✅#تمرین_نویسندگی
💢#نویسنده عزیز
💢خودت #قصه بنویس
📕#قصه : بهترین جشن بهاری
✍️#نویسنده: نگار مختاری
💢کلاس چهارم مدرسه زمزم
💢#فروردین ۱۴۰۲
❇️نظر #مربی:
نگار نازم ممنون از قصه کوتاه و خوبت 🌸 در قصه دومت همکاری و دوستی رو یادآوری کردی که خیلی ارزشمنده❤️
امیدوارم قصه های بعدی ات را هم برایم ارسال کنی😍
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_نویسندگی
📕#قصه : شکل تو ، شکل من
✍️#نویسنده: متین رجبی
💢کلاس اول ۷ساله
💢استان زنجان
💢#فروردین ۱۴۰۲
❇️نظر #مربی:
متین عزیز ، پسر با استعدادم🌸
تصور و تخیل خوبی داری و با تمرینات بیشتر می توانی قصه های قشنگ تری هم بنویسی .
با اشتیاق منتظر خواندن قصه بعدی ات هستم❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_نویسندگی
📕#دلنوشته : سفر با کتاب
✍️#نویسنده:
💢زهرا جعفریان
💢 کلاس پنجم_ ۱۱ساله
💢تهران مدرسه زمزم
💢#فروردین ۱۴۰۲
سلام دوستان خوبم
تا به حال به این موضوع فکر کردید که ما میتونیم با کتاب سفر کنیم؟
بله حتما شما هم این را تجربه کرده اید که با کتاب میشود به سفرهای خوب و پرخاطره ای رفت.
فقط کافیست کتاب هارا باز کنیم و خط یه خط آن را با دقت و توجه بخوانیم.
وقتی کتابی را باز میکنیم انگار نویسنده آن به ما هدیه ی زیبا می دهد . هدیه ای فراموش نشدنی و گرانبها.
ان هدیه سفر با کتاب است.
❇️نظر #مربی:
زهرای عزیز و نازنینم 🌸
دلنوشته ات کوتاه و آموزنده است و در آن
اهمیت مطالعه و لذت خواندن کتابهای مفید را بیان کرده ای.
امیدوارم در قصه ها و دلنوشته های بعدی ات هم این نکات را مد نظر داشته باشی عزیزدل ❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_نویسندگی
📕#قصه : کمک به یک دوست
✍️#نویسنده: دنیا کاظمی اصل
💢کلاس چهارم ۱۰ ساله
💢تهران مدرسه زمزم
💢#فروردین ۱۴۰۲
❇️نظر #مربی:
دنیای عزیزم ❤️ خیلی خوب است که شخصیت های قصه ات پرسش و پاسخ های دوستانه دارند و به فکر کمک کردن به هم هستند .
منتظر قصه های قشنگ بعدی ات هستم نویسنده کوچولو❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_نویسندگی
📕#قصه : تشکر از خدا
✍️#نویسنده: #امیرعلی_افشاری
💢کلاس اول ۷ساله مدرسه غزالی۱
💢استان زنجان _شهر هیدج
💢#فروردین ۱۴۰۲
❇️نظر #مربی:
امیر علی عزیزم
هزاران آفرین به شما که به جزییات تصویر دقت کردی و به این نکته رسیدی که همه موجودات از خدای مهربان که خالق زیبایی هاست تشکر می کنند❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_نویسندگی
💢#نویسنده عزیز
💢خودت #قصه بنویس
📕#قصه : چهارمین سیاره
✍️#نویسنده: #اسما_شریفی_زاده
💢کلاس چهارم مدرسه زمزم
💢#فروردین ۱۴۰۲
شب رسیده بود و ماه زیبا در آسمان می درخشید، پاندا مثل هر شب رفت بالای درخت تا بخوابد او چشم هایش را بست و خودش را توی ابر ها و نزدیک ماه دید تخت خوابش سنگی و پر از گل بود پاندا به ماه گفت:« سلام ماه امروز به کدام سیاره میرویم؟» ماه گفت:« به سیاره ی مریخ.» پاندا گفت:« مریخ چه شکلی است؟» ماه گفت:« می رویم تا بگویم حالا هم سوار زرین (ستاره کوچولو) شو تا برویم به مریخ» پاندا که خیلی ذوق داشت فورا پرید روی زرین و همراه ماه به مریخ رفت.
آنها مریخ را از بیرون دیدند مریخ قرمز رنگ و گرد بود. روی مریخ ایستادند. روی زمین پر از آهن زنگ زده بود. ماه، زرین کوچولو و پاندا حسابی از مریخ لذت بردند. بعد به خانه برگشتند و پاندا کوچولو خوابید و خواب های مریخی دید
✅#نظر_مربی:
💝اسما عزیز و خوش ذوق من ، تخیل قوی و خلاقانه ات ستودنی ست .
این قصه کوتاه و کامل ، اولین موفقیت شما در نویسندگی ست
موفق باشی نویسنده ی نازنین❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_نویسندگی
💢#نویسنده عزیز
💢خودت #قصه بنویس
📕#قصه: پاندای مسئولیت پذیر
✍️#نویسنده: #آرش_مهراندیش
💢کلاس اول _۷ساله
💢 استان زنجان شهر هیدج
💢#فروردین ۱۴۰۲
✅#نظر_مربی:
💝آرش عزیز و نازنینم
نکته ی جالب قصه ات این بود که انجام کارهای مفید در طول روز ، باعث می شه خواب راحت و پر از آرامشی داشته باشیم
آفرین نویسنده کوچولوی مهربونم ❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_نویسندگی
💢#نویسنده عزیز
💢خودت #قصه بنویس
📕#قصه : خواب یا بیدار
✍️#نویسنده: #هیلدا_فائضی
💢کلاس پنجم _۱۱ساله
💢 استان تهران مدرسه زمزم
💢#فروردین ۱۴۰۲
به نام خدای پروانه ها🦋💙
شب رسیده و ماه زیبا در آسمان میدرخشید،پاندا مثل همیشه رفت بالای درخت تا خوابش ببرد اما یک دفعه خودش را روی ابر ها کنار ماه دید.
وقتی ماه را دید ترسید و بی هوش شد ولی کمی بعد که بهوش آمد در بغل ماه بود.او پرسید:شما واقعا ماه هستید؟.ماه گفت:بله واقعا عزیز دلم.
پاندا پرسید:حالا اتفاقی افتاده است؟؟.ماه گفت:
سیاره ی زحل توسط گروهی از آدم فضایی ها زندانی شده است.
من به کمکت نیازدارم.پاندا گفت:او الان کجاست؟ماه گفت:در سفینه آدم فضایی ها
.تو باید بروی و نجاتش دهی.پاندا آدرس رو گرفت و رفت به سوی آدم فضایی ها.
ماه به او تکه ای از خود داد چون آدم فضایی با نور ماه از بین میرفتند
.پاندا چند ادم فضایی دید و با نور ماه آن هارا نابود کرد .سپس وارد سفینه شد و زحل را دید.او داخل قفسی بسیار بزرگ بود به همراه قفلی که فقط با نور ماه می شکست
برای پاندا فقط کمی از نور ماه مانده بود.با همان در قفس را باز کرد و زحل آزاد شد💙💙
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
سلام به دوستان گلم.من هیلدا هستم فائضی از کلاس پنجم مدرسه زمزم.کلاس شاگرد خانم اصلاحی جونم بودم💙💙💙
✅#نظر_مربی:
💝هیلدای خلاق و توانای من
اسم بسیار خوبی برای قصه ات انتخاب کردی
چون تمام وقایع قصه ات را توجیه می کند.
یک خواب جالب و تقریباً عجیب.
آفرین به شما نویسنده ی گل و نازنینم❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_نویسندگی
📕#قصه : ماهی غمگین
✍️#نویسنده: #فاطمه_بنی_اسدی
💢کلاس سوم _۹ساله
💢 استان تهران _دبستان ابدطلب
💢#فروردین ۱۴۰۲
فاطمه کوچولو توی اتاقش با عروسکش بازی میکرد که یک دفعه چشمش به ماهی در تنگ آب افتاد انگار ماهی کوچولو خیلی ناراحت بود.از ماهی پرسید: چرا انقدر ناراحتی ؟
ماهی گفت : آخه تنگ شما خیلی کوچیکه من هم جای بزرگ میخواهم که پیش ماهی های دیگه راحت شنا کنم.
فاطمه فکر کرد بعد پیش مادرش رفت و موضوع را تعریف کرد مادرش گفت : دختر گلم ماهی شما نمیتواند خوب شنا کند چون جای تنگ برایش کوچک است ماهی ات را به مسجد ببر و در حوض آن جا بگذار که پیش ماهی های دیگر خوب شنا کند ...
فاطمه که تا آن موقع خوب به حرف های مادر گوش میکرد قبول کرد
ماهی را به مسجد برد و در حوض آب آنجا گذاشت
فاطمه اگر دلش برای ماهی تنگ میشد به مسجد میرفت و آنجا پیش ماهی ها سراغ ماهی کوچولو را میگرفت ..
او از اینکه توانسته بود ماهی را خوش حال کند
احساس خیلی خوبی داشت.
✅#نظر_مربی:
💝فاطمه عزیزم
با نگاه قشنگت ، داستان این تصویر را به خوبی بیان کردی وقصه ات را با یک نتیجه قابل قبول به پایان رساندی❤️🙏 آفرین
✍به تلاش ادامه بده تا بیشتر پیشرفت کنی عزیزدلم😘
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_نویسندگی
💢#نویسنده عزیز
💢خودت #قصه بنویس
📕#قصه : به فکر دیگران باش
✍️#نویسنده: اسما شریفی زاده
💢کلاس چهارم ۱۰ ساله
💢 استان تهران. مدرسه زمزم
💢#فروردین ۱۴۰۲
بهار کوچولو ی ماهی داشت به اسم گلی
. بهار اون ماهی رو خیلی دوست داشت و اون رو توی تنگ نگه می داشت
. بهار دختر خوبی بود اما کمی شیطون بلا بود و گاهی با ماهی اش گلی بازی می کرد. مثلا دستش رو روی تنگ می گذاشت و گلی را می ترساند.
هرچه مادرش می گفت «دختر قشنگم این بازی نیست نباید ماهی ات را بترسانی
بهار گوش نمیداد
تا اینکه یک شب خواب دید یک موجود خیلی بزرگ تر از خودش او را گرفت و در یک جای کوچک و تنگ گذاشت و دستش را نزدیک بهار می آورد و او را می ترساند.
بهار با ترس از خواب بیدار شد و تصمیم گرفت اشتباهش را جبران کند .
وقتی صبح از راه رسید بهار ، تنگ ماهی را برداشت و گلی را توی حوض خانه انداخت.
تا جایش تنگ نباشد و راحت بازی و شنا کند .
. بعد هم به جای ماهی ، چند تا گل خوشگل توی تنگ گذاشت
مادر از این کار بهار خیلی خوشش آمد و روز بعد یک خواهر کوچولو برای گلی خرید
تا هم گلی تنها نباشد و هم بهار خوشحال شود.
✅#نظر_مربی:
💝اسما نازنین و هنرمند من
در قصه خوبت به مهربانی با حیوانات اشاره کردی که یک کار پسندیده محسوب می شود.
🙏❤️خیلی ممنون که برای پیشرفت ، تلاش و تمرین می کنی عزیزدلم😘
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_نویسندگی
📕#قصه : دختر مهربان
✍️#نویسنده: #نیکا_مهرپور
💢کلاس دوم _ ۸ساله
💢استان تهران مدرسه زمزم
💢#فروردین ۱۴۰۲
❇️نظر #مربی:
💝 نیکای عزیز و با استعداد من
قصه قشنگت درباره مهربانی و خدمت به دیگران است که یک صفت بسیار پسندیده محسوب می شود. منتظر خواندن قصه های بعدی شما هستم❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_قصه_نویسی
📕#قصه : پرپری
✍️#نویسنده هنرمند :
💢 فاطمه فروهر
💢کلاس پنجم _۱۱ساله
💢 استان تهران _مدرسه زمزم
💢 آموزگار عزیز:سرکار خانم زارع
💢#فروردین ۱۴۰۲
پرپری تازه از پیله در اومده بود .
اون فکر می کرد هنوز یه کرم کوچولوست
یواش یواش بالهای رنگارنگش رو باز کرد و به خودش نگاهی انداخت . تازه فهمیده بود که تبدیل به یک پروانه ی زیبا شده است .
رفت و رفت تا به یک گل رسید ، روی گل نشست و به گل گفت : ای گل زیبا ، تو از من هم زیباتری . خوشا به حالت که گلی به این زیبایی هستی .
گل در جواب پروانه رنگارنگ گفت : من به تو حسادت می کنم آخه تو خیلی راحت می توانی به این طرف و آن طرف بروی ولی من در این ریشه ی سخت نمی توانم جایی بروم . آه که گاهی برخی از بچه ها دوستانم را از ریشه جدا می کنند و رها می کنند کاشی مرا هم این کار را بکنند تا راحت این طرف و آن طرف بروم .
پروانه گفت : یادت رفته اگه از ریشه جدایت کنند به تو غذایی نمیرسد و میمیری ؟
گل گفت : راست می گویی غذای من از ریشه تامین می شود و اگر جدا شوم میمیرم .
گل به خاطر کمک پروانه به او با هم سالها دوست شدند 🌼
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh