eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلول ماه شعبان ماه طلیعہ دار تجلي نور اولیاء الهے مبارک🌸🍃❤️ 🦋در این ماه مبارک توصیہ اکید داریم حتما مناجات شعبانیہ رو مطالعہ بفرمایید کہ بہ غایت زیباست و اثرات فوق‌العاده‌ای داره، 🔅امام خمینے(ره) فرمودند من هر چہ دارم از مناجات شعبانیہ است پس بہ نوعے رمز سعادتہ این خلوت اجباری رو غنیمت بشمرید روزی یک بار بخونیدش 🖋 ❅ঊঈ✿💌✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part49 نشستم روبروش پا روی پا انداخت و با غیض فروخور
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 الیاس دست لعیا رو گرفت و آهسته چرخوند تا خوب لباس رو توی تنش ببینه لباس عروسی که به خواست خودش و لعیا پوشیده انتخاب شده بود اما بسیار زیبا بود... هدتاجی که روی سر گذاشته بود تماما سنگدوزی شده بود و شال سفیدی که روش بسته شده بود حریر و با نقشهای شیشه ای... لعیا توی لباس مثل الماس می درخشید و دل الیاس رو زیر و رو می کرد مادرها هم خوب میدونستن داماد با دیدن عروس چه حالی میشه که عقب ایستاده بودن و وارد اتاق بزرگ و تمام آینه ی پرو نشده بودن الیاس از فرصت استفاده کرد و بی هوا پیشانی لعیا رو بوسید بعد آهسته با طنینی مردانه نجوا کرد: قربونت برم زیبای نجیب من... لعیا با نازی دخترونه دلبری کرد: دور از جونت نگفتی بهم میاد یا نه؟! آروم با انگشت شست گونه ش رو نوازش کرد: _محشر شدی... صدای ناهید خانوم از پشت در باعث شد کمی ازش فاصله بگیره: میتونیم عروس خانومو ببینیم یا نه؟! با خجالت در رو هول داد تا باز شه: بفرمایید صاحب اختیارید... تقریبا تمام خریدها کامل شده و مهمونهای مجلس همگی دعوت شده بودن و آخرین کار خرید پیراهن عروس و سفارش دسته گل بود اونقدر همه چیز سریع پیش رفته بود که توی این یک هفته هیچ کدوم درست نخوابیده بودن... ساعت به ۹ شب نزدیک میشد و مادرها هم از همراهی با این دو جوون خسته بودن خوشحال از اینکه بالاخره لباس مورد پسند عروس و داماد پیدا شده خرید کردن و راضی سوار ماشین شدن... لعیا که به اصرار جمیله خانوم جلو نشسته بود معذب بود و مدام رو به عقب عذرخواهی میکرد یکم که گذشت آروم رو به الیاس گفت: کاش همین امشب دسته گلم سفارش میدادیم تا فردا رو استراحت میکردم پس فردا باید از صبح آرایشگاه باشم خیلی خسته ام... الیاس هم نگاهی به مادرها که عقب ماشین مشغول گفتگو بودن انداخت و آهسته لب زد: میدونم عزیزم منم خسته ام ولی الان دیگه اون گلفروشیه باز نیست چکار کنم خودت سر لباس طولش دادی دیگه! لعیا با خنده چشم درشت کرد: من طولش دادم؟ خودت هر لباسی رو پستد نمیکردی آستینش اینطوری باشه یقه ش اونطوری باشه هزار جور خرده فرمایش داشتی من باید می‌گشتم لباس باب میل شما انتخاب میکردم... _نخیر من چند جا لباس خوب نشونت دادم تو گفتی دامنش اینجوری نباشه شلوغ نباشه چی نباشه... _ببخشید که لباس عروسه و منم یکم نظر دادم شرمنده آقا... تا رسیدن به مقصد همینطور با خنده و شوخی کل کل می کردن و مادرها خوشحال و راضی تماشاشون میکردن چیزی نمیخواستن جز خوشبختی بچه هاشون... موقع پیاده شدن و خداحافظی ناهید خانوم که وارد حیاط شد الیاس پیاده شد و آهسته رو به لعیا گفت: فقط لعیا جان یه جیزی! لعیا در آستانه با خنده به طرفش برگشت: همین که میگی لعیا جان یعنی یه جای کارت گیره... بگو... الیاس نگاهی به مادرش انداخت و پچ پچ وار گفت: خیلی بی انصافی من که همیشه میگم لعیا جان! حالا اونو ولش کن... راستش من فردا باید برم جایی دنبال کار اداری پروژمون کسی رو نمیتونم بفرستم حتما خودم باید به عنوان سرپرست طرح برم اینه که خواستم بگم... لعیا با آرامش پلک کوبید: متوجهم یه دسته گله دیگه خودم میرم سفارش میدم و میام! البته اگر باز خرده فرمایش و سفارشی ندارید الیاس از ته دل خندید: نه دیگه اون به سلیقه خودت بعد با محبت نگاهش کرد: الهی قربون هرچی لعیا خانوم منطقی و باشعور و... _هرچی لعیا خانوم؟ _یه دقیقه دیگه بمونم بدهکار میشم مامانم تو ماشین منتظره فعلا شبت بخیر... _فعلا برو که بعدا دارم برات شبت بخیر... ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️پویش همگانی 🦋 «دعای فرج» 🍃 لحظهٔ تحویل سال همه دعای فرج (الهی عظم البلاء) را به نیت تعجیل در فرج و رفع گرفتاری از مردم قرائت می‌کنیم... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️ پویش همگانی 👥 لحظهٔ تحویل سال همه دعای فرج (الهی عظم البلاء) را به نیت تعجیل در فرج و رفع گرفتاری از مردم قرائت می‌کنیم. 🏞 لطفا این عکس زیبا و پیام را تا می‌توانید در تمام شبکه‌های مجازی منتشر کرده و به عنوان خود قرار دهید. ♻️ لطفا تا می‌توانید کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍃 اَلسَلا مُ عَليک یا مُحوِل اﻟﺄحوالنا ای فراق مقدس عید ما دیدن لبخند شماست...
📱 سلام بر تو ای فرزند امامان؛ آن حجت های معصوم... و ای پیشوای همه خلایق... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلول ماه شعبان ماه طلیعہ دار تجلي نور اولیاء الهے مبارک🌸🍃❤️ 🦋در این ماه مبارک توصیہ اکید داریم حتما مناجات شعبانیہ رو مطالعہ بفرمایید کہ بہ غایت زیباست و اثرات فوق‌العاده‌ای داره، 🔅امام خمینے(ره) فرمودند من هر چہ دارم از مناجات شعبانیہ است پس بہ نوعے رمز سعادتہ این خلوت اجباری رو غنیمت بشمرید روزی یک بار بخونیدش 🖋 ❅ঊঈ✿💌✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part50 الیاس دست لعیا رو گرفت و آهسته چرخوند تا خوب ل
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 اونشب خواب به چشم لعیا نیومد با اینکه خیلی خسته بود مثل تمام عروس هایی که نزدیک عروسی شون از شادی و اضطراب دچار بیخوابب میشن دم سحر به زور خواب رفت و نزدیک ظهر از خواب بیدار شد... با عجله ناهارِ سبکی خورد و حاضر شد تا برای سفارش دسته گل بیرون بره راهش کمی دور بود برای همین آژانس گرفت توی ماشین طور به برج های بلند و سنگی و دیوارها نگاه میکرد انگار زیباترین منظره طبیعی پیش چشمش بود همه چیز دنیا به چشمش زیبا بود انرژی و نشاطی توی وجودش حس میکرد که می تونست باهاش کوه رو جابجا کنه... حتی راننده هم از لبخند حک شده روی لب و نگاه غرق لذتش متوجه حال خوشش بود که کنجکاوی کرد: جسارته آبجی گلفروشی تشریف میبرید برای سفارش گل؟ لعیا که فهمیده بود ظاهرش بیش از حد شاده با خجالت خودش رو جمع کرده بود و رو گرفته بود: بله چطور؟ _مراسم عقدی عروسی ای چیزیه؟ _بله با اجازه تون! _اختیار دارید ببخشید قصد فوضولی نداشتم خواستم تبریک بگم لعیا آهسته ممنونی گفت و با سکوت و نگاه جدی اش به راننده اجازه نداد بیشتر از این کنجکاوی کنه به محض توقف از ماشین پیاده شد و بی هیچ حرفی به سمت گلفروشی که اون طرف خیابون بود راه افتاد همیشه عاشق گل خونه و گل فروشی بود هوای گلفروشی رو دوست داشت با ذوق فراوون از خیابون رد شد و چند قدم توی پیاده رو پیش رفت اما قبل از اینکه پا داخل گلخونه بذاره صدایی مجبورش کرد برگرده: ببخشید خانوم... _با منید؟ دختر یک قدم جلوتر اومد: بله... لعیا بی اراده محو صورت بی نقصش شد چیزی که بیشتر از همه توی صورتش جلب توجه میکرد چشمهاش بود که مثل زمرد می درخشید و از شدت جذابیت طرف مقابل رو خلع سلاح میکرد پرسید: لعیا خانوم؟! لعیا احساس کرد اون رو میشناسه یا قبلا جایی دیده و با شنیدن اسمش از زبون اون مطمئن شد و با لبخند مهربونی جواب داد: بله... ببخشید من حافظه م ضعیفه همو میشناسیم؟ _من شما رو میشنایم ولی شما... بعید میدونم البته میتونیم با هم آشنا شیم منم برای همین اینجام لعیا چشم ریز کرد: ببخشید متوجه منظورتون نمیشم _میخوام چند دقیقه وقتتون رو بگیرم حرفهای مهمی دارم که فقط به خودتون باید بزنم لعیا با لبخند محجوبی گفت: حتما ولی اگر ممکنه امروز نه چون من خیلی عجله دارم باید... _بله میدونم فردا عقدتونه و میخواید گل سفارش بدید و عجله دارید زیاد وقتتون رو نمیگیرم... بهتره قبل از سفارش گل صحبت کنیم! لعیا از شدت تعجب کنجکاو شد و گفت: خب میشنوم بفرمایید خندید: اینجا؟ اینجا که نمیشه تشریف بیارید چند متر بالاتر یه کافی شام هست... تردید لعیا رو که دید راه افتاد: بفرمایید پشیمون نمیشید... قسمت اول رمان شعله❤️ https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلول ماه شعبان ماه طلیعہ دار تجلي نور اولیاء الهے مبارک🌸🍃❤️ 🦋در این ماه مبارک توصیہ اکید داریم حتما مناجات شعبانیہ رو مطالعہ بفرمایید کہ بہ غایت زیباست و اثرات فوق‌العاده‌ای داره، 🔅امام خمینے(ره) فرمودند من هر چہ دارم از مناجات شعبانیہ است پس بہ نوعے رمز سعادتہ این خلوت اجباری رو غنیمت بشمرید روزی یک بار بخونیدش 🖋 ❅ঊঈ✿💌✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
📱 سلام بر تو ای سرورم؛ سلامی با کمال خلوص به تو... در ولایت و پیروی... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میخوام پاک کنم👆🏻
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part51 اونشب خواب به چشم لعیا نیومد با اینکه خیلی خست
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 بالاخره رضایت شراره رو گرفتم اگرچه کار خطرناکی بود ولی ناچار بودیم به شراره نگفتم ولی این خطر رو به جون خریدم نه بخاطر صرفه جویی تو هزینه ها چون دلم نمیخواست خون این دختر جوون روس دستم بمونه یا ناقص بشه من که زندگیش رو ناچارا نابود می کردم دیگه دلم نمیخواست آینده ش هم تباه بشه... داشت دیر میشد پس صبح روز قبل از عروسیشون از صبح جلوی خونه لعیا کشیک کشید و وقتی بیرون زد تا جلوی گل فروشی تعقیبش کردم چیزی روی دلم سنگینی میکرد مدتها بود عذاب وجدان به سراغم نمی اومد انگار اینکار از بقیه کارهام خیلی بدتر بود ‌که اینطور حالم بد بود سعی کردم بهش بها ندم و قبل از اینکه وارد گلفروشی بشه خودم رو بهش رسوندم آروم صداش کردم و وقتی برگشت بهش گفتم میخوام باهاش حرف بزنم چشمهاش نجیب و آروم بود و برق شادی توش دیده میشد معلوم بود کینه ای نسبت بهم نداره فقط تعجب کرده بود اگرچه مطمئن بودم تا چند دقیقه دیگه از من و از همه ی دنیا متنفر میشه متقاعدش کردم دنبالم بیاد و بردمش کافی شامی همون نزدیکی ها همین که پشت صندلیهای چوبی و پهن اون کافی شاپ تاریک و بزرگ که اون ساعت روز به شدت خلوت بود نشستیم پرسید: موضوع چیه خانوم میشه سریعتر توضیح بدید من امروز خیلی عجله دارم اگرچه شما ظاهرا اوضاع منو بهتر از خودم میدونید میشه بگید ماجرا چیه و شما با من چه نسبتی دارید که من بی خبرم؟! خواستم راحت بگم هووت... ولی بجاش گفتم: من شما رو خیلی خوب میشناسم شما نامزد الیاسی و قراره فردا ازدواج کنید... از شنیدن اسم شوهرش از زبون من اونم بدون پیشوند آقا بالاخره حسادتش تحریک شد و چینی به پبشانی انداخت: الیاس؟! فکر نمیکنید مودبانه ترش اینه که فامیلی یه مرد غریبه رو به زبون بیارید؟ شما همسر منو از کجا میشناسید همکارید؟ لبخندی به سادگیش زدم: غریبه؟! نه من عادت ندارم مردهای غریبه رو به اسم کوچیک صدا کنم فیزیکمم تو دبیرستان به زور تک ماده قبل شدم پس همکارشم نیستم... نگاهش براق شد اما نتونست کلمه ای بگه خیلی توی اون وضعیت نگهش نداشتم و تیر خلاص رو زدم: من زنشم!... ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلول ماه شعبان ماه طلیعہ دار تجلي نور اولیاء الهے مبارک🌸🍃❤️ 🦋در این ماه مبارک توصیہ اکید داریم حتما مناجات شعبانیہ رو مطالعہ بفرمایید کہ بہ غایت زیباست و اثرات فوق‌العاده‌ای داره، 🔅امام خمینے(ره) فرمودند من هر چہ دارم از مناجات شعبانیہ است پس بہ نوعے رمز سعادتہ این خلوت اجباری رو غنیمت بشمرید روزی یک بار بخونیدش 🖋 ❅ঊঈ✿💌✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📱 سلام بر تو ای نور خدا که ره جویان به آن نور ره می یابند... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
📱 سلام بر تو ای دیده خدا در میان مخلوقاتش... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7