eitaa logo
فرزند آفتاب
2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
105 فایل
‌- آقـا یا خانـم نـوجـوان 🕊 تـو فـرزنـدِ حضـرت آفتـابـی‌ 🌤 و اینجـا کـانـالی اسـت بــرای 📍 شناختِ خودت و حضرتِ آفتاب 🌱 ‌ 👂جونم؛ کارم داشتی؟! @jm_mahdavi ‌‌ ‌ ‌🌐 www.MONTAZERANMONJI.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
اقسام وضو.pptx
حجم: 1.82M
پاورپوینت و اقسام وضو کاری از ⊰✾✿✾⊱━━━─━━ @farzand_aftab
✨به نام خدا✨ ⏳دیگر زمان رفتن ابرها فرارسیده بود. ساعت زیبای طبیعت با عقربه های سراسر طراوتش به ابرها می گفت که از آسمان دشت بروند و به گل ها و درختان، خبر آمدن خورشید طلایی را می داد. ⛅️آرام آرام خورشید با پرتوهای روشنش، قلب ابرهای سیاه را شکافت و آهسته آهسته قدم به آسمان گذاشت. خورشید آمد، نورش را به دشت هدیه داد و به گل های سرخ وصورتی که در حال پژمردگی بودند از وجود خودش شربت زندگی بخشید، خورشید آمد و لاله های واژگون را که همچو حریرِ سرخ بر قلب سبزِ دشت روییده بودند لبریز از طراوت کرد. 🏞حالا دشت چقدر زیبا شده است، چه خوب که دستی هست تا پس از سرمای روزهای ابری و بارانی، قلب دشت را گرم کند. ❤️بانوی مهربانی ها، دست گرمابخش خورشید، همچو دستان شماست، گویا پروردگار مهربان، در آغاز آفرینشِ جهان قصه‌ی شما را به خورشید گفته است که اکنون خورشید تمثیل زیبایی از مهر شما شده است. 🌞خورشید از شما آموخت که چگونه بهار را زنده نگه دارد، آموخت که ابرهای سیاه را کنار بزند و نور طلایی را به چشم ها هدیه دهد. خورشید یاد گرفت که پرستارانه از بهار دل انگیز نگهداری کند. لحظه‌‌های عاشورا، قلب پر مهر شما بود که نگران روشناییِ حقیقت شد و این دستانِ تلاشگر شما بود که نور حقیقت را از صحرای کربلا به پرواز در آورد و آن را به جای جای عالم روانه کرد. ♥️بانوی دل‌ها، امروز مدافعان سلامت در سایه‌ی نگاه پر مهر شما می کوشند تا جان ها را دوباره از عطر بهار لبریز کنند‌. آنها همچو خورشید، پای درس پرستاری شما نشسته اند و اکنون خستگی را به جان می خرند تا گَردِ تلخِ بیماری را از آیینه‌ی وجودِ بیماران پاک کنند. ♥️بانو جان، شما هنوز هم نگران ما هستید و با دعا هایتان دلسوزانه از ما پرستاری می کنید، برایمان دعا کنید که به مدد الهی کرونا را شکست دهیم.‌ برایمان دعا کنید که دعای پر مهر شما نزد خداوند پذیرفته است. میلاد با سعادت حضرت زینب(س) مبارک باد.🌷 ✍نویسنده: ریحانه رضازاده_۱۶ ساله @farzand_aftab
✨به نام خدا✨ همچو کوچه‌های پاییزی که از برگ های🍂 زرد، مفروش شده اند، و مثل دریایی که در سرخی غروب نشسته است، ❤️قلب عالم را میهمان دلتنگی کردید. بار دیگر عطر کربلا همچو نسیم بهار به کوچه ها و خیابان ها آمد و گویی عاشورا زنده شد. 😭اشک بر چشمانمان نشست و انگار نگاهمان به صحنه‌ی شهادت علمدارِ کربلا دوخته شد. 💠چه دل انگیز است، آنقدر مهر شما بر دل نشسته که حتی دلتنگی برایتان قلب ها را به آستانه‌ی آرامش می‌رساند. چه دل انگیز است، این دلتنگی، گویی هر لحظه وجود را به سوی استقامت می کشاند. 💪استقامت، همانی که به خیال دشمن با رفتن شما نابود می‌شد، همانی که دشمن تصور نمی کرد، همچو شکوفه ای که باران را می نوشد، بیشتر از گذشته شکوفا شود. دشمن فکر نمی کرد بیش از قبل، نور عاشورا در جهان، سایه بیندازد و دوباره عالم صحنه‌ی سرخی شود که نگاه مادر پهلو شکسته به آن دوخته شده است. 🎇صحنه‌ای که در آن عاشقان برای حقیقت می جنگند و در این راه خون سرخشان همچون لاله‌، بر قلب متلاطم زمین می روید. 💞سردار دلها، در جهانی که قصه‌ی پرواز فراموش شده بود، شهادت شما، رنگِ آسمان را به قلب‌ها بخشید و شوق پرواز را به عالم هدیه داد. من به آسمان نگاه می کنم، چه زیبا آسمان، مأمنِ پروازِ قلب های مشتاق حقیقت شده است. ✍️نویسنده: ریـــحانہ رضـــازاده @farzand_aftab
ویژه ✨به نام خدا✨ در دل آسمان 🖤غمی بزرگ آرام گرفته بود و در چشم ستارگانش غصه موج می زد. شاید دلش می خواست از غصه تمام ستارگانش خاموش شوند و شاید می‌خواست باران اشک هایش را بر زمین فرو ریزد. اما باید آرام می بود. باید غمش را در پس روشناییِ ستاره ها پنهان می کرد که آنشب، شبِ بی نشان ها بود. 🌃آن شب، شبِ بی نشان ها بود. شبِ اشک هایی بود که در سکوت شهرِ به خواب رفته، بر گونه‌ی کودکان می نشست. شب آه بود. آهِ سردی که خانه‌های گرم شهر، آن را درک نمی کرد. گویی طولانی ترین شب سال، بی نشان و بی خبر آمده بود و سوغاتش لحظه ‌هایی بود که بی لبخند مادر، می گذشت. ▪️بی نشانی، تنها نشانِ مادر پهلو شکسته بود. مادری که حالا در آسمانی ترین نقطه ‌ی زمین، آنجا که کسی نمی داند کجاست، به دست خاک سپرده می شد خاکی که بهشت در مقابلش زانو می‌زند‌. نمی دانم این خاک کجاست! تنها می دانم سال هاست قبله‌ی بی نشان ها شده است، قبله ی نیایش های شبانه است، قبله‌ی اشک هایی است که مظلومانه چشم ها را بارانی می کند. قبله‌ نمای دل های شهدای گمنام، این آسمانی ترین نقطه ‌ی زمین را نشانه رفته است و در کنار همین خاک است که محبوبِ بی نشانِ عالم، برای ظهور دعا می کند. 🌌شب، این غم را در دل خود نگه داشته بود. زمین و زمان هم بی نشانیِ این شب را در گنجینه ‌ی پر دردِ قلبشان نگه داشتند. این خواسته‌ی مادر پهلو شکسته بود، تا ذهن عالم در حیرت این سکوت هزار ساله بماند. سکوتی که سخت تر از آن بیست و پنج سال سکوت نیست... ✍نویسنده: ریـــحانہ رضـــازاده_۱۶ ساله ╭─┅🍃🌸🍃┅─╮ @farzand_aftab ╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
app.apk
حجم: 13.68M
تهیه بازی زیبا با مضامین توسط ╔═ 🌼 ══💔══ 🌸⚘ ═╗‌‌‌‌ @farzand_aftab ╚═ ⚘🌸 ══💔══ 🌼 ═╝
✨به نام خداوند مهر...✨ سلام مادر عزیزم❤️ مادر خوبم که رنگین‌کمان مهر پروردگار، در آسمان قلبت نگارگری شده است. در ابتدای کوچه‌ی خیال انگیز ذهنم، آینه‌ای به یادت گذاشته ام تا هرگاه که قدم به دنیای نوشتن می‌گذارم، روشناییِ آینه، مرا یاد مهربانی هایت بیندازد و من از مهر، بنویسم و بنویسم و بنویسم. هر گاه که کاغذ من از واژه های مهربانی لبریز می شود، آنگاه عطر یاس می‌گیرد، همان عطری که اولین بار با نگاه به دستانِ زحمت‌کِشت، در خیالم نقش بست. آری چشمان من این عطر را با نگاه به تو، حس کرد. سپاسگزارم از لطف بی انتهایت که مسیرم را روشن ساختی. از همان کودکی یادم دادی که قرآن را ببوسم و بعد از نوشیدن آب، به امام حسین(ع) سلام بگویم. کودک بودم که دستانت روی سرم روسری گذاشت و مهرت روی لبم، لبخند.💚 مادر عزیزم، آرزو داشتم زلال رودخانه را برایت کادو کنم و طلوع خورشید را به دستانت هدیه دهم. اما خب این ها همه در برابرت ناچیز ناچیز ناچیز است.🌅 این متن هم که تقدیمت می کنم از روبه ‌روی همان آینه گذشته، همان آینه‌ای که مرا یاد مهربانی هایت می‌اندازد و کاری می کند که از مهر بنویسیم و بنویسیم و بنویسیم. تمام آرزوهایت را آرزومندم بی انتها دوستت دارم... 💜💚❤️💖💙💛 ✍نویسنده: ریـــحانہ رضـــازاده @farzand_aftab
✨به نام خدا✨ 🌅طلوع طلایی رنگِ خورشید، بارانی از نور بود که بر قلب دریای آبی بارید و آن را لبریز از درخشش کرد. دریا آینه‌ای بود که برای آسمانی شدن، نیاز به چهره‌ی سرشار از مهر خورشید داشت. باید قلبش تلألوِ خورشید را منعکس می ‌کرد... 😇مسیر آسمانی شدن انسان ها، آن روزی ترسیم شد که خورشید عالم، چشم به جهان گشود. صدای نیایشش نخستین بار در قلب خانه‌ی پروردگار طنین انداز شد، درست آن هنگام که ملائک از هفت آسمان می آمدند و بوسه بر پایش می زدند و در مقابلش سر به خاک می‌گذاشتند. 🌞خورشیدِ هدایت و سعادت انسان ها آمده بود و این یعنی چیزی نمانده که وجود دریایی انسان، درست مثل آسمان بشود... ✋امام من، سلام ای که یادتان چون یاد خداوند آرامش بخش است و تلألوِ وجود نورانی‌تان قلبِ دریا ها را آسمانی می کند. نگاهِ پدرانه‌ی شما سرچشمه‌ی محبت است، آنچنان که هدایت را می توان در نگاه‌های پرمهر شما معنا کرد. آسمانی شدن انسان ها، در یاد آوری عطر غدیر است و در نگین آن💍 انگشتر، که هنگام نماز به پیرمردِ فقیر بخشیدید. در یاد آوریِ لیلة المبیت است و آن رشادت هایی که در راه اسلام انجام دادید. آری برای آسمانی شدن، باید نامِ شما را بر زبان جاری کرد، نامِ شما که پدری برای همه، هستید. ❤️امام مهربانم، خداوند آرامش را به وسیله ‌ی شما خلق کرد، به‌درستی که اگر شما نبودید، از آسمانی شدن قلب ها، نیز خبری نبود. دعایمان کنید که هر لحظه محتاج دعای شماییم. دعای شما که آرامش را به قلب ها هدیه می کنید و خدا بسیار دوستتان دارد... (ع) و مبارک.🌹 ✍نویسنده: ریـــحانہ رضـــازاده @farzand_aftab
✨به نام خدا✨ «لحظه های باران» 🔅صدای قدم های باران می آید، ردِ پایِ آبی اش را می توان در مردمکِ چشمان آبیِ آسمان دید. از چشمان آسمان می توان مژده‌ی بارشِ اشک شوق را فهمید. 🌧باران می بارد و صدای دل انگیزش در گوش هایم می‌پیچد، این آوای زیبا را خوب می شناسم. این همان آوای آشنایی است که می‌دانم تنها نوازنده‌اش دستان هنرمندِ پروردگار است. آرام آرام قطره های باران می آیند و بر تنِ زمین خانه می کنند. و از وجود آیینه‌ای شان طراوت به قلب شهر می بخشند. باران می بارد و کوچه‌ی ما را تبدیل به دفتر نقاشیِ قطره‌ها می‌کند. زمین کوچه‌، آنقدر خیس شده که حالا می‌توانم چهره‌ی آبیِ آسمان را در وجودش تماشا کنم. عطر خوشِ خاک نَم‌ زده، فضای کوچه را زینت داده است. با وجود این عطرِ دل‌انگیز و این بارش زیبای قطره‌ها، حال و هوای گلدان‌های پشت پنجره نیز عوض شده است. گلبرگ گل ها چون حریرانِ سرخ و صورتی رنگ شده، حریر هایی که حالا میزبانِ قطره‌های بارانند. ☔️ باران می بارد و گویا کسی برای گل‌ها شعر می‌خواند که اینچنین شاداب و رنگی شده اند. خوش به حال گل‌ها، 🌼🌸خوش به حال کوچه‌ها و خوش به حال تمام شهر، چه خوب به انتظار باران نشستند. یکی یکی روزها را با آرزوی باران پشت سر گذاشتند و حالا روزی را در قلب❤️ بهار، بارانی می‌بینند. انتظار آن ها ستودنی است و خورشید برای ستایش انتظارشان، آرام آرام، رنگین کمان را در آسمان نقاشی می کند. ✨بهار است، باران می‌بارد و تلفیقِ نورِ خورشید و قطرات باران، رنگین 🌈کمان را آفریده است. احساس می‌کنم لحظه های بارانی، آیینه‌ای از لحظاتِ ظهورتان است. آیینه‌ای که طرواتِ قلب ها، شیرینی لبخند ها و عطرِ دل انگیزِ گل نرگس را برای نگاهِ شهر، منعکس می کند. آن روز که شما بیایید، گل های آرامش، شکوفا می شوند، دل ها رنگِ خدا می‌گیرند و گویی باران به قلب های پژمرده جانی دوباره می بخشد... زیرلب برای ظهورتان دعا می کنم و کبوتر🕊 دعایم در حال و هوای باران، پَر می کشد و تا اوج آسمان، پرواز می کند. ❤️روزی تو خواهی آمد 💛از کوچه های باران 💜تا از دلم بشویی 💚غم های روزگاران ✍ نویسنده: ریـــحانہ رضـــازاده_۱۷ ساله @farzand_aftab
✨به نام خدا✨ «زیباترین آسمان» 🌅زیباترین آسمان، در قلب صحرا پدیدار شد. آن جا که خورشید و ماه هر دو در کنار هم درخشیدند. آری، آبی ترین آسمان و گویی بهشتی برای پروازِ فرشتگان، نگارگری شده بود. صحرا،‌ سجاده‌ی هفت آسمان شده بود. انگار تمام آفرینش، بر خاک سرشار از بَرکتش سجده‌ی شکر به جا می آوردند‌. نسیم، مثل پروانه ها اطراف خورشید و ماه می‌گشت. شمعِ ولایت درخشان تر از هر لحظه شده بود و در آن لحظه های دلنشین، لذت بخش ترین کار، پروانه شدن بود. پروانه شدن و دور شمعِ ولایت گردیدن، آرزویی بود که در گنجینه‌ی قلب تمام آفرینش، آرمیده بود‌. نسیم بر دست امام علی (ع) بوسه می زد. بر همان دستی که در جنگ ها، ذوالفقار را می گرداند و در مقابل چشمان متحیرِ ظالمان و مشرکان، پرچم حقیقت را برمی افراشت. 🙌همان دستی که حالا میان دست رسول خدا بود و به همراه آن، به سمت آسمان ها بالا رفته بود. دست مولا، در دست پیامبر بود و گویی خدا بهشت را در صحرا به تصویر کشیده بود. نسیم در اطراف امام علی(ع) می گشت. در اطراف او، کسی که در لیلة المبیت، نقش عشق و ایثار را به کمال رساند و در جای پیامبر خوابید. همانی که در جنگ خندق در مقابل جنگجوی نامدار عرب، عمرو بن‌ عبدود، ایستاد و او را از پای درآورد. مولا امام علی(ع)، همانی که رسول خدا فرمود:« با یک ضربه‌ی علی، تمام اسلام نجات یافت.» 🌬نسیم، پروانه شده بود. مثل خیلی از قلب ها که پروانه شده بودند. مثل فرشتگان و تمام آفرینش که در این آسمان بی همتا، همچو پروانه ها پرواز می کردند. ذره ذره خاکِ غدیر، همچو مرواریدِ درخشان شده بود. زیباترین آسمان شده بود... ✨السلام علیک یا امیرالمومنین (ع)✨ ✍نویسنده: ریـــحانہ رضـــازاده @farzand_aftab
✨به نام خدا✨ «غروب » 💔حریرِ سرخ، آهسته آهسته چهره‌ی خورشید را می پوشاند و غروب، در آسمان پدیدار می گشت. از پشت غبار‌ها که سراسیمه در هوا می‌چرخیدند، به خورشید نگاهی کرد. خورشید سرخ بود اما نگینِ عقیقش این بار سرخ تر از خورشید و سرخ تر از آسمانی بود که در دریای غروب غرق می شد. عقیق او به هزار قطره‌ی خون، رنگ‌آمیزی شده بود. انگشتر برای نخستین بار روی خاکِ صحرا افتاده بود و مثل همیشه انگشتِ عزیز خدا را محکم در آغوش گرفته بود، عزیز خدا که اکنون، او هم بر روی خاک آرمیده بود. انگشتر به آسمان نگاه می کرد.‌ لحظه ها برایش سخت می گذشت. قلب عقیقِ دلشکسته‌اش شهادت می‌داد که از طلوع خورشید تا غروب آن، در کربلا چه گذشته است. قلبِ عقیقِ سرخ، غزلی بود که بیت بیتش نشانت می داد که کدام زخم ها رادرکجا بوسیده است. 🥀در سینه‌ی سرخ و شکسته اش پروانه های سوخته بال دلتنگی، پرواز می کردند و‌ تنها مرهمش بارانی بود که پروانه ها به چشمانش هدیه می دادند. او می دانست زمان به سرعت سپری می شود تا سخت ترین لحظه را پیش چشمانش به تصویر بکشد. لحظه ای سخت تر از هنگامی که با چشمانش به مشک تیر خورده و دستان 🚩علمدارِ کربلا می نگریست و می‌گریست. 🕒لحظه‌ای سخت تر از زمانی که حلقه‌ی نقره‌ای رنگش در خون گلویِ نوزاد تشنه لب غرق می‌گشت. هیاهو در کربلا اوج گرفته بود، از یک سو خیمه ها می سوختند و دختران اشک می‌ریختند و از سویی دیگر صدای خنده‌ی دشمنان، همچون آتش تا آسمان شعله می کشید. و اینجا، در این گودال، چشمانِ خون آلودِ پدر، هنوز باز بود و ناله‌ی دخترانش را می‌شنید. شکستِ دیگری در عقیقِ انگشتر نمایان شد. ‌این هزارمین زخمی بود که بر دلش می نشست. ⏳ثانیه ها می گذشت، دشمنان، گودال را محاصره کرده بودند. ثانیه ها گذشت و دنیای انگشتر به آن لحظه‌ی سخت گره خورد. آن لحظه که دیگر حلقه‌ی‌ خونینش، تپش قلبِ مولایش را حس نکرد. آن لحظه که دیگر انگشتِ مولا تکانی نخورد و آهسته آهسته دنیا برای انگشتر، به پایان رسید. ضربانِ قلبِ مولا برای انگشتر مثل نفس بود. همچو بهاری که شکوفه ها به عشق او چشم خود را باز می کنند. انگشتر به‌انگشت امام بوسه می زد. امامی که شهادتش جلوه‌ی درخشانِ حقیقت بود. 🍁عطر و رنگِ سرخِ پاییز، میهمان کربلا شده بود. همه چیز را به غارت برده بودند و حالا نوبت به غارتِ انگشتر رسیده بود. انگشتری با سرخ ترین و غمگین ترین عقیق، انگشتری که دِلش شکسته بود... 💍انگشتر را با انگشتِ امام به غارت بردند. گویی به اذن خدا، انگشت و انگشترِ امام، رسالتی دیگر داشتند که هنوز به پایان نرسیده بود. انگشتر با انگشت امام رفت تا عقیق شکسته و خونینش به جهانیان بگوید که بر کدامین زخم ها بوسه زده است. رفت تا از عاشورایی بگوید که در شکستگی های دلش نقش بسته است... ✍نویسنده: ریـــحانہ رضـــازاده @farzand_aftab
بروز رسانی مباحث کانال فرزند آفتاب 📋فهرست موضوعی کانال👇 ✨متفرقه ها: 🌸مخصوص مجرداا🌸 ( _ ) 🌛 ها 📹 ها 🛳 ✨ویژه ماه ✨ویژه ماه 🏴 📷 ها : 📚کتاب های صوتی: 🎙سخنرانی های 👌 🎵فایل های صوتی : ** @farzandaftab