✅#تمرین_قصه_نویسی
💢قصه : بهترین لحظه
💢 نویسنده و قصه گو:
💢اجرای اسما شریفی زاده
💢مرداد ۱۴۰۲
408.8K
🌸بهترین لحظه
سلام دوستان
من اسما شریفی زاده هستم میخوام خاطره ای از سفرکربلا براتون تعریف کنم خوب ماجرا از اینجا شروع شد:
ما تصمیم گرفتیم کاروانی کربلا بریم من و برادرم و مامان و بابام و مامان بزرگم رفتیم ساعت هفت صبح اتوبوس اومد یک شبانه روز تو راه بودیم شب اون روز ما به لب مرز رسیدیم و فردا از لب مرز رد شدیم سوار ماشین شدیم و رفتیم کربلا وقتی به کربلا رسیدیم ما از کاروان جدا شدیم و به هتل رفتیم بعد از دو یا سه روز برگشتیم به کاروان خلاصه که موقع نماز صبح به حرم حضرت عباس اونجا دست زدن به ضریح خیلی سخت بود من رفتم و به زور دست زدم به ضریح مامانم هم همینطور وقتی به ضریح دست زدم حس کردم برای لحظه ای در بهشتم وقتی زیارت تموم شد به حرم امام حسین رفتیم خوب نبود عالییی بود من اصلا باورم نمیشد به ضریح دست زدم اخه پارسال که برای اربعین رفتیم خیلی شلوغ بود ما به زور به بین الحرمین رفتیم اون لحظه ای که به ضریح دست زدم نا خود اگاه گفتم: الهم عجل لولیک الفرج...
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
845.3K
داخل روضه بودیم مادربزرگم با یکی از همسایهها داشت درباره شجاعت حضرت عباس حرف میزد از مادربزرگ پرسیدم که حضرت عباس کیست مادربزرگ گفت بزار سرم خلوت شود برایت توضیح میدهم روضه تمام شد ما به سمت خانه حرکت کردیم وقتی به خانه رسیدیم به مادرم سلام کردم و زود لباسهایم را عوض کردم رفتم پیش مادربزرگ و گفتم مادربزرگ میشود قصه حضرت عباس را برایم تعریف کنید مادربزرگ شروع به گفتن کرد او گفت بچههاتشنهشان بود لبهایشان ترک برداشته بود علی اصغر گریههایش بیشتر شده بود عموی رقیه از امام حسین علیه السلام تقاضا کرد که برود و برای بچهها آب بیارد امام حسین قبول کرد عموی رقیه مشکش را برداشت و به سمت آب فرات حرکت کرد اما دشمنان آن آب فرات را بسته بودند عموی رقیه بسیار تلاش کرد که آب بیارد او به سمت آب فرات رسید دستهایش را در آب فرو کرد خواست که آب بخورد اما یاد لبهای تشنه بچههای برادرش افتاد آب را ریخت مشکش را پر کرد و سوار اسبش شد و راه افتاد دشمن راه را بسته بود حضرت عباس با خیلیها جنگید اما یک آدم بد یکی از دستهای حضرت عباس را برید حضرت عباس با آن یکی دستش مشک را گرفت ولی یک آدم بد دیگر آن یکی دست حضرت را هم برید بعد هم یک تیر به چشم عموی رقیه زدند حضرت عباس که با دهان مشک را گرفته بود توسط یکی دیگه از دشمنان سنگدل به شهادت رسید.
مادربزرگ گفت که قصه کربلا و دیگر شهیدانش را که میدانی اما قصه حضرت عباس را نمیدانستی این هم برات گفتم.
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
4_5859237171667407470.mp3
6.13M
💢#قصه امشب: بالش پر
💢نویسنده: مارگو فاليس
💢مترجم علیحسین قاسمی
💢قصه گو: مرجان رحیمی فر
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
لالایی_دختر خوبم .mp3
4.7M
💢#لالایی_امشب:
💢دختر خوب و ناز و عزیزم
پسر ریز و تر و تمیزم...
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
می رم بالا و بالاتر
می رم تا ابرها ...تا ماه
برام لالایی می خونه
چه قد شیرین چه قد دلخواه...
✅#شب_بخیر عزیز دلم 😘
✍#سعیده_اصلاحی
یه روز شاد و زیبا
شروع شده دوباره
دوستای خوبم سلام
وقت تلاش و کاره
✅#سلام_روزبخیر عزیزدلم😘
✍#سعیده_اصلاحی