خدایا...🙂
یبار دیگه به ریه هام اجازه کارکردن دادی.
یبار دیگه گذاشتی قلبم بازیگوشی کنه.
برای دفعهی هزارم راضی شدی برای بیدار شدنم.
خدایا شکرت...
نه بابت اینکه هنوز زندم.
بابت این که یادم انداختی بازم شاکرت باشم...🌱🤲]
@ezdehameeshgh 🖇🔉
بعضیا میگن من به آرزو هام قول رسیدن دادم.
یسری دیگه هم میگن من کرایه رسیدن بهشون رو ندارم.
اما من میگم:
من به آروزهام قول رسیدن ندادم.
خودشون قول دادن که به من برسن!😎🙏
#مونولوگ ✒️👨🎓
@ezdehameeshgh 🖇🔉
سخته... خیلی سخته؛
همراه با گریه کردن از خنده غش کنی...
جالب اینجاست هم دلیل خنده، و هم دلیل گریت یکی باشه...
اونی که با رفتنش نمیدونی بخندی یا گریه کنی!!
#مونولوگ ✒️👨🎓
@ezdehameeshgh 🖇🔉
ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓 #پارت_هفتادو_دو 2⃣7⃣ از روی نی
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#ازدحام_عشق 🤙💋
به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓
#پارت_هفتادو_سه 3⃣7⃣
با خودم گفتم چرا اینا انقد فکرای مسخره میکنن؟! چرا میخوان ما دو تا رو قالب به هم؟! اصلا مگه چی بین ما دو تا هست که از اینجور شوخیا میکنن؟!
دستمو روی شونش گذاشتم و گفتم:
چرا میخواید ما دو تا رو به زور وصلهی هم کنید؟! چی از ما دیدید شما ها؟!
_چون شما عاشق هم هستین. تو بگو چیا ندیدیم!!
با عصبانیت بهش توپیدم:
ما اصلا عاشق هم نیستیم. چی ازمون دیدین شماها؟!
_ببین عزیزم. شما دوتا انقد ضایعین که فقط مونده پدرمادرتون بفهمن عاشق همین. واقعا میخوای بدونی چی دیدیم؟! باشه میگم بهت.
ما از صبح در حال تعقیب شما بودیم. همه چیزو دیدیم. دیدم که برادرم چطور وقتی افتادی توی چاله بدو بدو سمتت اومد.
دیدم چطور باهم میخندیدین. عین دیوونه های مجنون بودین. دلارام همه اینا معنی یه علاقه قلبی به اسم عشقه... عشقی که دیوونتون کرده. اما آرمیا نمیتونه بهت ابراز کنه. خجالت میکشه. اون شرم داره از اینکه دستش به دستت بخوره. ولی انقد براش مهمی که خواست دستشو از روی گچ بگیری و از چاله بیای بیرون. دستی که شکسته و هنوز جوش نخورده.
با هر حرفی که میزد بیشتر تعجب میکردم.
حرفاش قانع کننده بود و جوابی نداشتم.
اما نمیتونستم باور کنم...
این حس عجیبی که به آرمیا دارم... تا حالا نداشتم. هیچوقت.
اما عشق نیست...
من عاشق نیستم. فقط دوسش دارم آرمیا رو. اما از اون دوست داشتنایی که با همه فرق میکنن.
از اون دوست داشتنایی که...
اصلا شاید... شاید...
بازم فقط میشه گفت شاید!!
با حرفای نیهان که حق بودن شوکه شده بودم. نمیتونستم لب باز کنم و چیزی بگم.
اصلا مگه چیزی هم برای گفتن داشتم؟!
سمت آیه رفتم و رو به پسرا گفتم:
شما سه نفر برین خونه. من و نیهان و آیه یکم بیرون میمونیم بعد میایم. شما هم تا اون موقع نهار سفارش بدین. اوکی؟!
***
بعد از خداحافظی کردن با پسرا، شروع کردیم به قدم زدن لب ساحل.
بدون هیچ حرفی.
تا اینکه نیهان گفت:
خب دلارام خانم. خودت با زبون خودت به عشقت با داداشم اعتراف میکنی یا نه؟!
آیه زد زیر خنده. ولی من کلافه بودم. از حس ناشناختهای که به آرمیا داشتم. حسی که وقتی اسمش میومد داشتم.
چه اسم قشنگی. آرمیا!!
آیه همینجوری میخندید و من با قاطعیت گفتم:
بین من و آرمیا هیچ چیزی نیست. نه عشق نه چیز دیگهای. تمومش کنید این بحث مسخره رو لطفا!!
از لج من همزمان باهم گفتن:
هست خوبشم هست!!
انگار از قبل همه حرفاشونو هماهنگ کرده بودن.
زدن زیر خنده و من دندونامو محکم روی هم فشار دادم.
داشتم از حرص میمردم.
هر لحظه ممکن بود دهن باز کنم و هر چی چرت و پرت از دهنم در میار نثار هردوشون کنم!!
ولی با خونسردی کامل و کاذب گفتم:
دارین اشتباه میکنید. هیچی بین ما نیسته. نمیتونه هم باشه... و اینکه نبوده و نخواهد بود. حالا هم هیچی بینمون نیست!!
باز هم بلند زدن زیر خنده. مثل اینکه میخوان لج منو در بیارن و کاری کنن.
انگار میخوان کاری کنن به زور بگن عاشق آرمیا شدم.
نیهان با نیش بازش بهم گفت:
مثل اینکه متوجه حرفات نیستی عزیزم.
_از عشق برادر شماست دیگه!!
@ezdehameeshgh🎊
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
بـ❤️ِسمـِـ اللّهـِ اْلرَحمٰنـ اْلرَحیمـ🍁ـم
💋in the name of Allah🤲
به نام اونی کهــ؛ــهـ
بوده، اون موقعی که هیچ کسی نبوده.
و به نام اونی کهـ
قراره باشه، وقتی که هیچ کسی نیست.
یکی بود یکی نبود...
توی یه کره خاکی، زندگی جریان نداشت...
مزرعه دل آدم ها خشک بود.
هیچ ابری نمیبارید.
تا اینکهــــــ📎ــــهـــ🌱ـــــ❤️ـاْلهُمَ عَجِل لِوَلیک الفَرَج☘
@ezdehameeshgh 🖇🔉
وقتی به جدایی از بعضیا فکر میکنم...ــ💔ــ..
قلبم بومــ💥بومـ میزنه به قفسه سینم.
درست عین...
جوجهای که میزنه به دیواره پوسته تخم مرغ تا بشکندش و بیرون بیاد.
#مونولوگ ✒️👨🎓
@ezdegameeshgh 🖇🔉
ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓 #پارت_هفتادو_سه 3⃣7⃣ با خودم گ
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#ازدحام_عشق 🤙💋
به قلم مهدی پورمحمدی 👨🎓
#پارت_هفتادو_چهار 4⃣7⃣
دلم میخواست چنگ بزنم به موهای نیهان و سرشو بکوبونم تو کله آیه؛ بعدم فرار کنم!!
از نیهانی که فکر میکردم برعکس خودم یه دختر عاقل و سنگینه، این تر تر خنده بعید بود. واقعا فکر نمیکردم دختر به این سر به زیری انقد دیوونه باشه.
اما آیه نه. دیوونه بازی های اون عین خودمه!!
بدون هیچ حالتی بهشون زل زدم.
بعد چند لحظه که دیدم از خنده سرخ شدن سمتشون حمله کردم.
شال نیهان رو گرفتم و شروع کردم به جیغ زدن که آیه دست به کار شد.
زد زیر خنده و اومد کمک نیهان.
اما من زرنگ تر از این حرفا بودم.
شال نیهان رو دور گردن آیه انداختم و هردوشونو با هم گیر انداختم.
سرشونو زدم به هم و کنار هم نگهشون داشتم که حس کردم پام داره فرو میره توی زمین.
به پایین نگاه کردم که آیه با کفشای گِلیش داره پای منو له میکنه.
یه کله از پشت زدم به آیه که کلیپسش خورد تو پیشونیم.
اَخم کردم که نیهان زد زیر خنده.
جوری که ته گلوشو دیدم!!
اومدم یه کله دیگه به نیهان بزنم که آیه با انگشتاش یه نیشگون محکم از رون پام گرفت.
آخ بلندی گفتم و تو هوا به گردن آیه و نیهان آویزون شدم.
به هرزوری که بود دستشونو از گردنم کندن و من روی ماسه ها افتادم.
حالا از حرص دندونامو روی هم فشار دادم و نفس نفس میزم.
بلند شدم.
احساس قدرت میکردم.
یدونه آروم با مشت زدم تو شکم نیهان و با کفشم یدونه لگد هم حواله ساق پای آیه کردم.
بعد یه قدم ازشون دور شدم و بلند زدم زیر خنده.
دست میزدم و میخندیدم و داشتم از گرما میمردم...
یهو آیه سمتم اومد که نیهان دستشو کشید و گفت:
ول کنید بابا. دیگه بچه بازی کافیه. نه کسی عاشق کسیه نه چیزی...
دلارام تو هم این وحشی بازی هارو تموم کن. بشین سر جات دیگه!!
جمله آخر رو طوری بلند و عصبی گفته بود که من و آیه از ترس نشستیم...
بعد خوشم کنارمون نشست و عاجزانه رو به من گفت:
دلارام جان... عزیز دلم. بخدا با انکار عشق آرمیا هیچی درست نمیشه. ما میدونیم شما همو دوس دارین... ولی...
آیه زد زیر خنده و دستشو سمت من گرفت و خواست چیزی بگه که نیهان بهش توپید:
خواهشا شوخی رو بزار کنار گوله نمک... بزار دلارام حرفشو بزنه.
بعد رو به من ادامه داد و گفت:
دلارام جان بگو... حرف بزن و خجالت هم نکش. من و آیه هم که دختریم. پس شروع کن. تعریف کن عزیزم...
دستی به صورتم زدم و لبای خشکمو تر کردم.
نمیدونستم چی بگم. حرفی برای گفتن نداشتم.
نه میتونستم انکار کنم نه میتونستم بگم عاشقم.
از طرفی میخواستم پیش دو تا از بهترین دوستام راحت باشم.
نفس عمیقی کشیدم و سرمو پایین انداختم.
از خجالت داشتم آب میشدم.
اما باید روراست میبودم.
بزور و با صدایی که از ته چاه میومد گفتم:
من حس عجیبی به آرمیا دارم. حتی نمیدونم اسم این حس عشقه یا نه!!
@ezdehameeshgh🎊
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
به نام اونی که بوده؛
وقتی که هیچکس نبوده...🖇
و اونی که هست؛
وقتی هیچکس نیست...🌱
- مهدینار✒️♣️
#آغازبیپایانروز✒️👨🎓
| ازدحام عشق⛓ |
╭┈┄
│⇲@ezdehameeshgh 🖇🔉
│⇲MAHDINAR ✒♣️ ••❥•••
╰───────
گاهیـ باید علی رغم حرف دیگران،
بنشینم و حرف هایم را با یک شیشه ماشین بزنم.
باید بغض کند این شیشه. از داغی قلبم. از حرارت حرف هایم....
باید با من بشکند؛
با من جاری شود اشکش اما؛
حرف دل با کلاغ خبرچین نگوید!!
[مهدی پورمحمدی،
آذر نویس ۱۴۰۰🍁💧]
@ezdehameeshgh 🖇🔉