا من میگم اینجا رو اتاق خواب کنیم‌، نظرت چیه؟ خوبه؟ - هر چی شما بگی خوبه عشقم لپم رو کشید و با خنده گفت - پس تا بقیه ی وسایل بیاد، کارتنایی که وسایل شخصیمونه بیارم تو گوشه ی اتاق بذار خانومی باسرتایید کردم. بعد از رفتنش به آشپزخونه پیش مامان و خاله رفتم. از پنجره نگاهی به نرگس که وسط باغچه نشسته بود و با خاک بازی میکرد انداختم. زینب کنارم ایستاد - این نرگس رو فقط بذاری بازی کنه، اصلا دل به کار نمیده! خصوصا بعد عروسی من، مامان خیلی لوسش کرده! خندیدم و جواب دادم - دوران خوش بچگیه دیگه، خودمون بیشتر وقتمون به بازی و تفریح میرفت. یادش نیست حمید یااللهی گفت و اطلاع داد که ماشینها رسیدن، چادرم رو مرتب کردم و با خوشحالی کنار زینب ایستادم. بوی اسپند فضای خونه رو گرفته بود، علی بقیه ی کارتن هایی که تو صندوق عقب بود اورد و تو اتاق خواب گذاشت، پشت سرش وارد شدم و همه رو جابجا کردم. سعید به کمک حمید اجاق گاز رو میاوردن سلام دادم و جوابم رو داد. پشت سرش علی و اقا محمد یخچال رو اوردن و وسط آشپزخونه کنار اجاق گاز گذاشتن، زیر لب ذکر صلوات میگفتم و از خدا میخوام این خونه پر خیر و برکت باشه و بتونیم مراسم اهل بیت رو بگیریم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️آسمان سامرا غرق اندوه، زمینش لبریز بغض، و این حکایت باقی است تا او نیاید... 🏴فرا رسیدن سالروز شهادت جانسوز دهمین شمس ولایت، حضرت امام هادی علیه‌السلام به محضر مقدّس حضرت ولیّ‌عصر عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف و همه‌ی شیعیان و منتظران تسلیت باد🏴