استنطاق
در مورد آیه قٰالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نٰاجٍ مِنْهُمَا اُذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسٰاهُ اَلش
به یاد #شهید_فخری_زاده
در سال 1398 در گروه المیزان بحثی مطرح شد که آیا ضمیر در آیه فَأَنْسٰاهُ اَلشَّيْطٰانُ ذِكْرَ رَبِّهِ (یوسف٤٢) به یوسف ع برمی گردد. بعد اقدام مرحوم #سلحشور در سریال یوسف را اشاره کردیم.
اکنون به یادداشتی از شهید #محسن_فخری_زاده برخوردیم که نظر جالبی در این مورد نوشته است که نشان می دهد آن شهید علاوه بر فیزیک وانرژی هسته ای، اهل تفسیر و عرفان هم بود.
به نام غیور یکتا
هفته گذشته تابناک مطلبی را از دانشمند بزرگوار جناب حجه الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاری در نقد فیلم یوسف نوسته بود. آن بزرگوار انتقاد کرده بودند که آن بخش از فیلم که حضرت یوسف (س) از ساقی شاه در خواست شفاعت کرد و سپس توبه نمود و خود را گناه کار قلمداد کرد، مخالف عقاید دینی است که پیامبران رابری از گناه می داند، و این را انحراف و بی دقتی خوانده بود. در این رابطه چند مطلب به ذهن این حقیر می رسد:
شیخ عالم ما راه حل مشخصی برای حل مسائلی از این دست نداده بود که بالاخره امثال ما با این نوع سوالات چگونه برخورد کنیم. فقط به این حرف کلی بسنده فرموده بودند که پیامبران گناه نمی کنند.
ایشان اصل درخواست حضرت را گناه نمی دانستند، در حالی که ما در عرفان اسلامی و منش عارفان بزرگ مورد تایید که قطعا مقام آنها کمتر از آن حضرت است، اتکا به غیر را از گناهان بزرگ می دانند و توبه را بر آن واجب می شمارند. به نظرم باید تعریف گناهی که اولیاء از آن مبری شده اند با تکیه به تعریف مراتب سلوک و مراتب گناه تجدید نظر شود، تا بسیاری از سوالات بی پاسخ نماند.
ایشان فرموده بودند هفت سال زندان اضافی برای این کار خیلی زیاد است. جای سوال است که حضرت حق که مظهر غیرت مطلق است و این ظهور در بندگان خاص به حد اعلا نمایان می شود مگر در کم دقتی حضرت یوسف در مورد پدر بزرگوارشان عقوبت کمی قائل شد؟ سلب نبوت از خاندان حضرت؟! آن عقوبت در مورد کم توجهی به پدر که بنده ای از بندگان حضرتش بود در مقایسه با کم توجهی به حضرت رب چگونه قابل توجیه است.
نکته آخر اینکه آیا شیخ بزرگوار ما عمل حضرت یوسف (س) را در مواجهه با پدرشان هم تکذیب می فرمایند؟ اگر نه، آیا آن گناه است یا نه؟
البته لازم به ذکر است که این مطالب را در بخش اظهار نظر تابناک نوشتم ولی مسئولین صلاح ندیدند درج نمایند.
والسلام علی من اتبع الهدی
نوشته شده در شنبه نهم آذر ۱۳۸۷ ساعت 7:6 توسط محسن فخری زاده
http://www.mfakhrizadeh.blogfa.com/
@estentagh
آیه ازدواج.m4a
17.5M
تفسیر آیه ازدواج (سوره روم - آیه۲۱)
وَمِنْ آيَاتِهِٓ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوٓا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ
یادداشت:
mehrnews.com/xSkZz
@estentagh
کتاب #سلونی_قبل_ان_تفقدونی عنوانی شگفتو قابل تأمل دارد.
چرا نام کتابی در شرح نهج البلاغه «از منبپرسید...» است؟
مگر ما امام را از دست ندادهایم پس چطور از او بپرسیم؟
برای پاسخ باید مقدمه کتاب را بخوانیم. آیت الله جوادی آملی در مقدمه می نویسد: تنها راه شرح کلام علوی عبور از نهج البلاغه است ، چون بسیاری از آن نه مسبوق به صدر است نه ملحوق به ذیل. چنین کلامی به هیچ رو نمی تواند در حوزه ها و دانشگاه ها مطرح گردد (ص۲۹و۳۰) ولی در ادامه می گوید: « چون آن کتاب کامل و جامع در دسترس محققان نیست فعلا بر مدار کتاب شریف رضی تحریر می شود».
در مورد علت صدر و ذیل نداشتن برخی از نقل های کتاب رضی می توان از بلاغی بودن کتاب گفت و بلکه از ساده و عام کردن سخن امام.
اما ضرورت عبور از کتاب فعلی دو دلیل می تواند داشته باشد:
یکی رسیدن به صدر و ذیل و متن کامل است چنانچه که ایشان به کتاب تمامنهجالبلاغه و دیگر کتب حدیثی نظر دارد و در چهل حدیث انتخابی حدود یک چهارم احادیث را از نهجالبلاغه آورده است.
دلیل دوم و در واقع مهمترین دلیل : رسیدن به ماتن متن است.
دلیل دوم ربطی به تقطیع در کتاب شریف رضی ندارد و در همه کتابهای آویخته از آسمان مصداق دارد.
باید از نهج البلاغه عبور کرد و به امام رسید ، نشانه هایی از این تمنا در مقدمه سلونی وجود دارد:
۱. نام کتاب سلونی است؛ یعنی امام هنوز پاسخگوی سؤالات نیازمندان است به شرطی که امام و محضرش را از دست ندهیم.
۲. آیت الله جوادی معتقد است متنی که ماتن آن ناشناس است پیامی بیش از اراده استعمالی ندارد و هرگز نمی توان به اراده جدی مؤلف ناشناس آن پی برد (ص۳۱) ، یعنی عبور از متن بدون ماتن میسر نیست.
۳. در پایان مقدمه، به شرط علم وعمل و قرب ولایی، سخن این است که: «چه خوش است صوت نهج البلاغه را زتو دلربا شنیدن»(ص۵۷) ، این نتیجه «من یمت یرنی» است و همان عبور از نهج البلاغه.
آیت الله جوادی آملی شرح را با تعبیر «تحریر» بیان می کند.
تحریر یعنی آزادی ، شرح حقیقی یک کتاب، آزادکردن حقیقت آن از قفس تنگ اذهان خواننده سطحی اندیش است و اینهمان عبور از نهج البلاغه است.
@estentagh
در تفسیر آیه ۱۲ سوره طه، إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً، #علامه_طباطبایی معتقد است: اگر به موسى دستور داد كفشش را بكند، منظور تقدس آن سرزمين بهدلیل و " إِنِّي أَنَا رَبُّكَ" است و گر نه بين اجزاى مكان و زمان تفاوتى نيست.
او روایتی که می گوید كفش موسی از پوست خر مرده بود را بدون سند و مخالف روايتى ديگر می داند ومعتقد است سياق آيه هم مىرساند كه كندن كفش صرفا به منظور احترام مكان بود.
از تفسیر ایشان می فهمیم:
اولاً کندن کفش به خاطر مشکل کفش موسی ع نبود.
ثانیا کندن کفش ویژه آن وادی مقدس نبود و در هر جای مشابه هم باید دستور فاخلع نعلیک اجرا شود.
ثالثاً شرف المکان بالمکین. مکان خودبه خود مقدس نیست و چیزی که در آن هست آن را مقدس می کند.
این دستور از قصه موسای نبی فراتر رفته و به یک سلوک معنوی تبدیل شده است.
#کفش در قرآن نماد دنیاست و گرچه کفش داشتن و به دنیا پرداختن جایز بلکهلازم است اما در سرزمین مقدس کفش را باید کند: #فاخلع_نعلیک_انک_بالواد_المقدس
#کفشداری اماکن مقدس متناسب با عالمی است که باید در آن کفش را کند. در چنینعالمی است که با کفش رفتن به خانه دیگران هتک حرمت و #پرتاب_کفش نماد توهین است. پیاده روی با پای برهنه در چنین عالمی معنادار است. اینجاست که #پابرهنه فقط صفت فقرا نیست صفت آزادگان هم می تواند باشد.
کفش نمادی از یکتعلقات مهمتر است ونباید فقط به ظاهر آن اکتفا کرد. در فقه شیعه پوشش نماز شرایطی دارد ولی پوشیدن کفش سخت گیرانه تر است. علاوه بر این، باطن کفش را باید خلع کرد و کفشهای تعلق را باید کند.
انسانهای مدرن از همه این ارزشها دور هستند و کمتر کفشهایشان را از خود جدا می کنند. کاش #سهراب_سپهری به جای گفتن #کفشهایم_کو؟ پابرهنه به دنبال صدا راه می افتاد... کاش می گفت:
کفش ها را باید کند
جور دیگر باید رفت
بندگان رحمان بر روی زمین طبیعی و بی تکلف و غرور (هونا) گام برمی دارند:
#و_عباد_الرحمن_الذین_یمشون_علی_الأرض_هونا
@rezakarimi
@estentagh
استنطاق
خلاصه مبحث #راه_های_قرآنی_خواندن بخش نهم: #تصدیق @estentagh @rezakarimi
کسانی که بحث #تصدیق را دقیق خوانده اند. آمادگی خواندن این متن را هم خواهند داشت.
این یادداشت کوتاه را در این ایام تقدیم می کنم به ساحت روح اللهی حضرت مسیح علیه السلام:
در آیه «ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ(بقره2) متقین کسانی هستند که از هدایت قرآن بهره مند می شوند. در ادامه وقتی متقین معرفی می شوند به این آیه می رسیم که: «وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ...» (بقره4). پس یکی از شرایط تقوی این است که به کتابهای نازل شده قبل از قرآن هم ایمان داشته باشیم. اگر این رابطه با کتابهای دیگر برقرار نباشد تقوی مختل می شود و هدایت از قرآن هم دچار اختلال می گردد. پس اگر در قرآن ایمان به «ماانزل من قبلک» نشانه تقوی است می توان نتیجه گرفت که ویژگی قرآن مبنی بر تصدیق تورات و انجیل و دیگر کتب آسمانی، در هدایت پذیری از قرآن ودر فهم و تفسیر قرآن مؤثر است. البته بدیهی است که در اینجا سخن این نیست که کتب فعلی تحریف ندارند بلکه تصدیق باید در کنار هیمنه قرآن معنا شود. مسئله این است که اشکالات بشری که بر دین و کتب آسمانی آورده شده نباید موجب شود آیات قرآن مهجور شده و سلوک قرآنی ما با دیگر کتب ناقص انجام شود.
از #موسی ع سه #خوف گزارش شده و سه لاتخف شنیده است. خوف اول او بعد از ارتکاب قتل و خروج از مدینه و پناه بردن به شعیب در مدین بود. شعیب به او گفت: قٰالَ لاٰ تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (قصص٢٥). این لاتخف از سوی نبی خدا بود ولی بعد از رسالتش که دوبار خوف را تجربه کرد، از سوی خدا ندای لاتخف را شنید.
بار اول خوف از تبدیل عصا به مار جنبان بود: وَ أَلْقِ عَصٰاكَ فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ كَأَنَّهٰا جَانٌّ وَلّٰى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يٰا مُوسىٰ لاٰ تَخَفْ إِنِّي لاٰ يَخٰافُ لَدَيَّ اَلْمُرْسَلُونَ (نمل١٠). بار دوم از سحر ساحران ترسید که صنع بشری بود. قاعدتا موسی دیگر برای خودش نترسید بلکه خوف از جنس دیگری بوده که قبلا نهی نشده بود. خوف دوم ناشی از غلبه دشمن بود ولی خوف اول در مقابل امنیت بود و خدا به او گفت: لاٰ تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ اَلْآمِنِينَ (قصص٣١).
خوف دوم اولاً از صنع بشری بود در حالی که اولی از مخلوق الهی بود ثانیاً خوف از سحر در واجس (ندای آهستهدرونی) و بهتعبیر #علامه_طباطبایی زودگذر بود در حالی که خوف اول ظهور بیرونی داشت و موسی را به عقب برگرداند. اکنون موسی که امنیت نزد مار واقعی یافته بود چگونه از مار تخیلی بترسد؟! پس علت خوف آخر نگرانی از مغلوب شدن و برتر نشدن بود که در نتیجه آن مردم ناظر بر ماجرا گمراه می شدند. خوف اول از خود «عصای تبدیل شده» بود برای همین بعد از فرمان لاتخف اول آمده که عصا را به حالت اول برمیگردانیم: قٰالَ خُذْهٰا وَ لاٰ تَخَفْ سَنُعِيدُهٰا سِيرَتَهَا اَلْأُولىٰ (طه٢١) اما در ادامه فرمان لاتخف دوم آمده که تو برتر هستی: قُلْنٰا لاٰ تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ اَلْأَعْلىٰ (طه٦٨).
معنای خوف آخر در خطبه چهارم نهج البلاغه آمده است و آیت الله جوادی آن را مبنای تفسیر خود از آیه قرار داده است. اما علامه طباطبایی با استناد به آیه بِآيٰاتِنٰا أَنْتُمٰا وَ مَنِ اِتَّبَعَكُمَا اَلْغٰالِبُونَ (قصص٣٥) معتقد بود ترس از گمراهی مردم با اعتماد به خدا منافات دارد. ایشان در اینجا تفسیر قرآن به قرآن را بر تفسیر روایی ترجیح می دهد. اما آیا راهی برای عرضه دقیق تر روایت بر قرآن نیست؟
این آیه به برتری موسی و هارون و تابعین آنها اشاره دارد. اما تضمینی نمی دهد که سحر مانع اتباع از آن دو شود و مردم گمراه نشوند، به ویژه اینکه تعبیر وَاسْتَرْهَبُوهُمْ (اعراف116) در مورد مردم به کار رفته و مردم دچار هراس شدند. خوف موسی علی نفسه نبود بلکه علی الناس بود. به تعبیر آیت الله جوادی قران گفت فِي نَفْسِهِ نه علي نفسه. به تعبیر امیرالمؤمنین ع لَمْ یُوجِسْ مُوسى عَلَیْهِ السَّلامُ خیفَةً عَلى نَفْسِهِ، بَلْ اَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُّهالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ. با تحلیل قرآنی می فهمیم منظور از غلبه جهال در صورتی است که «مَنِ اِتَّبَعَكُمَا» محقق نشود و گرنه وعده غلبه بر جهل و ضلالت به شرط تبعیت، حق و صادق است.
#گروه_مطالعاتی_المیزان
@estentagh