eitaa logo
تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
16.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
تقاضای روایت روزمرگی های مادران چندفرزندی 👈 سوال دوست بزرگوارمون، دغدغه ی عموم خانم ها می باشد. از مادران موفقِ چندفرزندی خواهش می کنم تجارب کاربردی و مفید خودشان را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارند. ان شاء الله به بهترین تجارب، هدیه هم خواهیم داد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من ۴تا فرزند دارم، بزرگترین شون ۷ سالشه و امسال کلاس دومیه، دوقلوهای ۴سال و ۷ماهه و یه دونه هم ۱سال و ۹ ماهه. من هر روز ساعت ۶.۵ صبح بیدار میشم، صبحانه و تغذیه مدرسه پسرم رو آماده میکنم و وسایلاشو چک میکنم تا حدود ساعت ۷.۵ که بره مدرسه، بعدش مواد اولیه ناهارم رو آماده میکنم و کارایی که سر و صدا نداشته باشه مثل تا کردن لباسای شسته شده، اتو کردن و ... انجام میدم. ساعت ۹ سه تا بچه کوچیکترا رو بیدار میکنم و صبحانه میدم و بعد از کمک دوقلوها در کارای خونه استفاده میکنم مثلا خالی کردن ماشین ظرفشویی از ظرفای شسته، جمع کردن لباسای شسته از روی بند رخت،مرتب کردن خونه(به قول خودشون خونه باید بشه دسته ی گل☺️) من تو این زمان ناهار رو میذارم، اگر جارو یا شستن سرویس ها یا نظافت خاصی لازم باشه انجام میدم. این کارا تقریبا تا ساعت ۱۲.۵ که پسر بزرگم از مدرسه میاد طول میکشه. وقتی میاد ناهار میخوریم، همه با هم جمع و جور میکنیم بعد تا پسر بزرگم کمی استراحت میکنه، پسر کوچیکم رو میخوابونم، بعدش میریم سراغ درس و مشقای آقا پسر، دوقلوها هم برای خودشون بازی میکنن(جمع کردن اسباب بازی ها و وسایل نقاشی و کاردستی و درسی کاملا بر عهده خود بچه هاست) وقتی درسا تمام میشن، کوچیکه هم بیدار میشه و عصرانه برای بچه ها آماده میکنم و تا وقتی در حال خوردن و دیدن برنامه کودک هستن، من کارای اولیه شام رو انجام میدم و ظرفا رو جا به جا میکنم، بعدش با بچه ها مثلا کتاب میخونیم یا کاردستی و نقاشی و این چیزا انجام میدیم یا ۲-۳روز در هفته روز حمامه و به جز پسر بزرگم که خودش میره، بقیه رو حمام میبرم و کارای نظافت رو انجام میدیم یا وقتایی که هوا خوب باشه(شهر محل زندگی ما سردسیره) یا صاحبخونه مون نباشن حیاط هم میریم(گاهی حتی تو حیاط ناهار یا عصرونه میخوریم) بعد از اون من دوباره میرم آشپزخونه، شام میذارم، وسایل سفره آماده میکنم تا همسر میان شام میخوریم و بچه ها سفره رو جمع میکنن ،بعدش تا من دارم آشپزخونه رو سر و سامون میدم، پسر بزرگم وسایل مدرسه فرداشو آماده میکنه و همگی میخوابن(حدود ساعت ۹)، من تا حدود ساعت ۱۱ بیدار میمونم و مطالعه میکنم و حدود ساعت ۱۱.5 میخوابم. این بود تجربه تقریبا ثابت من تو ۵ روز اول هفته(از شنبه تا چهارشنبه) چون معمولا آخر هفته ها مهمان دارم و کمی برنامه م برای آماده سازی خونه، بچه ها، وسایل و مواد غذایی مورد نیاز مهمانان فشرده تر میشه. حتی اگر مهمان نداشته باشم حتما آخر هفته با کمک بچه ها کیک یا شیرینی درست میکنیم، هم بچه ها عاشقشن هم خوراکی سالم خانگیه. من همسرم تقریبا اکثر اوقات خونه نیستن و وقتی هم میان خیلی خسته ان. از کمک بچه ها خیلی استفاده میکنم، بچه ها عاشق اینن که بهشون یه مسئولیت خاص در حد توانشون بدیم مثلا دخترم عاشق کارای خانمانه ست به خاطر همین من خالی کردن ماشین ظرفشویی رو بهش سپردم و هر روز با لذت تمام این کارو انجام میده یا مثلا خوراکی داداش کوچیکه رو بهش میسپارم و با حوصله بهش میده. یا پسرا کارای سخت تر و نیازمند نیروی بیشتر رو بهشون میسپارم و خیلی قشنگ انجام میدن. هر وقت هم که احساس کنم احتیاج هست از نیروی خدماتی برای نظافت عمیق خونه کمک میگیرم(حدودا ماهی یک یا دو بار هر بار حدود ۳-۴ ساعت) به نظرم این کار برای سلامت جسمی و روحی خودم واقعا لازمه، البته همسرم از وقتی بچه ها ۴تا شدن این امکان رو در اختیارم گذاشتن و من ممنونشون هستم. من تحصیل کرده مقطع دکتری هستم اما ترجیح دادم تو خونه بمونم و پرورش و تربیت بچه هام رو خودم بر عهده بگیرم. به خاطر تعداد بچه هام و فاصله سنی کم شون، خانه دار بودنم، مستاجر بودن، مشغله خیلی زیاد خانه داری و بچه داری و خیلی چیزای دیگه از اعضای درجه یک خانواده و فامیل و دوست و آشنا تا هفت پشت غریبه بهم حرف میزنن و طعنه کنایه بارم میکنن، خیلی وقتا هم دلم میشکنه اما کم کم روحیه خودم رو تقویت کردم تا جایی که الان اکثر اوقات یه گوشم دره، یه گوشم دروازه، چون از تصمیماتم و روند خانه داری و بچه داریم پشیمون نیستم. به نظرم یه مادر باید روحیه خودش رو قوی کنه از راهی که مناسب خودشه، برای من این راه مطالعه بیشتر و بیشتر بوده. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
در مورد تجربیات خانه داری خواستم نکاتی که خودم به مرور یاد گرفتم رو با شما به اشتراک بذارم. 1. صبح زود بیدار میشم تا به همه ی کارهام برسم، ایام مدارس ساعت ۵:۳۰-۶ و غیر مدرسه ها ۸ 2. ساعت خواب بچه ها رو تنظیم کردم، ساعت ۷:۳۰ شب میخوابن و صبح هم به راحتی ۶:۳۰ بیدار میشن. بچه های مدرسه ایم عصرهای روزهای مدرسه اجازه خوابیدن ندارن، کوچکترها ساعت ۱۱:۳۰-۱۲ میخوابونم و یکی دو ساعت میخوابن (که این ساعت اگر خودم هم خسته باشم میتونم همراهشون بخوابم و استراحت کنم). این تنظیم خواب یک شبه اتفاق نیفتاده، ممارست و تمرین یک ساله داشتیم بعد هم بچه ها بزرگتر شدن و مفهوم قانون رو فهمیدن و گوش میدن. 3. تا قبل ساعت ۱۲ ناهارم رو میپزم و قبل ۶ شام آماده است تا بچه ها به خاطر غذا خوردن برنامه خوابشون بهم نریزه. 4. یه دفترچه برنامه ریزی دارم و هر روز هفته متعلق به تمیز کردن یک جای خونه است. نظافت یکباره واقعا ممکن نیست، از طرفی هم بدونید خونه بچه کوچیک دار هیچ وقت بی نقص نیست. 5. برای نظافت های بزرگتر به صورت دوره های چندماهه انجام میدم، اینجوری هیچ وقت دم عید خونه تکانی بزرگی ندارم و کارهام خیلی سبک تره ( حدود ۱۵ سال هست ازدواج کردم و چیزی به اسم خونه تکونی عید به اون عظمتی که دیگران انجام میدن نداشتم). 6. برای خونه تون قانون وضع کنید، برای هر کاری از تلویزیون دیدن و خوابیدن تا غذا خوردن و بیرون رفتن و خرید. بچه ها هم از شما یاد میگیرن. بزرگتر که میشن برای انجام بعضی کارها بهشون مسئولیت بدید. این کار دادن لطف بزرگی هست که در حق بچه تون میکنید. من وقتی بچه هام کار بدی کنن برای تنبیه اجازه نمیدم مسئولیتشون رو انجام بدن(این رو از آیت الله حائری شیرازی آموختم). مسئولیت بچه های من اینجوری هست که روی برگه ای نوشتم و به دیوار آشپزخونه هم زدم تا ببینن و یادشون نره. موقع غذا خوردن یکی مسئول آوردن قاشق چنگال سر سفره هست.یکی لیوان، یکی آب . به همین ترتیب برای حمام رفتن، بیرون رفتن، نظافت منزل و ... مسئولیت دارن. 7. خونه داری انتخاب من نبود، چیزی بود که به من تحمیل شد اما به قول آقای چمران هر جا هستید همونجا رو مرکز دنیا بدونید، تلاش میکنم با همه توانم بهترین چیزی که میتونم رو انجام بدم. در کنارش به صورت فریلنسری کار مورد علاقه ام رو انجام میدم و برای پیشرفت کارم مرتب مطالعه دارم. مادر و همسر بودن خیلی مهمه اما این زن برای خودش نیازمند تفریحات و علاقمندی هایی هست که اگر نباشن مثل یک گل پژمرده میشه و در دام افسردگی میفته( چیزی که من به طرز وحشتناکی تجربه اش کردم) پس همیشه یک علاقمندی خاص برای خودتون داشته باشین تا زمانی که بچه ها خوابن انجام بدین. کتاب خواندن، مطالعه سایت های آشپزی، کارهای هنری، مطالعات علمی و ... هر چیزی که به شما انگیزه میده. اگر این نکات به کار زندگی شما اومد برای شفای من دعا کنید. التماس دعا کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۸۳۴ بنده دوتا فرزند پشت سر هم دارم. همسر هم از همان ابتدای ازدواج ساعت ۶ صبح از منزل خارج میشن و ۱۲ شب میان خونه، تا الان که ۲۱ سال گذشته به همین روال هستند کارشون آزاد هست و سختی های خودش رو داره... اوایل خیلی بحث داشتیم که زود بیا، ولی دیدم جز دلخوری و ناراحتی فایده ای نداره و با این موضوع کنار اومدم. اوایل مادرم کمک بود ولی پسرم که دو ساله شد، مها جرت کردند و از تهران رفتند با مادر همسر هم ارتباط چندانی نداریم، بنده خدا سن شون بالا هست و انتظاری ازشون نداشته و ندارم. سعی کردم تو زندگی از هیچ کسی انتظار و توقع نداشته باشم، هم آرامش دارم و هم استقلال بیشتر... از ساعت ۵ صبح بیدار میشم و ساعت خواب هم ۱ شب، با دوتا فرشته که هم سخت بود و هم شیرین... دخترم یک سال و نیم که بود، پسرم به دنیا اومد، دخترم شبها خیلی گریه میکرد و تا صبح نمیخوابید تا نزدیک ۸ ماه همین روال بود، طفلی رفلاکس کلیه داشت و همسرم احتیاج به استراحت داشت سعی میکردم خودم آرومش کنم و تو بغل راهش میبردم که کمی گریه هاش کم بشه ولی سر پسرم خدا جبران کرد سختی ها رو برام، خیلی اروم بود و اصلا گریه هم نمی‌کرد. گاهی میرفتم میدیدم خوابه انگار دو قلو بودن، شیرین کاری های جالبی داشتن و خستگی کلا از یادم میرفت. با وجود بچه ها برنامه زندگیم یک نظم خاصی پیدا کرد چون یاد گرفتم برنامه ریزی کنم و طبق برنامه و اولویت ها پیش برم. میگید چه طوری؟ میگم براتون... تا قبل سن مدرسه، عصر ها پارک می رفتیم، همیشه می بردم شون پارک، لقمه و خوراکی هم میبردم و حسابی بازی و خستگی و نذاشتم تو محیط بسته آپارتمان باشن و از پارک بر میگشتیم یک حمام مختصر. تعویض لباس و ساعت ۹ شب خواب... کتاب خواندن و خرید کتاب همیشه تو اولویت بود و شبها قبل خواب براشون کتاب میخوندم، با اینکه خسته بودم کمی به منزل سرو سامان میدادم تا همسر بیان گاهی هم که پارک نمیرفتیم سر گرمی تو خونه داشتیم، برای غذای فردا ازشون کمک میخواستم،تخم مرغ آب پز میدادم بهشون تا پوست بگیرن و باهم سالاد الویه درست میکردیم، سیب زمینی ها رو برام پوست میگرفتن نمک و رب غذا ها رو میریختن، باهم نقاشی میکشیدیم، تو مسجد، کلاس سفال ثبت نامشون کرده بودم تا بیشتر با انگشت هاشون کار کنند که مچ شون قوی بشه برای خرید های کوچک می ذاشتمشون خونه و زود میرفتم و برمیگشتم و نادعلی میخوندم و می سپردمشون به حضرت علی تا برگردم. بیشتر خودشون جارو میزدن البته با جارو دستی، به بچه ها یاد داده بودم که خودشون کارهاشون رو انجام بدن البته با ترفند مسابقه و اول شدن و جایزه، یا این که فردا خوراکی چی ببریم، کدوم پارک بریم و کمی بیشتر میمونیم. سن مدرسه رفتن از راه رسید. مدرسه دخترانه،مدرسه پسرانه و من که باید دو تاشون رو می آوردم. پسرم رو سرویس گرفتم تا کمی کمک حال باشه... برای کارهای منزل، از شب قبل برای نهار یا شام تدارک می‌دیدم به خاطر اینکه همسر نهار میبردن و باید همیشه وعده شام رو داشته باشیم بنده خدا برای ما داشت زحمت میکشید و باید اولویت اول باشن و هستن، مواد رو آماده میکردم. صبحانه هم همیشه، اسنک،پنکیک، املت، نیمرو و... درست میکردم که بتونن خوراکی مدرسه هم ببرن، چون تنقلات تو برنامه نبود و فقط از بچگی عادت داشتن از خونه خوراکی ببرن. با همه سختی ها و کارهای زیاد، از مادری بودن لذت میبردم و میبرم، هیچ وقت ناشکری نکردم و خدایی نکرده بخوام به در گاه خدا ناله ای کنم از سر خستگی، صدای خنده بچه ها وقتی مامان صدا می کنن کل خستگی طول روز از بین میبره خودم برنامه ریزی میکردم و کارها رو بر اساس اولویت مینوشتم و برای خرید های خانه همیشه لیست تهیه میکردم، برای خرید و مایحتاج بچه ها هم لیست تهیه میکردم، یادشون دادم مستقل بشن و خودشون کارهاشون رو انجام بدن در دوتا مدرسه هم فعال بودم، هم نماینده و هم انجمن و تو مدرسه هم‌کنارشون بودم، همیشه در فعالیت های مدرسه شرکت میکردیم، مسابقه،جشنواره غذا، جشنواره سبزه عید، مسابقات پژوهشی، همیشه جایره میگرفتیم و اول میشدیم مقام منطقه ای، استانی و حتی یک رتبه کشوری هم داریم. وقتی دخترم به سن بلوغ رسید دوتایی یک جشن مادر و دختری گرفتیم، بردمش جگرکی، براش جگر خریدم، کادو هم خریدم و شب هم باهم کیک درست کردیم تا براش خاطره بشه و به دختر بودن خودش افتخار کنه ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۸۳۴ در کنار بچه ها خودم هم ادامه تحصیل دادم در رشته مددکاری البته به تشویق معلم های بچه ها و هلال احمر هم عضو شدم و شدم امدادگر هلال احمر گردش و نمایشگاه کتاب، همیشه در این موارد بچه ها رو میبردم تا ببینن و یاد بگیرن و تو اجتماع باشن، هیچ وقت به خاطر خستگی و تنهایی خودم از کارهای اونها نزدم بعد از اینکه مادرم رو در سانحه تصادف از دست دادم، خیلی حس تنهایی داشتم و انگار دیگه کسی نبود و تنهای تنها شدم دلتنگی ها و بی تابی ها برای مادرم، داشت کار دستم میداد که از زندگی و بچه ها غافل بشم، از اونجایی که همیشه خدا بود و هوامو داشت از خدا خواستم کمکم کنه تا بتونم به زندگیم بر گردم همون طور که من مادرم رو می‌خواستم بچه ها هم مادر می‌خواستن با اینکه خیلی درکم کردند و بی تابی هامو تحمل کردند، ازشون ممنونم سعی کردم مادر خوبی باشم و براشون خاطره های خوب بسازم تا زمانی که نوبت خودم هم رسید و از پیششون رفتم بچه ها هم خاطره داشته باشن که برای بچه هاشون تعریف کنن به این اعتقاد داشتم که بچه ها به خواست من به این دنیا اومدن و نباید به خاطر خودم برای اونها کم بذارم و مسئول تربیت و آینده شون هستم. همیشه به چشم مهمون بهشون نگاه کردم که یک روزی از پیش من میرن و تمام تلاشم رو کردم که به اندازه خودمون، هم من و هم پدرشون بهشون خوش بگذره درسته همسرم بیشتر اوقات سرکار بوده و کنارمون نبوده، گزارشهای روزانه رو دریافت میکرد و از اینکه بهم اعتماد داشت و کامل بچه ها رو سپرده بود به خودم، من هم سعی کردم مادر خوبی برای بچه هاش باشم. ۲۰ سال از زندگی مشترکمون گذشته بچه ها بزرگ شدن و با همان روال تا لیست تهیه نکنند، خریدی انجام نمیدن، باهم هر جا بخوان میرن و کارهاشون رو باهم انجام میدن. خدا رو شکر الان ۴١ ساله هستم و فرزند سوم در راه هست و بچه ها در کارها خیلی کمکم هستند. همیشه شکر گذار بوده و هستم و اگر لحظه ای هم بخوام فکر کنم به عقب بگردم، کارهایی که کم گذاشتم رو جبران میکنم تا بخوام راهم رو عوض کنم. بهترین و عالی ترین کار دنیا همسرداری و مادری هستش و این موهبت رو خدا داده تا لذت سختی ها و شیرینی ها در کنار هم جذاب و هیجان انگیز باشه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075