May 11
جمعه یه روز شاده
بچه ها جون آماده
خوش بگذره الهی
کنار خانواده
✅#سلام_روزبخیر عزیز دلم 😘
✍#سعیده_اصلاحی
❤️ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ❤️
هدایت شده از با ما نویسنده شو
ayat_el_kursi_omar.mp3
3.02M
✅#نور_بشنویم
💢تلاوت آیه شریفه #آیه_الکرسی
💢 با صدای :
🎤#محمد_فاروق
🙏روزتان به نور آیات الهی منور📕❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
❇️#دعا_و_نیایش
✍ نوشته: #سعیده_اصلاحی
باد بازیگوش
صورت برگهای زرد و نارنجی را
نوازش می کند
لباس های خیس روی بند رخت را
تاب می دهد
و از پنجره های نیمه باز
برای گل های توی گلدان
بوسه می فرستد...
من هم مثل پرنده ای رها در باد
به دنبالش می دوم
تا دوردستهای رنگارنگ...
خدایا می دانم خالق اینهمه
زیبایی و نشاط و امید
فقط «تویی»
پس روزهای نیامده ی دنیا را هم
زیبا و زیباتر بفرما🙏
❤️ آمین یا رب العالمین 🙏
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
4_5911287201722795884.m4a
828.2K
☘زرد آلو
☘سروده: استاد#مصطفی_رحماندوست
☘با صدای: #سعیده_اصلاحی
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
☘#قصه_ظهر_جمعه
☘استخوان لای زخم
☘ ضربالمثل ها
قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می چکید . همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود بردند . حکیم بعد از ضد عفونی زخم میخواست آن را ببندد که متوجه شد لای زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است . می خواست آن را بیرون بکشد اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت : زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.
از آن روز به بعد کار قصاب درآمد . هر روز مقداری گوشت با خود میبرد و با مبلغی به حکیم باشی میداد و حکیم هم همان کار همیشگی را می کرد اما زخم قصاب خوب نشد که نشد .
مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که پسرش طبابت را از او یاد گرفته بود به جای او بیماران را مداوا می کرد .
آن روز هم طبق معمول همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجه استخوان لای زخم شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت : به زودی زخمت بهبود پیدا میکند .
دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت : تو بهتر از پدرت مداوا می کنی . زخم من امروز خیلی بهتر است . پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت :از فردا نیازی نیست که نزد من بیایی.
چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت . وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که غذایش گوشت ندارد و فقط بادمجان و کدو در آن است . با تعجب گفت : این غذا چرا گوشت ندارد؟ همسرش گفت تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده . حکیم با تعجب از پسر سوال کرد : مگر قصاب نزد تو نیامد ؟ پسر حکیم با خوشحالی گفت : چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخوانی که لای آن مانده بود را بیرون کشیدم . مطمئن باشید کارم را خوب انجام دادهام .
حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت : از قدیم گفته بودند : نکرده کار ، نبر به کار .پس بگو از امشب غذای ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم تا قصاب هر روز نزد من امده و مقداری گوشت برایمان بیاورد .
از آن روز به بعد درباره ی کسی که جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند ، می گویند : استخوان لای زخم می گذارد…
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#کاردستی💖☝️
💢دلبند من ❤️نازنین
💢 خلاقیت یعنی این☝️😘
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
بفرست واسه دوستات
┗━━━━━━━━━┛