eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.8هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
باسلام خواستید از خاطرات کوچولوهامون بگیم دخترکوچیکم زود زبون بازکرد خیلی زورمیزد مثل داداشش واضح حرف بزنه ،وقتی میدیدمتوجه نمیشیم حرص میخورد😀 یکسری اون اوایل که مثل قناریا ریزه خونی میکرد😁 باباش خداحافظی کرد ورفت ،دخترمم که روی پام خوابونده بودمش شروع کرد زیرلب گفت ماسانا موشونه 👼؟؟!!ماسانا موشونه👼؟؟!! خدایا اگرم نمی‌فهمیدم خودشو میزد آنقدر گفت وپرسیدم چی میگی :دستمو گرفت کشوند سمت کمدش وحرفشو تکرار کرد ازخنده افتادم منظورش این بود که لباسامو بپوشونه😂😂 گذشت هفته ی بعدش دوباره داشتم زورکی میخوابوندمش دیدم آروم داره تکرار میکنه ماخالات موخوله 😶ماخالات موخوله😶 تاغروب که داداشش اومدترجمه کرد مخمو خورده بود داداششو برده بود سریخچال به ظرف شکلاتها اشاره کرده بود یعنی که شکلات بخوره شکلات بخوره😂😂😂😂 😍😂 ‍‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686 •┈••✾🍃🍁🍃✾••┈•
سلام ..خوبین شما؟ من تازه عضو کانالتون شدم .خوشم اومد .گویا وقت خاطرات کوچولوهاس .یه خاطره خنده دار دارم . دخترم الان ۱۳ ساله اس .خیلی زود زبون باز کرد .حدود ۲ سال و نیم بود یه روز من تب و لرز شدید داشتم و اصلا نمیتونستم از جا پاشم .دخترم خیلی تحمل کرد دید خوب نمیشم رفت یه لیوان بزرگ اب کرد اورد با یه قرص .بهم گفت مامان از اون قرص بزرگها اوردم زودی خوب بشی پاشو بخور .بلند شدم الکی قرص بخورم دیدم یه شیاف بزرگ دیکلوفناک برام بازکرده😁😁😁 🤦‍♀😍😂 http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686 •┈••✾🍃🍁🍃✾••┈•
سلام به همه خانما☺️ سوتی من مال ۱۵ سال پیشه که باردار بودم ماه هفت بارداریم بود بامامانم رفتیم مطب برای تعیین جنسیت وقتی نوبتم شد رفتم پیش آقای دکتر اونم اومددشروع کردبه سونوگرافی که اره این سرشه اینم قلبشه اینم بیضشه همچیش سالم سالم 😳منم تعجب کردم چرا نگفت دختر یا پسر بلندشدم گفتم اقای دکتر پسره یا دختر😅 اونم گفت خانم دوساعته دارم میگم اینم بیضشه مردم ازخجالت 😂🙈 🤦‍♂🤦‍♀ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
بخونید و بخندید..😂 در این کانال احکام به شیوه ای لطیفه ای و جذاب گذاشته میشه..🤣 👌💚 http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
سلام به همه خانما☺️ سوتی من مال ۱۵ سال پیشه که باردار بودم ماه هفت بارداریم بود بامامانم رفتیم مطب برای تعیین جنسیت وقتی نوبتم شد رفتم پیش آقای دکتر اونم اومددشروع کردبه سونوگرافی که اره این سرشه اینم قلبشه اینم بیضشه همچیش سالم سالم 😳منم تعجب کردم چرا نگفت دختر یا پسر بلندشدم گفتم اقای دکتر پسره یا دختر😅 اونم گفت خانم دوساعته دارم میگم اینم بیضشه مردم ازخجالت 😂🙈 🤦‍♂🤦‍♀ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
😂 سلااااام این قسمت مادر نا مهربون. آقا جونم براتون بگه که بچه های من به چایی خیلی علاقه دارند. دخترم بزرگم که کوچیک بود .انگشتش را کردم تو چایی که بفهمه چایی داغه نخوره. هیچ تاثیری نداشت.بیشتر علاقمند شد. دقیقا همین کارو با دختر دومم هم انجام دادم هیچ نتیجه مثبتی نگرفتم. تا اینکه چند وقت پیش خونه مادر شوهرم بودیم دیدم پسرم ام میگه چایی چایی ..‌‌ رفتم انگشتش را بکنم تو چایی یهو دستش را تا مچ کردم تو چایی.خدا رحم کرد چایی زیاد داغ نبود. مادر شوهرم با چشمهای گرد😳😳😳 شده نگام میکرد. یهو دیدم به اقام میگه تو بگیرش من دستشو بکنم تو کتری‌تا دیگه با بچه ها این کارو نکنه. منم پرو پرو فقط میخندیدم😂😂😂 http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
قرار گذاشتیم من با خواهرم و اون بنده خدا هم با مادرش بیاید حرم مطهر هم دیگر رو ببینیم، من از گیت ورودی آقایان داخل رفتم و کنار پله ایستادم تا خواهرم هم بیاید همزمان با من یه دختر خانم با چادر عربی یک لحظه دیدمش اون هم ظاهرا منتظر کسی بود . با خودم می‌گفتم خدا اگر این باشه باز خودمو دلداری میدادم نه شایدم این نباشه .........😭😭 ادامه مهیج وواقعی خاطره🤦‍♂👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
خاطره زایمان زایمان ☺️☺️☺️(طبیعی میخواستم سزارین شد😭😭) من هیچ مشکلی برای زایمان طبیعی نداشتم بچم نه بریچ بود نه خودم سزارین میخواستم ولی شد دیگه🤷‍♀🤷‍♀🤷‍♀خاطره من از زایمان اولم من روز ۸ابان خیلی کم درد داشتم تازه ۴۲ هفتم بوداز هفته ۳۹هر دفعه میرفتم برای بستری شدن میگفتن وضعیتت خوبه برو تا دردت نگرفته بمون خونه منم خوشخیال 🤦‍♀🤦‍♀تمام مطالعاتم فقط زایمان طبیعی بود وهیچچچ شناختی راجع به سزارین نداشتم وتنها کسی که تو فامیل ما سزارین شده بود زن داییم بود که هر ۴تا بچش از ۴۰سال پیش تا سال ۷۲که اخریش بود سزارین کرده بود🤱🤱🤱🤱وبقیه فقط طبیعی🤰🤰🤰وقتی ۴۲هفتم شدرفتم بیمارستان گفتن باید بستری بشی دخترت حالا حالاها قصد اومدن نداره وباید به زور بیاریمش منم با اینکه ترس وحشتناکی داشتم ولی پیش آقامون🙍‍♂ ومامانم🙎‍♀ خودم خیلی خونسرد وآروم نشون میدادم ولی تو دلم رخت میشستن عجیب 👻👻👻 رفتیم ومقدمات پذیرش رو آقامون انجام داد و ساعت ۵بعداز ظهر بستری شدم اون روزا تازه بیمارستان امام رضای قم تاسیس شده بود وچون دور از شهر بود زیاد نبودن برای زایمان، وقتی داخل اتاق شدم استرس وترس داشتم من بودم ومامان نرگس(ایشون حین درداش فقط صدا میزد نرگس زود بیاچند دقیقه بعد بردن اتاق زایمان ونرگس کوچولو دنیااومد وهمه دردای مامانش ازبین رفت انگار نه انگار همونخانمی بود که جیغای وحشتناک میزد )منم توهمین افکار که یکی دو ساعت دیگه بچم ومیزارن بغلم ودردام تموم میشه 😢😢😢😢خلاصه تا فردا ۶بعدازظهر ببمارستان بودم حساب کنید۵بعداز ظهر تافردا۶بعداز ظهر☺️ ساعتای سختی بود خدامنو ببخشه حین بعضی دردام باخدادعوامیکردم😔😔😔خدایی که اینقدر بامن مهربون بودواین دردها هم نوید اومدن یه موجودی رو بهم میداد که چند وقت دیگه بهم میگفت مامان😊😊😊ساعت ۵ به خاطر درشت بودن بچه وبا اصرارمادرم وآقامون به اتاق سزارین رفتم اتاق سبز وآرامش بخش(اتاق زایمان طبیعی ابی اسمانی وهمه پرستارا هم بااتاق ست بودن وخیلی قشنگ بود)به خاطر اینکه اونجا چند تااقابود برای بی حسی، لباسم خوب بود اما کلاهی که تو سرم بود خیلی ناراحت کننده بود به خصوص برای من که یه زن باحجاب بودم( خدا کنه یه فکری واسه این اوضاع بکنن مرد نباشه تو اتاق سزارین یاحداقل برای مادر یه پوشش خوب قراربدن تا معذب نباش ادم😏😏😏والا) وقتی اقاهه که دکتر بی هوشی بود دید خیلی ناراحتم از در تا اتاق کتش روداد انداختم روسرم (هنوزم که هنوزه میگم خدا خیرش بده) وتا تخت با درد اومدم دردام خیلی شدید بودوقتی بی حسی رو زد (نخاعی) دیگه انگار اصلا درد نداشتم وهمش خواب بودم فقط یه بار چشمام باز کردم دیدم یه موجود خپل زشت🙈🙈🙈🤣🤣داخل پارچه سبز دست وپامیزنه بعدش باز خوابیدم باز بیدار شدم دیدم تو یه اتاق سردالبته خودم فکر میکردم سردولی سرد نبودخلاصه تا دو روز به خاطر گاز اکسیژنی که تو اتاق زایمان طبیعی بهم میدادن همش خواب بودم 😴😴😴😴دخترم فاطمه زهرا ۹ابان ۹۳ تو بیمارستان امام رضای قم به دنیا اومد(فقط این بگم سزارین درست دردنمیکشی ولی دردش بعداز عمل شروع میشه که اون هم با قرص های قوی که حتما برای بچه ضرر داره دردت کمتر میشه ولی ای کاش طبیعی بودم😊😊)خاطره زایمان بعدیم روهم اگه دوست داشتین میفرستم 😉😉😉 کانالهای ما👇 @farzandbano @khandehpak @menoeslami @BaSELEBRTY
بارداری و زایمان دومم☺️☺️ دخترم۲سال ونیمش شده بود👧 تنهابود خیلی بهونه گیر شده بود🙇‍♀🙇‍♀🙇‍♀ ومدام ازما میخواست که باهاش بازی کنیم 👨‍👩‍👧هیچ کدوم از اسباب بازی ها وعروسکها راضیش نمیکرد🏸⚾️ واین یعنی جنگ دختر علیه پدر ومادر🙅‍♀🙅‍♂💁‍♀واین شد که تصمیم گرفتیم تا عضو جدیدی وارد زندگیمون بشه👼،استاد آقامون یه رژیم غذایی دادن وسفارش کردن به آقامون که حتما عرق کاسنی نخودآب بخورن و باتوکل به خدا ورعایت رژیم غذایی همون ماه باردارشدم🤰 بارداری باویار سخت وحالت تهوع شدید از ۷هفتگی خودش نشون داد🤢🤮🤮به قدری که۱۰هفته بودم خانوادم از مشهداومدن ومن باخودشون بردن😜😜 رفتن من هماناو ازبین رفتن ویارم همانا😉😁😁 یعنی من به محیط خونه🏠 وماشین 🚖ویار داشتم وطفلکی آقامون تا۱۷هتگی تنهابود😭😭😭البته بل مامانشون یواشکی رفته بودن کربلا😒😒😎😎🤫🤫وقتی که اومدم قم بیمارستان قبول نمیکرد که پرونده تشکیل بدم ویکی از شرایطش این بود که از ۸هفتگی باید اینجا میشدی وتحت نظردکترمامیشدی تا قبولت کنیم ولی من وآقامون سمج🙄🙄 اونقدر رفتیم واومدیم تا قبول کردن😁😁(توبیمارستان امام رضامراقبت هام زیر نظر خانم دکتر مریم احمری بوددرسته زیاد تحویل نمیگرفت ولی واقعادکتر خوب وخبره ای بود ودستش واقعا سبک بودوخیلی دوستش داشتم👩‍⚕) تا۳۶هفتگی هر هفته میرفتم بیمارستان، همه کارهای پذیرش بی هوشی قلب تو هفته ۳۷ انجام دادم👨‍⚕👩‍⚕خانم دکتر ۳۹ هفته روبرای سزارین تعیین کردن وهر چی التماس که ۳۸هفته باشه قبول نکرد✋✋واقعا خسته شده بودم😩😩😩 سه شنبه ۲مرداد بود که ساعت ۷صبح مراقبت داشتم دلم یه جوری بود استرس داشتم وهیچ چیزی میل نداشتم🙇‍♀🙇‍♀🙇‍♀ وقتی رفتیم بیمارستان روی صندلی نشسته بودم که احساس کردم دردایی مثل دردای پریودی دارم که بعداز ۱۰دقیقه بیشترشدوقتی رفتم پیش ماماوبهش گفتم سریع فرستاد پیش خانم دکتر👩‍⚕وتا بهش گفتم درد دارم اون هم فرستاد اتاق معاینه* رفتم وبعدازمعاینه گفت بعععععله شما باید بستری بشی🤪🤪 زنگ زدم به مامانم وگفتم وسایلای دخترم آماده کنید که داره میاد😁👶 بعدازپوشیدن لباس مخصوص و وصل کردن سوندوبقیه مراحل ساعت ۱ونیم به اتاق عمل رفتم👩‍🔧👩‍🔧👨‍🔧👩‍💼 باز همون اتاق سبز ارامش بخش وکلی دستگاه والبته خانم دکتر عزیزم👩‍⚕😘 این دفعه چون هوشیار بودم وگاز اکسیژن زایمان طبیعی رو نداشتم تمام مراحل رو میفهمیدم( چرا دروغ🤷‍♀🤷‍♀ امپول نخاعیش درد داشت ولی مثل آمپول زدن خودمون بود ولی این دفعه بیداربودم اصلا دوست نداشتم حرف بزنم خانم دکتروپرستار ازم سوال میکردن ولی دوست نداشتم جواب بدم😥😥 )یه حالت عجیبی بود فقط دوست داشتم تنهاباشم برای همه کسایی که بچه نداشتن دعامیکردم برای کسایی که التماس دعا گفتن دعامیکردم😉😉 ویه دفعه صدای گریه اوممممد👶👶خیلی خوشحال شدم چند بار به پرستار گفتم بچه رو نشون بده اما نامرد🤱🤱🤨😩 نشون ندادوتمییزش میکرد منم براش دعا نکردم😌😌 خلاصه ساعت ۲دخترم فاطمه ثنا به دنیااومدوپرونده بارداریم بسته شد(یه چندتاچیز هست که باید بگم)💙۱اینکه کاش بخش هایی که مخصوص زنان بود عاری از هرگونه مرد میشد❤️۲ اینکه روزی بچه فقط خونه وماشین نیست من سر کولیک دختراولم ۲تادوست خیلی خوب پیدا کردم که ۶ساله باهمیم خونه دار نشدیم امااین چندسال صاحبخونه هایی داشتیم که مثل پدربودن برامون واصلا اذیت نشدیم برای رهن واجاره 💜۳اینکه جاریم بعداز چندسال(برای مراقبت ازمن اومدن)از حضرت معصومه حاجتشون رو گرفتن وماه بعداززایمان من درعین ناباوری وشوک باردارشدن والان یه دختر۱سال ونیم دارن💛۴اینکه خواهش میکنم ازآبجی های گل کانال که فاصله نندازین برای بارداری دوم بیارید یکی دیگه تافرزندتون تنهانباشه الان دخترای من درسته دعوامیکنن ولی باهم شادن به خصوص کوچیکه🧡۵ اینکه دعا کنید خدایه کوچولوی ناز به همه خانمای عزیزکانال بده ودامنشون به حق امام علی (ع)سبز بشه وطعم شیرین مادری رو بچشن💗۶اینکه به خاطرحرف رهبر عزیزمون بچه بیارید،بیاریدوبدونین خدا روزی رسون، حرف آقارو رو زمین نزاریم💖 ۷برای منم دعاکنید خدا یه کوچولوی دیگه بهم بده💝 ومهمترین هر چیزی طبیعیش خوبه سعی کنید تامیتونید طبیعی بچتون به دنیابیاریدواگرهم نشد به خدای خوب ومهربون توکل کنید💕 ممنون از ستایش جون عزیز ان شاالله حاجت روا بشید 👨‍👩‍👧‍👧زینب سادات از قم👨‍👩‍👧‍👧 کانالهای ما👇 @farzandbano @khandehpak @menoeslami @BaSELEBRTY
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
سلام گل گلی هاااا🌹 مامانم میگه کوچولو بودی حدودا دو سه ساله رفتیم جنگل بهت وِلیک دادیم(یه نوع میوه جنگلی سیاه رنگه ک داخلش قرمزه و ترش و ملسه.ظاهرشم مث بلوبریه اگه اشتباه نکنم) بعد منو میبرن خونه بابابزرگم اونجا هم گوسفند داشتن گوسفندا پی پی میکنن(همون پشگل) هیچی دیگه منم دیدم شبیه ولیکه گرفتم خوردم😂😂🤣🤣 مامانم میگه خوب شد زود فهمیدم وگرنه حیاط بابا حاجی رو پاکسازی میکردی😂😂🤣 شادی و نکات مومنانه👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
سلام گل گلی هاااا🌹 مامانم میگه کوچولو بودی حدودا دو سه ساله رفتیم جنگل بهت وِلیک دادیم(یه نوع میوه جنگلی سیاه رنگه ک داخلش قرمزه و ترش و ملسه.ظاهرشم مث بلوبریه اگه اشتباه نکنم) بعد منو میبرن خونه بابابزرگم اونجا هم گوسفند داشتن گوسفندا پی پی میکنن(همون پشگل) هیچی دیگه منم دیدم شبیه ولیکه گرفتم خوردم😂😂🤣🤣 مامانم میگه خوب شد زود فهمیدم وگرنه حیاط بابا حاجی رو پاکسازی میکردی😂😂🤣 شادی و نکات مومنانه👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
باسلام خدمت هم کانالیهای نمونه چالش بارداری راه بندازیم باحاله یه عزیزی تعریف میکرد تو بارداریش ویار شوهرشو داشت 😷🤦🏻‍♂🤷🏻‍♂ هروقت طفلک شوهرش از سرکارمیومد میگفت بازبوی سعید اومد🤢🙊 و حالت عق زدن بهش دست میداد و دل و روده اش درد میگرفت بعد از چند وقت تصمیم گرفتن ببرنش منزل مادرشون تازمانیکه حالشون بهتربشه🚶🏻🚶🏼‍♀🚶🏻🚶🏼‍♀🚶🏻🚶🏼‍♀🚶🏻🚶🏼‍♀ خلاصه دوسه روزبعد این دوست ما با شوهرش تماس میگیره ومیگه سعید تو روخدا پاشو بیا دنبالم😩😫 اونجا تو یه نفری اینجا همشون بو میدن😂😂😝😝 شریفترین شغل در عالم،بزرگ کردن بچه است و تحویل دادن انسان به جامعه(امام خمینی(ره) اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
زایمان😂 سوتی اون خانومی رو خوندم ک موقع زایمان داد زده یا مامان یاد خودم افتادم😁🙈 منم موقع زایمانم وقتی دردام شروع میشد میگفتم یا خدااا وااای مامان همینطور ادامه داشت تا وقتی ک درد اصلی شروع شد یهو ذهنم قفل کرد داد زدم یا مامان😁😭😂😂😂 دکترا و پرستارا گفتن بدوین ک این دیگه وقتشه داره چرت و پرت میگه😂😂😂 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوتی😂 سلام . من دو تا بچه ی کوچیک دارم . اینا یک روز خیلی دلشون ذرت میخواست ، منم هر چی توی مغازه های اطراف گشتم ذرت پیدا نمی کردم . تا اینکه رسیدم به مغازه ی آقا جعفر و دیدم یک گونی ذرت ِ تازه آورده . از خوشحالی گفتم: آقا ذرت ، جعفر کیلویی چنده ؟؟؟ آقا ذرت😃 جعفر 🤨 من 🤭🤭🤭 دیگه از اون موقع هیچ وقت به مغازه ی آقا ذرت نرفتم .. ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
زایمان😂 سوتی اون خانومی رو خوندم ک موقع زایمان داد زده یا مامان یاد خودم افتادم😁🙈 منم موقع زایمانم وقتی دردام شروع میشد میگفتم یا خدااا وااای مامان همینطور ادامه داشت تا وقتی ک درد اصلی شروع شد یهو ذهنم قفل کرد داد زدم یا مامان😁😭😂😂😂 دکترا و پرستارا گفتن بدوین ک این دیگه وقتشه داره چرت و پرت میگه😂😂😂 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سلام علیکم گفته بودید خاطره ای از تربیت فرزند رو براتون بفرستم:وقتی دخترم دوسالش بود مدتی بود که خیلی عصبی و بی حوصله بودم .خیلی راحت سر کوچکترین چیز سرش داد میزدم و گاهی هم حتی اونو می زدم😞یک روز داشتیم باهم مامان بازی میکردیم قرارشد اون مامان من بشه سرمو رو پاهاش گذاشتمو صدامونازک کردمو اونو مامان خطاب کردم .حالا دیگه نوبت اون بودکه نقش مامان رو بازی کنه.اونم شروع کرد داد زدنو تندوتند منو زدن.با عصبانیت فریاد میزد تنم لرزید به خودم اومدم.به نظر دخترمن مامان بودن فقط داد زدن و کتک زدن بود ومن اینجوری به اون فهمونده بودم دختر گلم منو ببخش.متاسفم http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686 •┈••✾🍃🍁🍃✾••┈•
سلام پیام یه خانمی رو خوندم که نوشته بودن جلو ایشون مادرو پدرشون باهم دعوا میکردن و....خواستم بگم تمام خاطرات بچگیم که همش همین دعواهایه پدر و مادرم هستش اومد جلو چشمام و به معنایه واقعی حرفاشون رو درک میکنم منتها دعواهایه پدر و مادرمن هنوز ادامه داره و منو قاطی دعواهاشون میکنن همش استرس دارم الان زنگ بزنم یا برم خونشون دعوا کردن و من باید بینشون باشم مادر پدرا اگه میدونستن با این کارشون چه بلایی سر روح و روان بچه میارن هیچ وقت این کارو نمیکنن بعد ۱۷ سال هنوزم خواب دعواهاشون رو میبینم😔 توروخدا خواهش میکنم اونایی که بچه دارن جلو بچه شون دعوا و کتک کاری نکنن ممنون از شما بابت این بحث شیرین و خوب و مفید http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686 •┈••✾🍃🍁🍃✾••┈•
سلام ..خوبین شما؟ من تازه عضو کانالتون شدم .خوشم اومد .یه خاطره خنده دار دارم . دخترم الان ۱۳ ساله اس .خیلی زود زبون باز کرد .حدود ۲ سال و نیم بود یه روز من تب و لرز شدید داشتم و اصلا نمیتونستم از جا پاشم .دخترم خیلی تحمل کرد دید خوب نمیشم رفت یه لیوان بزرگ اب کرد اورد با یه قرص .بهم گفت مامان از اون قرص بزرگها اوردم زودی خوب بشی پاشو بخور .بلند شدم الکی قرص بخورم دیدم یه شیاف بزرگ دیکلوفناک برام بازکرده😁😁😁 🤦‍♀😍😂 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
🔻🔻🔻خاطره یک زایمان از زهرا عباسی 👇🏻 دو شب مانده بود به شب قدر که من که کشیک شب بودم. تقریباً آخرای شب بود که زایمان داشتند. زایمان انجام شد. آوردیمش تا بند نافشم بزنیم و شروع به گریه کرد اما کمی آپنه داشت و تنفس جالبی نداشت. با وجود زایمان خوب و نبودِ مورد اما این اتفاق افتاد. به متخصص اطفال خبر دادیم تا ببینیم دستور و تجویز چیه و بیاد و بچه رو ببینه که ... تا دکتر بیاد من مشغول شمارش تنفس و ثبت ضربان قلب و ... اینا شدم، یه دفعه حین گریه بچه چشمم داخل دهانش افتاد دیدم ای داد بیداد شکاف کام داره. دیگه مطمئن شدیم خبریه. وقتی دکتر اطفال اومد آروم بهش گفتیم که مادر نشنوه. مادر یک خانم ۲۳ ساله جوان بود با یه همسر مهربان و این آقا کوچولو بچه اولش بود تمام سونو و آزمایش هاشم سالم بود وفامیلم نبودند. یعنی من یادم نمیره وقتی مامان تا حدودی متوجه شد زار میزدا. فکر کنم هممون یواشکی گریه می‌کردیم باهاش. هیچ وقت واکنش همسرش یادم‌نمیره. بعد بخیه و ... اومد که بره خدمات، مادر و همسرش را صدا زد. این دو تا زن و شوهر همو بغل کردن و گریه، اما آقا مدام دلداری میداد. بچه بستری شد طبقه بالا بخش نوزادان و وارد دستگاه شد. دکتر گفت این بچه جون نداره. ببینیم چی میشه. اون شب که منتقل شد گویا دوبار دیسترس تنفسی شده بود تو دستگاه و حالش خوب نبود. همه میگفتن این بچه میره. خلاصه ۴ روز بعد با همکارهایی که اون شب تو یه کشیک بودیم دوباره هم شیفت شدم. یکی از بچه ها گفت : زهرا راستی اون مامان یادته؟ گفتم آره چی شد؟ همکارم تعریف کرد گفت : شب قدر بوده مامان بچه پیش دستگاه بچه بوده. میاد پرستار و صدا میکنه و میگه خانم پرستار بیا بچم خوب شده من میدونم. پرستارا فکر می‌کنند مادرش حالش خرابه آرامش می کند. اما مادر مصر که برید دهان بچه رو ببینید، میدونم خوب شده به خدا دستگاه نمیخواد و از این حرفا ... پرستارم برای اینکه مادر آرام بشه دستگاه رو باز میکنه و بچه رو معاینه میکنه و شکاف کام رو چک میکنه اما هیچی شکافی نمی بینه. به همکارا میگه همه چک و معاینه اما... شبانه دکتر اطفال که انکال بوده میاد و معاینه میکنه و بعد از کلی معاینه میگه عجیبه این بچه، بچه ی دیروز نیست. دیروز حالش خراب بود اما امروز کام شکاف نداره و تنفس و... عالیه. فرداش تمام آزمایشات انجام میشه و بچه همه آیتماش سالم بوده. فقط مادرش یچیز به همه میگه. میگه :من با امام علی (ع) معامله کردم و پسرم رو شب قدر نذرش کردم. اسم آقا کوچولوی نظر کرده ما علی آقا شد و شفا پیدا کرد. البته متوجه شدم گویا چندتا خبرنگار و... با مادرش صحبت داشتند خلاصه ی کلام خدا همیشه هست!! @sabke_asheqi
🔸این مبلغ را نذر شما کردم🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ... به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو . خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند. از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم ... 🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟ این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم ... بماند. 🔹یک روز صبح گفتند: فردا جلسۀ کمیسیون خبرگان دارم و می‌خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ... بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم. بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله‌ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر، دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم. پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد. 🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید! نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!! نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم» 🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره‌ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حَجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!» گفت: «وجوهات نیست، نذر است». گفتند: «نذر؟» گفت: «دیروز برای باری که داشتم، در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!» پدر متبسم شد. رو به من کرد که پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. 🔹در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! » من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. بعد بدون آنکه چیزی بگویم، درِ گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» ... نگاهی به بالا کردند و گفتند: «خدا بی‌حساب می‌دهد. به هرکه اهل حساب و کتاب باشد با نشانه می‌دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم» منبع: (http://telegram.me/dralihaeri) @haerishirazi