4_5908749696389613323.mp3
32.74M
❇️#قصه_های_شاهنامه
📕ضحاک ماردوش
🎤قصه گو: #پگاه_رضوی
🦋#نوجوان
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📚#قصه_های_خواندنی
📗#قصه_های_شاهنامه
📖این قصه: آرش کمانگیر* 🏹
🦋#نوجوان 🦋#همکاران
🔹در جنگی که بین شاه ایران
و افراسیاب ،شاه توران در گرفت،ایران شکست خورد
ایرانیان پیشنهاد سازش کردند و تورانیان پذیرفتند
قرار شد یک ایرانی تیری از فراز البرز بیندازد و هر کجا که تیر فرود آمد مرز ایران و توران گردد تا صلح برقرار شود
🔹شکست تلخ است
و هرکس آنرا به زبان آورد دلش به درد میآید
شاه رو به لشگریانش کرد.
سرها همه از خجالت به زیر بود
شاه آهی کشید و گفت: بین شما کسی هست که با تیرش بتواند مرز ایران و توران را آنچنان به عقب براند و باعث سرافرازی شود؟
🔹همه ساکت بودند
پیری از جا برخاست و گفت:
بله کسی هست
ولی در بین لشکریانت نیست
او مردیست که ایران را با عشق و ایمان به اهورامزدا و زور بازوان پولادینش و سرپنجه های آهنینش دوست دارد و نامش
🌿 آرش کمانگیر است
🔹به امر شاه، آرش را پیدا کردند و به نزد شاه آوردند، شاه ماجرا را برایش تعریف کرد
اما به زوربازوی آرش شک کرد
آرش جامه از تن درید و برهنه شد و ندا داد:
تن پاک مرا بنگرید که بی عیب و بی زخم است همچون آهو،
زور بازوی من از ایمان من به اهورامزداست،
اینک من آرش کمانگیر رهسپار البرز کوه میشوم تا بر بلندترین قله اش با کمانم یکی شوم،
و پرواز کنم تا زندگیِ دوباره به ایران ببخشم.
🔹او از شاه رخصت طلبید و عازم کوه البرز گردید
صبحگاهان می شنید که مردم کوچه بازار دعایش میکردند اما لشکر تورانیان، ایرانیان را مسخره میکردند
آرش نیش و کنایه دشمن را میشنید اما بیشتر به دعاهای هموطنان که بدرقه راهش بود گوش میداد و نیرو میگرفت
آنروز که ابتدای تابستان بود آخر عمر آرش نیز بود
او زیر لب میگفت:
بدرود ایران من بدرود ...
🔹گلهای وحشی و رنگارنگ البرز کوه،
خوشامد گوی قدمهای استوارش بودند،
برف بر قله نشسته بود و خورشید هنوز از پشت کوه رخ نداده بود که آرش به بالای کوه رسید
سکوت حاکم بود و آرش به نیایش پرداخت تا سپیده سرزند و کارش را شروع کند
🔹جوی آبی یافت و جرعه ای نوشید تا قوت بگیرد
منتظر گشت تا خورشید از پشت کوه نمایان گردد و افراد پای کوه بتوانند تیر را تعقیب کنند،
🔹آرش کمانی که فرشته اسفنداَرمَذ
طرز ساختش را به او آموخته بود، بیرون کشید،
تیر را که پر سیمرغ به انتهایش نصب شده بود بوسید و بر گونه اش مالید و سپس تیر را به سوی آسمان گرفت
و از اهورامزدا کمک خواست تا تیر را بوسیله باد حمایت کند
🔹و هرمز ، خدای یکتا به فرشته باد دستور داد تا تیر را نگهبان باشد و از صدمه نگهدارد
در این موقع باد موافق به ناگاه وزیدن گرفت و این باد تن بدون پیراهن آرش را که پهلوانی با ایمان بود نوازش کرد
گویا باد، پیام وحی بود که موجب قوت قلبش گردید و نیرویی الهی در رگهایش به ویژه در بازوان پولادینش حس
کرد
🔹او بر روی یک پا زانو زد در آخر تیر را به چله کمان نهاد و کشید وکشید
تا جائیکه دیگر نائی در بدن نداشت طوری که آسمان در مقابلش نیست شد و زمین توران توان نگه داشتنش را نداشت
آرش یکپارچه ، زور بازو شده بود و توان و ایمانش با تیر یکی شد
و در نهایت آنچنان با قدرت تیر را رها کرد که خود نیست شد و از میان رفت
روح آرش با تیرش یکی شد و به پرواز درآمد...
🔹سوارانی که در پای کوه بودند، تیر را مشاهده کردند و دنبال نمودند و تیر تا غروب در حال پرواز در آسمان از کوه و در و دشت میگذشت تا بالاخره در نزدیکی رود جیحون بر تنه درخت کهنسال گردویی نشست و آنجا مرز ایران و توران گشت
🔹منوچهر شاه و مردم ایران در بهت و ناباوری، خوشحال گشتند
شامگاهان به دستور شاه عده ای برای جستجوی آرش رفتند ولی آرش را با پیکری بیجان و کمانی بی تیر در فراز کوه یافتند
🔹آری... آرش جان خود در تیر کرد
کار صدها تیغه ی شمشیر کرد ...
ایرانیان بخاطر حماسه آرش، آن روز از ماه را "تیر" نامیدند
و جشن بپا کردند و آن جشن را "تیرگان" نام نهادند 🦋
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
1.5M
🎤#بازخوانی 🦋#نوجوان
✍#قصه_های_شاهنامه
☘قصه آرش کمانگیر
🎀با اجرای زیبای :
🎤حسنا برخورداری عزیز ❤️
🎀 تیر ۱۴٠۳
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh