eitaa logo
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
14.8هزار ویدیو
118 فایل
بِسْمِ‌اللّٰهِ‌الرَحْمٰنِ‌الرَحیمْ @soada_ir @rahe_enqelab @khamenei_ir @ansomarg1402 @taammogh @hosin159 کپی‌حلال😍 تندخوانی سی جز قرآن👇 @qooran30 ارتباط با مدیر👇 @Shahr_e_yar ناشناس بگو https://harfeto.timefriend.net/17050879870754
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیزان لطفا حمایت کنین و تو گروه هاتون بفرستین https://farsnews.ir/my/c/164027 لینک درخواست محاکمه علی کریمی و سایر سلبریتی هایی که به عنوان لیدر اغتشاشات فعالیت می کنند
اغتشاشگران را شناسایی کنید و به سازمان‌های اطلاعاتی مربوطه گزارش دهید 🔹️ با توجه به برنامه ریزی شدید منافقین و گروه های ضدانقلاب براب ایجاد ناامنی در سطح کشور، در صورت مشاهده هرگونه فعالیت خرابکارانه در سطح شهر سریعا گزارش آن را به نهادهای امنیتی و اطلاعاتی اطلاع دهید 🔸 وزارت اطلاعات: ۱۱۳ 🔹 سازمان اطلاعات سپاه: ۱۱۴ 🔸 سازمان اطلاعات ناجا: ۱۱۶ 🇮🇷
ba2155cd-8603-4b51-8cce-36e972fe4453.mp3
12.08M
وای‌اگرخامنه‌ای حـکم‌جهادم‌دهد ارتش‌عالم‌نتواند که‌جوابم‌دهد...✊🏼 🏴 🧕🏼
سازمان اطلاعات سپاه: زمان مماشات به پایان رسیده است.
🛑 توجه .....توجه 🔵 فراخوان سازمان تبلیغات اسلامی : راهپیمایی ضد اغتشاش گران و اوباش و مزدوران دشمنان ایران اسلامی .... ‼️ فردا جمعه اول مهر ......مردم با بصیرت ایران
توئیت زیبای ابوذر روحی (خواننده سلام فرمانده)
AUD-20211021-WA0018.mp3
6.52M
دعای ندبه استاد فرهمند ------------------------------------- ➺ 🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃
امور خود را از طریق مرورگرهای داخلی جستجو کنید 👇👇 روش اول ، سرویس گردو (پیشنهادی)👇 نصب مرورگر👇 https://gerdoo.me/guidance_install/ درگاه مرورگر👇 https://gerdoo.me روش دوم ، سرویس ذره بین 👇 نصب👇 https://zarebin.ir/default-searchengine-help درگاه👇 https://zarebin.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستارخان در خاطراتش می گوید: من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد ... زنده و جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند ... 🌸🍃
🔷 چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد، در امان است‼️ 👈 اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند. 🔹چنگیزخان به آن ها نوشت: باهمشهریان مخالف بجنگید، و هر چه غنیمت به‌دست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز به شما می‌دهیم‼️ 🔹ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعله‌ور شد... و در نهایت، گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند. 👈 اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند! 🔹چنگیز گفته‌ی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا می‌داشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان خیانت نمی‌کردند! ↩️ این عاقبت خود فروشان است. ⬅️ حالا شما چادر هموطنتو بردار، بسیجی رو زیر دست و پالگد کن تهشم نیروی امنیتی و آتیش بزن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلوات ضراب اصفهانی.mp3
11.23M
🔊فایل صوتی صلوات ضراب اصفهانی ازخوندنش غافل نشیدهاااا توصیه امام زمانمون هست.به امام زمانمون چشم بگیم😍
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانى با ترجمه.pdf
698.8K
🌸متن پی دی اف صلوات ضراب اصفهانی🌸 عصر جمعه ها ازخوندنش غافل نشیدهاااا توصیه امام زمانمون هست.به امام زمانمون چشم بگیم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ من اگر الآن توی این وضعیت، حرف بزنم و دفاع کنم، برام بد میشه ❗️ 👈 دقیقاً از کی می‌ترسی الآن؟ 🖇🌸⃟🕊🏴჻ᭂ࿐✰ @estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
   💥 تکرار پروژه‌ی سوریه در ایران ❗️ روند شروع پروژه‌ی اخیر (مهسا امینی) در ایران، دقیقاً منطبق با پروژه‌ی تجزیه سوریه، آغاز شده و در حال پیشرفت است! 🖇🌸⃟🕊🏴჻ᭂ࿐✰ @estoory_mazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیال نکنید اگر چهار نفر که سابقه‌ انقلابی دارند از کاروان انقلاب کنار رفتند، انقلاب غریب است؛ این انقلاب تا آخر هست و به مهدویت وصل خواهد شد و هرکس پیاده شود باخته است. 💬مقام‌معظم‌رهبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر جذاب جوان امروزی برای امام خامنه ای. خدا قوت مشتی 👌👌آفرین جوون😁☝️ برای راهپیمایی‌ها از این نوع نوآوریها برای موضوعات مختلف لازم داریم شعارهای ۲۰ سال پیش مقداری جذابیت و شور انگیزی خود را از دست داده.
⭕️قیام مردم انقلابی 🔻قدرتمندترین نیروی ضد شورش جمهوری اسلامی مردمش هستند :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️✳️💪💪💪دفاع جانانه از زنان در برنامه من و تو ✅✅✅واقعا دمش گرم
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁 •🍁• #هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_نهم وای داشتم از خ
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁 •🍁• با اینکه اصلا از دخترای محجبه و مذهبی خوشم نمیومد ولی باهاش دست دادم و گفتم: _ اخی. خوبی؟ فاطمه_ مرسی عزیزم. توخوبی؟ یه دفعه یه نفر صداش کرد فاطمه خانم. بدو رفتن. فاطمه خطاب به من _ عزیزم ببخشید,من باید برم. قابل درنستی با مامانت بیا اونجا. _ باشه اگه شد. _ خدانگهدارت _ بای فاطمه و رفت و منم دوباره رفتم تو فکر. چه دختر خوبی بود با دختر محجبه هایی که تاحالا دیده بودم خیلی فرق داشت همه دخترای باحجاب اطراف من فوق العاده مغرور بودن و فکر میکردن چون یه تیکه پارچه مشکی انداختن روسرشون خیلی خوبن و از بقیه برترن. اما تو همین برخورد خیلی کوتاه احساس کردم فاطمه با بقیشون فرق داره و با اینکه میدونست خصوصیات اخلاقی و اعتقادی من چجوریه اما خیلی خوب برخورد کرد. البته من این برخورد رو از خادامین حرم امام رضا هم دیده بودم و همون باعث شده بود نظرم کمی نسبت به افراد مذهبی و خانمای محجبه تغییر کنه. کلا اون سفر مشهد و حالا هم دیدار فاطمه همه حرفای عمو رو خنثی و معادلات ذهنی من رو بهم ریخته بود. با صدای زنگ موبایل به خودم اومدم. _ جانم مامان؟ مامان_ حانیه جان. زهراسادات اینا متوجه شدن که تو اومدی و حرمی الان دارن میان دنبالت که بیارنت اینجا. _ وای مامان. نه. من الان حوصله ندارم بعدشم من فقط به خاطر حرم اومدم. نمیام. مامان_ مامان جان درست نیست. اونا الان راه افتادن من فقط زنگ زدم خبر بدم. بعدشم شب احتمالا میمونیم. تو بیا بعد شب دوباره میریم. _ وای مامان از دست شماها. باشه. اه. بای مامان _ خداحافظ زهراسادات دختر پسرعمه بابا بود که الان هم به خاطر سالگرد پدر بزرگش مامان اینا اومده بودن. همونجور که تو دلم غر میزدم از حرم اومدم بیرون. چادرم رو مچاله کردم تو کیفم هدم رو در اوردم شالم رو کشیدم عقب . با صدای دختری که گفت " حانیه سادات" برگشتم و نگاش کردم. ای خدا تاالان بابت حانیه صدا کردن خانواده حرص میخوردم الان سادات هم اضافه شد. اون دختره_ حانیه ای دیگه؟ _ اره اره گفتن من مصادف شد با پرش اون تو بقلم . واه این چرا اینجوری کرد. البته حق داره. تا جایی که یادمه من و زهراسادات و ملیکا خواهرش خیلی صمیمی بودیم و حالا بعد از 6.7 سال جدایی حق داشت. ذهنم پر کشید پیش فاطمه. با فاطمه هم خیلی صمیمی بودیم. برام جالب بود که دقیقا همین الان که این همه با خودم و افکارم درگیرم باید دوستای صمیمی قدیمی و مذهبیم رو ببینم..... . 🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁 •🍁• #هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_دهم با اینکه اصلا از
🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁•🍁•🍁 🍁•🍁•🍁 •🍁• بلاخره از ملیکا جدا شدم . ملیکا_ زهراسادات توماشینه بیابریم گرمه خانم خانما. _ اها باشه بریم. ملیکا راه افتاد و منم دنبالش ، تا رسیدیم به یه سمند سفید . ملیکا در جلو رو برام باز کرد و خودش هم رفت عقب نشست. سوار شدم و سلام کردم و بعدهم با آغوش زهراسادات مواجه شدم بلاخره بعد از احوال پرسی و این چیزا راه افتاد. ملیکا_ خوب چه خبرا؟ دیگه میای قم و میری حرم؟ مثلا یه زمانی خواهر بودیما. در جوابش به لبخند اکتفا کردم. راست میگفت همیشه هرجا باهم میرفتیم میگفتیم ما خواهریم و از این حرفا ولی اون برای بچگیامون بود خب. جالبه که همه چیزو یادشونه. هم خوشحال بودم هم ناراحت. ناراحت به خاطر اینکه هنوزهم نمیتونستم خیلی از برخوردای این مذهبیا رو تحمل کنم چون با اعتقاداتشون مشکل داشتم و خوشحال هم برای اینکه دلم برای دوستام تنگ شده بودو حالا بعد هفت هشت سال داشتم میدیدمشون. البته ناگفته نماند که من خیلی سرد برخورد کردم وظاهرا ناراحت شدن که دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد منم سکوت رو ترجیح دادم . زهراسادات_حانیه جان. الان خونه مامان بزرگ اینا خیلی شلوغه مامان اینا گفتن بهت بگم اگه دوست نداشتی بیای اونجا بریم خونه ما. _ نمیدونم هرجور خودت میدونی . زهراسادات_ پس بریم خونه ما. . . . . زهراسادات در رو باز کرد و کنار وایساد تا من وارد بشم. با وارد شدنم خاطره های خیلی محوی,از کودکی برام زنده شد. چه روزای خوبی رو اینجا گذروندیم. . . . زهراسادات با یه سینی شربت وارد پذیرایی شد و نشست کنارم. زهراسادات_ حانیه یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟ _ اگه تانیا صدام کنی نه. _ بابات چجوری حاضر شد تو همش پیش عموت باشی با این اعتقاداتش؟ شونه بالا انداختم. _ نمیدونم. شاید.... با اومدن ملیکا حرفمون نا تموم موند . خلاصه بعداز کلی شوخی و خنده که من هم طبق معمول مسئولیت خطیر خندوندن بقیه رو داشتم صدای آیفون بیانگر اومدن مامان باباها بود...... 🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁•🍁