سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۱ #تربیت_فرزند #فرزنداوری سلام علیکم گفته بودید خاطره ای از تربیت فرزند رو براتون بفرس
#تجربه_من ۲
#تربیت_فرزند
#فرزنداوری
#خانواده_پرجمعیت
#مزیت_بچه_زیاد
قسمت اول
سلام
یک خانم بالای ۴۰ سال از دهه ۵۰ هستم میخوام از اونموقع ها تجربه ها و خاطراتمو بگم انشالله مفید باشه
بعضی هاش شیرین و خنده دار بعضی هاش هم تلخ هست
مثل زندگی که گریه و خنده در کنار هم هست ،برای کسی خنده سوا نمیکنن برای کسی هم گریه سوا نمیکنن از هر کدوم فله ای و درهم میریزن تو ظرف زندگیش.
اون زمانا خیلی فرهنگ ها فرق داشت با الان،
مثلا اون زمان فرهنگ بچه زیاد و فرزنداوری خیلی داغ بود...
به سبک قدیما بچه میاوردن یعنی مامانا فکر میکردن وظیفه شون فقط فرزنداوریه😊
که در اصل فطرت زنانه هم همینطوره
وظیفه و فطرت زن فرزنداوریه خب خلق بچه و خلق انسان که بالاترین کاری هست که فقط زن از عهده ش بر میاد به لحاظ بدنی و فیزیولوزیک و احساسی
همیشه تو درو همسایه و فامیل و حتی مادر خودم یکی باردار بودن یکی تازه از شیر گرفته بودن یکی هم نوپا بود که تو اکثر خونه ها دیده میشد و خیلی عادی بود😍 برخلاف الان که باید یکی که دنیا اوردن بقول مادربزرگم بفرستن خونه بخت یکی دیگه بیارن😁
مادر خود بنده در سن ۱۶ سالگی که ازدواج میکنن سریع باردار میشن و بنده رو حامله میشن و تا سن ۴۰ سالگی به شغل شریف فرزنداوری و فرزند پروری مشغول بودن😁
از سن ۱۶ تا ۴۰ سالگی اگه گفتید چند تا بچه اوردن؟😉
۹ تا بچه اوردن ماشالله تو این ۲۴ سال😍
میانگین بخواهیم حسابکنیم هر ۲ سال و خورده ای یک بچه🤦♀ اما نه اینقدرم حساب شده نبود حاملگی هاشون
من که بچه اول بودم با خواهر بعدی ۱/۵سال تفاوت داریم
خواهر دوم با سوم ۲سال
خلاصه ترتیب حساب شده نداشت
طوری که مادرم میگفتن اصلا نمیفهمیدن کی حامله میشن یهو میدیدن ویار دارن یا حالت تهوع دارن اکثر خانوما همینطور بودن🤦♀
مادرم اصلا از بچه ۸ به بعد ناخواسته ناخواسته بوده یعنی مثلا پیشگیری میکردن باز باردار میشدن😁
بچه هشتم بعد ۸ سال پیشگیری باردار میشن
بچه نهم که مادرم دو تا دختر عروس کرده بودن که باردار میشن 🙈😁خیلی ناخواسته.....
و چقدر اذیت شدن و گریه و بیقرار بودن 😢
داستان اون بارداری رو هم براتون مفصل تعریف میکنم چون خودم مادری میکردم برای مادرم☺️
چون زمانه ش هم بد بود اونزمان شعار دوتا بچه کافیه سیاست دولت بود
و ظاهرا سیاست مادر من ۸ تا بچه کافی نیست بود که رفته بود پیشواز بچه نهم😁
و اینه که زیاد مورد خشم بعضی پزشکان قرا میگرفت😁
و مادر من بچه نهم رو ناخواسته باردار شده بودن خیلی بی حرمتی دید از بعضی پزشکان و اطرافیان
ادامه دارد.....
بانوی باردار حواست باشه هر چیزی نبین ،هر چیزی نشنو و هر چیزی نگو طهارت رفتاری و فکری داشته باش(استاد پرتواعلم)
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۲ #تربیت_فرزند #فرزنداوری #خانواده_پرجمعیت #مزیت_بچه_زیاد قسمت اول سلام یک خانم بالای ۴۰
#تجربه_من ۲
#تربیت_فرزند
#فرزنداوری
#خانواده_پرجمعیت
#مزیت_بچه_زیاد
قسمت دوم
من و سه تا خواهرام شیره به شیره بودیم
از داداشم که بچه پنجم بود من یادمه بیمارستان رفتن مادرو برای زایمان
جونم براتون بگه که یکی از خاطره های خوبو شیرین دوره بچگی من این بود که سه تا برادرمو (به جز برادر اخریم که خونه خودم بودم )مادر میرفتن شب بیمارستان من صبح بلند میشدم میدیدم مادربزرگ تو اشپزخونه ماست مادرمم نیستن😳
اوائل که تجربه نداشتم بچه تر هم بودم میرفتم میگفتم مادربزرگ شما کی اومدید ما نفهمیدیم ؟
میخندیدن میگفتن دیشب شما خواب بودید اومدم
خلاصه دفعه اول برای برادر پنجمی نفهمیدم دلیل نیمه شب اومدن مادربزرگ چیه فکر میکردم دلش یهو برای ما تنگ شده سریع پاشده اومده دیگه☺️☺️
به بعد که این ماجرا تکرار میشد یه چیزای میفهمیدم
میدیدم وقتی مادربزرگم نیمه شب میاد مادرم تا دو روز خونه نیست
از مادربزرگ میپرسیدیم میگفتن رفته براتون داداش بخره😍
ماهم خوشحال میرفتیم پزشو به دوستامون میدادیم تو عالم بچگی😊
حالا خوبه اونا خودشون پنج تا پنج تا بچه داشتن😂
دیگه برای برادر ششمی و هفتمی دیگه خوب فهمیده بودم تا بلند شدم دیدم مادربزرگم داره چایی دم میکنه مادرمم نیست گفتم رفتن داداش بخرن دوباره؟🤦♀☺️
مادربزرگم خندید گفتن بعععله دوست داری؟
گفتم خیلیییی😍
این از ماجرای نیمه شب بیمارستان رفتن مادر و تشریف فرمایی مادربزرگ ما سر هر بچه که از خاطرات شیرین زندگی منو خواهرامه 😍😍😍😍
ادامه دارد.....
بانوی باردار حواست باشه هر چیزی نبین ،هر چیزی نشنو و هر چیزی نگو طهارت رفتاری و فکری داشته باش(استاد پرتواعلم)
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
دعا میکنم همه بچه ها از این خاطرات شیرین داداش و خواهر خریدن تجربه کنن واقعا چه حلاوتی و شیرینی داشت از همون اول که خبر میدادن تا مادر می اومدن خونه و ما با بچه نوزاد بازی میکردیم
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۲ #تربیت_فرزند #فرزنداوری #خانواده_پرجمعیت #مزیت_بچه_زیاد قسمت دوم من و سه تا خواهرام شی
#تجربه_من ۲
#تربیت_فرزند
#فرزنداوری
#خانواده_پرجمعیت
#مزیت_بچه_زیاد
قسمت سوم
امروز میخوام یک خاطره بیادموندنی از نوزادی داداشم تعریف کنم قبلا هم این خاطره رو برای کانال خانوم ستایش تعریف کردم شاید بعضی خانوما خونده باشن☺️
همونطور که گفتم من بچه اولم بعد من ۸تا دیگه بچه داریم
سر یکی از داداشام که بچه هفتمه من ابتدایی بودم این دنیا اومده بود میدیدم مادرم سینه های نوزاد رو که خیلی ورم داشت گاهی فشار میدن شیر میاد خیلی برام عجیب بود رفتم برای دوستام تعریف کردم
دوستام میگفتن تو دروغ میگی
میگفتم نه بخدا بازم باور نمیکردن
مجبور شدم شآهد عینی رو ببرم تو کوچه بهشون نشون میدم🤦♀😂😂
یواشکی وقتی مادرم تو حیاط داشتن سبزی پاک میکردن یواش بچه نوزادو بغل کردم بردمش
یادمه مثه ننه بزرگا چادرم سرم کردم بعد بچه رو بغل کردم بردم😁😁😁
وااای خدا یادم میاد خندم میگیره از کارام🤣
هیچی رفتم تو کوچه چند تا از دوستام منتظر بودن
تا بردمش سریع لباس بچه رو زدم بالا که ثابت کنم 😅
بعد که دیدن کلی شگفت زده شدن منم بیشتر داشتم پز میدادم که یهو مادرم اومدن چنان جیغی زدن که کم مونده بود بچه رو پرت کنم تو کوچه و فرار کنم😰😁
اما عقلی کردم فرار نکردم مادرمم اومدن بچه رو اول ازم گرفتن بعدم یکی زدن تو سرم گفتن بچه رو اوردی اینجا وسیله بازی خودت کردی😢😒🤣
دیگه از اونموقع حواسشون بود منو با بچه تنها نذارن
😂😂😂😂
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۲ #تربیت_فرزند #فرزنداوری #خانواده_پرجمعیت #مزیت_بچه_زیاد قسمت سوم امروز میخوام یک خاطره
#تجربه_من ۲
#تربیت_فرزند
#فرزنداوری
#خانواده_پرجمعیت
#مزیت_بچه_زیاد
قسمت چهارم
بعضی خانوما میگن ما چطور چند تا بچه رو تروخشک کنیم سخته ،یادمه مادرم خیلی وسواسی بودن مدام در حال کار کردن بودن مدام تمیز کاری و شست و شو
طوری بودن که به ما ۴ تا دخترا کاری نمیدادن ماهم برای خودمون تو کوچه با دوستامون لی لی و یه قل دوقل بازی میکردیم مدام🤦♀😁
مادرم هم بچه داری میکردن
هم خونه داری
هم شوهر داری.
تازه با همه این حجم از کارهاشون یه تایمی هم می اومدن با خانومای همسایه صحبت میکردن😁
در این حد به همه کاراشون میرسیدن
یک نکته اساسی این مدیریت کردن هم این بود مادرم صبح زود کاراشون رو شروع میکردن
گاها اصلا بعد نماز نمیخوابیدن یکراست کارهای روزمره رو شروع میکردن
مادر بنده بااینکه توی شهر هم زندگی میکردن اما بنا به عادات روستایی که داشتن رشته اش انواع و اقسامش و رشته پلویی و نون میپختن هم برای خودمون هم برای اقوام و همسایه ها
اوائل برای فروش درست نمیکردن فقط برای مصرفی خودمون بود بعدها که ما عروس شدیم چون پدرم کارگر بودن و حقوقشون زیاد نبود مادرم بنده خدا از این کار مورد علاقه شون برای کسب درامد استفاده میکردن.
خیلی از همسایه ها دوست داشتن رشته خونگی داشته باشن و می اومدن سفارش میدادن
خلاصه اینکه کار نشد نداره واقعا خواستن توانستن است
مادر بنده همه این کارا رو همیشه داشتن
تنور گازی داشتیم که مادر انواع و اقسام تافتون ها رو میپختن صبح با بوی نون گرم از خواب بلند میشدیم میدیدیم مادر که از نماز صبح مشغول بودن دیگه اخر کارشونه
.همه کاراشونو تکی انجام میدادن به خاطر همون وسواسی که داشتن
هر چی خاله هام مادرو نصیحت میکردن به دخترا کار بسپر هیچ فایده ای نداشت
.چون وسواس داشتن بیشتر اذیت میشدن به ما میدادن کارهارو
اینه که خودشون همه رو انجام میدادن
ماهم برای خودمون تا کوچیک بودیم میرفتیم بازی کردن با دوستان وقتی هم که بزرگ شده بودیم تا درسمون تموم میشد پای سریال هه و کارتون ها بودیم
گفتم سریال ها یادمه اونزمان سریال اوشین پخش میشد دهه شصت مادرم گاهی میگفتن برید حموم بعد که اومدین شامتونو میارم بخورین بعد دراز بکشین جلو تلویزیون ترو تمیز اوشینو نگاه کنید😂 کلا همه چیزو از زاویه تروتمیزی نگاه میکردن مادرم قربونش برم😁
هنوز اون تمیزی و سبکی بعد حموم ۴ تا خواهر با هم که می اومدیم شام میخوردیم و فیلم میدیدیم از بهترین خاطرات شیرین عمرمونه گاهی هنوز دورهم هستیم خواهر برادرا یاد میکنیم کلی میخندیم
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۲ #تربیت_فرزند #فرزنداوری #خانواده_پرجمعیت #مزیت_بچه_زیاد قسمت چهارم بعضی خانوما میگن
#تجربه_من ۲
#تربیت_فرزند
#فرزنداوری
#خانواده_پرجمعیت
#مزیت_بچه_زیاد
قسمت پنجم
خانواده های پربچه معمولا به بچه ها خیلی هم خوش میگذره هم خیلی از هم دیگه کتک میخورن و بعد ها همون کتک ها از بهترین خاطرات دورهمی هاشون میشه که میگن و میخندن
مثل ما ۹ تا خواهر برادرکه وقتی دورهمی جایی جمع میشیم اونقدرر میخندیم به این خاطرات که دل درد میشیم
گاهی بعد ۴۰ و خورده ای سال هنوز تازه به زوایای بعضی خاطرات بچگیمون پی میبریم☺️
مثلا اونزمان از ترس بروز ندادیم حالا که بزرگ شدیم ترسی نداریم راحت همه چی رو لو میدیم و میخندیم خدایی خیلی خوبه
خدا نکنه ما البوم بچگیامونو نگاه کنیم بااینکه ۵۰ بار دورهم نگاه کردیم الانم حتی تو گروه خانوادگی عکسهایی که داریم میفرستیم کلی میخندیم و تجدید خاطرات میشه
مثلا اون لباسایی که تو اون عکس تن کردیم برامون تجدید خاطره میشه تعریف میکنیم مثلا اون لباس کدوم یکی مون بوده بعد چون نو مونده دادن به اون یکی دیگه اونم باهاش عکس گرفته شده بهانه خندیدن به خاطرات بچگی😂
کلا خانواده پر جمعیت داشتن خیلی شیرینه درسته پدر مادر خیلی اذیت شدن بخصوص مادری که کارهارو یک تنه انجام داده و پدری کارگر که زندگیشو به سختی گذرونده
اما ما بچه ها از زندگیمون واقعا خاطرات خوب به یاد داریم
ما اگه تو کوچه هم نمیرفتیم هم دخترا هم پسرا خودمون یک تیم بودیم که میتونستیم باهم بازی کنیم از بچه های تو کوچه خودکفا بودیم😂 ۴ تا خواهرا باهم ۳ تا برادرا باهم
اون دوتای دیگه به بازی با ما قد نداد چون ما نوجوان و جوان بودیم که اونها بدنیا اومدن☺️
اما اونموقع ها همسایه ها باهم خیلی رفت و امد داشتن و بچه ها هم با هم خیلی هم بازی بودن
یادمه مرتب ما خاله بازی میکردیم تو پیاده رو یا حیاط همسایه ها یا حیاط خودمون
و عالی بود چون همسایه های خیلی خوبی داشتیم همه مثل خودمون بودن مذهبی و از قشر ضعیف
یک نکته جالب بگم ما بچه زیاد داشتیم بچه های فامیل میاومدن خونه ما بهشون خوش میگذشت یکبار بچه یکی از فامیلا چند تا از مارو سوا کرده بود به مامان باباش اصرار میکرد اینارو ببریم برای خودمون 😂😂😂
مامان باباش میگفتن دلشون تنگ میشه برای خونه شون چند تا از خواهر برادرای خودشو سوا کرد گفت اینا بمونن اونارو ببریم🤣🤣
یادش بخیر😁
نکته جالبترشم این بود خودشون ۷ تا بچه داشتن فکر کنم دیگه خواهر برادرای خودش تکراری شده بودن میخواست مبادله کنه😁😁
دوستان من خیلی خاطره و تجربه دارم از خانواده پر جمعیت خودمون و فامیلامون
چون همه فامیلامونم همینقد بچه داشتن😉
اگه خوشتون اومده تا اینجا یک ندا بدید به خانوم ستایش تا با دل قرص تر خاطراتمو بفرستم براتون🙆♀🤦♀
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano