فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام🌷
آیا از نامرتبی خانهی خود رنج میبرید؟!
آیا هر روز خانهتکانی میکنید ولی جا برای راهرفتن هم نیست روی زمین؟!
نگران نباشید!😎
ما هم مثل شما هستیم😆💪🏻
حالا ببینید خانوادهی دوازده نفرهی فیلدز این بحران رو چطور مدیریت کردند؟!
میدونم که شما هم با دیدن این کلیپ تنها نکتهای که ذهنتون رو مشغول میکنه اینه که ۲۵۰۰ فوت مربع ، چند متر مربع میشه؟!😅👌🏻
جواب رو خودم میگم👇🏻👇🏻
خونشون ۲۳۰ متر مربع هست.
حالا با فراغت خاطر کلیپ رو ببینید!
باشد که رستگار شویم 😍👏🏻
#مادران_شریف_ایران_زمین
#کلیپ
#ترجمه
#زیرنویس
#خانواده_پرجمعیت
#خانواده_چندفرزندی
#پ_بهروزی
#ا_باغانی
#ف_محرمزاده
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۱ #تربیت_فرزند #فرزنداوری سلام علیکم گفته بودید خاطره ای از تربیت فرزند رو براتون بفرس
#تجربه_من ۲
#تربیت_فرزند
#فرزنداوری
#خانواده_پرجمعیت
#مزیت_بچه_زیاد
قسمت اول
سلام
یک خانم بالای ۴۰ سال از دهه ۵۰ هستم میخوام از اونموقع ها تجربه ها و خاطراتمو بگم انشالله مفید باشه
بعضی هاش شیرین و خنده دار بعضی هاش هم تلخ هست
مثل زندگی که گریه و خنده در کنار هم هست ،برای کسی خنده سوا نمیکنن برای کسی هم گریه سوا نمیکنن از هر کدوم فله ای و درهم میریزن تو ظرف زندگیش.
اون زمانا خیلی فرهنگ ها فرق داشت با الان،
مثلا اون زمان فرهنگ بچه زیاد و فرزنداوری خیلی داغ بود...
به سبک قدیما بچه میاوردن یعنی مامانا فکر میکردن وظیفه شون فقط فرزنداوریه😊
که در اصل فطرت زنانه هم همینطوره
وظیفه و فطرت زن فرزنداوریه خب خلق بچه و خلق انسان که بالاترین کاری هست که فقط زن از عهده ش بر میاد به لحاظ بدنی و فیزیولوزیک و احساسی
همیشه تو درو همسایه و فامیل و حتی مادر خودم یکی باردار بودن یکی تازه از شیر گرفته بودن یکی هم نوپا بود که تو اکثر خونه ها دیده میشد و خیلی عادی بود😍 برخلاف الان که باید یکی که دنیا اوردن بقول مادربزرگم بفرستن خونه بخت یکی دیگه بیارن😁
مادر خود بنده در سن ۱۶ سالگی که ازدواج میکنن سریع باردار میشن و بنده رو حامله میشن و تا سن ۴۰ سالگی به شغل شریف فرزنداوری و فرزند پروری مشغول بودن😁
از سن ۱۶ تا ۴۰ سالگی اگه گفتید چند تا بچه اوردن؟😉
۹ تا بچه اوردن ماشالله تو این ۲۴ سال😍
میانگین بخواهیم حسابکنیم هر ۲ سال و خورده ای یک بچه🤦♀ اما نه اینقدرم حساب شده نبود حاملگی هاشون
من که بچه اول بودم با خواهر بعدی ۱/۵سال تفاوت داریم
خواهر دوم با سوم ۲سال
خلاصه ترتیب حساب شده نداشت
طوری که مادرم میگفتن اصلا نمیفهمیدن کی حامله میشن یهو میدیدن ویار دارن یا حالت تهوع دارن اکثر خانوما همینطور بودن🤦♀
مادرم اصلا از بچه ۸ به بعد ناخواسته ناخواسته بوده یعنی مثلا پیشگیری میکردن باز باردار میشدن😁
بچه هشتم بعد ۸ سال پیشگیری باردار میشن
بچه نهم که مادرم دو تا دختر عروس کرده بودن که باردار میشن 🙈😁خیلی ناخواسته.....
و چقدر اذیت شدن و گریه و بیقرار بودن 😢
داستان اون بارداری رو هم براتون مفصل تعریف میکنم چون خودم مادری میکردم برای مادرم☺️
چون زمانه ش هم بد بود اونزمان شعار دوتا بچه کافیه سیاست دولت بود
و ظاهرا سیاست مادر من ۸ تا بچه کافی نیست بود که رفته بود پیشواز بچه نهم😁
و اینه که زیاد مورد خشم بعضی پزشکان قرا میگرفت😁
و مادر من بچه نهم رو ناخواسته باردار شده بودن خیلی بی حرمتی دید از بعضی پزشکان و اطرافیان
ادامه دارد.....
بانوی باردار حواست باشه هر چیزی نبین ،هر چیزی نشنو و هر چیزی نگو طهارت رفتاری و فکری داشته باش(استاد پرتواعلم)
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۲ #تربیت_فرزند #فرزنداوری #خانواده_پرجمعیت #مزیت_بچه_زیاد قسمت اول سلام یک خانم بالای ۴۰
#تجربه_من ۲
#تربیت_فرزند
#فرزنداوری
#خانواده_پرجمعیت
#مزیت_بچه_زیاد
قسمت دوم
من و سه تا خواهرام شیره به شیره بودیم
از داداشم که بچه پنجم بود من یادمه بیمارستان رفتن مادرو برای زایمان
جونم براتون بگه که یکی از خاطره های خوبو شیرین دوره بچگی من این بود که سه تا برادرمو (به جز برادر اخریم که خونه خودم بودم )مادر میرفتن شب بیمارستان من صبح بلند میشدم میدیدم مادربزرگ تو اشپزخونه ماست مادرمم نیستن😳
اوائل که تجربه نداشتم بچه تر هم بودم میرفتم میگفتم مادربزرگ شما کی اومدید ما نفهمیدیم ؟
میخندیدن میگفتن دیشب شما خواب بودید اومدم
خلاصه دفعه اول برای برادر پنجمی نفهمیدم دلیل نیمه شب اومدن مادربزرگ چیه فکر میکردم دلش یهو برای ما تنگ شده سریع پاشده اومده دیگه☺️☺️
به بعد که این ماجرا تکرار میشد یه چیزای میفهمیدم
میدیدم وقتی مادربزرگم نیمه شب میاد مادرم تا دو روز خونه نیست
از مادربزرگ میپرسیدیم میگفتن رفته براتون داداش بخره😍
ماهم خوشحال میرفتیم پزشو به دوستامون میدادیم تو عالم بچگی😊
حالا خوبه اونا خودشون پنج تا پنج تا بچه داشتن😂
دیگه برای برادر ششمی و هفتمی دیگه خوب فهمیده بودم تا بلند شدم دیدم مادربزرگم داره چایی دم میکنه مادرمم نیست گفتم رفتن داداش بخرن دوباره؟🤦♀☺️
مادربزرگم خندید گفتن بعععله دوست داری؟
گفتم خیلیییی😍
این از ماجرای نیمه شب بیمارستان رفتن مادر و تشریف فرمایی مادربزرگ ما سر هر بچه که از خاطرات شیرین زندگی منو خواهرامه 😍😍😍😍
ادامه دارد.....
بانوی باردار حواست باشه هر چیزی نبین ،هر چیزی نشنو و هر چیزی نگو طهارت رفتاری و فکری داشته باش(استاد پرتواعلم)
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
دعا میکنم همه بچه ها از این خاطرات شیرین داداش و خواهر خریدن تجربه کنن واقعا چه حلاوتی و شیرینی داشت از همون اول که خبر میدادن تا مادر می اومدن خونه و ما با بچه نوزاد بازی میکردیم
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۲ #تربیت_فرزند #فرزنداوری #خانواده_پرجمعیت #مزیت_بچه_زیاد قسمت دوم من و سه تا خواهرام شی
#تجربه_من ۲
#تربیت_فرزند
#فرزنداوری
#خانواده_پرجمعیت
#مزیت_بچه_زیاد
قسمت سوم
امروز میخوام یک خاطره بیادموندنی از نوزادی داداشم تعریف کنم قبلا هم این خاطره رو برای کانال خانوم ستایش تعریف کردم شاید بعضی خانوما خونده باشن☺️
همونطور که گفتم من بچه اولم بعد من ۸تا دیگه بچه داریم
سر یکی از داداشام که بچه هفتمه من ابتدایی بودم این دنیا اومده بود میدیدم مادرم سینه های نوزاد رو که خیلی ورم داشت گاهی فشار میدن شیر میاد خیلی برام عجیب بود رفتم برای دوستام تعریف کردم
دوستام میگفتن تو دروغ میگی
میگفتم نه بخدا بازم باور نمیکردن
مجبور شدم شآهد عینی رو ببرم تو کوچه بهشون نشون میدم🤦♀😂😂
یواشکی وقتی مادرم تو حیاط داشتن سبزی پاک میکردن یواش بچه نوزادو بغل کردم بردمش
یادمه مثه ننه بزرگا چادرم سرم کردم بعد بچه رو بغل کردم بردم😁😁😁
وااای خدا یادم میاد خندم میگیره از کارام🤣
هیچی رفتم تو کوچه چند تا از دوستام منتظر بودن
تا بردمش سریع لباس بچه رو زدم بالا که ثابت کنم 😅
بعد که دیدن کلی شگفت زده شدن منم بیشتر داشتم پز میدادم که یهو مادرم اومدن چنان جیغی زدن که کم مونده بود بچه رو پرت کنم تو کوچه و فرار کنم😰😁
اما عقلی کردم فرار نکردم مادرمم اومدن بچه رو اول ازم گرفتن بعدم یکی زدن تو سرم گفتن بچه رو اوردی اینجا وسیله بازی خودت کردی😢😒🤣
دیگه از اونموقع حواسشون بود منو با بچه تنها نذارن
😂😂😂😂
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۲ #تربیت_فرزند #فرزنداوری #خانواده_پرجمعیت #مزیت_بچه_زیاد قسمت سوم امروز میخوام یک خاطره
#تجربه_من ۲
#تربیت_فرزند
#فرزنداوری
#خانواده_پرجمعیت
#مزیت_بچه_زیاد
قسمت چهارم
بعضی خانوما میگن ما چطور چند تا بچه رو تروخشک کنیم سخته ،یادمه مادرم خیلی وسواسی بودن مدام در حال کار کردن بودن مدام تمیز کاری و شست و شو
طوری بودن که به ما ۴ تا دخترا کاری نمیدادن ماهم برای خودمون تو کوچه با دوستامون لی لی و یه قل دوقل بازی میکردیم مدام🤦♀😁
مادرم هم بچه داری میکردن
هم خونه داری
هم شوهر داری.
تازه با همه این حجم از کارهاشون یه تایمی هم می اومدن با خانومای همسایه صحبت میکردن😁
در این حد به همه کاراشون میرسیدن
یک نکته اساسی این مدیریت کردن هم این بود مادرم صبح زود کاراشون رو شروع میکردن
گاها اصلا بعد نماز نمیخوابیدن یکراست کارهای روزمره رو شروع میکردن
مادر بنده بااینکه توی شهر هم زندگی میکردن اما بنا به عادات روستایی که داشتن رشته اش انواع و اقسامش و رشته پلویی و نون میپختن هم برای خودمون هم برای اقوام و همسایه ها
اوائل برای فروش درست نمیکردن فقط برای مصرفی خودمون بود بعدها که ما عروس شدیم چون پدرم کارگر بودن و حقوقشون زیاد نبود مادرم بنده خدا از این کار مورد علاقه شون برای کسب درامد استفاده میکردن.
خیلی از همسایه ها دوست داشتن رشته خونگی داشته باشن و می اومدن سفارش میدادن
خلاصه اینکه کار نشد نداره واقعا خواستن توانستن است
مادر بنده همه این کارا رو همیشه داشتن
تنور گازی داشتیم که مادر انواع و اقسام تافتون ها رو میپختن صبح با بوی نون گرم از خواب بلند میشدیم میدیدیم مادر که از نماز صبح مشغول بودن دیگه اخر کارشونه
.همه کاراشونو تکی انجام میدادن به خاطر همون وسواسی که داشتن
هر چی خاله هام مادرو نصیحت میکردن به دخترا کار بسپر هیچ فایده ای نداشت
.چون وسواس داشتن بیشتر اذیت میشدن به ما میدادن کارهارو
اینه که خودشون همه رو انجام میدادن
ماهم برای خودمون تا کوچیک بودیم میرفتیم بازی کردن با دوستان وقتی هم که بزرگ شده بودیم تا درسمون تموم میشد پای سریال هه و کارتون ها بودیم
گفتم سریال ها یادمه اونزمان سریال اوشین پخش میشد دهه شصت مادرم گاهی میگفتن برید حموم بعد که اومدین شامتونو میارم بخورین بعد دراز بکشین جلو تلویزیون ترو تمیز اوشینو نگاه کنید😂 کلا همه چیزو از زاویه تروتمیزی نگاه میکردن مادرم قربونش برم😁
هنوز اون تمیزی و سبکی بعد حموم ۴ تا خواهر با هم که می اومدیم شام میخوردیم و فیلم میدیدیم از بهترین خاطرات شیرین عمرمونه گاهی هنوز دورهم هستیم خواهر برادرا یاد میکنیم کلی میخندیم
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۲ #تربیت_فرزند #فرزنداوری #خانواده_پرجمعیت #مزیت_بچه_زیاد قسمت چهارم بعضی خانوما میگن
#تجربه_من ۲
#تربیت_فرزند
#فرزنداوری
#خانواده_پرجمعیت
#مزیت_بچه_زیاد
قسمت پنجم
خانواده های پربچه معمولا به بچه ها خیلی هم خوش میگذره هم خیلی از هم دیگه کتک میخورن و بعد ها همون کتک ها از بهترین خاطرات دورهمی هاشون میشه که میگن و میخندن
مثل ما ۹ تا خواهر برادرکه وقتی دورهمی جایی جمع میشیم اونقدرر میخندیم به این خاطرات که دل درد میشیم
گاهی بعد ۴۰ و خورده ای سال هنوز تازه به زوایای بعضی خاطرات بچگیمون پی میبریم☺️
مثلا اونزمان از ترس بروز ندادیم حالا که بزرگ شدیم ترسی نداریم راحت همه چی رو لو میدیم و میخندیم خدایی خیلی خوبه
خدا نکنه ما البوم بچگیامونو نگاه کنیم بااینکه ۵۰ بار دورهم نگاه کردیم الانم حتی تو گروه خانوادگی عکسهایی که داریم میفرستیم کلی میخندیم و تجدید خاطرات میشه
مثلا اون لباسایی که تو اون عکس تن کردیم برامون تجدید خاطره میشه تعریف میکنیم مثلا اون لباس کدوم یکی مون بوده بعد چون نو مونده دادن به اون یکی دیگه اونم باهاش عکس گرفته شده بهانه خندیدن به خاطرات بچگی😂
کلا خانواده پر جمعیت داشتن خیلی شیرینه درسته پدر مادر خیلی اذیت شدن بخصوص مادری که کارهارو یک تنه انجام داده و پدری کارگر که زندگیشو به سختی گذرونده
اما ما بچه ها از زندگیمون واقعا خاطرات خوب به یاد داریم
ما اگه تو کوچه هم نمیرفتیم هم دخترا هم پسرا خودمون یک تیم بودیم که میتونستیم باهم بازی کنیم از بچه های تو کوچه خودکفا بودیم😂 ۴ تا خواهرا باهم ۳ تا برادرا باهم
اون دوتای دیگه به بازی با ما قد نداد چون ما نوجوان و جوان بودیم که اونها بدنیا اومدن☺️
اما اونموقع ها همسایه ها باهم خیلی رفت و امد داشتن و بچه ها هم با هم خیلی هم بازی بودن
یادمه مرتب ما خاله بازی میکردیم تو پیاده رو یا حیاط همسایه ها یا حیاط خودمون
و عالی بود چون همسایه های خیلی خوبی داشتیم همه مثل خودمون بودن مذهبی و از قشر ضعیف
یک نکته جالب بگم ما بچه زیاد داشتیم بچه های فامیل میاومدن خونه ما بهشون خوش میگذشت یکبار بچه یکی از فامیلا چند تا از مارو سوا کرده بود به مامان باباش اصرار میکرد اینارو ببریم برای خودمون 😂😂😂
مامان باباش میگفتن دلشون تنگ میشه برای خونه شون چند تا از خواهر برادرای خودشو سوا کرد گفت اینا بمونن اونارو ببریم🤣🤣
یادش بخیر😁
نکته جالبترشم این بود خودشون ۷ تا بچه داشتن فکر کنم دیگه خواهر برادرای خودش تکراری شده بودن میخواست مبادله کنه😁😁
دوستان من خیلی خاطره و تجربه دارم از خانواده پر جمعیت خودمون و فامیلامون
چون همه فامیلامونم همینقد بچه داشتن😉
اگه خوشتون اومده تا اینجا یک ندا بدید به خانوم ستایش تا با دل قرص تر خاطراتمو بفرستم براتون🙆♀🤦♀
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۲ #تربیت_فرزند #فرزنداوری #خانواده_پرجمعیت #مزیت_بچه_زیاد قسمت پنجم خانواده های پربچه م
#تجربه_من ۲
#تربیت_فرزند
#فرزنداوری
#خانواده_پرجمعیت
#شب_ادراری
قسمت ششم
سلام
اول تشکر میکنم خدمت خانومای محترم که نظرشونو فرستادن درباره خاطرات بچگی بنده خیلی خوشحال شدم که دوست داشتن😘
امروز میخوام از خاطرات شب ادراری خواهر برادرام تعریف کنم 😔😔🤦♀🤦♀
متاسفانه برخلاف اینکه مادرم بنده خدا وسواس زیادی داشتن خدا هم ۷ تا بچه بهشون داده بود که شب ادراری داشتن
چون ارثی بود از دو طرف هم سمت پدر هم سمت مادر ارث شب ادراری داشتن
تا ۶ الی ۷ سالگی ادامه داشت شب ادراری ما🤦♀ملت پول به ارث میذارن برای بچه هاشون مال ما شب ادراری به ارث گذاشته بودن😂
و همین خودش پایه خیلی از خاطرات ما شده بود☺️
از اونجایی که مادرم وسواس داشتن خیلی اذیت میشدن که بچه ها شب ادراری داشتن؛
رو تشک ما دخترا یک پلاستیک بزرگ و سرتاسری انداخته بودن
روی تشک داداشا هم همینطور
که نم به فرشها پس نده
خیلی حساس بودن و من با سن کم متوجه این حرص خوردنای مادر میشدم و دلم میسوخت براشون
اما چکار کنیم دست خودمون که نبود
حتی شب مایعات کم میدادن خوردنی های گرم میدادن بازم افاقه نمیکرد صبح بلند میشدیم با صحنه همیشگی روبه رو میشدیم😔
طوری بود که من صبح ها بلند میشدم خیلی غصه میخوردم میگفتم مادرم گناه داره چقد باید برای ما لباس بشورن
با خودم تو همون سن کم گفتم بذار شبا نصف شب بلند شم لباسمو خشک کنم صبح مادرمو خوشحال کنم بببینن لباسام خشکه😢
با همین تخیلات نصف شب نمیدونم چطور بلند شدم وقتی بلند شدم دیدم خدایا پلاستیک رفته کنار تشک هم خیسه😱
گفتم عب نداره تشکم خشک میکنم
برداشتم تشکو انداختم رو بخاری خودمم چسبوندم به بخاری تا خشک شم فردا مادرم خوشحال بشن🙈😂
الان میگم اگه اون لحظه مادرم بلند شده بودن منو دیده بودن بخاری رو به کر بستم خفه م میکردن😂
هیچی چند شب کارم همین بود
بین ما خواهر برادرا یکی از خواهرام هر وقت لباسش خیس میشد نصف شب بلند میشد سرپا می ایستاد تا مادر لباساشو عوض نمیکرد نمبخوابید چون بدش می اومد
من نمیدونستم این قضیه رو
تو نصف شبا که بلند میشدم یه شب بلند شدم دیدم خواهرم مثل مجسمه ابولهول وایستاده رو تشک
چشممو باز کردم یهو چشمم به این خواهرم افتاد ترسیدم بعد گفتم این چرا وایستاده اینجوری🧐
گفتم شاید خواب میبینه گفتم یکم صبر کنم وقتی خوابید من بلند میشم
هر چی صبر کردم دیدم خواهرم همونطور وایستاده نمیخوابه🤨
حوصله م سر رفت بلند شدم گفتم تو چرا نمیخوابی😡گفت لباسام خیسه
گفتم خب لباسای همه خیسه چرا ما خوابیدیم بگیر بخواب دیگه 😅
اونم گفت من بدم میاد لباسامو باید عوض کنن بعد بخوابم
هیچی این مزاحم کار من میشد بعضی شبا که تداخل پیدا میکرد با کار من😄
منم صبر میکردم مادرم لباسای اینو عوض میکردن میخوابید من میرفتم دنبال ماموریت خودم
به بخاری میچبسیدم تا خشک بشم بعد برم بخوابم
چند بار دیگه هم کار من با اون خواهرم تداخل پیدا کرد دیگه عصبانی شدم گفتم بیا مثل من خودتو خشک کن کنار بخاری
اونم یاد گرفت شبا به جای اینکه منتظر مادر بشه میرفت کنار بخاری میچسبید تا خشک بشه
من یه طرف بخاری میچسبیدم اونم یک طرف دیگه تشکم رو بخاری اصلا یه وضعی 😆
مادرم اگه بیدار میشدن این صحنه رو میدیدن سکته میکردن از عصبانیت😢
بعضی شبا هم که خواب میموندم صبح مادرمو نمیتونستم خوشحال کنم 😌
یک شب که بلند شدم دیدم داداشم داره تشکشو مثل کتلت اینور و اونور میکنه رو بخاری😅😅
گفتم این چه حرفه ای داره اینکارو میکنه نگو اون خیلی وقت قبل تر از من شروع کرده بوده که صبح بگه من خیس نکردم زیرمو😂
اینارو بعدها که ازدواج کرده بودیم تو خاطرات داداشمم تعریف میکرد میخندیدیم☺️☺️
خلاصه با این شب ادراری هامون خیلی اذیت شدیم هم ما هم مادرم
ادامه دارد.....
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۲ #تربیت_فرزند #فرزنداوری #خانواده_پرجمعیت #شب_ادراری قسمت ششم سلام اول تشکر میکنم خدمت
#تجربه_من ۲
#تربیت_فرزند
#فرزنداوری
#خانواده_پرجمعیت
#شب_ادراری
قسمت هفتم
سلام دوستان
خانم مدیر زحمت کشیدن بازخوردها و واکنش خانومای محترمو درباره خاطرات بنده از خانواده پرجمعیتمون بهم رسوندن و خیلی خوشحال شدم که اینقدر دوست داشتید🌺🙏❤️
بخصوص از خاطره شب ادراری بعضی دوستان گفتن دل درد شدیم اونقدر خندیدیم
🙈☺️
به همین علت که استقبال شد این دفعه هم مجدد از خاطرات همون موضوع میگم
هم از خواهر برادرای خودم.
هم از بچه های فامیلمون چون ما کلا فامیلی کنترات پروژه شب ادراری رو برداشته بودیم😂 همه فامیل گرفتار بودن دیگه همه هم پر بچه ماشالله همه پلاستیک سرتاسری داشتن تو خونه شون😁
طوری بود من تو همون بچگی کلا فکر میکردم روال طبیعی زندگیه شب ادراری🤦♀
یعنی همه همینطورن 😐
خونه کسی اگه میرفتم پلاستیک سرتاسری بزرگ یا تشک پلاستیکی رو بندشون نبود برام عجیب بود چون ما همیشه رو بند یک تشک یا یکی از وسایل رخت خواب بود دیگه 😢
تازه فهمیده بودم که این عیبه تا روال عادی زندگی، که یکبار به دوستم گفتم شما کجا پلاستیکاتونو خشک میکنید چرا رو بند لباستون نیست گفت پلاستیکا چیه؟😅
منم رو بچگی نشستم سیر تا پیاز داستان پلاستیکا رو تعریف کردم 😐
ابرو و اعتبار برا هیچکدوم از خواهر برارام جلو اون دوستم نذاشتم بچه بودیم چه میدونستم اینارو نباید بگم رازه خانوادگیه🤦♀🤦♀🤦♀😂
اونم با چشمای از حدقه در اومده گوش میکرد حسرت میخورد میگفت خوشبحالتون چه خوبه مادرت رو تشک تون پلاستیک میندازه سرسره بازی میکنید 😂
اخه بهش گفته بودم شب تا بخواییم بخوابیم رو این پلاستیکا سرسره بازی میکنیم
زیر تشکامون متکا میذارید پلاستیکو روش میندازیم سر میخوریم😂
اونم همینو گرفته بود از همه داستان فک میکرد پارکه خانوادگیه 😁
ویشگون یا بشگون 🤔)حالا هر چی سلاحی تنبیهی بعضی مادرا بود انواع مختلف داشت ریز بود درشت بود درشتش درد نداشت خیلی اما امان از ریزش😢)که مادرم مهمونمون میکرد نگفتم 🤦♀
اون قسمت تنبیهی ماجرا رو برای دوستم نگفتم سانسورش کردم😂
که صبح از مادرمون میخوردیم
دیگه در اون حدو خجالت کشیدم شایدم فهمیدم تنبیه رو نباید همگانی کنی 😜
صبح مادر ما از خجالت همه مون درمیاومد با یک ویشگون درشت در حدی که بفهمونه به ما که ناراحتم ازتون میگرفت و بعدم هدایت میشدیم سمت حمام 😁
اول ما دخترا بعدم پسرا
دسته به دسته از حموم در میاومدیم ☺️
ادامه دارد...
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۲ #تربیت_فرزند #فرزنداوری #خانواده_پرجمعیت #شب_ادراری قسمت هفتم سلام دوستان خانم مدیر
#تجربه_من ۲
#تربیت_فرزند
#فرزنداوری
#خانواده_پرجمعیت
#شب_ادراری
قسمت هشتم
اعضای کانال به خانوم مدیر لطف کردن زیاد پیام دادن که بنده حقیر ادامه بدم خاطراتمو بنویسم
بنده هم اطاعت امر کردم
در ادامه همون موضوع شب ادراری بچه های فامیل ما که ارثی کلا همه بچه ها گرفتار بودن رو ادامه میدم بااجازه
ما تو عالم بچگی اگه سرزده هم خونه فامیلا میرفتیم از مایحتاج بچه های شب ادرار🤦♀ همه چیزش موجود بود و نگران نبودیم که وسیله نبردیم
یادمه تابستونی روستا رفته بودم خونه مادربزرگم (من معمولا زیاد میرفتم خونه مادربزرگم بخصوص تابستون و اونجا یک هفته می موندم )غروب بود رفتم خونه داییم اینا که چند تا پسر کوچیک داشتن دیدم تو حیاط فرش پهن کردن دارن چایی میخورن
منم سلام کردم و رو یکراست رفتم تو اتاق😁
دیدم از همون غروب رختخواب بچه هاشون
رو پهن کردن😳 یک پلاستیک که روش رو ملافه کارتونی انداخته بودن هم بود
یادمه تابستونم که بود اونقد تو روستا بازی کرده بودم که تا دیدم تشک بچه های دایی پهنه همونجا گرفتم خوابیدم تا دراز کشیدم بیهوش شدم🤦♀
صبح که چشممو باز کردم دیدم خونه داییم خوابیدم در این حد امکانات رفاهی فراهم بود همه جا میخوابیدیم دیگه😂
گفتم خونه مادربزرگم بودم یک پسرخاله داشتم که سرباز بود اومده بود به مادربزرگ سر بزنه
مادربزرگ هر چی براش می اوردن منم که بچه میپریدم میخوردم
یادمه شب بود چای و میوه اوردن منم حمله کردم که چایی بردارم مادربزرگم فوری جلومو گرفتن گفتن دخترجان تو خیلی خاطر جمعی میخوای چایی بخوری؟(یعنی بععله صبح جاتو خیس میکنی چایی نخور) من معنیشو نفهمیدم گفتم اره خاطر جمعه😂
خندیدن مادربزرگم گفتن نه خاطر جمع نیستی صبح تو جات بارون میاد اینجا بود که پسرخاله م معنی حرف مادربزرگو فهمید و اونم خندید 😢
برای خودمم گنگ بود نمیفهمدیم چی میگن
باخودم میگفتم من میخوام چایی بخورم چه ربطی به بارون داره ☺️
مادربزرگمم ناراحت میشد اگه تشکو خیس میکردیم برای همین بزرگتر که شده بودم خیلی نگران بودم
اونجا هم یک بار به شب کاری افتادم مجبور شدم خشک کنم😢
اما مادربزرگم خیلی هوشیار بود تا یه صدا میاومد چشماشو باز میکرد منم سنگر میگرفتم تشکو تو بغلم میگرفتم خم میشدیم که نبینه😂با بدبختی یکم خشک کردم رفتم خوابیدم
بعدها که بزرگ شده بودم مادرم تعریف میکردن میگفتن خودش هم بچگیاش نصف شب بلند میشده از ترس مادربزرگ تشکشو زیر کرسی خشک میکرده 😁😁
کلا ما اخلاقیاتمون خانوادگی خیلی شبیه همه 😁
بعدها که به مادرم لو میدادم شبا چکار میکردم هم میخندیدن هم حرص میخوردن
تازه میگفتم به خواهرمم یاد دادم خودشو خشک کنه چون هر شب من بلند میشدم اونم مثه تیر چراغ برق علم شده بود تو خونه مجبور بودم اونم بیارم تو خط تا سریع خشک کنم برم بخوابم صبح بتونم بلند شم برای مدرسه م😂
کلا خیلی از بچگی زود مسئولیت پذیر شده بودم 😃
دفعه بعد از بچه های خاله م تعریف میکنم....
ادامه دارد
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano