eitaa logo
ازدحام عشق
422 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
213 ویدیو
1 فایل
- خالق واژه را که می‌‌شناسی؟! به نام همو!🖇 نویسنده‌ای هستم که هرروز و هرشب، در آغوش واژ‌ه‌ها جان می‌دهد...✒🌱 مهدینار⤸ @MAHDINAR
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨‍🎓 #پارت_هفتاد‌و_پنج 5⃣7⃣ سرمو بال
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🤙💋 به قام مهدی پورمحمدی 👨‍🎓 6⃣7⃣ سرشو عقب برد و خواست بزنه توی سر پسره که بدو بدو سمتشون رفتم و‌ با صدای بلند گفتم: آرمیا تورو خدا نکن... ایشون مزاحمم نشده. نیهان فقط می‌خواست یه چیزی رو ‌امتحان کنه!! با این حرفم داد و‌ بیدادش رو تموم کردم و برگشت و‌ منو نگاه کرد. خیلی دلم می‌خواست بدونم چطور می‌خواد از این پسره‌ی بیچاره عذر خواهی کنه!! یقه پسره رو ول کرد و گفت: من... ببخشید واقعا... سوء تفاهم بزرگی پیش اومده. بعد سرشو انداخت پایین. خجالت می‌کشید و این وظیفش بود. اون پسره، یه قدم ازش دور شد و گفت: حتما یه مشاروه سلامت روحی برین آقا!! بعد عصبی ازمون دور شد. آرمیا هم سرشو بالا گرفت و‌ به رفتن پسره نگاه کرد. دستاشو مشت کرد و‌ عصبی گفت: چرا با من اینکارو می‌کنید شما سه تا؟! چرا همش می‌خواد غیرتمو تحریک کنید؟! چرا سر به سرم می‌زارید؟! چرا؟! با حرفاش هم عصبی شدم هم تعجب کرده بودم!! اخه معنی این غیرتش چیه؟! چرا فک می‌کنه داریم باهاش بازی می‌کنیم؟! تا اومدم حرفی بزنم پوف بلندی کشید و‌ ازم دور شد. با قدم ‌های عجول سمتش رفتم. خواستم عذرخواهی کنم که برگشت و‌ گفت: لطفا دنبالم نیا. خواهش می‌کنم. *** پشت میز نشستم که آیه نوشابه رو از توی یخچال در آورد. تنها چیزی که صداش میومد، صدای خنده امین و آرمان بود. با اینکه آرمیا توی اتاق باهاشون بود، ازش صدایی نمیومد. حدس می‌زدم الان اونجا نشسته و‌ عصبی داره امین و ‌آرمان رو ‌نگاه می‌کنه. با صدای نیهان به خودم اومدم. به بشقابی که برام داخلش غذا ریخته بودن نگاه کردم. حالا تازه داشتم متوجه می‌شدم چقد گرسنمه!! غذا قورمه سبزی بود. غذای مورد علاقم. یه قاشق و‌ چنگال برداشتم و لیموی توی بشقاب رو‌ با چنگال برداشتم خوردم. چقد تلخ بود!! چند قاشق برداشتم و‌ خوردم اما دیگه دلمو زده بود. چند‌قاشق دیگه هم بزور خوردم. حالا بشقابم نصفه بود. نیهان هم بی سر و ‌صدا نهار می‌خورد. تند تند. اما می‌دونستم اشتیاقی نداره. _چیه دلارام نکنه خوشت نیومد؟! می‌خوای یه چیز دیگه برات سفارش بدم؟! _نه آیه جان گرسنم نیست زیاد. نمی‌تونم بخورم... از سر میز بلند شدم و رو به نیهان و‌ آیه گفتم: سه روز بیشتر شمال نیستیم. باید تقسیم کار کنیم!! امروز ظرف ها رو من می‌شورم. فردا نیهان و روز آخر هم آیه جان. چطوره؟! بعد از تایید آیه و‌ نیهان ظرف خودمو برداشتم و‌ سمت سینک رفتم. باقی‌مونده غذامو ریختم توی سبد و ‌به ظرفای پسرا نگاه کردم. می‌شد فهمید کدومشون مال آرمیاست. اونی که از همه تمیز تره!! دستکش ها رو دستم کردم. اسفنج رو‌برداشتم و ‌خیسش کردم. دورتو رو ‌برداشتم و تا تونستم روی اسفنج فشار دادم. بشقابمو سابیدم که نیهان ظرف خودش و آیه رو کنار دستم. اونا رو ‌هم سابیدم. خواستم بشورمشون که نیهان اومد کنارم و گفت: عزیزم من می‌شورم. تو برو توی اتاق یه فیلم پلی کن. فلشتو آوردی؟! _مرسی عزیزم. ممنون. آره هاردمو آوردم. یه سینمایی طنز ایرانی پلی کنم چطوره؟! _خوبه عزیزم برو. دستامو شستم و رفتم کنار. بوسه‌ای روی گونه نیهان کاشتم و از آشپزخونه اومدم بیرون. داشتم وارد اتاق می‌شدم که صدای خنده آرمیا رو شنیدم. بهتر شده بود!! وارد اتاق شدم و سمت چمدون رفتم. زیپشو کشیدم و هاردمو آوردم بیرون. به تلوزیون وصلش کردم و زیپ چمدون رو کشیدم و از اتاق بیرون اومدم. توی آشپزخونه رفتم که دیدم نیهان و آیه دارن ظرف هارو خشک می‌کنن. هنوز متوجه من نشده بودن چون خیلی آروم رفته بودم. نیهان یه بشقاب رو خشک کرد و رو به آیه گفت: به نظرت چیکارش کنیم؟! همش انکار و انکار و‌ انکار!! عصبی ”اهم اهم“ی کردم و گفتم: چیزی برای انکار نیست. افکار خامتون رو‌ برای دوستاتون نگه دارید!! @ezdehameeshgh🎊 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
هدایت شده از ازدحام عشق
به نام اونی که بودهـ🖇 وقتی که هیچ کسی نبودهـ... و ‌به نام اونی که هستـ🍁 اون موقعی که هیچ کس نیستـ!! و این آغاز، آغازیست برای پایان هاییـ که بدون آغاز، به پایان می‌رسند♠️ سلام به این آغاز بی پایان🌱✒️ •| @ezdehameeshgh |•
به نام خالق همه رنگ ها!! قبلا رنگ مورد علاقم قرمز بود🔴 اما یکم که با خودم دو دو‌تا، چهار تا کردم فهمیدم تنها تعریفی که برای رنگ قرمز دارم خونه. تصمیم گرفتم قرمز رو بندازم بیرون از زندگیم. نه به خاطر اینکه ازش خوشم نمیاد... به خاطر اینکه تعریف خوش آیندی ازش توی ذهنم ندارم. یکم که فکر کردم فهمیدم چقد عاشق سیاهم⚫️ رنگی که برای بقیه خوب نیست... اما برای من خوشبختیه. با خیره شدن بهش آروم می‌شم... یکم دیگه که به سیاه فکر کردم، فهمیدم فقط رنگ نیست. سیاه یعنی حس... حس درد، حس دلتنگی و حس غم. حالا دیگه متوجه شده بودم سیاه رنگ بعضی از شهر ها هم هست. شهر هایی که پر از جنگن... پر از قتل و غارتن. تازه یه عشق هم می‌تونه سیاه باشه... عشقی که به پایان نرسه. مثل عشق اوکیا و کمال، که کمال در آخر روی مین کشته شد. حالا فهمیدم که سیاه فقط یه رنگ نیست. خانواده‌ای از رنگ هاست. رنگ قرمز که رنگ مورد علاقه سابقم بود و‌ الان برام معنی خوبی نمی‌ده... تازه... سیاه چند نوعه... سیاه ذغالی داریم. پررنگ داریم. فام و درخشنده و یکدست هم داریم. از همه‌ی اینها گذشته، سیاه چکیده‌ای از همه رنگ ها مخصوصا قرمز و سبز و ‌قهوه‌ایه... سیاه فقط رنگ نیست. خاطرات من، عشق من، علائق من، آینده من و هستی من سیاهه. نه که خوب نباشه نه، سیاه معنای خوشبختی به من می‌ده. سیاه فقط رنگ دود نیست. رنگ‌ آیه قرآن کریم و‌صفحه گوشی هم هست که با خیره شدن ‌بهش، خودمون رو می‌بینیم. می‌گید نه؟! یه نگاه به تصویر رنگ‌ سیاه بندازید تا متوجه بشید تنها کسی که واقعا ‌دوستون داره کیه... سیاه رنگ نیست، اما زندگی من رو‌ در قالب رنگارنگ نشون می‌ده.
AUD-20211206-WA0148.mp3
9.26M
بَه چه دلواپسی نابی!! به سرم زده بی‌خوابی!! صبرم شده لبریز کجایی؟! چه دل آشوبه جذابی در این شب مهتابی ❣🌱 [Hamid_hiraad🎙🕴] ✒️👨‍🎓 @ezdehameeshgh 🖇🔉
و چمنزار خشکیدهـ قلبم، گاهیـ اوقات محتاج است به صدای شنیدن جوشیدن قهوهـ در قهوهـ‌ساز. به تلخی قهوهـ قسم، تنها قهوهـ تلخ است که روز های تلخ نبودنت را شیرین می‌کند برای قلب پائیزی ام...☕️🍂 [مهدی پورمحمدی، آذرنویس ۱۴۰۰🍁☕️] @ezdehameeshgh 🖇🔉
وقتی دیدم اخمش وسیع تر می‌شه با پوزخند گفتم: حالا چی شده که دلت نمی‌خواد من تنها بیرون باشم؟! چند ‌لحظه‌ای دندوناشو روی هم فشار داد. انگار می‌خواست چیری بگه اما مقاومت می‌کرد. سرخ و‌ سرخ تر می‌شد و من بیشتر حرصم می‌گرفت. بلند تر از همیشه ادامه دادم: بگو دی... نذاشت حرفمو کامل کنم. مثل بمبی که منفجر شده باشه با صدای خیلی بلند گفت: چون من دوست دارم دختره‌ی لعنتی... چون عاشقتم. آتیش می‌گیرم وقتی می‌بینم پسرا با اون چشماشون نگاهت می‌کنن. جیگرم می‌سوزه وقتی می‌خوام باهات شوخی کنم اما یه سری محدودیت اجازه نمی‌دن. خسته شدم از اینکه هی روت حساسیت نشون می‌دم اما نمی‌فهمی. خسته‌ام از اینکه متوجه حس من نمی‌شی!! ازت خستم دلارام‌ به خدا خستم. ✒️👨‍🎓 @ezdehameeshgh🎊
هدایت شده از ازدحام عشق
به نام اونی که بودهـ🖇 وقتی که هیچ کسی نبودهـ... و ‌به نام اونی که هستـ🍁 اون موقعی که هیچ کس نیستـ!! و این آغاز، آغازیست برای پایان هاییـ که بدون آغاز، به پایان می‌رسند♠️ سلام به این آغاز بی پایان🌱✒️ •| @ezdehameeshgh |•
خب مهدیناری ها. کمتر موقعیتی پیش میاد که من تنها از خونه بزنم بیرون. هروقت هم که پیش میاد، من برای عکاسی از جاهای دیدنی اقدام می‌کنم. امروز رفتم بهشت فاطمیه پیش بابام. برگشتنی هم اومدم اینجا. این برجک رو می‌بینید؟! یکی از برجک های دیوار خارجی باغ موقوفه بیرم آباد هسته. این باغ که وقفیه، در کنار کوه واقع شده. اگه بشه از داخل عکس می‌دم🌱✒️ ✒️👨‍🎓 :📸 [MAHDINAR✒♠] @ezdehameeshgh 🖇🔉
دعا کنید با رانندگی اینا، بی مهدینار نشید!! می‌ترسم برم اونور. خیلی تند می‌رن😭🙏 ✒️👨‍🎓 @ezdehameeshgh 🖇🔉
خدا رو‌شکر درش باز بود. امااااا یکی از کارگر ها گفت هروقت افتتاح شد برای عکاسی بیا. درو بست😭😭😭🙏😐 ✒️👨‍🎓 @ezdehameeshgh 🖇🔉
یروزی می‌رم بالای این برجک و ‌به مسئولین می‌گم: ایح ایح!! دمااااااغ سوخته می‌خریم. کیلو چنده؟!؟!😎🙏 ✒️👨‍🎓 @ezdehameeshgh 🖇🔉