📚#قصه_های_خواندنی
📖#قصه_ظهر_جمعه
📗این قصه: جوجه تیغی پر می خواست
✍نویسنده : بانو #فاطمه_نقی_زاده
سنجابک و جوجه تیغی مشغول بازی بودند
بدو بدو میکردند ،خوشحال و راضی بودند
جوجه تیغی شوت می زد
سنجابک از هرطرف، میدوید و سوت می زد
اما جوجه تیغی ما غمی داشت
دلش می خواست بجای تیغ ،پر می داشت
پرهای نرم و قشنگ، رنگارنگ
جوجه تیغی تو فکر این چیزها بود، که سنجابک صدازد: آهای روباه ،آهای روباه
از این طرف بدو بیا ، نزدیک نشو به روباه
آقای روباه دوید و دوید
دستش به سنجابک رسید. با خوشحالی دم سنجابک راگرفت و کشید .
گفت که خوراک من شدی تورا باید زود چشید
جوجه تیغی گرد و قُلمبه شد و قل خورد و قل خورد
تیغ های تیزش به تن روباه خورد
آقای روباه با آخ و اوخ، دست خالی زودی به لانه برگشت
دنبال چسب زخم تو طاقچه می گشت
سنجابک به تیغ تیغی گفت:
راستی اگر تو نبودی باید چه کار می کردم؟ چطوری فرار می کردم؟
جوجه تیغی خندید و گفت:
من از خدا ممنونم که پر نداده به من
اینجوری ترسی ندارم از پنجه و دندان تیز دشمن
از آن روز به بعد تیغ تیغی کوچولو فهمید که این تیغ ها چه قدر برایش مفیدند .
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
💝#تشکر_شما
🙏سپاسگزاری و قدردانی نویسنده گرانقدر
✍سرکار خانم #فاطمه_نقی_زاده عزیز
از فعالیت های ما ونویسنده نوقلم مان خانم زهرا خسرو آبادی عزیز 👇
که داستان ایشان را با عنوان
👌جوجه تیغی پر می خواست
را بازخوانی و نقد و بررسی کردند🌸
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh