📚#قصه_های_خواندنی
📔#قصه_ظهر_جمعه
📖این قصه :
☘قایق من
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📚#قصه_های_خواندنی
📔#قصه_ظهر_جمعه
📖این قصه :
☘قایق من
من یک قورباغه هستم، اسم من قورچه است.
هرروز صبح از یک طرف رود، شنا میکردم و میرفتم آن طرفش؛ البته به همراه دو تا از دوستانم.
آن طرف رود پر بود از وسایلی که آدمها دور میریختند:پیچ... دکمه... مهره های رنگی...
من و دوستانم هرروز میرفتیم و از آن وسایل چند تا برای حیوانهای جنگل میآوردیم تا برای تزئین خانه یا ساختن وسایل از آنها استفاده کنند.
آنها هم به ما خوراکی و غذاهای خوشمزه میدادند.
مهم تراز همه این که همه باهم جمع میشدند و شنا کردن ما را تماشا میکردند و برای مان دست میزدند.
یک روز، وقتی من و دوستانم مشغول شنا بودیم؛ رود خیلی گل آلودشد. کمی بالاتر چرخ یک ماشین توی آب گیر کرده بود. رود پر از خاک و سنگ شد؛ چون آب گل آلود شد من نمیتوانستم جایی را ببینم.
یکی از آن سنگها به پای من خورد. پایم خیلی درد گرفت. دکتر جغد پایم را با چند برگ، محکم بست و گفت: «تا وقتی پایم خوب شود، نباید شنا کنم.»
بعد از آن، من بیکار شدم و تمام روز فقط استراحت میکردم. دوستانم از غذایشان به من میدادند؛ ولی من احساس بدی داشتم و از آنها خجالت میکشیدم. فکر میکردم یک قورباغهی بیمار به درد جنگل نمیخورد.
باید مثل اجدادم مینشستم یک گوشه و شروع میکردم به خوردن پشه ها و پروانهها؛
ولی من نمیتوانستم آنها را بخورم چون با من دوست بودند.
شبها کنار رود می خوابیدم و به ماه نگاه میکردم. یک شب باد تندی آمد. برگی از درخت جدا شد و روی رود افتاد. برگ، روی آب با شادی میرقصید. من هم خندیدم؛ چون با دیدن آن برگ فکر خوبی به فکرم رسید.
صبح که شد به سمور آبی گفتم، یک تکه چوب کوچک برایم بیاورد. از دارکوب نجار هم خواستم با آن چوب برایم یک قایق درست کند. دارکوب با نوک تیزش این کار را زود انجام داد؛ حالا من یک قایق داشتم با دو پارو.
من با قایق ام حیوانات زیادی را این طرف و آن طرف میبردم.
سنگ، پای من را زخمی کرد؛ ولی درخت، یک قایق به من داد. من فهمیدم که جنگل مراقب همه هست، هر قدر هم که آنها کوچک باشند.
حالا پای من خوب شده؛ دوستان من هم بیشتر شدهاند.
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
51.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷#نماهنگ_تماشا_کنیم
🌷شعر انتظار
🌷شاعر: #صابر_خراسانی
🌷گوینده و طراح نماهنگ:
🌷#پانیذ_سعیدی
🌷مایه افتخار ما هستی پانیذ عزیزم❤️
لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا
سالیانی ست که دل تنگ شماییم بیا
وسعتت در دل این ظرف نشد، جا ماندیم
تشنه از حسرت رویت لب دریا ماندیم
در قنوت دلمان خواهش باران داریم
ندبه خوانیم و تمنای بهاران داریم ...
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
☘ شبتون روشن و درخشان
👈بریم سراغ:
🌻هر شب:
🌻#یک_قصه
🌻#یک_لالایی
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
لالا لالایی
ماه طلایی
عمر مامانی
عشق بابایی
✍شاعر: #سعیده_اصلاحی
☘#شب_بخیر عزیزدلم ❤️
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh