eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
16.9هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
من متولد ۷۹ هستم و مثل هر دختری خواستگار های زیادی داشتم با انواع و اقسام شغل ها و موقعیت های اجتماعی اما طیف طلبه غالب بود و کسانی که کارمون باهاشون به جلسات دیگه می‌کشید از همین طیف بودند. این رو هم بگم که من تا سال دوم دانشگاه اصلا خواستگار راه نمی‌دادم و میگفتم زوده و اصلا چرا آدم باید ازدواج ‌کنه ولی اگه ازدواج درست باشه و همراه با منطق و عشق بصورت توأمان، قطعا تو سن های پایین تر بهتر خواهد بود، هم از گناه جلوگیری میکنه، هم انسی که تو جوانی پدیدار میشه بین زوجین، انگار جنسش فرق داره هر چه سن پایین تر باشه تجربه های جالب و خنده دار تو تفریحات و وقت گذرانی حتی شکل میگیره 😊 بالاخره بعد از رفت و آمد خواستگار های رنگ و وارنگ و جلو رفتن باهاشون و حتی جواب منفی های سختی که تونستم بدم بهشون البته که لطف خدا و توسلاتم به ائمه ع بود که باعث شد جوابهای منفی درستی بدم و آخرين نفر که از قضا باز هم طلبه بودن جواب مثبت بدم، ما تازه عقد کردیم، تفاوت سنی من و همسرم یکسال هست. گاهی اوقات تو زندگی آدم ها یسری امتحانات قرار داده میشه که انسان فکر میکنه توان نداره از پسش بر بیاد و کلی اشک و ناله میکنه اما واقعیت اینه که هر امتحانی بر حسب توانایی افراد تو زندگیشون قرارداده میشه و افراد اختیار و اراده دارند برای انتخاب راهشون ! واقعا خدا کمک میکنه فقط باید ریسمان توکل و توسل به خدا و ائمه ع رو دو دستی چسبید و حرف مردم رو کنار گذاشت. یه موضوع مهم برای دختر خانم ها که امتحانات زیادی میشن همین مقوله ی خواستگاری هست و ازدواج اسلامی متاسفانه خیلی وقتها ما معیارهامون اسلامی و عقلانی نیست. مثلا من جزو فانتزی هام، ابتدای ابتدا این بود که پاسدار باشه، بره شهید بشه یا فانتزی دوستم این بود که اگه سید نباشه اصلااا راه نمیدم، در صورتی که برای ازدواج باید فانتزی های ذهنی رو در هر مقوله ای از ازدواج و مسائل مربوط به اون و روابط زوجین کنار گذاشت، این به معنی هیچ آرزویی نداشتن یا سورپرایز و غافلگیری نکردن نیست فقط منعطف باشیم و چیزی رو تو ذهنمون نبندیم خیلی چیز های دیگه ای غیر فانتزی های ساختگی ما هستن که میتونه ما رو خوشحال کنه و کلی بهمون خوش بگذره. فانتزی ها، ساخته ی ذهن خود ما هستن و اغلب تحت تاثیر رسانه ها و فرهنگ های القایی بیگانه و غیر اسلامی و ما فکر می‌کنیم فقط در همون چهارچوب خوشبختیم. مثلا زیبایی یه چیز کاملا نسبی هست و متغیر و حادثه و بیماری ممکنه برا هر کسی پیش بیاد که باعث از بین رفتن صورت یا زیبایی بشه در نتیجه سرمایه گذاریمون رو تو زیبایی قرار ندیم کلی مسائل مهم دیگه هست. یا دختر خانم هایی که فکر میکنن حتمااا باید قد من تا شونه ی همسرم باشه یا خیلی بلند تر از من باشه بدونید اگه واقعا اینها رو ملاک اصلی قرار بدید هم، تعداد کیس های کمتری پیدا خواهید کرد هم سن ازدواج بالاتری رو تجربه می‌کنید. نگاهمون رو به زندگی تغییر بدیم اول از همه به خودم میگم 😊 سخته اما شدنیه ! به خواستگارهایی که براتون میاد یا دخترهایی که خواستگاریشون میرید جوری جواب مثبت بدید که هیچ وقت وجدانتان ناراحت نباشه و بعدا پشیمون نشید یعنی واقعا تصمیم درستی بگیرید، همیشه قبلش هم توسل کنید، هم تو محل خواستگاری حدیث شریف کساء رو پخش کنید که شیاطن دور بشن و ملائکه در رفت و آمد باشن قبل هر تصمیمی به خودتون بگید آیا تصمیمی که گرفتم عاقلانه است ؟ آیا جواب منطقی ای پشتش هست؟ آیا از روی ظاهر بینی و حرف مردم نیست که مثلا خاله با عمه ام میگن این چه زنیه گرفتی فلانه یا چه شوهریه این تو ازش سر تری یا چرا شغلش اینه پذیرفتی ؟ ببینید دلیل منفی تون با مسلمون بودنتون و معیارهای اسلامی ازدواج تطبیق داره؟ اینطوری شما خدا هم بهتون ان شاءالله کمک کنه و بهترین راه رو انتخاب کنید از خودش کمک بخواید. التماس دعا یاعلی ع کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۰۳ من و همسرم ۱۹ ساله بودیم که عقد کردیم، من خواستگارهای زیادی داشتم و مادرم اکثرا یواشکی راه میدادن و من صحبت میکردم ولی هیچکدوم باب میل من نبودن. خانواده خیلی مذهبی نداشتم اما مقید به لقمه حلال و حجاب بودن، پدرم تعصب های بی مورد زیاد داشتن مثلا همینکه با ازدواج مخالف نبودن اما با خواستگاری و صحبت من با خواستگار و اصلا اومدن و دیدن من خیلی عصبانی میشدن. معیار های من مدهبی بود ولی ایشون نه، وضع مالی متوسط روبه پایینی هم داشتیم بطوریکه حتی تهیه میوه شیرینی خواستگاری هم زحمت میشد برای منو مادرم و من از پول تو جیبی خودم اکثرا تهیه می‌کردم. من بچه مسجدی بودم و بیشتر خواستگارها هم از مسجد معرفی می شدند. و من میبینم متاسفانه دخترهای خوبی وجود دارند که چون کسی از وجودشون باخبر نیست خواستگار ندارن و ناراحتن درحالیکه اگه فقط در مسجد محل رفت و آمد کنن حله😅 اینم بگم که من دختر ازدواجی نبودم ولی به این نتیجه رسیده بودم که من که باید بالاخره ازدواج کنم پس به موقع و منطقی و از خدا میخواستم همیشه اونی که صلاح میدونه، مومن و کاری و مقتدر، خادم امام رضا و عاشق منو...و البته پدرم و خانوادمم عاشقش باشن. خلاصه چندتا خواستگار اومدن، من خواستم و پدرم بی هیچ منطقی فرمودن خیر و من عصبانی و خسته از پروسه اذیت کننده خواستگاری در منزلمون، فقط دعا کردم که خدایا فقط همونی که برای من میخوای رو بفرست، من دیگه نمیخوام به خاطر من پدرمادرم دعوا کنن یا خدایی نکرده تو روی پدرم بخاطر خواستگار بایستم. مادرشوهرم زنگ زدن و با کلی اصرار راضی شدیم تشریف بیارن چون من میگفتم با آقای ۲۷ساله هم صحبت کردم و بچه بوده چه برسه به اینکه مامانش میگه ۲۰ سالشه ،غافل ازینکه بیستم نداشته و فقط دوماه بزرگتر از من بوده😅 وقتی با پسر اومدن، من عصبانی از مادرم که بدون هماهنگی با من راه داده بودن میگفتم من که نمی‌خوام، چرا برم جلوشون چرا حرف بزنم باهاش؟😤 مادرم گفتن برو نخواستی یه ایرادی می ذاری، تموم میشه دست از سرمون برمیدارن اینقدر هر روز زنگ نمیزنن🤪 منم صورتمو تو چادر تنگ گرفتم که فقط بینی م دیده میشد اصلا هم کاغذ سؤالهامو برنداشتم چون حرفی نداشتم با این آقا، رفتم نشستم تو اتاق روبروش، شروع کردن به صحبت و انگار که داشتن یکی یکی جواب تموم سوالات منو در حد مطلوب من میدادن🤪 جلسه تموم شد و من دو دل که چه کنم؟ پناه بردم به حرم آقا امام رضا که همیشه همه چیز رو از ایشون خواسته بودم و با چشم گریون اولین چیزی که بنظرم اومد این بود که آقا جان من از شما خادم خواسته بودم یعنی لیاقت ندارم که اینو فرستادین؟ که یه دفعه خواستگار مذکور در لباس خادمی با چوب پر، از جلوم رد شد و من موندم. اینم بگم که دانشجوی فوق دیپلم ترم آخر بود و یه جا پاره وقت شاگردی میکردن. پدر و حامی هم نداشتن و بابای من عاشقش شده بود و می‌گفت پسر خوبیه😎 قبول کردم نه با دل قرص فقط سپردم به امام رضا علیه السلام... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۰۳ من و همسرم ۱۹ ساله بودیم که عقد کردیم، من خواستگارهای زیادی داشتم و مادرم اکثرا یواشکی راه میدادن و من صحبت میکردم ولی هیچکدوم باب میل من نبودن. خانواده خیلی مذهبی نداشتم اما مقید به لقمه حلال و حجاب بودن، پدرم تعصب های بی مورد زیاد داشتن مثلا همینکه با ازدواج مخالف نبودن اما با خواستگاری و صحبت من با خواستگار و اصلا اومدن و دیدن من خیلی عصبانی میشدن. معیار های من مدهبی بود ولی ایشون نه، وضع مالی متوسط روبه پایینی هم داشتیم بطوریکه حتی تهیه میوه شیرینی خواستگاری هم زحمت میشد برای منو مادرم و من از پول تو جیبی خودم اکثرا تهیه می‌کردم. من بچه مسجدی بودم و بیشتر خواستگارها هم از مسجد معرفی می شدند. و من میبینم متاسفانه دخترهای خوبی وجود دارند که چون کسی از وجودشون باخبر نیست خواستگار ندارن و ناراحتن درحالیکه اگه فقط در مسجد محل رفت و آمد کنن حله😅 اینم بگم که من دختر ازدواجی نبودم ولی به این نتیجه رسیده بودم که من که باید بالاخره ازدواج کنم پس به موقع و منطقی و از خدا میخواستم همیشه اونی که صلاح میدونه، مومن و کاری و مقتدر، خادم امام رضا و عاشق منو...و البته پدرم و خانوادمم عاشقش باشن. خلاصه چندتا خواستگار اومدن، من خواستم و پدرم بی هیچ منطقی فرمودن خیر و من عصبانی و خسته از پروسه اذیت کننده خواستگاری در منزلمون، فقط دعا کردم که خدایا فقط همونی که برای من میخوای رو بفرست، من دیگه نمیخوام به خاطر من پدرمادرم دعوا کنن یا خدایی نکرده تو روی پدرم بخاطر خواستگار بایستم. مادرشوهرم زنگ زدن و با کلی اصرار راضی شدیم تشریف بیارن چون من میگفتم با آقای ۲۷ساله هم صحبت کردم و بچه بوده چه برسه به اینکه مامانش میگه ۲۰ سالشه ،غافل ازینکه بیستم نداشته و فقط دوماه بزرگتر از من بوده😅 وقتی با پسر اومدن، من عصبانی از مادرم که بدون هماهنگی با من راه داده بودن میگفتم من که نمی‌خوام، چرا برم جلوشون چرا حرف بزنم باهاش؟😤 مادرم گفتن برو نخواستی یه ایرادی می ذاری، تموم میشه دست از سرمون برمیدارن اینقدر هر روز زنگ نمیزنن🤪 منم صورتمو تو چادر تنگ گرفتم که فقط بینی م دیده میشد اصلا هم کاغذ سؤالهامو برنداشتم چون حرفی نداشتم با این آقا، رفتم نشستم تو اتاق روبروش، شروع کردن به صحبت و انگار که داشتن یکی یکی جواب تموم سوالات منو در حد مطلوب من میدادن🤪 جلسه تموم شد و من دو دل که چه کنم؟ پناه بردم به حرم آقا امام رضا که همیشه همه چیز رو از ایشون خواسته بودم و با چشم گریون اولین چیزی که بنظرم اومد این بود که آقا جان من از شما خادم خواسته بودم یعنی لیاقت ندارم که اینو فرستادین؟ که یه دفعه خواستگار مذکور در لباس خادمی با چوب پر، از جلوم رد شد و من موندم. اینم بگم که دانشجوی فوق دیپلم ترم آخر بود و یه جا پاره وقت شاگردی میکردن. پدر و حامی هم نداشتن و بابای من عاشقش شده بود و می‌گفت پسر خوبیه😎 قبول کردم نه با دل قرص فقط سپردم به امام رضا علیه السلام... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
راستش اونقدر برای عاقبت خودم میترسم که گاهی ساعتها بدرگاه خدا زار میزنم و عاقبت بخیری رو ازش میخوام و میگم ایکاش مادرم برا ازدواجمون اینقدر سخت گیری نمیکرد ..... خواهر بزرگم بعد از گذشت ۴ ماه از خواستگاریش، عقد کردن، درست یک روز قبل از عقد خواهرم، مادرم برنامه عقد رو با حرفای دیگران، بهم زد و بعد از ۴ ماه دوباره خواستگاری کردن و خوشبختانه عقدشون انجام شد. خودم که بعد از خواهرم هستم با چهل و خوردی سال سن، مجردم؛ تو دوران دبیرستان و بعد از اون خواستگارایی داشتم که مادرم میگفت تا بزرگتر ازدواج نکرد کوچیکتر رو نمیدیم و یا اینکه میگفت کوچیک هستش ... یک هفته بعد از عقد خواهرم اونم تو سال ۷۸ که تازه دبیرستانم رو تموم کرده بودم، خواستگاری داشتم که مادرم بهشون گفت دخترم رو تازه عقد کردیم دست و بالمون خالیه؛ عقد خواهرم تو خونه و با هزینه خیلی کم انجام شد ولی در جواب خواستگارم اینجور گفتن؛ زمان میگذشت و خواستگارایی که می آمدن با بهانه هایی که طرف کشاورزه؛ طرف کار نداره و این دست بهانه ها؛ بهم اجازه ازدواج ندادن ... خواستگار طلبه، مکانیک، و .......... که با بهانه های مادرم رفتن و پشت سرشون رو نگاه نکردن و من هنوز مجرد موندم البته بعضی از خواستگارا رو وقتی باهم حرف زدیم خودم رد کردم ... و بعضیا اصلا پاشون بخونه نرسید چون مادرم همون اول از محل زندگی و شغل طرف میپرسید و اگه اون محل رو خوش نداشت خودش رد میکرد. خلاصه سال ۸۶ برادرم ازدواج کرد و سال ۹۰ خواهر کوچیکترم ازدواج کرد خواهرم گفت اگه منو دادین که بهتر وگرنه من میرم و با این بنده خدا که الان شوهرشه ازدواج میکنم ... یادم نمیره مادرم خیلی از خواستگارای خواهر کوچیکم رو رد کرد و دیگه مجبور شدم بهش گفتم راضی نیستم خواستگارای فلانی رو رد کنی؛ بذار بیان، بذار بره سر زندگیش... خواهرمم خوشبختانه سال ۹۲ عروسی کرد و رفت و من موندم و پدر و مادرم ... پدرمم که سال ۹۴ برحمت خدا رفت و شدیم تنها؛ تا نیمه های ماه رمضان سال ۹۴ هر شب یک کدوم از بچه ها میومدن و پیش ما بودن ولی مادرم گفت دوست ندارم زندگی بچه هام خراب بشه و اونا هم دیگه نیومدن که شب برا خواب بمونن و ما تنها نباشیم .. آدم فوق العاده ترسویی هستم شبهایی که تنها بودیم چقدر ترسیدمو خوابیدم ..( ولی زندگی من بکل خراب شد چون هنوز که هنوزه هر کدومشون برام اختیار داری میکنن، تا پارسال صبحها تو آمادگی مشغول کار بودم و بعدازظهرها پرستار دو تا بچه مدرسه ای، ) که بتونم خرج خودمون رو در بیارم، خداروشکر اهل بریز و بپاش نیستم، چون پدرم نه حساب بانکی پر پول داشت و نه بیمه بود که حقوق باز نشستگی داشته باشیم) برا همین مجبورم سرکار برم ... الانم که هر چی خواستگار میاد با سن زیاد و نمیتونم قبول کنم ... الان چندین ماهه که خواهر کوچیکترم بعد از سالها خداروشکر بارداره و تو استراحت، بخاطر شرایط سختی که داره و از تابستون تا حالا با وجود بودن داماد تو خونه ما؛ همینجور پوشیده و با حجاب باید تو خونه باشم..... خیلی سخته بخوای تو تابستون با حجاب کامل تو خونه باشی؛ همش بخدا میگم چی برام میخوای؟ یه جور حالیم کن تو سرنوشتم چی نوشتی؟ اگه میخواستی تا حالا ازدواج رو برام پیش میاوردی شاید ازدواج رو تو سرنوشتم ننوشتی که با اینهمه دعاهام برام پیش نمیاد ...خدا فقط یه جور حالیم کن که دیگه برا ازدواج دعا نکنم شاید من لیاقت همسر و مادرشدن رو ندارم که برام ازدواج رو پیش نیاوردی ‌.... اینها رو گفتم که مادرا جلوی ازدواج دختراشون رو نگیرن .. چند هفته قبل دوستم که با هم همسن و هم کلاس بودیم بسلامتی دختر دومش رو هم عقد کرده و ان شاءالله خوشبخت بشن. زمانی که دوستم ازدواج کرد مادرم به خواستگارام میگفت دخترمون کوچیکه؛ با این همه دردام مادرم رو حلال کردم ولی گاهی چیزایی که میبینم و میشنوم روح و روانمو داغون میکنه .... الهی الهی الهی هیچ مادری با دختراش، برا ازدواجشون اینکار رو نکنه، اونا متوجه نیستن که چه بلایی سر بچه هاشون میارن. زمانی که سرکار نباشم تو خونه همش تو اتاقم هستم و با ذکر و قرآن و دعا و کتاب خودم مشغول میکنم ‌و اگه با خدا و قرآن و نماز و دعا آشنا نبودم، معلوم نبود گرفتار چه بلاهایی میشدم. سالی دو یا سه بار تنها مشهد میرم و حرفای دلمو به امام رضاجانم میگم و سبک میشم و برمی گردم. مادرایی که مطلب منو میخونین از تک تک شما خواهش می کنم با خواستگارای خوبی که برا دختراتون میان بهانه های الکی نتراشین و اونا رو مثل من بیچاره و خونه نشین نکنین .... از همه ی شما التماس دعا دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌آداب خواستگاری... همه میگن که قانع باشید و سخت نگیرید و دختر خانمها آسون بگیرند. مامانم تو محله ای زندگی میکنه که تقریبا همه میشناسنش، روضه ی دهه اول محرم هر سال برگزار میکنه و نذری میده، بخاطر این دیگه از هرجا رد بشی، دوست و آشنایی باهات سلام و علیک داره☘ یه خواهر مجرد ۳۴ ساله دارم، با تعداد خواستگارای زیاد، فرزند آخره همه ازدواج کردیم و همگی بچه داریم☘ از بیست سالگی خواهرم خواستگارای مختلف از قشرهای فرهنگی مختلف داشته، اصلا سختگیر نیست و چون خیلی باهم خوبیم و درد ودلهاشو به من میگه( ازش ۹ سال بزرگترم) از بازاری و حسابدار و کارمند ساده و فروشنده ،مغازه دار ، استاد دانشگاه.... خواستگار داشته ولی به دلایل مختلف قسمتش نشده، اولین معیارش نماز هست و روزه و صداقت که متاسفانه خیلی هاشون اولش میگن نماز میخونیم بعد جلسه دوم دروغ ها رو میشه... خواستگاری داشتند که آقا پسر به ایشون گفته بودند طلا فروشم و مشروب میخورم و سگ دارم، دنبال دختر نجیب و با خانواده ام دست بردار هم نبود، خونه و ماشین و باغ و ویلا همه چی داشتند معیار خواهرم فقط پول نیست، می‌خوام بگم خواهش میکنم اگه دنبال دختر برای پسرهاتون هستید مثل خودشو پیدا کنید، هم کفو باشه، باعث ناراحتی و اذیت بقیه نشید. تعداد آقا پسرایی که اعتقاد به هیچی نداشتند هم کم نبود اصلا ظاهرشون با خانواده بنده جور در نمی اومد ولی خوب چون مادر و خواهر پسندیده بود دوست داشتند صاحب دختر پاک بشن☘🤨 یکی دو نفرم انگار پول پدر دختر بیشتر براشون اهمیت داشت درصورتیکه پدر من ثروتمند نیست ولی کاملا بی نیاز و زندگی عالی داره، ولی خوب انگار اونا کاخ میخواستند😂 چند نفری ام دنبال این بودند ایشون حتما باید بعد ازدواج سر کار بره در صورتیکه همون جلسه اول بهشون گفته بود من خانه داری را ترجیح میدم ( خواهرم دختر پر تلاش و تمیز و با سلیقه ای هست ۳ سالی هم مسئول سالن ورزشی فرهنگسرا بودند ) ولی چون به دلشون نشسته بود جلسات دیدار را طولانی کردند شاید راضی به شاغل بودن بشه 😳 چند نفریشون براشون اهمیت داشت ایشون ارشد بگیرند( چون زن برادراشون ارشد داشتند [جاریها]😂یا خواهرشون دکترا بودند انگار مسابقه است، ولی باز خواهرم میگفت همین لیسانس کافیه علاقه ای ندارم، زندگی مگه فقط درس و دانشگاهه... و حتی خواستگار طلبه هم داشتند ولی اصرار داشتند که خواهرم چادر داشته باشه البته حجاب با مانتوشون کامل هست، بدون آرایش بدون تارمویی که دیده بشه ☘ خواستگارهایی که دوست داشتند ایشون به خارج از کشور برن، و مخالفت خواهرم که وطنم را با هیچ جایی عوض نمیکنم☘ وافرادی که اولش اذعان میکردند خونه داریم، ملک و زمین داریم یا فلان شغل را داریم بعد با جستجو و تفحص زمان خواستگاری همه اش دروغ و لاف الکی بود، در صورتیکه پدر و مادر من اصلا حرفی از مال و اموال نمیزدند سوالی نمیپرسیدند که پسر بخواد تحت فشار قرار بگیره😔 و متاسفانه چیزی که الان باب شده یه عده شون با اینکه خواستگاری رسمی انجام می دهند ولی میخوان پنج شش ماهی دوست بمونند شاید خوب و عالی به دلشون نشست و راضی به ازدواج بشن، و به راحتی میگن یکی دو ماه آشنایی کمه، الان این رسم ها از مد افتاده آشنایی باید بیشتر بشه😒 خوب به هرحال افرادی هم بودند که خواهرم به دلش نمی نشست البته به قسمت همراه با عقل خیلی معتقدم 😉 سرتونو درد نیارم اینها همشون پشت تلفن یا از طریق واسطه نود درصد شرایط را می پرسیدند ولی متاسفانه با حضورشون میخواستند شرایط را تغییر بدهند. اگه شرایط دختر خانوم با شرایط آقا پسرتون جور نیست، وارد منزل نشید و همونجا بگید شرایط ما با شما جور نیست. برای خواهر بنده هم دعا کنید خدا یه پسر خوب و شریف و خدا دوست و با اخلاق و کاری نصیبش کنه 🙏 خدایا عاقبتمون را ختم بخیر بکن اللهم عجل الولیک الفرج🌷 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075