eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
من ۴تا فرزند دارم، بزرگترین شون ۷ سالشه و امسال کلاس دومیه، دوقلوهای ۴سال و ۷ماهه و یه دونه هم ۱سال و ۹ ماهه. من هر روز ساعت ۶.۵ صبح بیدار میشم، صبحانه و تغذیه مدرسه پسرم رو آماده میکنم و وسایلاشو چک میکنم تا حدود ساعت ۷.۵ که بره مدرسه، بعدش مواد اولیه ناهارم رو آماده میکنم و کارایی که سر و صدا نداشته باشه مثل تا کردن لباسای شسته شده، اتو کردن و ... انجام میدم. ساعت ۹ سه تا بچه کوچیکترا رو بیدار میکنم و صبحانه میدم و بعد از کمک دوقلوها در کارای خونه استفاده میکنم مثلا خالی کردن ماشین ظرفشویی از ظرفای شسته، جمع کردن لباسای شسته از روی بند رخت،مرتب کردن خونه(به قول خودشون خونه باید بشه دسته ی گل☺️) من تو این زمان ناهار رو میذارم، اگر جارو یا شستن سرویس ها یا نظافت خاصی لازم باشه انجام میدم. این کارا تقریبا تا ساعت ۱۲.۵ که پسر بزرگم از مدرسه میاد طول میکشه. وقتی میاد ناهار میخوریم، همه با هم جمع و جور میکنیم بعد تا پسر بزرگم کمی استراحت میکنه، پسر کوچیکم رو میخوابونم، بعدش میریم سراغ درس و مشقای آقا پسر، دوقلوها هم برای خودشون بازی میکنن(جمع کردن اسباب بازی ها و وسایل نقاشی و کاردستی و درسی کاملا بر عهده خود بچه هاست) وقتی درسا تمام میشن، کوچیکه هم بیدار میشه و عصرانه برای بچه ها آماده میکنم و تا وقتی در حال خوردن و دیدن برنامه کودک هستن، من کارای اولیه شام رو انجام میدم و ظرفا رو جا به جا میکنم، بعدش با بچه ها مثلا کتاب میخونیم یا کاردستی و نقاشی و این چیزا انجام میدیم یا ۲-۳روز در هفته روز حمامه و به جز پسر بزرگم که خودش میره، بقیه رو حمام میبرم و کارای نظافت رو انجام میدیم یا وقتایی که هوا خوب باشه(شهر محل زندگی ما سردسیره) یا صاحبخونه مون نباشن حیاط هم میریم(گاهی حتی تو حیاط ناهار یا عصرونه میخوریم) بعد از اون من دوباره میرم آشپزخونه، شام میذارم، وسایل سفره آماده میکنم تا همسر میان شام میخوریم و بچه ها سفره رو جمع میکنن ،بعدش تا من دارم آشپزخونه رو سر و سامون میدم، پسر بزرگم وسایل مدرسه فرداشو آماده میکنه و همگی میخوابن(حدود ساعت ۹)، من تا حدود ساعت ۱۱ بیدار میمونم و مطالعه میکنم و حدود ساعت ۱۱.5 میخوابم. این بود تجربه تقریبا ثابت من تو ۵ روز اول هفته(از شنبه تا چهارشنبه) چون معمولا آخر هفته ها مهمان دارم و کمی برنامه م برای آماده سازی خونه، بچه ها، وسایل و مواد غذایی مورد نیاز مهمانان فشرده تر میشه. حتی اگر مهمان نداشته باشم حتما آخر هفته با کمک بچه ها کیک یا شیرینی درست میکنیم، هم بچه ها عاشقشن هم خوراکی سالم خانگیه. من همسرم تقریبا اکثر اوقات خونه نیستن و وقتی هم میان خیلی خسته ان. از کمک بچه ها خیلی استفاده میکنم، بچه ها عاشق اینن که بهشون یه مسئولیت خاص در حد توانشون بدیم مثلا دخترم عاشق کارای خانمانه ست به خاطر همین من خالی کردن ماشین ظرفشویی رو بهش سپردم و هر روز با لذت تمام این کارو انجام میده یا مثلا خوراکی داداش کوچیکه رو بهش میسپارم و با حوصله بهش میده. یا پسرا کارای سخت تر و نیازمند نیروی بیشتر رو بهشون میسپارم و خیلی قشنگ انجام میدن. هر وقت هم که احساس کنم احتیاج هست از نیروی خدماتی برای نظافت عمیق خونه کمک میگیرم(حدودا ماهی یک یا دو بار هر بار حدود ۳-۴ ساعت) به نظرم این کار برای سلامت جسمی و روحی خودم واقعا لازمه، البته همسرم از وقتی بچه ها ۴تا شدن این امکان رو در اختیارم گذاشتن و من ممنونشون هستم. من تحصیل کرده مقطع دکتری هستم اما ترجیح دادم تو خونه بمونم و پرورش و تربیت بچه هام رو خودم بر عهده بگیرم. به خاطر تعداد بچه هام و فاصله سنی کم شون، خانه دار بودنم، مستاجر بودن، مشغله خیلی زیاد خانه داری و بچه داری و خیلی چیزای دیگه از اعضای درجه یک خانواده و فامیل و دوست و آشنا تا هفت پشت غریبه بهم حرف میزنن و طعنه کنایه بارم میکنن، خیلی وقتا هم دلم میشکنه اما کم کم روحیه خودم رو تقویت کردم تا جایی که الان اکثر اوقات یه گوشم دره، یه گوشم دروازه، چون از تصمیماتم و روند خانه داری و بچه داریم پشیمون نیستم. به نظرم یه مادر باید روحیه خودش رو قوی کنه از راهی که مناسب خودشه، برای من این راه مطالعه بیشتر و بیشتر بوده. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
در مورد تجربیات خانه داری خواستم نکاتی که خودم به مرور یاد گرفتم رو با شما به اشتراک بذارم. 1. صبح زود بیدار میشم تا به همه ی کارهام برسم، ایام مدارس ساعت ۵:۳۰-۶ و غیر مدرسه ها ۸ 2. ساعت خواب بچه ها رو تنظیم کردم، ساعت ۷:۳۰ شب میخوابن و صبح هم به راحتی ۶:۳۰ بیدار میشن. بچه های مدرسه ایم عصرهای روزهای مدرسه اجازه خوابیدن ندارن، کوچکترها ساعت ۱۱:۳۰-۱۲ میخوابونم و یکی دو ساعت میخوابن (که این ساعت اگر خودم هم خسته باشم میتونم همراهشون بخوابم و استراحت کنم). این تنظیم خواب یک شبه اتفاق نیفتاده، ممارست و تمرین یک ساله داشتیم بعد هم بچه ها بزرگتر شدن و مفهوم قانون رو فهمیدن و گوش میدن. 3. تا قبل ساعت ۱۲ ناهارم رو میپزم و قبل ۶ شام آماده است تا بچه ها به خاطر غذا خوردن برنامه خوابشون بهم نریزه. 4. یه دفترچه برنامه ریزی دارم و هر روز هفته متعلق به تمیز کردن یک جای خونه است. نظافت یکباره واقعا ممکن نیست، از طرفی هم بدونید خونه بچه کوچیک دار هیچ وقت بی نقص نیست. 5. برای نظافت های بزرگتر به صورت دوره های چندماهه انجام میدم، اینجوری هیچ وقت دم عید خونه تکانی بزرگی ندارم و کارهام خیلی سبک تره ( حدود ۱۵ سال هست ازدواج کردم و چیزی به اسم خونه تکونی عید به اون عظمتی که دیگران انجام میدن نداشتم). 6. برای خونه تون قانون وضع کنید، برای هر کاری از تلویزیون دیدن و خوابیدن تا غذا خوردن و بیرون رفتن و خرید. بچه ها هم از شما یاد میگیرن. بزرگتر که میشن برای انجام بعضی کارها بهشون مسئولیت بدید. این کار دادن لطف بزرگی هست که در حق بچه تون میکنید. من وقتی بچه هام کار بدی کنن برای تنبیه اجازه نمیدم مسئولیتشون رو انجام بدن(این رو از آیت الله حائری شیرازی آموختم). مسئولیت بچه های من اینجوری هست که روی برگه ای نوشتم و به دیوار آشپزخونه هم زدم تا ببینن و یادشون نره. موقع غذا خوردن یکی مسئول آوردن قاشق چنگال سر سفره هست.یکی لیوان، یکی آب . به همین ترتیب برای حمام رفتن، بیرون رفتن، نظافت منزل و ... مسئولیت دارن. 7. خونه داری انتخاب من نبود، چیزی بود که به من تحمیل شد اما به قول آقای چمران هر جا هستید همونجا رو مرکز دنیا بدونید، تلاش میکنم با همه توانم بهترین چیزی که میتونم رو انجام بدم. در کنارش به صورت فریلنسری کار مورد علاقه ام رو انجام میدم و برای پیشرفت کارم مرتب مطالعه دارم. مادر و همسر بودن خیلی مهمه اما این زن برای خودش نیازمند تفریحات و علاقمندی هایی هست که اگر نباشن مثل یک گل پژمرده میشه و در دام افسردگی میفته( چیزی که من به طرز وحشتناکی تجربه اش کردم) پس همیشه یک علاقمندی خاص برای خودتون داشته باشین تا زمانی که بچه ها خوابن انجام بدین. کتاب خواندن، مطالعه سایت های آشپزی، کارهای هنری، مطالعات علمی و ... هر چیزی که به شما انگیزه میده. اگر این نکات به کار زندگی شما اومد برای شفای من دعا کنید. التماس دعا کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۳۲ من ۳۴ سالمه و مامان چهارتا بچه هستم😍۹ساله.۵ساله.۳/۵ساله.چهار ماهه. خودمو مامان موفقی نمی‌دونم و خیلی راه داره تا کامل شدن ولی دارم سعیمو میکنم. برنامه ی هر روز ما تقریبا:(در نیمه ی دوم سال که مدرسه ها باز هستن و روزها کوتاهه) دختر بزرگم مدرسه ای هست و خیلی کارهای ما حول مدرسه ی دخترم تنظیم میشه. چون بچه های من با خواب بعد از ظهر میونه ی خوبی ندارن😬 بعد از ظهر ها نمیخوابن و همه هشت شب معمولا خوابن... دیده شده ۵ هم خوابیدن😄 از اون طرف کله سحر بیدارن. دخترم که می‌ره مدرسه ۶:۳۰ صبح بیشتر مواقع همشون بیدارن. دخترمو راهی مدرسه میکنیم(ساندویچ خوراکیشو حتما از شب قبل سعی میکنم آماده کنم چون صبح حوصله ندارم. معمولا شام شبمونو سعی میکنیم غذایی درست کنیم که دخترم فردا مدرسه ببره. انواع کوکو ها.کتلت‌.کباب دیگی و...)دخترم متاسفانه خیلی اهل صبحانه نیست ولی مجبورش میکنم حتی شده یه لقمه یا یه دونه خرما هم شده بخوره و ناشتا سر کلاس نره. مدرسه ی دخترم نزدیکه و خودش تنها می‌ره پیاده.من و دخترم و پسرام معمولا تا دور شدنش از پشت پنجره تماشاش میکنیم و براش تا نقطه ی دیدیمون دست تکون میدیم😄.(همسرم هم معمولا با مترو و ساعت پنج و نیم میرن سر کار )بعد از رفتن دخترم به مدرسه روز ما با این وروجک ها شروع میشه اول دستشویی میبرمشون دست و صورتشونو می‌شو موهاشونو شونه می کنم، با هم صبحانه میخوریم...یکی از سخترین قسمت های مادری من سر وعده های غذایی بچه هاست خیلی اذیت میکنن و هی از سر سفره بلند میشن و یه صبحانه ی ما کلی زمان می‌بره. تا وقتی دخترم از مدرسه بیاد معمولا یا تلویزیون روشن نمیشه یا خیلی کم ولی دخترم که بیاد از مدرسه تقریبا یه بند شبکه پویا روشنه😬 بعد از خوردن صبحانه سفره رو جمع میکنم و در ایده آل ترین حالت🤪😁ظرف ها رو یا تو ماشین میذارم یا می‌شورم حوصله نداشتمم نمی‌شورم🤪😅 بچه ها با هم سرگرم میشن و بازی و بازی و بازی، خیلی از فاصله سنیشون راضیم و از سرگرم شدنشون باهم دیگه و از دیدنشون و صدای خندشون کیییییییف میکنم الحمدلله😘خدایا ممنون❤️❤️چون بچه شیر خوار چهارماهه دارم خیلی برنامه ی دقیق و تنظیم شده ای نمیتونم داشته باشه و بیشتر وقتمو نی نی و نیازهاش میگیره و به جرات میتونم بگم صبح تا شب من بیشتر در راه دستشویی هستیم🤪😜😄😄😄این می‌ره اون می‌ره نی نی برا پوشک باید بره و خلاصه😄😄 ناهار رو با سختی یه چیزی میذارم که فقط سیر شیم و قر و فر خاصی نداره و معمولا آبگوشته😄 چون راحته و میزاریم میریم و سرشار از موادیه که بچه ها بدنشون بهش نیاز دارن و غذا های مثل ماکارونی و غذاهای مخلوط مثل استانبولی و.....که همه مامانا دیگه استادن. تا چشم بهم می‌زنیم ظهر شده و اذان ظهره🌺و من وضو میگیرم و قصد میکنم نماز اول وقت بخونم🧕ولی🤦‍♀ نی نی شیر میخواد اون گشنشه و هزارتا کار پیش میاد و من وضو گرفته و جانماز پهن شده و بعد کلی وقت نمازمو میخونم 😔😐 ساعت دوازده و نیم دخترم از مدرسه میاد و جز قسمت هیجان انگیز روزمون اینه که پشت پنجره با بچه ها بشینیم و منتظر آمدنش بشیم و هر کی از دور زودتر دیدش برنده ست😜خدایا این دلخوشی های کوچیک رو به همه بده😄😄 دخترم که میاد خونه انقد که گشنشه سریع تدارک سفره و ناهار رو می‌بینم و دخترم که یه عروسک زنده داره برادر کوچیکشو بغل می‌کنه و حسابی میچلونتش و کلی قوربون صدقه اش می‌ره و ابراز دلتنگی براش می‌کنه و همینجور که نی نی بغل دخترمه من ناهار رو میارم و باز هم وقت قرتی بازی ندارم و با قابلمه سر سفره میارم(یه دیس هم از حجم ظرفها کم بشه یه دیسه😄البته سر کیف باشم کلی هم قرتی بازی داریم و تزیین غذا اشتباه نشه😌) و ناهار و میخوریم و دوباره کلی وقت درگیر ناهار دادن به بچه ها هستم و تلویزیون روشن میشه😐. دخترم معمولا نمازشو مدرسه میخونه. وقتی میرسه از مدرسه 🤦‍♀ کیف یه ور مانتو یه ور و من چهار ساله هنوز موفق نشدم براش جا بندازم از مدرسه اومدی وسایلتو ببر اتاقت 😬😐البته امسال بهتر شده💪. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۸۳۲ #فرزندآوری #مادری #دوتا_کافی_نیست #مدیریت_امور_زندگی #قسمت_اول من ۳۴ سالمه و مامان چ
۸۳۲ وقتی ناهار تموم شد بازم در خوشبینانه ترین حالت ظرف ها رو یا می‌شورم یا میزارم ماشین ظرفشویی و سفره و جمع میکنم و به هوای شیر دادن به نی نی میرم رو تخت دراز میکشم و از خستگی بیهوش میشم😴و معمولا یه ساعتی می‌خوابم وقتی بیدار میشم چون بچه ها ظهر نخوابیدن با خونه ای کاملا ترکیده مواجه میشم و هنوز نتونستم یادشون بدم اسباب بازی از اتاق بیرون نیارن👊🙁 وقتی بیدار میشم بچه ها همچنان پای تلویزیونن و کوچیک ترا پای تلویزیون در حال بازی. منم یه مدت کوتاهی میشینم کنارشون تا ویندوزم بالا بیاد و گوشی دستم میگیرم😄 و بعدش کارهای روتین هر روز جمع و جور کردن خونه و تذکر مدام که فاطمه خانم مشقات😤 مشقات و تا شب که بنویسه😐😬تدارک شام و تمیزی صدباره ی خونه و رسیدگی به نیازها و کارهای نی نی تا بعد از ظهر که همسرم میان🤩😍 اوج کیف بچه ها و بالا رفتن از سر و کله ی بابا وقتی از سر کار میاد🤪😄😄 همسرم پیش اومده که ناهار هم بیان که من یه میان وعده به بچه ها میدم تا سه که باباشون بیاد ناهار بخوریم. همسرم معمولا یه ساعتی میخوابن. ساعت دیگه میشه پنج و نیم و هوا تاریک میشه و غصه بچها که مامان نخوابیم😐😄😄معمولا برای خرید مواد شام یا خرید جزیی از سوپری محل یا نون همسرم با کاروان بچها 😂😂😂 راهی خرید میشن و من چند دقیقه ای با آرامش خونه کیف میکنم و تجدید قوا میکنم برای اومدن مجددشون😍😍 وقتی میان هر کدوم یه خوراکی مورد علاقه که معمولا شیر کاکائو هست دستشونه و با رضایت و خوشحال به من نشون میدن و مشغول خوردنش میشن. این ساعت های منتهی به شام و خواب معمولا یا حمام میبریم بچه ها رو یا درسای فاطمه رو کار میکنیم با هم یا بازی خانوادگی یا تمیز کاری گروهی یا تدارک دسته جمعی شام یا دور نی نی نشستن و قوربون صدقه رفتنمون براش و ذوقِ دیدن کارای جدیدشو خندیدن به کارهاش 👶 خلاصه شام رو که خوردیم و یه چند دقیقه ای دور هم میشینیم و بعد مسواک گروهی میزنیم و دستشویی قبل خواب بچه ها و خواااااب😴ساعت هشت یا نه شب معمولا می‌خوابیم. پی‌نوشت۱:معمولا ساعتایی که تو روز موبایل دستم میگیرم موقع غذا دادن به بچه ها هست یا موقع شیر دادن به نی نی. موقع ظرف شستن یا تمیز کردن خونه معمولا با گوشیم سخنرانی گوش میدم. عاشق این کارم که این ساعت هام مفید بگذره. معمولا سخنرانی های آقای پناهیان ‌.استاد شجاعی.استاد تقوی یا هر سخنرانی که به دستم برسه. بیشتر دینی گوش میدم ولی تربیتی برای فرزند و همسر و ... هم گوش میدم، کلا باید یه چیزی گوش بدم و کار کنم بیشتر سخنرانی گوش میدم برای افزایش اطلاعات چون وقت مطالعه ندارم. کتاب صوتی هم گوش میدم خیلی تا حالا کتاب صوتی شنیدم. سر کیف باشم قرآن و مداحی گوش میدم و دیده شده کلید میکنم رو یه شعر یا مداحی و چندین بار صبح تا شب گوشش میدم😁😁و این تایم ها معمولا بچه ها سرگرم بازی هستن و دارن از با هم بازی کردن کیف میکنن و کمتر با من کار دارن. پی‌نوشت ۲: متاسفانه خیلی پیش نمیاد با بچه ها بازی کنم نه وقتش پیش میاد معمولا نه حوصله دارم برا بازی و این وظیفه ی خطیر رو به پدرشون سپردم😊و من هم گاهی اوقات تو بازی های پدر و فرزندیشون شرکت میکنم. و تو طول روز که باباشون نیست خوشبختانه چون هم دیگه رو دارن، خیلی کم از من توقع بازی دارن و خودشون با هم دیگه کلی سرگم هستن. پارک نزدیک خونه مون هست و هر از چند گاهی من ولی بیشتر باباشون میبردشون پارک و دوچرخه سواری میکنن و نی نی رو هم با کالاسکه میبرن. پی‌نوشت ۳: معمولا ساعت بیکاریم کارهایی از قبیل درست کردن گلسر برا دخترا. قرتی بازی اتاقاشون😃😄 مثل آویز در درست کردن، درست کردن لوستر اتاقشون. گلدوزی، درست کردن دکور برای تولدهاشون و... هر وقت بساطمو پهن میکنم اوج کیف بچه هاست و هر کی برا خودش با خورده ریزا یه چیزی درست میکنه. پی‌نوشت ۴: عاشق فعالیت های فرهنگی با بچه ها هستم مثلا زمانی که اینستا فیلتر نشده بود و اینستا داشتم هر مناسبتی بود مثلا ۲۲ بهمن یا اعیاد یا شهادت ها بچه ها رو آماده میکردم و یه شعری باهاشون کار میکردم و با هم پرچم آماده میکردیم یه کلیپ درست میکردم و میذاشتم تو صفحه ام. یا برا تولدهاشون معمولا کلیپ درست میکنم و عاشق این کارم. عاشق عکس گرفتنم و همیشه موبایلم کنارمه و آماده باشم تا هر موقع هر کدومشون یه کار جالب و خنده دار کرد ثبتش کنم و چون از مامانم دورم برا مامانمم میفرستم عکس و فیلم ها رو. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۸۳۲ #فرزندآوری #مادری #دوتا_کافی_نیست #مدیریت_امور_زندگی #قسمت_دوم وقتی ناهار تموم شد باز
۸۳۲ پی‌نوشت ۵: بخشی از روزمونم صرف تماس های تصویری میشه😁 چون از خانواده ام دورم یا با مامانم یا با خواهرم تماس تصویری داریم و تک تک بچه ها هم صحبت میکنن. فاطمه روزهای زوج کلاس زبان داره یا من یا باباش میبریمش و میاریمش و جمعه ها با هم درسهای مدرسه و درسهای زبانشو کار میکنیم. دوست داریم هر شب مسجد بریم و مسجد هم نزدیک خونه مونه ولی متاسفانه خیلی همت نمی‌کنیم و کم میریم با اینکه بچه ها عاشق مسجدن و کلی دوست و همبازی اونجا پیدا کردن و تو فعالیت های سرود مسجد فعالیت دارن. پی‌نوشت ۶: هر هفته شنبه تمیز کار میاد خونه مون و کمکم می‌کنه تو تمیزی اساسی خونه و بقیه ی هفته من فقط سعی میکنم تمیز ظاهری نگه دارم خونه رو که بازم همونم موفق نمیشم. من متاسفانه نتونستم هنوز بچه ها رو جوری بار بیارم که با هم همکاری کنیم تو کارهای خونه و نظافت خونه بیشترین وقت منو میگیره و خسته ام می‌کنه، البته دو تا از بچه ها کوچیکن و بازی گوش و یکیشون نوزاده و عملا کار نمیکنن و دختر بزرگمم اصلا اهل کار و کمک نیست🤦‍♀ پی نوشت۷: برای تفریح خونه ی پدر بزرگ مادر بزرگ بچه ها میریم. پارک میبریمشون. خرید. مسجد😊 حرم امام رضا چون ما ساکن مشهدیم و بچه ها عاشق بازی تو صحن های حرم هستن، معمولا پنج شنبه شب ها برای دعا کمیل حرم میریم. رستوران و طرقبه شاندیز میریم. میریم تو جاده‌ی طرقبه، شبای زمستون آتیش روش میکنیم. هر ماه پنج شنبه ی آخر ماه همه ی فامیل همسرم که ماشاالله زیادم هستن ۶۰ نفری میشن دور هم جمع میشیم توی باغ عموی همسرم. اسم دورهمیشون دوره قرآنِ و هم صله رحم انجام میشه هم قرآن می‌خونیم و شام میخوریم و اقوام همو میبینن و شاد میشیم. خلاصه این بود برنامه ی هفتگی و هر روز ما که امیدوارم براتون مفید بوده باشه😊بازم میگم کامل نیستیم ولی سعیمونو داریم میکنیم بهتر باشیم. امیدوارم همه ی خانواده ها شاد و سلامت و پر انرژی و پر از نور و یاد خدا باشن. البته اینم بگم که ما بازم دلمون نی نی میخواد و احتمالا همین تعداد نمیمونیم و بیشتر میشیم ان شاالله 🤩🤩😍😍 برای عاقبت بخیری خانواده ی ما دعا کنید که بچه های خوبی به لطف و کمک خدا تربیت کنیم🙏🙏🙏یا علی❤️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۳۳ من مامان سه تا فرشته هستم، یه پسر۷ ساله و دو تا دختر ۲ سال و نیمه دارم. بعد از به دنیا اومدن دخترا برنامه من این بود که شبها از ساعت یک تا شش صبح بخاطر شب بیداری بچه ها بیدار بودم😫😩 (هنوزم دخترام شب بیداری دارن) و صبح ساعت ۷:۳۰ میرفتم مهد(مربی مهدکودک هستم و مادرم که خدا واقعا خیر دنیا و آخرت رو بهشون بده، مواظب بچه ها بودن البته پسر من خیلی شیطونه و اذیت میکنه طوری که هیچکس مسئولیتش رو قبول نمیکنه، بخاطر همین پسرم رو با خودم میبرم مهد). ظهر خسته میومدم خونه و ناهاری که مادر آماده کرده بود میخوردم و یه کم با بچه ها بازی می‌کردم و ساعت ۲ بعدازظهر باهاشون میخوابیدم تا ۵(بچه های من از بچگی به خواب بعدازظهر عادت دارن ۲ تا ۵ این ساعت هیچکس خونه ما نمیاد) که برای بیداری شب آماده بشم😉😢 عصر یه عصرونه برای بچه ها آماده میکردم و میرفتیم توی حیاط و تا موقعی که همسرم میومد کلی با بچه ها بازی می‌کردم یا میبردمشون خونه مادربزرگ، خاله، دایی یا اونا میومدن خونه مون و بچه ها رو میگرفتن تا من استراحت کنم و بتونم به کارای خونه برسم خدا خیرشون بده اما امسال که پسرم میره مدرسه برنامه من کلا تغییر کرده، بخاطر خستگی زیاد امسال مهد نرفتم. پسرم شیفت چرخشی است هفته هایی که صبحی هست بعد از یه شب سخت(بخاطر بی خوابی دخترا) ساعت شش و نیم صبح بیدار میشم به علی آقا صبحانه میدم و آماده اش میکنم که بره مدرسه، معمولا دخترا ساعت هفت و نیم بیدار میشن، صبحانه اونارو هم میدم و لباساشون رو عوض میکنم و داخل ماشین ميندازم، بعد اسباب بازیهاشونو میدم و مشغول بازی میشن. خوشبختانه دخترام آروم هستن و با هم خوب کنار میان. منم به کارهام میرسم ناهار آماده می‌کنم لباس میشورم و هر کاری که باشه تا قبل از اومدن پسرم انجام میدم. علی ساعت دوازده و نیم میاد خونه که با اومدنش زندگی رو به خونه ما بر میگردونه😁 از همون دم در شروع میکنه سلام کردن و شعر خوندن آبجیاش رو بغل میکنه، کفشش یه طرف، لباساش یه طرف در عرض نیم ساعت خونه میشه میدون جنگ دخترا که تا قبل از اومدن علی آروم بازی میکردن صدای جیغ و خندشون خونه رو پر میکنه که البته گاهی اینقدر سر و صداشون زیاده که از کوره در میرم و دعواشون میکنم بعد، سفره ناهار رو پهن میکنم و بعد از خوردن ناهار علی بچه هارو میبره توی اتاقش تا من ظرفارو بشورم(البته اینم بگم بعدش انگار داخل اتاقش بمب ترکوندن) طبق معمول ساعت ۲ وقت خوابه(البته علی قبل از خواب تکالیفش رو انجام میده چون وقتی دخترا بیدارن نمیذارن) عصر هم بعداز عصرونه میریم گشت و گذار، شب دیگه بچه ها تحویل باباشون هستن با هم بازی میکنن، مغازه میرن و... تا موقع خواب یعنی ساعت ۱۱ شب و دوباره شب بیداری و ادامه ماجرا.... البته برنامه من ثابت نیست و هفته هایی که علی بعدازظهری هست کلا کنفیکون میشه... التماس دعا کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۸۳۴ بنده دوتا فرزند پشت سر هم دارم. همسر هم از همان ابتدای ازدواج ساعت ۶ صبح از منزل خارج میشن و ۱۲ شب میان خونه، تا الان که ۲۱ سال گذشته به همین روال هستند کارشون آزاد هست و سختی های خودش رو داره... اوایل خیلی بحث داشتیم که زود بیا، ولی دیدم جز دلخوری و ناراحتی فایده ای نداره و با این موضوع کنار اومدم. اوایل مادرم کمک بود ولی پسرم که دو ساله شد، مها جرت کردند و از تهران رفتند با مادر همسر هم ارتباط چندانی نداریم، بنده خدا سن شون بالا هست و انتظاری ازشون نداشته و ندارم. سعی کردم تو زندگی از هیچ کسی انتظار و توقع نداشته باشم، هم آرامش دارم و هم استقلال بیشتر... از ساعت ۵ صبح بیدار میشم و ساعت خواب هم ۱ شب، با دوتا فرشته که هم سخت بود و هم شیرین... دخترم یک سال و نیم که بود، پسرم به دنیا اومد، دخترم شبها خیلی گریه میکرد و تا صبح نمیخوابید تا نزدیک ۸ ماه همین روال بود، طفلی رفلاکس کلیه داشت و همسرم احتیاج به استراحت داشت سعی میکردم خودم آرومش کنم و تو بغل راهش میبردم که کمی گریه هاش کم بشه ولی سر پسرم خدا جبران کرد سختی ها رو برام، خیلی اروم بود و اصلا گریه هم نمی‌کرد. گاهی میرفتم میدیدم خوابه انگار دو قلو بودن، شیرین کاری های جالبی داشتن و خستگی کلا از یادم میرفت. با وجود بچه ها برنامه زندگیم یک نظم خاصی پیدا کرد چون یاد گرفتم برنامه ریزی کنم و طبق برنامه و اولویت ها پیش برم. میگید چه طوری؟ میگم براتون... تا قبل سن مدرسه، عصر ها پارک می رفتیم، همیشه می بردم شون پارک، لقمه و خوراکی هم میبردم و حسابی بازی و خستگی و نذاشتم تو محیط بسته آپارتمان باشن و از پارک بر میگشتیم یک حمام مختصر. تعویض لباس و ساعت ۹ شب خواب... کتاب خواندن و خرید کتاب همیشه تو اولویت بود و شبها قبل خواب براشون کتاب میخوندم، با اینکه خسته بودم کمی به منزل سرو سامان میدادم تا همسر بیان گاهی هم که پارک نمیرفتیم سر گرمی تو خونه داشتیم، برای غذای فردا ازشون کمک میخواستم،تخم مرغ آب پز میدادم بهشون تا پوست بگیرن و باهم سالاد الویه درست میکردیم، سیب زمینی ها رو برام پوست میگرفتن نمک و رب غذا ها رو میریختن، باهم نقاشی میکشیدیم، تو مسجد، کلاس سفال ثبت نامشون کرده بودم تا بیشتر با انگشت هاشون کار کنند که مچ شون قوی بشه برای خرید های کوچک می ذاشتمشون خونه و زود میرفتم و برمیگشتم و نادعلی میخوندم و می سپردمشون به حضرت علی تا برگردم. بیشتر خودشون جارو میزدن البته با جارو دستی، به بچه ها یاد داده بودم که خودشون کارهاشون رو انجام بدن البته با ترفند مسابقه و اول شدن و جایزه، یا این که فردا خوراکی چی ببریم، کدوم پارک بریم و کمی بیشتر میمونیم. سن مدرسه رفتن از راه رسید. مدرسه دخترانه،مدرسه پسرانه و من که باید دو تاشون رو می آوردم. پسرم رو سرویس گرفتم تا کمی کمک حال باشه... برای کارهای منزل، از شب قبل برای نهار یا شام تدارک می‌دیدم به خاطر اینکه همسر نهار میبردن و باید همیشه وعده شام رو داشته باشیم بنده خدا برای ما داشت زحمت میکشید و باید اولویت اول باشن و هستن، مواد رو آماده میکردم. صبحانه هم همیشه، اسنک،پنکیک، املت، نیمرو و... درست میکردم که بتونن خوراکی مدرسه هم ببرن، چون تنقلات تو برنامه نبود و فقط از بچگی عادت داشتن از خونه خوراکی ببرن. با همه سختی ها و کارهای زیاد، از مادری بودن لذت میبردم و میبرم، هیچ وقت ناشکری نکردم و خدایی نکرده بخوام به در گاه خدا ناله ای کنم از سر خستگی، صدای خنده بچه ها وقتی مامان صدا می کنن کل خستگی طول روز از بین میبره خودم برنامه ریزی میکردم و کارها رو بر اساس اولویت مینوشتم و برای خرید های خانه همیشه لیست تهیه میکردم، برای خرید و مایحتاج بچه ها هم لیست تهیه میکردم، یادشون دادم مستقل بشن و خودشون کارهاشون رو انجام بدن در دوتا مدرسه هم فعال بودم، هم نماینده و هم انجمن و تو مدرسه هم‌کنارشون بودم، همیشه در فعالیت های مدرسه شرکت میکردیم، مسابقه،جشنواره غذا، جشنواره سبزه عید، مسابقات پژوهشی، همیشه جایره میگرفتیم و اول میشدیم مقام منطقه ای، استانی و حتی یک رتبه کشوری هم داریم. وقتی دخترم به سن بلوغ رسید دوتایی یک جشن مادر و دختری گرفتیم، بردمش جگرکی، براش جگر خریدم، کادو هم خریدم و شب هم باهم کیک درست کردیم تا براش خاطره بشه و به دختر بودن خودش افتخار کنه ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۸۳۴ در کنار بچه ها خودم هم ادامه تحصیل دادم در رشته مددکاری البته به تشویق معلم های بچه ها و هلال احمر هم عضو شدم و شدم امدادگر هلال احمر گردش و نمایشگاه کتاب، همیشه در این موارد بچه ها رو میبردم تا ببینن و یاد بگیرن و تو اجتماع باشن، هیچ وقت به خاطر خستگی و تنهایی خودم از کارهای اونها نزدم بعد از اینکه مادرم رو در سانحه تصادف از دست دادم، خیلی حس تنهایی داشتم و انگار دیگه کسی نبود و تنهای تنها شدم دلتنگی ها و بی تابی ها برای مادرم، داشت کار دستم میداد که از زندگی و بچه ها غافل بشم، از اونجایی که همیشه خدا بود و هوامو داشت از خدا خواستم کمکم کنه تا بتونم به زندگیم بر گردم همون طور که من مادرم رو می‌خواستم بچه ها هم مادر می‌خواستن با اینکه خیلی درکم کردند و بی تابی هامو تحمل کردند، ازشون ممنونم سعی کردم مادر خوبی باشم و براشون خاطره های خوب بسازم تا زمانی که نوبت خودم هم رسید و از پیششون رفتم بچه ها هم خاطره داشته باشن که برای بچه هاشون تعریف کنن به این اعتقاد داشتم که بچه ها به خواست من به این دنیا اومدن و نباید به خاطر خودم برای اونها کم بذارم و مسئول تربیت و آینده شون هستم. همیشه به چشم مهمون بهشون نگاه کردم که یک روزی از پیش من میرن و تمام تلاشم رو کردم که به اندازه خودمون، هم من و هم پدرشون بهشون خوش بگذره درسته همسرم بیشتر اوقات سرکار بوده و کنارمون نبوده، گزارشهای روزانه رو دریافت میکرد و از اینکه بهم اعتماد داشت و کامل بچه ها رو سپرده بود به خودم، من هم سعی کردم مادر خوبی برای بچه هاش باشم. ۲۰ سال از زندگی مشترکمون گذشته بچه ها بزرگ شدن و با همان روال تا لیست تهیه نکنند، خریدی انجام نمیدن، باهم هر جا بخوان میرن و کارهاشون رو باهم انجام میدن. خدا رو شکر الان ۴١ ساله هستم و فرزند سوم در راه هست و بچه ها در کارها خیلی کمکم هستند. همیشه شکر گذار بوده و هستم و اگر لحظه ای هم بخوام فکر کنم به عقب بگردم، کارهایی که کم گذاشتم رو جبران میکنم تا بخوام راهم رو عوض کنم. بهترین و عالی ترین کار دنیا همسرداری و مادری هستش و این موهبت رو خدا داده تا لذت سختی ها و شیرینی ها در کنار هم جذاب و هیجان انگیز باشه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۴۷ من مادر سه کودکم و متولد سال ۷۲ هستم. از دسته دختران پر شوری که هرجا کلاسی، کاری، برنامه‌ای و هرچی بود باید شرکت می‌کردم و تو هر موضوعی سرک می‌کشیدم. از هنر و قرآن و احکام و رباتیک و سفال و نقاشی و ورزش بگیر تا خبرنگاری و زبان و... با سَری پر شور به عشق رشته انرژی هسته‌ای دانشگاه شریف ریاضی خوندم و نهایتا سر از رشته فقه و حقوق دانشگاه امام صادق درآوردم. و این شد فصلی جدید و طوفانی زیبا در زندگیم... در خانواده مذهبی چشم به جهان گشوده بودم و چادر و عقایدم انتخاب خودم بود ولی بنیانهایی که در دانشگاه چیده شد و فقهی که آموختم و دوستان نابی که یافتم مسیر زندگیم رو به سمت دیگری برد. منی که هدفم ساخت راکتور بود😁 رسیدم به کُنه وجودی انسان از دیدگاه ملاصدرا و سهروردی و مسئله نکاح شهید ثانی و فقه خانواده و جزا و مالی و داستان حقوقی. و کلاسهای اخلاق و گعده های دوستانه و قدم قدم بزرگتر شدن تنه و محکمتر شدن ریشه عقایدم. ولی با همه لذتی که از اینهمه غوطه خوردن در دنیای جدیدم می‌بردم، چیزی کم داشتم. پس ازدواج کردم. در طول پروسه خواستگاری‌هایم با منطقی که من هیچ انسانی را بار اول نمیتونم بشناسم، پس خدایا خوبه خودت نگهش دار و بده خودت ردش کن،پیش رفتم و سال آخر دانشگاه مزدوج شدم. با مردی از جنس تابستان، لطیف و مزین به شغلی که شبی هست و شبی نیست. مضرات عقد طولانی را در دوستانم دیده بودم و برای همین با تصمیم خودم کمتر از یک سال عقدم طول کشید. تصمیم گرفته بودم همیشه و همه جا ملاکم ان اکرمکم عند الله اتقکم باشه و کرامتم رو تو تقوا ببینم و نه جهاز سنگین و فلان آتلیه و سالن و آرایشگاه. پس خیلی نرم رفتم یه گوشه تا مامانم خودش هرچی در توانشه بخره و شوهرم هرجور جیب خودش و خانوادش پاسخگو هست مراسمات رو بگیرن و میترسیدم یه جوری پیش برم که یه چیزی داشته باشم که یه دختری که نداره آه نداشتنش رو بکشه خلاصه خییلی ساده همه چیز پیش رفت و من برای هیچ چیزی هیچ شرط و بهونه ای نذاشتم. شب عروسی وقتی داشتم وارد منزلم میشدم اتفاق عجیبی برامون افتاد. در همسایگی ما مادر شهیدی زندگی میکردند که اون ساعت خواب بودند، موقع اومدن ما پسر شهیدشون به خوابشون اومدن و گفتند که مامان بیدار شو برو ببین تو کوچه مون عروس اومده. مادرشون میگن ول کن عروسی و آهنگ و رقص و گناهش دیدن نداره، شهید میگن نه پاشو برو ببینشون اونا اینطوری نیستن. خلااصه مادرش رو از خواب بیدار میکنه که بیان ما رو ببینن و برامون دعا کنن😭خیلی حس عجیب و خوبی بود. ما زندگی رو شروع کردیم و در حالی که سفت و سخت مشغول پایان کارشناسی و ارائه پایان نامه و کنکور ارشد بودم در کمتر از دو ماه از مراسم عروسیمون و خدا خواسته ما مامان بابا شدیم. خیلی سخت بود برام. با اینهمه فعالیت و سر پرشور و برنامم، این اتفاق اصلا در منظومه فکریم به این زودی نبود. ولی دیگه مامان شده بودم‌. کتابهای تست و کنکور که کنار رفتن جاشون رو کتابهای تربیت فرزند و صوت و کلاسهای آموزشی برای بهترین مامان دنیا شدن پر کرد. و من دیدم اگر میخوام محیط تربیتی جوجم امن باشه باید یکی دو سالی بیخیال درس خوندن و نبودن پیشش بشم. پس کنکور رو خیلی الکی دادم و همین الکی طور فقه دانشگاه تهران قبول شدم و خیلی جدی نرفتم. موندم پیش جوجم و دنیای مادر پسری ما سال ۹۶ آغاز شد. کمی گذشت وقتی از لذتهای عروسک بازیم یکم جدا شدم، دیدم که هنوزم یه چیزی کم دارم و حسم رفت روی ادامه تحصیل، پس شروع کردم حوزه خوندن. سطح سه جامعه الزهرا رشته کلام قبول شدم دو سه ترمی خوندم و دیدم کمبودم بزرگتر شد، گفتم نکنه بخاطر نرفتن به دانشگاهه؟ پس باز هم کنکور دادم ولی این بار رشته حقوق و قبول نشدم😁. کلام برام سخت و ثقیل بود اونهم مجازی خوندنش و دور از استاد و کلاس و مباحثه ولش کردم. به همین راحتی و این داستان کشمکش های تحصیلی من سه سالی طول کشید. این دوره سه ساله هم کامل در خانه بودم و همبازی کودکم و چه انفجارهایی که مادر پسری تو خونه انجام ندادیم. بعد سه سال تصمیم گرفتم به علاقه بزرگمم توجه کنم و رفتم سراغ رشته تاریخ. بازهم کنکور حوزه را شرکت کردم و سطح سه همان جامعه الزهرا رشته تاریخ اسلام قبول شدم و به موازات این قبولی پسر دومم هم سال۱۴۰۰ به دنیا آمد. من شدم مادر دو پسر و در عین حال بصورت مجازی تاریخ میخوندم و چه لذتی از این ایام میبردم. و در کنار همه اینها به حفظ قرآن و دوره های تجوید و تفسیر هم به صورت مجازی رو آوردم و همه رو با هم پیش می‌بردم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۴۷ گاهی دوستانم با یه بچه تو خونه شکایت از بی وقتی و نرسیدن به کارهاشون میکردند و من متعجب که چه جوری نمیرسن و به این نتیجه رسیدم تو باید از ظرفیتهای وجودیت استفاده کنی تا خدا ۲۴ ساعتت رو به سبک ظرفیتهات و توانمندی ها و برنامه هات کشش بده. واین مستلزم یا علی گفتن خود انسان و خواستنشه که بیاد وسط گود و نترسه. من هر روزم مشغول درس و حفظ و بازی با بچه‌ها و کارِ خانه بودم، تازه خیلی روزها و شبها همسرم هم سرکار بودند و کار من بیشتر. ولی موفقیتهام واقعا بیشتر و برام لذت بخش تر بود. دیدم این خودمم که نخواستم وقتم الکی هدر بره و خدا با شرایط جدیدم، شرایط جدیدی برام ایجاد کرد. من در سال مثلا ۹۱ هیچ وقت فکر نمیکردم روزی برسه که مقاطع تحصیلی یا شغلیم رو در منزل کنار بچه ها و مجازی بگذرونم ولی خدا برام ایجاد کرد و اینها برکت توکلیه که سر ازدواج و بچه دار شدن بهش کردم. الان هم یه مهمان جدید در راه داریم که قراره خونه مامان باباشو شلوغتر و ریخت و پاش تر بکنه و من مامانی شدم که یاد گرفتم اولا باید موقعیت و ظرفیت و توانمندی‌هام رو خوووب بشناسم. با خودم رو راست باشم و گول اطرافم رو نخورم. مثلا من اصلا نمیتونم کم خوابی رو تحمل کنم و با کار زیاد آدمی نیستم که بتونم هر روز صبح زود بیدار شم. توان فشار کار بیرون رو هم ندارم. پس فعلا کلا دور حضورهای اجتماعیم رو خط کشیدم تا فشار خستگیم و کم طاقتیم داد و عصبانیت و بیحوصلگی و مریضیم نشه برای خانوادم. جاش از امکان تحصیل و شغل دور کاری و مجازی استفاده کردم. شناخت توانایی و ظرفیت ها خییلی مهمه همچنین یاد گرفتم بچه ها رو باید با مدل خودشون رفتار کرد. اونا مثل ما نمیبینن و استدلال نمیکنن. برای همین اصلا وسط اذیت های پسر کوچکم و داد و بیداد و کتکهای پسر بزرگم داوری نمیکنم. فهمیدم محیط مهمه نه ادا اصول ما مامان باباها. ته ته اخلاق و باورهای ما رو بچه ها میرن درمیارن و می‌فهمن، نه فیلمی که جلوشون بازی میکنیم. برای همین شروع کردم از ته خودم رو ساختن و الان منتظرم سومی از راه برسه و اژدهای مرحله سوم با سوپرایزهاش ما رو شگفت زده کنه. یه چیزی هم راجع به برنامه ریزی بگم، موفقیت و لذت از ایام تو چینش ساعتی کارها نیست تو کیفیته و ثبات قدم. دونستن چشم انداز طولانی مدت زندگی و خرد کردن اون تو سالها و ماه ها و هفته و روز و روزانه ها رو نوشتن. اینکه شب قبل بنویسی فردا کارها چیه و مهم و غیر مهم چیه خیییییلی کمک میکنه روز پر بهره ای داشته باشی و یکی از بهترین راه های برنامه ریزی با بچه هست که من بی نهایت دوسش دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۴۷ من مادر سه کودکم و متولد سال ۷۲ هستم. از دسته دختران پر شوری که هرجا کلاسی، کاری، برنامه‌ای و هرچی بود باید شرکت می‌کردم و تو هر موضوعی سرک می‌کشیدم. از هنر و قرآن و احکام و رباتیک و سفال و نقاشی و ورزش بگیر تا خبرنگاری و زبان و... با سَری پر شور به عشق رشته انرژی هسته‌ای دانشگاه شریف ریاضی خوندم و نهایتا سر از رشته فقه و حقوق دانشگاه امام صادق درآوردم. و این شد فصلی جدید و طوفانی زیبا در زندگیم... در خانواده مذهبی چشم به جهان گشوده بودم و چادر و عقایدم انتخاب خودم بود ولی بنیانهایی که در دانشگاه چیده شد و فقهی که آموختم و دوستان نابی که یافتم مسیر زندگیم رو به سمت دیگری برد. منی که هدفم ساخت راکتور بود😁 رسیدم به کُنه وجودی انسان از دیدگاه ملاصدرا و سهروردی و مسئله نکاح شهید ثانی و فقه خانواده و جزا و مالی و داستان حقوقی. و کلاسهای اخلاق و گعده های دوستانه و قدم قدم بزرگتر شدن تنه و محکمتر شدن ریشه عقایدم. ولی با همه لذتی که از اینهمه غوطه خوردن در دنیای جدیدم می‌بردم، چیزی کم داشتم. پس ازدواج کردم. در طول پروسه خواستگاری‌هایم با منطقی که من هیچ انسانی را بار اول نمیتونم بشناسم، پس خدایا خوبه خودت نگهش دار و بده خودت ردش کن،پیش رفتم و سال آخر دانشگاه مزدوج شدم. با مردی از جنس تابستان، لطیف و مزین به شغلی که شبی هست و شبی نیست. مضرات عقد طولانی را در دوستانم دیده بودم و برای همین با تصمیم خودم کمتر از یک سال عقدم طول کشید. تصمیم گرفته بودم همیشه و همه جا ملاکم ان اکرمکم عند الله اتقکم باشه و کرامتم رو تو تقوا ببینم و نه جهاز سنگین و فلان آتلیه و سالن و آرایشگاه. پس خیلی نرم رفتم یه گوشه تا مامانم خودش هرچی در توانشه بخره و شوهرم هرجور جیب خودش و خانوادش پاسخگو هست مراسمات رو بگیرن و میترسیدم یه جوری پیش برم که یه چیزی داشته باشم که یه دختری که نداره آه نداشتنش رو بکشه خلاصه خییلی ساده همه چیز پیش رفت و من برای هیچ چیزی هیچ شرط و بهونه ای نذاشتم. شب عروسی وقتی داشتم وارد منزلم میشدم اتفاق عجیبی برامون افتاد. در همسایگی ما مادر شهیدی زندگی میکردند که اون ساعت خواب بودند، موقع اومدن ما پسر شهیدشون به خوابشون اومدن و گفتند که مامان بیدار شو برو ببین تو کوچه مون عروس اومده. مادرشون میگن ول کن عروسی و آهنگ و رقص و گناهش دیدن نداره، شهید میگن نه پاشو برو ببینشون اونا اینطوری نیستن. خلااصه مادرش رو از خواب بیدار میکنه که بیان ما رو ببینن و برامون دعا کنن😭خیلی حس عجیب و خوبی بود. ما زندگی رو شروع کردیم و در حالی که سفت و سخت مشغول پایان کارشناسی و ارائه پایان نامه و کنکور ارشد بودم در کمتر از دو ماه از مراسم عروسیمون و خدا خواسته ما مامان بابا شدیم. خیلی سخت بود برام. با اینهمه فعالیت و سر پرشور و برنامم، این اتفاق اصلا در منظومه فکریم به این زودی نبود. ولی دیگه مامان شده بودم‌. کتابهای تست و کنکور که کنار رفتن جاشون رو کتابهای تربیت فرزند و صوت و کلاسهای آموزشی برای بهترین مامان دنیا شدن پر کرد. و من دیدم اگر میخوام محیط تربیتی جوجم امن باشه باید یکی دو سالی بیخیال درس خوندن و نبودن پیشش بشم. پس کنکور رو خیلی الکی دادم و همین الکی طور فقه دانشگاه تهران قبول شدم و خیلی جدی نرفتم. موندم پیش جوجم و دنیای مادر پسری ما سال ۹۶ آغاز شد. کمی گذشت وقتی از لذتهای عروسک بازیم یکم جدا شدم، دیدم که هنوزم یه چیزی کم دارم و حسم رفت روی ادامه تحصیل، پس شروع کردم حوزه خوندن. سطح سه جامعه الزهرا رشته کلام قبول شدم دو سه ترمی خوندم و دیدم کمبودم بزرگتر شد، گفتم نکنه بخاطر نرفتن به دانشگاهه؟ پس باز هم کنکور دادم ولی این بار رشته حقوق و قبول نشدم😁. کلام برام سخت و ثقیل بود اونهم مجازی خوندنش و دور از استاد و کلاس و مباحثه ولش کردم. به همین راحتی و این داستان کشمکش های تحصیلی من سه سالی طول کشید. این دوره سه ساله هم کامل در خانه بودم و همبازی کودکم و چه انفجارهایی که مادر پسری تو خونه انجام ندادیم. بعد سه سال تصمیم گرفتم به علاقه بزرگمم توجه کنم و رفتم سراغ رشته تاریخ. بازهم کنکور حوزه را شرکت کردم و سطح سه همان جامعه الزهرا رشته تاریخ اسلام قبول شدم و به موازات این قبولی پسر دومم هم سال۱۴۰۰ به دنیا آمد. من شدم مادر دو پسر و در عین حال بصورت مجازی تاریخ میخوندم و چه لذتی از این ایام میبردم. و در کنار همه اینها به حفظ قرآن و دوره های تجوید و تفسیر هم به صورت مجازی رو آوردم و همه رو با هم پیش می‌بردم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من ۳ تا بچه دارم. دوتا دختر ۶ و ۸ ساله و یه پسر۳ ساله. از یک سالگی پسرم فعالیت کاریمو تو خونه شروع کردم و خیلی پیش اومده خانومایی که یه دونه بچه داشتند، بهم گفتن چجوری میتونی با ۳ تا بچه کار کنی ما با یه بچه داریم شهید میشیم😅 به نظرم اگر زمانمون و درست مدیریت کنیم با ۳ تا بچه که هیچ با ۱۰ تا بچه هم میشه کار کرد. و واقعا از برکت و روزی بچه سومی چه از نظر معنوی چه از نظر مالی، کلی تو زندگیم تغییر ایجاد شده من دوس دارم چهارمی رو هم بیارم و البته پرقدرت تر هم کار کنم🤛🏻🤜🏻 ولی فعلا همسرم موافق نیستند. من تازه فهمیدم مادرای تک فرزندی چه سختی رو متحمل میشند چون امسال هر دو دخترم با هم مدرسه میرن و پسرم دائم به من چسبیده، در صورتی که وقتی خواهراش هستن حتی شده چندین ساعت طرف من نیومده و دلم میسوزه که پسرم داره سه سالش میشه و همبازی هم سن خودش و نداره. در آخر میخواستم به همه خانوما بگم که بچه هیچ وقت مانع رشد ما نمیشه چه بسا که باعث بیشرفتمونم بشه من که اینو به چشم خودم دارم میبینم. ما میتونیم تو خونه و کنار خانواده ی کسب درآمد متناسب با روحیه مون داشته باشیم که هم حالمون باهاش خوب باشه هم به اقتصاد خانواده کمک کنیم✌️🏻 متاسفانه چیزی که این روزا داره وقت مارو هدر میده استفاده نادرست از گوشی و فضای مجازیه، ما هر روز کلی زمان از دست میدیم و خودمون غافلیم که اگر از همین زمان های مرده استفاده کنیم کلی میتونیم تو زندگیمون پیشرفت کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من ۳ تا بچه دارم. دوتا دختر ۶ و ۸ ساله و یه پسر۳ ساله. از یک سالگی پسرم فعالیت کاریمو تو خونه شروع کردم و خیلی پیش اومده خانومایی که یه دونه بچه داشتند، بهم گفتن چجوری میتونی با ۳ تا بچه کار کنی ما با یه بچه داریم شهید میشیم😅 به نظرم اگر زمانمون و درست مدیریت کنیم با ۳ تا بچه که هیچ با ۱۰ تا بچه هم میشه کار کرد. و واقعا از برکت و روزی بچه سومی چه از نظر معنوی چه از نظر مالی، کلی تو زندگیم تغییر ایجاد شده من دوس دارم چهارمی رو هم بیارم و البته پرقدرت تر هم کار کنم🤛🏻🤜🏻 ولی فعلا همسرم موافق نیستند. من تازه فهمیدم مادرای تک فرزندی چه سختی رو متحمل میشند چون امسال هر دو دخترم با هم مدرسه میرن و پسرم دائم به من چسبیده، در صورتی که وقتی خواهراش هستن حتی شده چندین ساعت طرف من نیومده و دلم میسوزه که پسرم داره سه سالش میشه و همبازی هم سن خودش و نداره. در آخر میخواستم به همه خانوما بگم که بچه هیچ وقت مانع رشد ما نمیشه چه بسا که باعث بیشرفتمونم بشه من که اینو به چشم خودم دارم میبینم. ما میتونیم تو خونه و کنار خانواده ی کسب درآمد متناسب با روحیه مون داشته باشیم که هم حالمون باهاش خوب باشه هم به اقتصاد خانواده کمک کنیم✌️🏻 متاسفانه چیزی که این روزا داره وقت مارو هدر میده استفاده نادرست از گوشی و فضای مجازیه، ما هر روز کلی زمان از دست میدیم و خودمون غافلیم که اگر از همین زمان های مرده استفاده کنیم کلی میتونیم تو زندگیمون پیشرفت کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
تحصیل در کنار مدیریت امور زندگی... من اوایل تمام وقت درس میخوندم یعنی صبح و عصر کلاس داشتم. وقتی بچه ها به دنیا اومدن کلاسها رو محدود کردم به صبح و البته تا دو سالگی هر دو مرخصی گرفتم که دوران شیردهی پیش خودم باشن. چند سالی هم هست که بخاطر این شهر و اون شهر شدن، غیرحضوری کردم که البته خیلی سخت تره. چون کتاب و سی دی های درسی وقتی برام ارسال میشه، من باید تمام سی دی ها رو با کتابها تطبیق بدم و بخونم. خیلی سخته و وقت گیر. اما شدنی... برنامه م هم اینطوره که وقتی همسر و بچه هام شب خوابیدن، حدود ساعت یک نیمه شب که سکوت برقراره تا سه درس میخونم. بعد یکی دو ساعت میخوابم و بعد نماز صبح هم دیگه نمیخوابم. به کار خونه و رد کردن خانواده به محل کار و بچه ها در ایام مدرسه مشغول میشم، اگر تدریس نداشته باشم بازم تا ظهر که برگردن، وقت های خالی درس میخونم. دو سه ساعتی هم عصر میخوابم. یعنی به کم خوابی عادت کردم، حدود ۵ تا ۶ ساعت در شبانه روز. مشکلی هم نیست. عادت کردم و کاملا سرحالم. به دوستان علاقمند به تحصیل هم توصیه میکنم در نبود همسر و بچه ها یا وقتی خوابن، برا درس خوندن استفاده کنن و ساعات خونه رو به اونها اختصاص بدن. مخصوصا همسر باید احساس کنه برای زن اولویت خونه و زندگیه، تا با زن همکاری کنه برای درس خوندن، وگرنه اگر مرد مخالف باشه، یا زن خسته بشه از کلاس و درس و توی خونه به خودش و زندگی نرسه، نه اون زندگی خیری داره و نه اون درس. راز موفقیت به نظر من تلاش و برنامه ریزیه، اینکه از خوابت یه حدی بزنی، از مهمونی های زائد، بازار رفتن و گشتن های الکی که خانوما عادت دارن، ساعت ها مشغول تلفن های غیر ضروری شدن و... باید گذشت چون کلی از وقت ما رو میگیرن، تازه اگر در کنارش گناهی انجام نشه. ممکنه بعضی جاها کم بیارین یا خسته بشین اما درس و بحث رو ترک نکنین که یه مادری که تحصیل کرده باشه یا طلبه، روی نحوه فکر و تربیت کردنش بسیار تاثیر گذار هستش. ان شاالله که سرباز امام زمان عج تربیت کنیم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۸ داستان زندگی منم، مثل بقیه ی دوستان پراز فرازو نشیب های زیادی بوده، حاصل ازدواج ما سه فرزند که خدارو شکر سالم هستند ولی به دلایل زیادی اشتباهی که بنده در این مدت کردم این بود که اختلاف سنی فرزندانم زیاد هست. ولی حالا به تمام کسانی که اطرافم هستن این توصیه رو میکنم که حتما دوتا فرزند اولی رو پشت سرهم بیارن و اگه میخوان یه مدت استراحت کنند و بعد دوباره دوتای بعدی رو بیارن خیلی‌ها فکر می‌کنند اگه یکی بچه بیارن دردسرهاشون کمتره ولی اگه درست به این قضیه بنگریم این طوری نیست چون یک بچه ی تنها، وقت مادر رو خیلی زیاد می گیره اعم از غذا دادن به کودک تا بازی با اون و بقیه ی کارهاش ولی دوتا که باشن برای خود بچه‌ها هم خوبه، الان متأسفانه سه تا بچه‌ها ی من بخاطر اختلاف سنی هیچ کدوم هم بازی دیگری نیستن. برای دوران ما دهه ی شصتیها کسی نبود تا این حرفها رو بهمون بزنه و یا مثل الان میگفتن بچه‌ها ی پشت سرهم بی کلاسیه😐 امیدوارم تلنگری برای بقیه باشه که این کار رو نکنند، واقعا بعدا پشیمون میشید و خود بچه‌ها تونم میگن چرا ما هم بازی نداریم. میخواستم چندتا از تجربه هام رو هم براتون بگم: برای نوزادانی که خیلی گریه می‌کنند و کولیک دارن بنظرم گهواره های قدیمی که بصورت چارچوب بود و از پارچه و طناب درست شده خیلی کارایی داره چون من امتحان کردم خیلی خوب بود. دوستان این توصیه رو هم از من حقیر داشته باشین که اصلا بچه‌ها رو گرسنه بیرون نبرید چون خیلی اذیت و دعوا می‌کنند، سعی کنید وقتی میخواین بچه‌ها رو بیرون ببرین به اونا غذا بدین یا توی ماشین یه لقمه درست کنید و دستشون بدین برای دوستانی که مثل من علاقه مند به خیاطی هستن و اصلا خیاطی بلد نیستن یا اجناس مغازه براشون گرون هست، یه پیشنهاد دارم البته من قبلا خیلی کم خیاطی میکردم ولی اصلا الگو کشی رو بلد نیستم. برای همین لباس‌های قدیمی کهنه ای رو که مناسب اندام و بدنم هست و قراره اونا رو دور بریزم، اول تمام درزهای اون رو پس میکنم، البته قبلش پشت اون رو با خودکار یا ماژیک شماره گذاری میکنم و بعد از پس کردن، روی یه پارچه ی نو وتمیز ميندازم ومثل اون رو برش میکنم و از اینجا به بعدش بستگی به سلیقه ی طرف داره که آستین اون رو تور بده یا روبان بده یا از تزئینات آماده ی مغازه استفاده کنه. من با این ترفند چندتا لباس برای خودم و بچه‌هام دوختم و حتی از تزئینات آماده ی روی لباس که در مغازه‌ها هست میتونین برای لباس بچه‌ها استفاده کنید و اصلا هم معلوم نیست که خودتون اون رو دوختین و نیازی به الگو کشیدن هم نداره👏😍 میتونین به دلخواه، لباس رو بلندتر بدوزین یا تنگ و یا گشاد کنید فقط نکته ای که باید توجه کنید اینه که حتما قد لباس و آستین رو باید از روی،( راه پارچه ) نه بیراه در بیارید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۸ داستان زندگی منم، مثل بقیه ی دوستان پراز فرازو نشیب های زیادی بوده، حاصل ازدواج ما سه فرزند که خدارو شکر سالم هستند ولی به دلایل زیادی اشتباهی که بنده در این مدت کردم این بود که اختلاف سنی فرزندانم زیاد هست. ولی حالا به تمام کسانی که اطرافم هستن این توصیه رو میکنم که حتما دوتا فرزند اولی رو پشت سرهم بیارن و اگه میخوان یه مدت استراحت کنند و بعد دوباره دوتای بعدی رو بیارن خیلی‌ها فکر می‌کنند اگه یکی بچه بیارن دردسرهاشون کمتره ولی اگه درست به این قضیه بنگریم این طوری نیست چون یک بچه ی تنها، وقت مادر رو خیلی زیاد می گیره اعم از غذا دادن به کودک تا بازی با اون و بقیه ی کارهاش ولی دوتا که باشن برای خود بچه‌ها هم خوبه، الان متأسفانه سه تا بچه‌ها ی من بخاطر اختلاف سنی هیچ کدوم هم بازی دیگری نیستن. برای دوران ما دهه ی شصتیها کسی نبود تا این حرفها رو بهمون بزنه و یا مثل الان میگفتن بچه‌ها ی پشت سرهم بی کلاسیه😐 امیدوارم تلنگری برای بقیه باشه که این کار رو نکنند، واقعا بعدا پشیمون میشید و خود بچه‌ها تونم میگن چرا ما هم بازی نداریم. میخواستم چندتا از تجربه هام رو هم براتون بگم: برای نوزادانی که خیلی گریه می‌کنند و کولیک دارن بنظرم گهواره های قدیمی که بصورت چارچوب بود و از پارچه و طناب درست شده خیلی کارایی داره چون من امتحان کردم خیلی خوب بود. دوستان این توصیه رو هم از من حقیر داشته باشین که اصلا بچه‌ها رو گرسنه بیرون نبرید چون خیلی اذیت و دعوا می‌کنند، سعی کنید وقتی میخواین بچه‌ها رو بیرون ببرین به اونا غذا بدین یا توی ماشین یه لقمه درست کنید و دستشون بدین برای دوستانی که مثل من علاقه مند به خیاطی هستن و اصلا خیاطی بلد نیستن یا اجناس مغازه براشون گرون هست، یه پیشنهاد دارم البته من قبلا خیلی کم خیاطی میکردم ولی اصلا الگو کشی رو بلد نیستم. برای همین لباس‌های قدیمی کهنه ای رو که مناسب اندام و بدنم هست و قراره اونا رو دور بریزم، اول تمام درزهای اون رو پس میکنم، البته قبلش پشت اون رو با خودکار یا ماژیک شماره گذاری میکنم و بعد از پس کردن، روی یه پارچه ی نو وتمیز ميندازم ومثل اون رو برش میکنم و از اینجا به بعدش بستگی به سلیقه ی طرف داره که آستین اون رو تور بده یا روبان بده یا از تزئینات آماده ی مغازه استفاده کنه. من با این ترفند چندتا لباس برای خودم و بچه‌هام دوختم و حتی از تزئینات آماده ی روی لباس که در مغازه‌ها هست میتونین برای لباس بچه‌ها استفاده کنید و اصلا هم معلوم نیست که خودتون اون رو دوختین و نیازی به الگو کشیدن هم نداره👏😍 میتونین به دلخواه، لباس رو بلندتر بدوزین یا تنگ و یا گشاد کنید فقط نکته ای که باید توجه کنید اینه که حتما قد لباس و آستین رو باید از روی،( راه پارچه ) نه بیراه در بیارید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
همیشه برای خودتون پس انداز داشته باشید تا وقتی چیزی که لازم تون هست تو تخفیف و با قیمت مناسب دیدید، بتونید بخرید و نگید ای کاش پول داشتم میخریدم. من همیشه لباس های خودم و بچه ها رو در تخفیف پایان فصل میخرم بهترین کیفیت و تولیدی... یعنی پایان زمستان یا تابستان که تخفیف میزنن برای سال بعد بچه ها خرید میکنم. اندازه لباس رو همیشه کمی بزرگ میخرم با ترفندهای مختلف که تو کانالها هست درز میگیرم یا لبش رو تو میزنم خیلی مرتب و تمیز، این جوری یه لباس رو چند سال میپوشن. گاهی دیدم بعضی ها لباس گرون رو چنان چفت و اندازه برا بچه می‌خرند که همون موقع اگر یه زیرپوش زیرش بپوشه براش تنگه و نهایت ۶ ماه میتونه استفاده کنه. برای عمر بیشتر لباسها، اونا رو پشت و رو میکنم موقع شستشو و لباسهایی که حساس هستند هیچ وقت با پودر آنزیم دار قوی نمیشورم که از بین نرند. «دوتا کافی نیست»| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من ۳ تا بچه دارم. دوتا دختر ۶ و ۸ ساله و یه پسر۳ ساله. از یک سالگی پسرم فعالیت کاریمو تو خونه شروع کردم و خیلی پیش اومده خانومایی که یه دونه بچه داشتند، بهم گفتن چجوری میتونی با ۳ تا بچه کار کنی ما با یه بچه داریم شهید میشیم😅 به نظرم اگر زمانمون و درست مدیریت کنیم با ۳ تا بچه که هیچ با ۱۰ تا بچه هم میشه کار کرد. و واقعا از برکت و روزی بچه سومی چه از نظر معنوی چه از نظر مالی، کلی تو زندگیم تغییر ایجاد شده من دوس دارم چهارمی رو هم بیارم و البته پرقدرت تر هم کار کنم🤛🏻🤜🏻 ولی فعلا همسرم موافق نیستند. من تازه فهمیدم مادرای تک فرزندی چه سختی رو متحمل میشند چون امسال هر دو دخترم با هم مدرسه میرن و پسرم دائم به من چسبیده، در صورتی که وقتی خواهراش هستن حتی شده چندین ساعت طرف من نیومده و دلم میسوزه که پسرم داره سه سالش میشه و همبازی هم سن خودش و نداره. در آخر میخواستم به همه خانوما بگم که بچه هیچ وقت مانع رشد ما نمیشه چه بسا که باعث بیشرفتمونم بشه من که اینو به چشم خودم دارم میبینم. ما میتونیم تو خونه و کنار خانواده ی کسب درآمد متناسب با روحیه مون داشته باشیم که هم حالمون باهاش خوب باشه هم به اقتصاد خانواده کمک کنیم✌️🏻 متاسفانه چیزی که این روزا داره وقت مارو هدر میده استفاده نادرست از گوشی و فضای مجازیه، ما هر روز کلی زمان از دست میدیم و خودمون غافلیم که اگر از همین زمان های مرده استفاده کنیم کلی میتونیم تو زندگیمون پیشرفت کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075