دنیا برای هیچ نوشندهای زلال نمیشود و به هیچ یاری وفا نمیکند!
✍🏻امام علی(ع)
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
+زهرا جان...
بعد تو با دیدن در هم لرز مےگیرم
بے تو چاه هم جوابگوے دردهایم نیست...(:💔
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_59 محمد: پالتو شیری رنگم را از دست
آنچه در قسمت بعد خواهید خواند...✨🌱
_کجایی که ببینی تا دو دقیقه دیگه چرخم میکنه، چلوکباب تحویلت میده؟!
+گلویم را چندسانتی برید.
_آقااااا ول کن مگه گوسفندممم
+خون دختر بیچاره را مکیده...
_دست بردم سمت کاسهی چشمش!
+با دیدن جنازه ها یک قدم عقب رفت.
_زیادی موی دماغ شد یه چشمشو مهربون درآوردم!/:
+پشمک جان من حالم خوبه.
#پلاڪ
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
مادر که برود قلب جهانیان رنگ عوض میکند...🙂💔
فاطمیهکہمۍشود،
زیاددستروۍسینهبگذارید
وسلامڪنیدبہ«علے»علیهالسلام
اینروزهاڪسےجوابسلامعلۍرا
همنمۍدهد !(:💔
enc_16413967819156913919382.mp3
3.49M
#فاطمیه
مداحے سلام مادر از مهدے رسولے
میخواستم چهلمتان از تن در آورم
پیراهن سیاه عزایتان را ولی نشد...
داغ چهلم شما شروع فاطمیه شد🥀
#امروز_شاهچراغ
@eshgss110
خسته شدی؟!
بیرحمی دیدی؟!
دلت گرفته؟!
نیاز به آرامش داری؟!
فقط حسین
دردانهی زهرا
خبر رسیده امشب شبِ زیارتیشه
ینی آقا امشب بغلشو باز کرده
منتظر ماست
حسین، آقاجان
منم تو این اوضاع یه معترضم
اعتراض دارم که قبر مادرت بی نشونه(:💔
اعتراض دارم که ازت دورم💔
ولی از دور سلام...
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
خسته شدی؟! بیرحمی دیدی؟! دلت گرفته؟! نیاز به آرامش داری؟! فقط حسین دردانهی زهرا خبر رسیده امش
امام حسین!
ما اهل فرار نیستیم
اصلا فرار بلد نیستیم
باید بیای از تو سنگر مارو بغل کنی! 💔
⇇ ‹ دعا کنم به امیدی که بعدِ من در عشق
تو هم به غربت هر جمعه مبتلا بشوی! ›
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
⇇ ‹ دعا کنم به امیدی که بعدِ من در عشق تو هم به غربت هر جمعه مبتلا بشوی! › #پلاڪ ✨✨✨✨✨✨ @eshgss11
لَیِّن قَلبی لِوَلِیِّ اَمرِک...
عملیات کربلای پنج شهدا
بیشتر از ناحیه پهلو تیرمیخوردن!
- رمزعملیاتیازهرابود:)
خیلیا وقتی بحث میرسه به یه جایی میگن
-بهتره به سیاست نچسبیم ولش!
آقا جان سیاست مال بچه حزباللهیه
یه انقلابی میدونه اگه از سیاست چیزی ندونه مثل رزمندهایه که سلاح نداره
سیاستِ درست یعنی من با عقیده و راهکارای یه فردی موافقم نه با اون فرد
یعنی روحانی اگه تا یه جایی درست پیش رفت ما پشتشیم ولی اگه پا کج گذاشت نه رهبری، نه بسیجی و نه مردم عادی پشتش نیستیم
یعنی اگه رئیسی درست کار میکنه دمش گرم ما تا جایی که از راهش برنگرده پشتشیم.
فحش میخوریم
بحث میکنیم
از الان اینو بدونید که سیاست مربوط به آدما نیس
مربوط به عقیده هاس....
#پلاڪ
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_59 محمد: پالتو شیری رنگم را از دست
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_60
ناگهان در بسته شد...
غول بی شاخ و دمی که دو متر قد و ۱۲۰ کیلویی وزن داشت مقابلم ظاهر شد.
از رنگ دندان هایش معلوم بود خون دختر بیچاره را مکیده!
با دیدن قمهای که دستش بود خودم را باختم...
یک قدم عقب رفتم.
جای قدمم را پر کرد و در دو متری ام ایستاد.
آن قمه را اگر به سمتم پرت می کرد به دو قسمت نامساوی تقسیم میشدم.
عبدالله بی خبر از همه جا داد زد.
_محمد حیدررر اینجا خبری نیستتت فک کنم رفتن...
در دلم گفتم
_کجایی که ببینی تا دو دقیقه دیگه چرخم میکنه چلوکباب تحویلت میده.
خواست حمله کند که جاخالی دادم.
با کله خورد به در.
نعره ای زد و خودش را رویم پرت کرد...
به پشت روی زمینی که رد خونش تازه بود فرود آمدم. تمام کمرم زیر تنش له شد.
نفس کشیدن یادم رفت
سیم کلفتی از جلو دور گردنم انداخت و از پشت کشید.
وزنش آنقدر زیاد بود که در این فشار مطمئنا سی ثانیه ای تمام میکردم.
عبدالله با مشت به در کوبید
_حیدر اینجایی؟؟
محمد حیدر با تواممم
درو باز کن
با لگد زدم به در.
چشمانش خمار بود.معلوم بود چندباری روانگردان به خورد جانش داده.
سیم آنقدر تیز بود که گلویم را چند سانتی برید.
هر طور بود باید دستم را آزاد میکردم...
از بس تحت فشار بودم عصبی فریاد زدم
_آقااااا ولم کن مگه گوسفندممممم
سرم را کوبیدم به سرش و در عرض چند لحظه دستم را آزاد کردم.
دست بردم سمت کاسه چشمش!
........
به سختی بلند شدم و سرو رویم را با چند ضربه تکاندم.
تن بیهوش غول را جابجا کردم.
یکهو در شکست و قامت بسیار محترم حاج عبدالله نمایان شد.
با دیدن جنازه ها یک قدم عقب رفت.
دستانم را بالا گرفتم
_پشمک جان من حالم خوبه؛ اینجام خبری نیس...یکیش قبلا به قتل رسیده، یکیشم که زیادی موی دماغ شد یه چشمشو مهربون در آوردم...
با خنده به گلویم اشاره کرد و گفت
_در عجبم چطور ایندفعه ام زنده موندی!
نه تا جون داری...
از تاسف سری تکان دادم و گفتم
_بعدا به حسابت میرسم؛ الان با مهرداد هماهنگ کن نیرو بفرسته
_بشین یه گوشه ضعف نکنی قهرمان
بی توجه به عبدالله رفتم داخل اتاق برای پیدا کردن رد و نشان.
اول دقیق به جنازه خیره شدم و براندازش کردم.
چشمانش باز مانده بود.
خراش های روی صورتش نشان میداد لحظات آخر زیاد دست و پا زده و و البته لباس رسمی که تنش بود گواهی میداد که وقت نکرده است لباسش را عوض کند.
پشتِ تخت، تکه های شیشه و لپ تاپ شکسته ای خودنمایی میکرد.
روی زمین نشستم و لپ تاپ را برداشتم.
هاردش سالم بود...
از جیبم پلاستیکی برداشتم و هارد را داخلش گذاشتم.
تقریبا کل اتاق را گشتم.
حتی بدن غولی که احتمال میدادم همان معامله کننده ی اسلحه ها باشد
چند حواله، رسید و سفته پیدا کردم.
_محمد حیدر بیاااا
_بله؟
_بچه ها پایینن چیکار کنم؟ بفهمن اینجا لو رفته بد نمیشه؟
_به احتمال زیاد میدونستن که اون دختر بیچاره رو حذف کردن؛ من حدس میزنم به پسره هم گفته بودن خودکشی کنه.
سیانور تو دهنش بوده ولی جرعت نکرده قورت بده!
گوشی ام زنگ زد.
_چیشده مهرداد؟
_یکی داره میاد بالا...
به محض تمام شدن جمله اش صدای مردی از پشت در آمد.
_نظررر درو وا کن...
پوفی کشیدم
( مگه نگفتی خودشون میدونن اینجا لو رفته؟ حالا تحویل بگیرِ) خاصی در نگاه عبدالله موج میزد.
کم مانده بود از حرص پاره ام کند.
دست روی دهانم گذاشتم
_هیسسسس
بفهمه به دیار باقی میشتافیما...
پشت در ایستادیم.
غر زدن های عبدالله شروع شده بود..
_اخه این چه عملیاتیه که بدون اسلحه اومدیم...من بمیرم خونم پای تــــ...
دستم را گذاشتم روی دهانش.
همزمان در از پشت باز شد.
پسری تقریبا سی ساله با بسته های پیتزا و ساندویچ وارد خانه شد.
_نظررر با تواممم چرا لال مونی گرفتی نکبت؟
کیسه را روی زمین گذاشت.
سمت اتاق رفت که بالافاصله از پشت به گردنش زدم.
افتاد روی زمین.
_آقا همچی روبهراهه؟
_آره مهرداد... پس نیروها کی میرسن؟
_پنج دقیقه فاصله دارن...
به سمت عبدالله برگشتم.
بسته های پیتزا و ساندویچ را نگاه میکرد.
با تعجب گفت
_محمد حیدررررر... اینارو نگا کن
کنارش نشستم.
زیر پیتزا چند بسته کوچک، مواد جاساز کرده بودند.
تیغ را از جورابم بیرون کشیدم و یکی از آنها را پاره کردم.
_هرچی که هست، جدیده...خالص نیست.
_بده من
کمی از آن را کف دستش ریختم.
_مواد منفجرهاس!!!
سر بلند کردم و متعجب گفتم
_مطمئنی؟
_آره بابا مطمئنم. میدونی کل اینارو بزاری رو هم چقدر میشه؟؟
بهقلــــم:ف.ب
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
:)))💔
آغلاما دا...
ای منی آغلادان
آغلاما دا...
منه گلسین گادان...
گتملی بیر قوناقی یول دا ساخلاما، آغلاما...
هی اوتوروب دیزلریوی قوجاخلاما، آغلاما...
علے عݪے...🙂💔
..
.
تو
اصلا تنبل نیستی،
اصلا ضعیف نیستی،
اصلا بیاراده نیستی،
فقط یه مدت خسته بودی و الانم تصمیم گرفتی بلند شی! یاعلی بگو و قویتر از قبل ادامه بده❤️🌱
+ خدا عاشقِ ارادههای فولادینه..
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
غسلش داد و نشست رو به روی
کفنش، به آرامی و با گریه گفت:
زهرا.. منم علی :)
+ نتونستم نفرستم براتون🖤🍃
#فاطمیه
قبل اینکه بخوابی میخوام بهت یادآوری کنم که:
اشکالی نداره اگه فکر میکنی امروز به اندازه کافی تلاش نکردی✋
اشکالی نداره اگه امروز حتی از تخت بیرون نیومدی و حال انجام هیچ کاری و نداشتی🥱
اشکالی نداره اگه امروز حس خوبی به چیزایی که انجام دادی یا ندادی نداری😕
اشکالی نداره اگه بعضی روزا به استراحت بیشتر نیاز داشته باشی...😊
اتفاقات امروز، به امروز تعلق دارن.
فردا یک روز تازهست.🤗🌺
اگه امروز خوب پیش نرفت سعی کن فردا یک قدم برای نزدیک تر شدن به اون فرد ایده آلی که میخوای بشی برداری. به خودت فرصت بده و بدون که اتفاقات بزرگ با همین تصمیمات کوچیکی که قراره از فردا شروعشون کنی میافتن🌱
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
وقتۍ بلند شدن انتخابت باشه ؛
مهم نیست چندبار زمین میخورۍ🍭♥️!
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
گاهے دلم مےگیرد براے غم حسن...
چہ صحنہها و چہ خاطرهها ڪه بازگو نڪرد و در دلش تلنبار شد...
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
هر انسانی اگر بپرسد که من برایِ چه به دنیا آمدهام؟ میگویم برای تلاش پُر نبرد و پُر رنج در راهِ تکاملِ خویشتن و انسانیت..
✍🏻شهید بهشتی