eitaa logo
با ما نویسنده شو
1.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
257 فایل
من با ۳۴سال سابقه تدریس رسمی به فرزند دلبندتون یاد می دم چطور رویاهاشو به شعر و قصه تبدیل کنه 🌈 آموزش نویسندگی به کودکان و نوجوانان 🌈چاپ آثار شما در: 👈 مجله پوپک و رشد نوجوان 🌈 ارتباط با ادمین 👇 @gheseh_1 ❌ کپی مطالب فقط با ذکر نام نویسنده ❌
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️👈کانال ما رو به دوستان هنرمندتون معرفی کنید 👇❤️👇❤️👇 ☘شرح عکس: 👈چاپ شعر هنرجوی نازنین ما : 👈 علی اصغر عبدی عزیز 💝 👈در صفحه کبوتر نامه رسان 📖 👈📕 ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
جمعه دعا می کنیم خدا خدا می کنیم پر از امید و شوریم منتظر ظهوریم جمعه یه روز زیباست روز ظهور مولاست(عج) ✍شاعر : عزیزدلم 😘 💖اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌈شرح عکس : 🌈چاپ آثار هنرجویان عزیزمون در👇 📕صفحه کبوتر نامه رسان 📕 http://eitaa.com/eslahisaeedeh
هدایت شده از با ما نویسنده شو
ayat_el_kursi_omar.mp3
3.02M
💢تلاوت آیه شریفه 💢 با صدای : 🎤 🙏روزتان به نور آیات الهی منور📕❤️ ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
هدایت شده از با ما نویسنده شو
✍ نوشته: 🦋 ❤️ خدایا 🌱بذرهای کوچک هم اگر تنهایی و تاریکی را تحمل کنند و به لطف بی پایان پروردگارشان امیدوارباشند می توانند روزی به گل‌هایی زیبا و حیرت انگیز تبدیل شوند 🌱خدایا من هم بذر کوچکی در دنیای بزرگ توام و امیدوارم با عنایت و حمایتت ، روزی شکوفا و درخشان شوم 🙏آمین یا رب العالمین ❤️ ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📕 📕به احترامت ایستاده‌ام ✍نوشته : عارفه سیاه کالی چشمم که به رنگ‌های چشم‌نوازت می‌افتد به وجد می‌آیم. رنگ سبزت به من شور و امید زندگی می‌دهد. رنگ سفیدت زلالی و پاکی کودکی‌هایم را به یادم می‌آورد و به من اجازه می‌دهد به بلندای آسمان اوج بگیرم و رنگ قرمزت مرا به یاد شهدای میهن عزیزم می‌اندازد. همان آزادمردانی که با تمام بدی‌ها و زشتی‌ها مبارزه کردند و به مهمانی خدا دعوت شدند. از نقش و رنگ تو به نقش و نگار آفریدگار جهان می‌رسم. به خدای یکتا و توانایی که نام زیبا و پرشکوهش بر سینه‌ی تو می‌درخشد. همیشه نام مقدس الله محافظ کشور و مردم کشورم است ای پرچم پرغرور❤️ ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📕 📕 🦋زیر نظر : ☘شعر: نماز ✍نوشته : ملیکا خرم عزیز ❤️ 💢بهمن ماه ۱۴٠۳ 👌به شما تبریک می گم و به وجودتون افتخار میکنم عزیزان دلم❤️ ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📚 📔 📖این قصه : ☘ملچ مولوچ 😊 روزی روزگاری ، باغی بود با گل ها و گیاهان زیبا. باغبان از کار و زحمتی که در باغ کشیده بود، خشنود و راضی بود. گیاهان باغ قشنگ بودند  و همه نوع رنگ و شکلی در آنها دیده می شد. برگ ها و شاخه ها به شکل طبیعی خود بودند. باغبان می دانست که چه موقع باید شاخه های کوچک خشکیده را بچیند. او آنها را هر هفته با یک قیچی باغبانی می چید تا ظاهر گیاهان هم سالم و بی نقص باشد. روزی خرگوش کوچولویی با دندان های بلند سفید به باغ آمد. خرگوش کوچولو خیلی کوچک بود و چیزی درباره ی باغبانی نمی دانست. نمی دانست که باید گل ها و گیاهان را به حال خودشان بگذارد تا درست رشد کنند. می دانید، او هنوز کوچکتر از آن بود که بداند بعضی از گیاهان را نباید گاز زد. بنابراین شروع کرد به گاز زدن و جویدن اولین شاخه ای که دید. ملچ ملوچ، ملچ ملوچ . جویدن برگ ها و شاخه ها به او احساس خوبی می داد. همین که یکی از گل ها را می جوید به سراغ دیگری می رفت. ملچ ملوچ ، ملچ ملوچ . دست کم ده ردیف از گیاهان باغ را جوید. روز بعد، باغبان از خانه بیرون آمد تا برود و باغ را ببیند. باغبان همیشه خوشحال بود ، زیرا باغ و گیاهان قشنگش را دوست می داشت. هر روز به آنها نگاه می کرد. آنها را تمیز نگه می داشت و می شست. این کار برای سالم و زیبا نگه داشتن گل ها لازم بود. علاوه بر این ، می دانست که هر کس به دیدن باغ بیاید ، مثل او از دیدن گیاهان زیبا لذت خواهد برد. اما آن روز، وقتی که باغبان به داخل باغ قدم گذاشت ، ناراحت شد چون دید که کسی هر ده تا ردیف گیاهان را جویده و خورده است. نوک آنها خیلی کوتاه شده بود و ظاهر گل ها و سبزه ها را زشت و ناقص کرده بود. وقتی که بازدید کنندگان هم برای دیدن گل ها به باغ امدند خیلی ناراحت شدند. آنها آمده بودند تا گیاهان زیبا را ببینند ، اما همه گیاهان زشت و جویده شده بودند. خرگوش کوچولو که همان اطراف بود متوجه شد که باغبان خوشحال نیست. رفت و در کنار او نشست و پرسید :” چرا ناراحتی؟ ” باغبان گفت : ” یک نفر گیاهان زیبای مرا جویده است.” خرگوش کوچولو سرش را پایین انداخت و به آهستگی گفت : ” متاسفم آقای باغبان. من بودم که گیاهان شما را جویدم.” باغبان با ناراحتی گفت :” اما آنها گل های زیبایی بودند. نگاه کن حالا چقدر زشت شده اند.” خرگوش کوچولو به نوک گیاهان آن ده ردیف نگاه کرد و دید که دیگر زیبا به نظر نمی رسند. خرگوش کوچولو گفت : ” متاسفم آقای باغبان. بعضی وقت ها نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. حتما باید چیزی را بجوم و این ده ردیف گیاهان باغ دم دستم هستند. چکار می توانم بکنم ؟ “ باغبان بلند شد و خرگوش کوچولو را به گوشه ای از باغ برد و گفت : “نگاه کن، من این گوشه ی باغ هویج کاشته ام. هر وقت احساس کردی دلت می خواهد چیزی را گاز بزنی و بجوی، می توانی این هویج ها را بجوی.” خرگوش کوچولو سرش را تکان داد. باغبان گفت : ” اما آن گیاهان را به حال خودشان بگذار تا رشد کنند.” خرگوش کوچولو گفت : ” آیا می توانم برای آن سبزی های بیچاره ای که جویده ام کاری بکنم؟.” باغبان لبخندی زد و گفت : ” بله می توانی.تو می توانی مراقب آن ده ردیف گیاه باشی و هر وقت به اندازه کافی بزرگ شدند به من بگویی تا آنها را با قیچی باغبانی بچینم و مرتب کنم. تو به من نشانشان می دهی و من آنها را می چینم. بعدها که کمی بزرگتر شدی به تو یاد می دهم چگونه خودت این کار را انجام بدهی.” خرگوش کوچولو خیلی هیجان زده شد و باغبان را در آغوش گرفت. باغبان لبخندی زد و یک هویج آبدار به او داد. خرگوش کوچولو از باغبان تشکر کرد و با دندان های سفید بزرگش گاز بزرگی به هویج زد. ملچ ملوچ ، ملچ ملوچ.🐰🥕 ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
💝کاردستی 💝 نقاشی💝بازی ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh