eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
339 دنبال‌کننده
2هزار عکس
846 ویدیو
8 فایل
🍂ماییم‌وهواےبغض‌آلودفقط، دلواپسےوغصّه‌مشهودفقط والله‌که‌آسان‌شوداین‌سختےها باآمدنِ‌حضرتِ‌موعودفقط . . .(: تبادل: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
°•🌿☕️•° هر روز ڪه‌ از خواب بیـدار میشے، به‌ماجراجویۍهاے جدید سلام‌ ڪن!😉 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
♥️گاهی وقتا که دلت میگیره به جای اینکه بشینی و با کسای دیگه درد و دل کنی برو در خونه ... اونوقت میبینی چقدر قشنگ ارومت می‌کنه🌷
اگه یه تخم مرغ با نیروی خارجی بشکنه، یه زندگی از بین میره🍳 اما اگه با نیروی داخلی بشکنه، یه زندگی متولد میشه!🐣 همیشه قشنگترین چیزها از درون شروع میشن..😉 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
خدایا احوالِ بشر را به نیکوترین حال‌ها تغییر ده و دلِ آدمی را به خوش‌ترین حوادث شاد کن و درختِ یقین را در قلب ما بکار💛🌱 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
عشق سه حرفه.. شهید چهار حرف! می‌دونی چی می‌خوام بگم؟ آره! شهدا یک پله از عاشقی هم جلو زدن..(: ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
‹😃💚› رویاهات تاریخ انقضا ندارن! یه نفس عمیق بکش و یکبار دیگه شروع کن! ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
{☃❄️} • • دختری میگفت: من‌ همکلاسی‌ بابک‌ بودم📚" خیلیییی‌ تو‌ نخـش‌ بودیم‌ هممون🤭' اما‌ انقد‌ باوقار بود🙂' که‌ همه‌ دخترا‌ میـگفتـند: این‌ نوری‌' انقد‌ سروسنگینه‌🙄' حتما‌ خودش‌ دوس‌ دختر‌ داره‌ و‌ عاشقشه 😏! بعد‌ من‌ گفتم: میرم‌ ازش‌ میپرسم‌ تاتکلیفمون‌ روشن‌ بشه...😬" رفتم‌ رو‌دررو‌ پرسیدم‌ گفتم : بابـک‌ نوری‌ شمایی‌ دیـگه...؟! بابک‌ گفت‌: " بـفرماییـد " گفتم: "‌چرا انقد‌ خودتو‌ میگیری؟! چرا‌ محل‌ نمیدی‌ به‌ دخترا؟! بـابـک‌' یه نگاه‌ پر‌ از‌ تعجب‌و شرمگین‌ بهم‌ کرد😳' و‌ سریع‌ رفت‌... و‌ واینستاد‌ اصلا🙂! بعد ها‌ که شهید شد🥀 همون‌ دخترا و‌ من‌ فهمیدیم‌ (: بابک‌ عاشق‌ کی‌ بوده‌ 🌱 که‌ به دخترا‌ و‌ من‌ محل‌ نمیداد🚶🏿‍♀... عاشق‌‌ عمه زینب‌ 🌱 و شهادت و والاتر یعنی خداا♥️✨ خودت رو مفـت نفـروش رفـیق😇'
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_75 عماد: وقتی عباس خبر داد که کمیل
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ مریم: _نترس مریم جان... اشکم را قبل از پایین آمدن پاک کردم و دستانش را فشردم. _مامان... سرم را به سینه‌اش چسباند. چشمانم را بستم. _اگه چیزیش بشه... _هیس... برو پیشش به جای اینکه از این فکرا کنی دلم میخواست راز آرامشش را بدانم. دل از چادرش کندم و بلند شدم. وارد اتاق شدم. _سلام خان داداش ماسک اکسیژنش را کمی تکان داد و آرام سلام کرد. _سلام با اخم نگاهم کرد و گفت _باز چرا لب و لوچه‌ات آویزونه دختر؟ کنارش نشستم ایستادم با شیطنت و مغرور گفتم. _آخه تازه همین امروز فهمیدم داداشِ بیشورم به تک خواهرش در مورد دردش چیزی نگفته... الانم دلم میخواد خفه‌اش کنم از دستش راحت شم. لبخند زد. _به حرص خوردن ادامه بده. ادایش را درآوردم و دهانم را کج کردم. _دکتر نگفت کی عمل میکنه؟ _احتمالا همین امروز... انگار منتظر این حرفم بود که گفت _ بشین کارت دارم. به خودم اشاره کردم و متعجب گفتم _با من؟ واو؛ چه سعاتییی! نشستم. دستم را در دست برادرانه‌اش فشرد و گفت _برادر بیشورت ممکنه از زیر تیغ زنده بیرون نیاد...شایدم فلج بشه... هیچی مشخص نیست. معترض گفتم _دادااااش _گوش کن... قبل از همه چیز مراقب مامان باش. شاید غماشو به روش نیاره ولی تو ازش غافل نشو... نگاه از صورتم گرفت و گفت _من بیشتر از هرکس به تو و مادر و پدرِ مهدی بدهکارم! حلالم کن مریم... بابت همه اتفاقای بدی که افتاد. لبخند تلخی زدم و گفتم _بعضی وقتا با خودم فکر می کنم اگه تو سرنوشت آقا مهدی، نوشته شده بود شهادت پس دیر یا زود شهید میشد خوشحالم که قبل از اینکه منو به خودش وابسته کنه به آرزوش رسید. من تحمل ندارم از کسایی که وابسته شونم جدا شم. خداهم خوب ظرفیت و توانمو می‌دونست داداش محمد. لبخند کمرنگی روی صورتش نشست. لحنم را عوض کردم و تهدیدوار گفتم _توام حق نداری ازم جدا شی البته لازم به ذکره من به تو وابسته نیستم فقط به دیوونه بازیات زیادی عادت کردم... ~سه روز بعد~ عماد: _چه خبر از کمیل؟ _ از بیمارستان منتقلش کردن...فک کنم مقصدشون زندان باشه. در ضمن؛ صائب راشدی هم برا بازجوییش میاد شقیقه‌ام را فشردم و لب زدم. _اگه پای صائب وسط باشه از کمیل چیزی باقی نمیمونه! روش شکنجه‌ی اون کاملا متفاوته...کاری میکنه طرف آرزوی مرگ کنه! وضعیت جسمیش چطوره؟ _نمیدونم تا اونجا که من دیدم حالش خوب نبود _لعنت بهشون که درمان میکنن فقط برا اینکه شکنجه بدن. _یه اتفاق دیگم افتاده _چی؟ _خبر قتل ابوعامر بدجور سر و صدا کرده _اینکه بد نیست! _نه بد نیست ولی از اونجا ابوعامر که برای اسرائیل هم کار میکرد میترسم کمیلو تحویل اسرائیل بدن. یک درد دیگر به قبلی‌ها اضافه شد. باید فکر می‌کردم. _من دارم میرم حرم...بعدا حرف میزنیم عباس. _اتفاقا منم دارم میرم.التماس دعا _منتظرم اینجا دمشق است... و من چند قدمی مزار دردانه‌ی اباعبدلله... چشمم به گنبد کوچک حرم که افتاد، روضه‌های خرابه یادم آمد. ترجیح دادم قبل از زیارت عروسک بخرم. دورو بر حرم پر بود از مغازه‌هایی که عروسک‌ می‌فروختند. دست گذاشتم روی یک عروسک که موهای مشکی رنگش دور کمرش ریخته شده بود و لباس سبز رنگی تنش بود. بعد از تسویه، به قصد دیدار با حضرت رقیه‌(س) قدم برداشتم. وارد صحن که شدم نفس عمیقی کشیدم. عطرش حس آرامش را در وجودم لبریز کرد. کنار حوض نشستم؛ عروسک را روی زانویم گذاشتم و وضو گرفتم. با دیدن دختری که با شیرینی خاصی دست تکان می‌داد و لی لی کنان به سمتم می‌آمد لبخند زدم. وقتی رسید مشتش را مقابلم نگه داشت و آرام بازش کرد. شکلات را از دستش گرفتم، تشکر کردم و روی پایم نشاندمش. _ما اسمك يا فتاة جميلة؟ ~اسمت چیه دخترِ خوشگل؟~ _اسمي راحلة ~اسمم راحله‌ست~ موهایس را نوازش کردم و گفتم _ لديك اسم جميل _اسم زیبایی داری چشمش روی عروسک مانده بود. _هل أحببت ذلك ؟ ~دوستش داری؟~ سرش را خم کرد و دلبرانه گفت _نعم ~بله~ لبخند زدم و روی مویش بوسه‌ای کاشتم. _دمية لك ، لكن اعدك بالدعاء من أجلي ~عروسک برا تو، ولی قول بده برام دعا کنی. با صدای زنی که اورا صدا میزد بلند شدم. او هم با خوشحالی به سمت مادرش رفت.
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_76 مریم: _نترس مریم جان... اشکم را
به سمت ضریح رفتم و بی مقدمه در آغوشش گرفتم. دلم می‌خواست بغض چندساله‌ام را اینجا بشکنم و با تمام وجود اشک بریزم. گوشه‌ای نشستم. درحالی که دستم به شبکه‌های ضریح قفل بود شروع کردم به دردودل. _دلم لک زده بود براتون خانم...بدجور! با اینکه چیز زیادی از دیدار من و شما نمی‌گذره، ولی این‌بار فرق داره. این‌بار تمام قلب و روحمو آوردم. میدونم میدونید درد از دست دادن برادر سخته... نذارید اون دردو تجربه کنم. حسین بودنش برا خیلیا مهمه خودتون می دونید چقدر تو این چند سال برا امنیت از جون و دل مایه گذاشته. نذارید شرمنده بشیم که وقتی رفتیم ایران به خاطر جاگذاشتنش نتونیم تو چشم خیلیا نگاه کنیم. شرمندگی بد دردیه... آدمو پیر میکنه. دستی روی شانه‌ام نشست. سرم را که برگرداندم با چهره‌ی سرخ عباس مواجه شدم. معلوم بود چقدر حالش حالی بحالیست. بدون هیچ حرفی سرش را به شانه‌ام تکیه دادم و شروع کردم به خواندن زیارت... نجلا: قدم گذاشتم داخل اتاق سرهنگ. _سلام _سلام؛ بفرمایید _ممنون. بعد نشستن نگاهی به دوروبر کردم و گفتم _فکر می کردم آقای فاطمی هم باشن! درحالی که چند کاغذ مقابلم می‌گذاشت گفت _بیمارستانن _بیمارستان؟ _بله متاسفانه...سه روز قبل عمل کردن ولی هنوز بهوش نیومدن... به قلـــم: فاطمه بیاتی لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16766765231568 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
~•🔮✨•~ گاهی فقط بیخیال باش وقتی قادر به تغییر بعضی چیزها نیستی؛ روزت را برای عذاب‌ِ داشتن‌ها و و افسوسِ نداشتن‌ها خراب نکن ! دنیا همین است؛ همه‌ی بادهای آن موافق همه‌ی اتفاقات آن دلنشین، و همه‌ی روز های آن خوب نیست ! اینجا گاهی حتی آب هم، سر بالا می‌رود.. پس تعجبی ندارد اگر آدم‌ها طوری باشند که تو دوست نداری! گهگاهی در انتخاب هایت تجدید نظر کن ! فراموش نکن؛ تو مجاز به انتخابِ آدم‌هایے، نه تغییر‌ِ آن‌ها..🌻 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
′•′﴾🌿🌺﴿′•′ هر وقت احساس کردی همه چیز علیه تو داره اتفاق میافته، به خاطر بیار که هواپیما، ✈️ خلاف جهت باد بلند میشه نه موافق جهت باد!😎 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
💕ایمان داشته باشید.. حتی‌ موقعی‌ که‌ سخت‌ ترین‌ زمانِ‌ زندگی‌ خود را سپری‌ می‌کنید⁦🌸 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
رویاهات رو برای آدم ها تعریف نکن، نشونشون بده!😉 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
میگفت↓ میدونی‌فرق‌بی‌نمازباشیطان‌چیه؟! شیطان‌به‌آدم‌سجده‌نکرد بی‌نمازبه‌خداسجده‌نمیکنه💔.. +وای‌به‌حالمون‌که‌گاهی‌ازشیطان‌هم بدتریم!!☹️
🌸🌱 حضـرت صـادق سخن فرمودنـد: آنکه خـدا خیرش را بخواهَد، عـ❤️شق حسیـن«ع» را به قلب او مےاندازد ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
آرزویت را برآورده میڪند، آن خدایی کہ آسمان را براے خـندانـدن گلی می‌گـریاند🌸 ناامید مـشو☺️🤍 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
مهم نیست چقدر آروم پیشرفت می‌کنی، شما هنوز از خیلی ها که تلاشی نمی‌کنند جلو تر هستید!❣ ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
عزیزترین بنده ها نزد خدا کسانی هستند که می توانند تلافی کنند ولی می بخشند⁦^‿^🌼 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
❤️خدایا شکرت که هستی و برایمان خدایی می‌کنی(: ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
لبخند بزن بسیجے(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موندنی ترین رفیق من امام حسین... خودم قربونت برم اینجا یا کربلا شبیه بابات شدی همبازی بچه ها با تو قشنگه زندگی دوست همیشگی دوسِت دارم قد همون ده تای بچگیم باصدای عبدالرضا هلالی ومحمداسداللهی مبارڪ♥️
اباعبدللّہ ملاڪ شادے و غم جهانیاݩ است...🙃💚
من همانم که به آغوش تو آورد پناه بغلم کن که کسی جز تو نفهمید مرا .. ♥️
ڪربلـــا فقـــط۱سلــام(: 💚اربابم اباعبدلله💚 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨