eitaa logo
با ما نویسنده شو
1.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
257 فایل
من با ۳۴سال سابقه تدریس رسمی به فرزند دلبندتون یاد می دم چطور رویاهاشو به شعر و قصه تبدیل کنه 🌈 آموزش نویسندگی به کودکان و نوجوانان 🌈چاپ آثار شما در: 👈 مجله پوپک و رشد نوجوان 🌈 ارتباط با ادمین 👇 @gheseh_1 ❌ کپی مطالب فقط با ذکر نام نویسنده ❌
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📗 📖این قصه: آرش کمانگیر* 🏹 🦋 🦋 🔹در جنگی که بین شاه ایران و افراسیاب ،شاه توران در گرفت،ایران شکست خورد ایرانیان پیشنهاد سازش کردند و تورانیان پذیرفتند قرار شد یک ایرانی تیری از فراز البرز بیندازد و هر کجا که تیر فرود آمد مرز ایران و توران گردد تا صلح برقرار شود 🔹شکست تلخ است و هرکس آنرا به زبان آورد دلش به درد میآید شاه رو به لشگریانش کرد. سرها همه از خجالت به زیر بود شاه آهی کشید و گفت: بین شما کسی هست که با تیرش بتواند مرز ایران و توران را آنچنان به عقب براند و باعث سرافرازی شود؟ 🔹همه ساکت بودند پیری از جا برخاست و گفت: بله کسی هست ولی در بین لشکریانت نیست او مردیست که ایران را با عشق و ایمان به اهورامزدا و زور بازوان پولادینش و سرپنجه های آهنینش دوست دارد و نامش 🌿 آرش کمانگیر است 🔹به امر شاه، آرش را پیدا کردند و به نزد شاه آوردند، شاه ماجرا را برایش تعریف کرد اما به زوربازوی آرش شک کرد آرش جامه از تن درید و برهنه شد و ندا داد: تن پاک مرا بنگرید که بی عیب و بی زخم است همچون آهو، زور بازوی من از ایمان من به اهورامزداست، اینک من آرش کمانگیر رهسپار البرز کوه میشوم تا بر بلندترین قله اش با کمانم یکی شوم، و پرواز کنم تا زندگیِ دوباره به ایران ببخشم. 🔹او از شاه رخصت طلبید و عازم کوه البرز گردید صبحگاهان می شنید که مردم کوچه بازار دعایش میکردند اما لشکر تورانیان، ایرانیان را مسخره میکردند آرش نیش و کنایه دشمن را میشنید اما بیشتر به دعاهای هموطنان که بدرقه راهش بود گوش میداد و نیرو میگرفت آنروز که ابتدای تابستان بود آخر عمر آرش نیز بود او زیر لب میگفت: بدرود ایران من بدرود ... 🔹گلهای وحشی و رنگارنگ البرز کوه، خوشامد گوی قدمهای استوارش بودند، برف بر قله نشسته بود و خورشید هنوز از پشت کوه رخ نداده بود که آرش به بالای کوه رسید سکوت حاکم بود و آرش به نیایش پرداخت تا سپیده سرزند و کارش را شروع کند 🔹جوی آبی یافت و جرعه ای نوشید تا قوت بگیرد منتظر گشت تا خورشید از پشت کوه نمایان گردد و افراد پای کوه بتوانند تیر را تعقیب کنند، 🔹آرش کمانی که فرشته اسفنداَرمَذ طرز ساختش را به او آموخته بود، بیرون کشید، تیر را که پر سیمرغ به انتهایش نصب شده بود بوسید و بر گونه اش مالید و سپس تیر را به سوی آسمان گرفت و از اهورامزدا کمک خواست تا تیر را بوسیله باد حمایت کند 🔹و هرمز ، خدای یکتا به فرشته باد دستور داد تا تیر را نگهبان باشد و از صدمه نگهدارد در این موقع باد موافق به ناگاه وزیدن گرفت و این باد تن بدون پیراهن آرش را که پهلوانی با ایمان بود نوازش کرد گویا باد، پیام وحی بود که موجب قوت قلبش گردید و نیرویی الهی در رگهایش به ویژه در بازوان پولادینش حس کرد 🔹او بر روی یک پا زانو زد در آخر تیر را به چله کمان نهاد و کشید وکشید تا جائیکه دیگر نائی در بدن نداشت طوری که آسمان در مقابلش نیست شد و زمین توران توان نگه داشتنش را نداشت آرش یکپارچه ، زور بازو شده بود و توان و ایمانش با تیر یکی شد و در نهایت آنچنان با قدرت تیر را رها کرد که خود نیست شد و از میان رفت روح آرش با تیرش یکی شد و به پرواز درآمد... 🔹سوارانی که در پای کوه بودند، تیر را مشاهده کردند و دنبال نمودند و تیر تا غروب در حال پرواز در آسمان از کوه و در و دشت میگذشت تا بالاخره در نزدیکی رود جیحون بر تنه درخت کهنسال گردویی نشست و آنجا مرز ایران و توران گشت 🔹منوچهر شاه و مردم ایران در بهت و ناباوری، خوشحال گشتند شامگاهان به دستور شاه عده ای برای جستجوی آرش رفتند ولی آرش را با پیکری بیجان و کمانی بی تیر در فراز کوه یافتند 🔹آری... آرش جان خود در تیر کرد کار صدها تیغه ی شمشیر کرد ... ایرانیان بخاطر حماسه آرش، آن روز از ماه را "تیر" نامیدند و جشن بپا کردند و آن جشن را "تیرگان" نام نهادند 🦋 ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
1.5M
🎤 🦋 ☘قصه آرش کمانگیر 🎀با اجرای زیبای : 🎤حسنا برخورداری عزیز ❤️ 🎀 تیر ۱۴٠۳ ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh