داستان تنها میان داعش برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق است که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شد ...↻
پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی ....
قابل ذکر است آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛
امیر من علی است . . .
✒️ ★᭄ꦿ↬𝒏𝒐𝒏.𝒗𝒂𝒍𝒈𝒉𝒂𝒍𝒂𝒎
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۵﴾○﴿🔥﴾
#Part_65
نمی دونستم چطور باید رفتار کنم … رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست …
.
اون اولین خانواده من بود … کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه … خیلی می ترسیدم … نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم …
.
بالاخره مراسم شروع شد … بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن … چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند … هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود …
.
عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد … کنارم نشست… و خوندن خطبه شروع شد … .
همه میومدن سمتم … تبریک می گفتن و مصافحه می کردن … هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم … بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند … حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود … حتی اگر بهشتی وجود نداشت … قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم … .
دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد… دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد … داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود … پیشانیم رو بوسید و گفت … ماشاء الله …
گیج می خوردم … دست کردم توی پاکت … دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود …
پرش به پارت قبل↻
https://eitaa.com/non_valghalam/56859
پرش به پارت اول⇩
https://eitaa.com/non_valghalam/54488
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
★᭄ꦿ↬𝒏𝒐𝒏.𝒗𝒂𝒍𝒈𝒉𝒂𝒍𝒂𝒎
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
🏃🏻♂...🔥
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۶۶﴾○﴿🔥﴾
#Part_66
اولین صبح زندگی مشترک مون … بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد … گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت …
.
من ایستاده بودم و نگاهش می کردم … حس داشتن خانواده … همسری که دوستم داشت … مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه … چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود … .
.
بهش نگاه می کردم … رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود … حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود … بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم …
.
من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت … چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم …
.
صندلی رو برام عقب کشید … با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت … با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش … من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم …
با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه … اشک از چشمم پایین اومد… بیش از ۳۰ سال از زندگی من می گذشت … و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم …
.
حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد … استنلی چی شده؟ … چه اتفاقی افتاد؟ … من کاری کردم؟ …
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت … احساس و اشک ها به اختیار من نبودن … .
.
با چشم های خیس از بهش نگاه می کردم … به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم …
.
– حسنا، تا امروز … هرگز… تا این حد … لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم … تمام زندگیم … این زندگی … تو رحمت خدایی حسنا …
.
دیگه نتونستم ادامه بدم … حسنا هم گریه اش گرفته بود… بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت … دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم …
پرش به پارت اول⇩
https://eitaa.com/non_valghalam/54488
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
★᭄ꦿ↬𝒏𝒐𝒏.𝒗𝒂𝒍𝒈𝒉𝒂𝒍𝒂𝒎
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
🏃🏻♂...🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♢ انسان نباید رها کنه ...
✒️ ★᭄ꦿ↬𝒏𝒐𝒏.𝒗𝒂𝒍𝒈𝒉𝒂𝒍𝒂𝒎
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
﴿🔥﴾○﴿پایانفرارازجهنم﴾○﴿🔥﴾
#Part_67
قصد داشتم برم دانشگاه … با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد … .
.
من تجربه پدر داشتن رو نداشتم … مادر سالم و خوبی هم نداشتم … برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم …
.
اما امروز خوشحال و شاکرم … و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم …
.
من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و … بدم … .
.
مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم … چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن … .
.
زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته … اما من آرامم … قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه …
.
من و همسرم، هر دو کار می کنیم … و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم … وقتی همسرم از سر کار برمی گرده … با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها … برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه … .
.
من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن … می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم … و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ …
.
و من این جواب منه … نه … هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست …
.
اتحاد، عدالت، خودباوری … من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم … و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست .
پرش به پارت اول⇩
https://eitaa.com/non_valghalam/54488
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
★᭄ꦿ↬𝒏𝒐𝒏.𝒗𝒂𝒍𝒈𝒉𝒂𝒍𝒂𝒎
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿(:
🏃🏻♂...🔥
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
﴿🔥﴾○﴿پایانفرارازجهنم﴾○﴿🔥﴾ #Part_67 قصد داشتم برم دانشگاه … با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس
خب این هم قسمت پایانی فرار از جهنم تقدیم به جانهای باصفای شما 🌿:)
برای تحلیل و بررسی این رمان در گروه مطالعه منتظر شما خوبان اهل قلم هستیم ....
👇🏽
https://eitaa.com/joinchat/329056442C1b58246a07
Sojdeye Aghl 1.mp3
2.41M
عقل به سجده میرود
عشق قیام میکند
༺⃟•ུྃ
پرواز را طاووسها هرگز نمیفهمند . . .
سرگرمِ خود باشی اسارت شکل میگیرد!
#مهدینورقربانی
✒️ ★᭄ꦿ↬𝒏𝒐𝒏.𝒗𝒂𝒍𝒈𝒉𝒂𝒍𝒂𝒎
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
⌛️فقط یکماه تا شروع دوره فن بیان🗣 باقیمانده↻ برای مصاحبه پذیرش هم اکنون اقدام کنید ! •♧راستی میدونست
توجه بفرمایید :↯
-اینکه بازه سنی بزرگسال(+20سال)
کارگاه جدا دارند
-برای مصاحبه و گزینش نیاز هست شماره تماستان را به ادمین ارسال کنید(تا خانم عسکری با شما مصاحبه کنند)
- در مورد هزینه جلسه ای ۱۰۰ تومان بهیچ وجه تخفیف نداریم (وقت و توانمان بیش از اینها ارزشمند است!#چانهنزنید❗️)
-بیاموزید هر دریافتی هزینه ای دارد و اما در نهایت همت شماست که نتیجه میدهد..↻
🔔چه بسا افرادی که برای زیبایی هزینه میکنند اما ...
شخصیت نازیبایی دارند :/
بگذار هنر تو 👈🏽سخن بلیغ باشد√
#بلوغشخصیتکلامی
@Poyesh_a⇦👨💻
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
همه براشون سواله رمان بعدی ما چیه ؟! #یک_معرفی_کوتاه👇🏽
🔔خبر خوب اینکه ؛ تصمیم گرفتیم از این به بعد رمانهای آماده شده رو به صورت کامل در کانالهای خصوصی تقدیم نگاه مهربونتون کنیم 🍃
کانال اصلی قلم بعنوان بانک شارژ رمانها و کتابهای ارزشی ؛ شما رو به کانالهای Vip لینک میکنه (کاملا رایگان و کپی آزاد√)
یک اینکه اینطوری مجبور نیستید دنبال پارتهای مختلف در کانال بگردید و دوم اینکه کانال اصلی مختص تکه کتابهای مهم و معرفی و نقد و تحلیل کتب برگزیده علمی و ادبی میشه ✔️
حالا میتونید با خیال راحت رمان #تنها_میان_داعش رو در کانال ویژه قلم مطالعه کنید 👇🏽😍
🕑14:24
https://eitaa.com/joinchat/401408184C9c92989318
فرار از جهنم(بصورت کامل)👇🏽
https://eitaa.com/joinchat/433127608C1b8cea5383
یادت باشد(یک سوم گزینشی با مجوز نشریه)👇🏽
https://eitaa.com/joinchat/905052351Cd95fb5ccae
هدایت شده از هوش معنوی
448.1K
آزاده عسکری(روشنا)
جهادتبیین
👇🏽
https://eitaa.com/joinchat/196477017Ca59586461d
••فراموش نکن، هیچ کس، به اندازه خودت تو را دوست ندارد !🌿:)
#شبتانآراموقشنگ
جهادتبیین کانال شماست ...تک تک شماها مدیرش هستین ..شماها قراره آینده رو بسازید
به رنگ عشق به رنگ آزادی😍
من فقط خادم شمام
https://eitaa.com/joinchat/196477017Ca59586461d
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
اسم گاوم "مارمار" بود، غروبا که وقتِ دوشیدن شیر بود میرفتم تا زیر درخت انگورِ انتهایِ باغ، پی در پی
┅┄「روز نگاشت. . . 🌤」┅┄
تو روستا زندگی میکردیم خب تابستونامون خیلی باصفا بود ؛ دور تا دور باغمون پر از تمشک و انار ترش و آلوچه جنگلی (این زمینها قسمتهایی از جنگل بوده که توسط پدر بزرگم زیر کشت میرفت و بعدها شد یک باغ بزرگ از پرتقال و لیمو و سیب و انگور و گردو ....)
صبح ها میرفتم بالای درخت انگور 🍇 ...
صبحونم اونجا سرو میشد ؛ عصرها تو کوچه با بچه ها گردوبازی میکردیم ...
ما تازه از شهر اومده بودیم بچه های اینجا ماهرتر بودن و اغلب روزی صد تا گردو باخت میدادیم 😅
یه رود خونه و یه آب بندون بزرگ تو روستا بود که سر ظهر وسط گرما میرفتیم آبتنی (محدوده خانمها پوشیده بود)
دخترهای کوچه جمع میشدیم ظرفهای ناهارو میبردیم رودخونه بشوریم ؛ من بلد نبودم تشت رو رو سرم نگه دارم مادرم ظرفهارو تو سبد برام میچید ..
من از مایه ظرفشویی استفاده میکردم اونا از خاک و خاکستر ؛ ظرفهاشون خیلی براق میشد !!!
به مادرم گفتم منم میخوام مثل اونا خاک و خاسوج بمالم به قابلمه و استکانها (آخه خیلی براق میشد)
عصرها میرفتیم دور باغ تمشک میخوردیم و اما یک درخت تنومندی بود( درخت پیر) که وسطش خالی شده بود بعد بالاش اندازه یک متر مربع سطح مسطحی داشت که شکل خونه درختی بود عشقمون بود با بچه ها بریم بالای خونه درختی اخه اونوقتا تو برنامه کودک میدیدیم خانواده دکتر ارنست(مهاجران استرالیا) تو اون جزیره یه خونه درختی داشتن ツ
من و داداش مرتضی و سعید و سمیه بچه های همسایمون میوه و خوراکی میبردیم بالای خونه درختی میخوردیم ...
همونموقع هم میدونستم اونجا شبیه بهشته و با دقت سعی میکردم اون لحظات رو ثبت کنم ..
میدونستم که بزرگ بشم یه روز تمام این لحظات برام خاطره میشه
و الان من ۴۳ ساله ام و اون زمینها تبدیل به شالیزار برنج شده و از درخت انگور و تمشک دورباغ و هیاهوی بچه ها؛ خبری نیست ..
#روشناC᭄
🕑12:22
تکه هایی از کتاب های معروف
حتماً برای شما هم پیش آمده است که هنگام خواندن یک کتاب، با جمله یا جملاتی مواجه شوید که گویی از عمق جان شما برآمده و آنچه را در پسِ ذهنتان میگذرد، به بهترین نحو بیان میکند؛
در این لحظه چه میکنید ...؟
آن را به حافظه میسپارید؟ زیرش خط میکشید یا گوشهای یادداشتش میکنید؟
اگر به خواندن تکه هایی از کتاب های معروف علاقهمندید و یا برای انتخاب یک کتاب، بیش از هر چیز دیگری، به متن آن اعتماد میکنید، این یادداشت را از دست ندهید❗️
کتابها چنان قدرتی دارند ....
که به یک آن، ما را از جایمان، در یک پروژهی سخت کاری یا روابط اجتماعی فرسایشی، جدا میکنند و به سرزمینی میبرند که نوید آرامش یا هیجان میدهد . . .
✒️ ★᭄ꦿ↬𝒏𝒐𝒏.𝒗𝒂𝒍𝒈𝒉𝒂𝒍𝒂𝒎
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
┅┄「روز نگاشت. . . 🌤」┅┄ تو روستا زندگی میکردیم خب تابستونامون خیلی باصفا بود ؛ دور تا دور باغمون پر
از این بعد هر شب براتون شب نگاشت 🌙 هم میزارم ツ
(البته مسافر اربعینم اگر اونجا نت داشتم ...)
@CityOfBooks, بیشعوری.pdf
2.63M
بیشعوری
کتابی با مضمون طنز است که به «تجاوز حماقتآمیز اما آگاهانه به حقوق دیگران» در عصر معاصر اشاره دارد🌿 !
✒️ ★᭄ꦿ↬𝒏𝒐𝒏.𝒗𝒂𝒍𝒈𝒉𝒂𝒍𝒂𝒎
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
توجه بفرمایید :↯ -اینکه بازه سنی بزرگسال(+20سال) کارگاه جدا دارند -برای مصاحبه و گزینش نیاز هست شما
#کارگاه_فنبیان🗣
تاکنون با ده نفر از شما مصاحبه داشتم ...
...اگر میخوای باهات درباره کارگاه فن بیان و اینکه آیا شرایطش رو دارید ..؟!
صحبت کنم همین الان پیام بده💬
بعد از مصاحبه مشخص میشه برای هر کدوم از شما چند جلسه کارگاه لازمه
2؛ 4؛ 6؛یا 8
هزینه هم یکسره دریافت نمیشه .. و تا یک آبان فرصت پرداخت هست ツ
@Poyesh_a⇦👨💻
هدایت شده از هوش معنوی
5 ویژگی انسانهای آرام👇🏽
eitaa.com/hooshe_maanavi/15986
عشق و امید
eitaa.com/hooshe_maanavi/16010
خودت دلیل حال خوبت باش
eitaa.com/hooshe_maanavi/16013
دوباره بلند شو ؛ ادامه بده
eitaa.com/hooshe_maanavi/16032
مسیر رشد 🌾:)
eitaa.com/hooshe_maanavi/16111
•|🌿خیر چیه•↻؟!
eitaa.com/hooshe_maanavi/16120
》تو واقع بینی یا تخیلی 🎐؟
eitaa.com/hooshe_maanavi/16147
•درد↯ دلیل تحول ↻و رشد⇧
eitaa.com/hooshe_maanavi/16158
•تفاوتانسانمتعالیباانسانمعمولی
eitaa.com/hooshe_maanavi/16207
±نعمت بزرگ آزادی
eitaa.com/hooshe_maanavi/16337
±خیرخواهی و عشق
eitaa.com/hooshe_maanavi/16376
مهارت "نه"🤚 گفتن !
eitaa.com/hooshe_maanavi/16538
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
┅┄「روز نگاشت. . . 🌤」┅┄ تو روستا زندگی میکردیم خب تابستونامون خیلی باصفا بود ؛ دور تا دور باغمون پر
┅┄「روز نگاشت. . . 🌤」┅┄
تازه از روستای کوهستانی اومدیم
دو روزه رفتیم و برگشتیم ....
بچه ها رفتن برا کارهای گذرنامه ؛ یه کم پست برا کانالها آماده کردم و برای کانال قلم کتاب مراحل اخلاق رو دادم بچه های اتاق تحریر پارت بندی کنند و دنبال چند تا کتاب رمان ارزشی هستیم برای روزهای آتی .....↻
و چیزی که الان خوشحالم میکنه اینه که برادر زاده کوچیکم دلوین جون ♥️داره میاد خونمون
میرم تا یه دسر بستنی و میوه آماده کنم
برا امشب هم یک شب نگاشت داستانی آماده دارم
که جالب و خوندنیه !
گروه مطالعه قلم هم حتما بیاید بعد اربعین تحلیل و بررسی کتاب داریم ...
#روشناC᭄
🕑12:04
•|⇦تا میتونی خودتو غرق کار و فعالیت مفید کن تا زندگی غرقت نکنه . . !🌿:)
#بهترینتفریحکاراست
🌿برشی از کتاب:
بابا لنگ دراز عزیزم ...
بعضی آدمهـا را نميشود داشت؛ فقط میشود
يـک جـور خـاصـی دوسـتـشـان داشـت. بعضی
آدمها اصلا برای اين نيستند که برای تو باشند
يـا تـو بـرای آنهـا! اصلا به آخرش فکر نمیکنی
آنها برای اينند که دوستشان بداری !
#بابالنگدراز
✒️ ★᭄ꦿ↬𝒏𝒐𝒏.𝒗𝒂𝒍𝒈𝒉𝒂𝒍𝒂𝒎
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
-خدا کو ...؟
-خدا کجای زندگی منه ...؟
-اگه هست چرا من تو بن بستم ...؟!
-چرا حالم خوب نیست ..؟
-چرا حوائجم رو برآورده نمیکنه ؟!