eitaa logo
ازدحام عشق
437 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
213 ویدیو
1 فایل
- خالق واژه را که می‌‌شناسی؟! به نام همو!🖇 نویسنده‌ای هستم که هرروز و هرشب، در آغوش واژ‌ه‌ها جان می‌دهد...✒🌱 مهدینار⤸ @MAHDINAR
مشاهده در ایتا
دانلود
عیدتون مبارک...🌱
یه تکنیک تبلیغاتی جالب رو کشف کردم.😂♥️ طرف ساعت چهار و نیم صبح تبلیغ می‌نویسه و می‌گه: اثرات بیداری در صبح. حالا اثراتش چیزاییه که همه دوست دارن داشته باشن: رزق و خوشگلی و محبوبیت و... قاعدتا وقتی سر صبح اینطوری تبلیغ می‌نویسی، اونی که بیداره و تبلیغ رو می‌بینه و در واقع از مصادیق اون تبلیغ هست، فکر می‌کنه این اثرات بیداری برای اونم هست و چون این اثرات چیزای جالبی‌ان، وارد کانال می‌شه...
حسین به سوی کعبه می‌رود...🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام فرمانده‌۳ تو راهه.🙂🌱 برید وسایل کفن و دفن منو آماده کنید، قراره موقع شنیدنش جان به جان آفرین تسلیم کنم :// 🖋♣️ @ezdehameeshgh
نمی‌دانم زمان ثانیه‌شمار را جلو می‌برد یا ثانیه‌شمارها زمان‌ را. اگر ساعت باطری نداشته باشد، زمان متوقف نمی‌شود؛ اما ثانیه‌ها چرا. پس زمان، دائم الجاری‌ست. دقیقا هر دو ثانیه‌ای که می‌گذرد، یک قطره‌ی آب از شیر چکیده می‌شود و می‌افتد روی دریای کوچک توی بشقاب چرب و چیلی ماکارونی. و ذرات کوچک روغن نارنجی رنگ روی طنین دایره‌ شکلی که بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود تا به لبه‌ی بشقاب بپیوندد، بالا و پایین می‌شوند. می‌روم تا شیر را ببندم، که قیس قیس می‌کند. بعد متوجه می‌شوم اصلا بشقابی در کار نبوده و قطرات آب توی کاسه می‌ریختند. صدای خنده‌ام بی‌اختیار توی آشپزخانه می‌پیچد که افسارش را می‌گیرم و رامش می‌کنم تا نتازد توی هال و اتاق‌ها و بپیچید توی گوش مسلمین و مسلمات. معلوم نیست کسی شیر آب گرم را باز می‌‌کند یا آبگرم کن خودش روشن می‌شود؛ اما صدای تق‌ی می‌دهد و بعد هر کدام از سوراخ‌های شعله‌پخش کن گر می‌گیرند؛ یکی پس از دیگری، آتش‌شان را به سوراخ بغلی می‌دهند و مثل دومینو، همه روشن می‌شوند. 🖋♣️ @ezdehameeshgh
دُژَم یه کلمه‌ی فارسیه؛ به معنای کسی که همزمان خشمگین و دلتنگ و خسته‌ست... 🖋♣️ @ezdehameeshgh
حرفای زیادی می‌شه راجع به امسالی که گذشت زد؛ ولی در کل خوب بود، چون سخت بود، چون درد داشت!🙂🌱 به رسم عادت تولدم مبارک...🙂🌱
حدودا ساعت ۱۰:۳۴ دقیقه ۱۶ سالم شد.🤓😂
یک سال دیگر هم گذشت... خوب یا بد، سخت یا آسان و تلخ یا شیرین‌ش مهم نیست. لحظه مهم است! همین لحظه‌ که دارم می‌نویسم! در این‌ لحظه، مهدی پورمحمدیِ ۱۶ سال گذشته هستم با قدی بلندتر و شاید چند کیلو سنگین‌تر با محاسنی که دارد در میاید بالاخره! اما این‌ها هم مهم نیست. این مهم است که در این یک سال سختی‌ها و دردها و رنج‌های روزافزون متوجه‌مان بود، فقط به لطف خدا. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ. البته به هیچ جایم نیست. گِلی هستم که مشت می‌خورَد، محکم! در دَوَران زندگی سرش گیج می‌رود؛ در کوره‌ی ریاضت پخته می‌شود و... الی آخر. و باز هم شکر خدا! که می‌توانم درک کنم علت این همه تنگنای نفس‌گیر چیست. از کجا آمده، کجا قرار دارد و قرار است به کجا برسد. و در واقع، من، سوار بر این‌ها، قرار است به کجا برسم. توی این یک سال فهمیدم به اقتضای زمان و مکانی که در آن به دنیا آمده‌ام و دینی که انتخاب کرده‌ام و مذهبی که برگزیده‌ام، مجاهدتی که وظیفه‌ی انجامش را دارم، از صلحا و سعدای گذشته اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست. اما زمانی که برایشان نیاز دارم کم است. در بهترین حالت صد سال عمر می‌کنم! که کفایت نمی‌کند. در نتیجه، تصمیم گرفتم هر کار در این ۱۶ سال کرده‌ام به کنار، از این به بعد را چند برابر تلاش کنم... تا شاید خشتِ دل‌سوخته‌ای شوم از بنای عظیم تمدن اسلام. توی این یک سال مهم‌ترین تصمیم عمرم را گرفتم. از مسیرهای رو به رویم که قریب به ده، پانزده‌تا بود، بهترین مسیر را انتخاب کردم و وارد مدرسه‌ی صدرا شدم، وارد مکتبِ شهیدِ علم و فلسفه و مبارزه و دین، آیت الله مطهری. با تمام سختی‌هایی که در مسیرش بود، وارد شدم. توی این یک سال فهمیدم به خواستن یا نخواستن من نیست که بخواهم تلاش کنم یا نکنم! وظیفه‌ست و شریف‌ترینان تاریخ، آن‌ها بودند که به وظایفشان عمل کردند. فهمیدم هیچ چیز اتفاقی نیست، حتی تاریخ تولدم، بیست و یک بهمن، یا حتی اسمم، یا افراد و مجموعه‌هایی که سر راهم قرار گرفتند، برگ اعظم انار، استاد واقفی عزیز، و باغ‌انار؛ مکتب‌ انارپرور مادر سادات. همه چیز حتی هر چیزی که نتوانم تغییرش بدهم، کدهای معناداری‌ست که‌ توسط بزرگ‌ترین و ماهرترین برنامه‌نویس که خدا باشد، در سرنوشتم نوشته شده. در پایان سالی که از سنم گذشته، مثل سال‌های قبل، هنوز فکر می‌کنم در برابر دنیایی که در آن آفریده شدم، آنقدر منفعل و تنبل بوده‌ام که حتی یک آجر را روی دیوار تکامل جهان به سوی هدفی که دارد و باید که داشته باشد نگذاشته‌ام. منفعل در حالی که هر ثانیه مثل قلب تپیده‌ام و نایستاده‌ام، یا مثل ثانیه شمار، هر روزش را کار کرده‌ام. بدون وقفه، بدون صبر، بدون اتلاف نعمت عمر. اما چه‌ کنم آرمان چیزِ دیگری‌ست برای من. اما این بد نیست! باعث می‌شود سعی کنم هر روز بهتر از دیروز باشم، هر روز، چیز بیشتری از علم نامحدود را یاد گرفته باشم. کار بیشتر کرده باشم. سختی‌طلب تر شده باشم. اما نتیجه‌ی هیچ کدام، تازه اگر نتیجه داشته باشد، فعلا نمایان نمی‌شود. پس... شانزدهمین سال را با این امید شروع می‌کنم: آن چه شده باشم_باشد که باید... با این امید که با این دستم واقعیت و با این دستم آرمان‌ها را بگیرم و بکشانم طرف یکدیگر و فاصله‌‌ی بین‌شان را کم کنم. هر چند! باید ترسید از روزی که آرمان مثل اسب خوزستان ندود و جلو نرود، و ما دنبالش نباشیم و برایش تلاش نکنیم. شاید شعار ۱۶ سالگی‌ام این باشد: تلاش چند برابر برای تحقق آرمان‌، با تکیه بر مهدی فاطمه و ذات مقدسه‌ی الله...🌱 🖋♣️ 🌿 @ezdehameeshgh
SalarAghili-MoamayeShah2-128(www.Next1.ir).mp3
4.68M
- ایران به آتش می‌کشد خاموشی تاریخ را!🕶 🌿 @ezdehameeshgh