هدایت شده از آرشیو بارداری
#تجربه_من ۱۱۴۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#خانواده_دوستدار_فرزند
#قسمت_اول
من متولد ۷۵ هستم و همسرجان که پسر خاله ام هستن متولد ۶۶، ما سال ۹۳ به صورت سنتی ازدواج کردیم (فامیل بودیم اما سالی یک بار رفت و آمد داشتیم.)
خلاصه که گذشت تا سال ۹۴ اون موقع اربعین حسینی توی پاییز بود. آبان ماه همسرجان برای اولین بار میخواستن با برادرشون مشرف بشن🥰 من هم خیلی دلم میخواست برم و خیلی بی تابی میکردم😭(غافل از اینکه حکمت خداوند چیز دیگریست)اما همسرم میگفتن من امسال میرم راه و چاه رو یاد میگیرم، سال بعد شما رو میبرم، من هم قبول کردم و چون در اقدام بارداری بودم به همسرم گفتم پس وقتی چشمت به ضریح ارباب خورد ازشون یه فرزند سالم و صالح بخواه اگر پسر بود انشاالله اسمش رو حسین میذاریم گفتن حتما...
همسرم رفتن، بنده هم موقعی که همسر سفر بودن خونه ی پدرم بودم و دوره ماهیانه ام طبق معمول عقب افتاده بود😐 مادرم هم هی اصرار میکرد که حامله ای😂 من هم گفتم نیستم.
وقتی همسر اومدن و مهمان داری ما تموم شد من هنوز دوره ام شروع نشده بود و بسیار گرمم میشدو گُر میگرفتم، اونم توی زمستون🤣
گاهی هم حالت تهوع داشتم اما عادی بود برام تا اینکه یه شب زیر دلم به شدت تیر کشید و درد بدی گرفت مادرم شروع به غر زدن کرد که بهت میگم حامله ای، گوش نمیدی، من هم یه بی بی چک از قبل داشتم برداشتم و همون موقع تست زدم و گفتم الان بهت ثابت میکنم من حامله نیستم که دست از سر من برداری😅اما تست من مثبت شد و بسیار کمرنگ 🥰
مامان گفت دیدی بهت میگم گوش نمیدی
زنگ زدم و به همسرجان که محل کار بودن اطلاع دادم خيلی عادی گفت مبارکه😉
گذشت تا رفتم سونوگرافی و دکتر گفت پنج هفته و دو روز هست یک کیسه و یک جنین میلیمتری مامانم چون همش برای من دعا میکرد دوقلو بیارم پرسید دوقلو نیست؟ دکتر گفت من یک جنین میبینم اگر هم دوقلو بشه با تاخیر هست و توی سونوگرافی بعدی مشخص میشه.
گذشت تا ۹ هفته رفتم برای سونوی ضربان قلب، وقتی دکتر شروع کرد به مادرم گفت برید فیش دوقلویی بگیرید دو تا بچه هستن😍 (سونوگرافی های دوقلویی هزینه اش دو برابر هست) آخر سونو بهم گفت یه هماتوم کوچیک یک سانتی پشت جفت داری به دکترت حتما بگو. وقتی به دکتر گفتم گفت نگران نباش چون شیاف پروژسترون استفاده میکنی جذب میشه.
گذشت تا غربالگری اول رسید وقتی رفتم برای سونو یادم رفت بپرسم هماتوم چی شده و اومدم (اینم بگم دکتر از ابتدای بارداری بهم گفت استراحت کنم چون علائم سقط داشتم و وقتی فهمیدیم دوقلو هستن استراحت من مطلق شد😔)
یک هفته بعد از غربالگری یک دفعه احساس کردم چیزی دفع شد. شروع کردم به گریه کردن و جیغ زدن... خلاصه که رفتم سونوگرافی و دیدیم بله هماتوم یک سانتی شده هشت سانت و از جفت تغذیه کرده بود و رشد کرده بود و بنده یک هفته توی بیمارستان بستری شدم.😔
وقتی جواب سونو رو دکترم دیده بود به مادرم و همسرم گفته بودن احتمال هفتاد درصد سقط میشه اما به خودش نگید که روحیه اش رو از دست نده، همسرم به شدت ناراحت بودن که مامانم بهشون میگن توکل به خدا ،تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمی افته برو و دست به دامن ائمه شو.
خلاصه که همسرم سفره ی حضرت ابوالفضل نذر میکنن که انشاالله دوقلوهای ما صحیح و سالم بمونن برامون و پدرم هم برای حضرت علی اصغر شیر نذری میدن و...
بعد از یک هفته چون منزل مادرم طبقه چهارم بود و پله زیاد داشت بنده به منزل مادرشوهرم رفتم و به ایشون زحمت دادم.
خیلی دوران سختی بود چون حتی دستشویی هم نمیتونستم برم و حتی حمام هم اجازه نداشتم برم.
توی هفده هفتگی عمل سرکلاژ انجام دادم که از زایمان زودرس یا سقط جلوگیری بشه
و این دوران سخت گذشت تا سوم مرداد سال ۹۵، دوقلوهای ما آقا امیرحسین و آقا امیرعلی به دنیا اومدن و تازه اول ماجرای ما بود.
به خاطر کولیک بسیار شدیدشون ، مجبور شدم نقل مکان کنم به خونه ی مادرم، تا ۶ ماه ما خواب کافی نداشتیم. شاید توی ۲۴ ساعت من ۴ ساعت میخوابیدم.
خلاصه که دوقلوها انقدر من و کل خانواده ی خودم و همسرم رو اذیت کردن که همه بهم میگفتن دیگه بسه دیگه بچه نیار😂
خودم هم از بچه و حتی از صدای گریه ی بچه متنفر شده بودم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۴۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#خانواده_دوستدار_فرزند
#قسمت_دوم
گذشت تا اینکه سال ۱۴۰۲ به صورت خدا خواسته و یهویی من فهمیدم باردارم، اولش که متوجه شدم یک روز کامل گریه میکردم و میگفتم من طاقت خوابیدن و استراحت دوباره ندارم و وقتی رفتم سونوگرافی خدا خدا میکردم دیگه دوقلو نباشه.😂
وقتی تاریخ بارداری ام رو چک کردم متوجه شدم وقتی که برای میلاد امام رضا جان به مشهد رفته بودم، باردار شدم.
از امام رضا جان خواستم بهم کمک کنن و اصلا نفهمم چطوری این بارداری به پایان میرسه و هر چی سختی و اذیت سر بارداری قبلی کشیده بودم سر این بارداری فراموش کنم که خداروشکر خداوند و امام رضای عزیزم صدام رو شنیدن به طوری که من حتی به مسافرت شمال هم رفتم اونم توی ۶ ماهگی😂
خیلی دوست داشتم خداوند بهم یه دختر هدیه بده که طعم دختر داشتن هم بچشم اما مصلحت خداوند چیز دیگری بود و بهم یه پسر شیرین و دوست داشتنی به اسم آقا امیررضا هدیه داد که هر لحظه و هر جا خدا رو شاکرم که سه دسته گل صحیح و سالم بهم عطا کرده.
امیدوارم بتونم سربازانی برای امام زمانم تربیت کنم. امیدوارم که هرکس چشم انتظار اولاد هست خداوند منان به حق این شب های عزیز دامان شون رو سبز کنه و طعم شیرین مادری رو همه بچشند.😍
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۱۶۰
#فرزندآوری
#تحصیل
#سختیهای_زندگی
#خانواده_دوستدار_فرزند
متولد ۷۰ هستم، سال ۹۳ با پسرخاله م عقد کردم و بلافاصله ارشد قبول شدم دانشگاه شیراز. یک سال و نیم عقد بودیم و طبق قاعده باید سال ۹۵ درس من تمام میشد.
تابستان ۹۴ عروسی کردیم و من هر هفته از شیراز میومدم اصفهان و دوباره برمی گشتم شیراز سر درسهام، پایان نامه م خیلی طول کشید و دفاع از اون یک سال عقب افتاد.
همه دوستانم پایان نامه ها رو تمام کرده بودند و من دلم لک می زد برای بچه دار شدن. حتی یک بار که با همسرم رفته بودیم مشهد، ایام تولد حضرت زهرا بود، اونجا با هم تصمیم گرفتیم اولین دخترمان زهرا باشه و اولین پسرمان علیرضا. دوسال از عروسی ما گذشته بود و من عاشق بچه بودم اما به خاطر درس و اینکه تو آزمایشگاه ژنتیک فعالیت می کردم، اجازه نداشتم باردار بشم.
تا اینکه بلاخره آزمایشات مربوط به پایان نامه م تمام شد و با اینکه هنوز درسم تمام نشده بود از شوق برای بچه باردار شدم.
هنوز باید شیراز می رفتم و برمی گشتم که لکه بینی شروع شد، ویار هم که نگم، حاضر بودم هر روز سرم بزنم اما اسم غذا جلوم نیارن. پدرم که خدا خیرشون بده، منو خوابیده با ماشین میبردن شیراز تا کارهامو انجام بدم و برمی گردوندن. با هزار التماس از خداوند که بچه سقط نشه، این سه ماه گذشت.
خطر سقط که تمام شد، نوبت به آزمایش غربالگری رسید. سونو گفت رگ پشت گردن بچه کلفت هست، احتمال سندرم میدادن، منم چون تو آزمایشگاه ژنتیکی فعالیت داشتم خیلی ترسیدم. یک هفته از این دکتر به اون دکتر، هر روز گریه و دعا، ماه رمضان بود و توسل کردم به کریم اهل بیت و رفتم پیش یک فوق تخصص.
بهم گفتن خانوم چرا دیر اومدی، اگه مشکل داشته باشه ۴ ماه رو رد کردی و نامه سقط نمیدن. منم گفتم من اصلا نمیخوام سقط کنم، خانوم دکتر با دیدن سونو و بقیه آزمایش ها نامه دادن که احتمال سندرم کمه و خداروشکر آرامش به خونه ما برگشت.
روز دفاع، من ۹ ماهه باردار بودم و با کل خانواده و ساک زایمان رفتیم شیراز، که اگه بچه شیراز دنیا اومد آماده باشیم😄 اساتید هم میگفتن به شما باید دوتا مدرک بدیم چون دو نفری اومدین دفاع😅 دو هفته بعداز دفاع، دخترم زهراسادات در مهرماه ۱۳۹۶ به دنیا اومد.
قبل از بارداری دخترم، همسرم بیکار شده بودن و کلی بدهکار بودیم، همینکه متوجه شدم باردارم، همسرم رفتن سرکار ولی تا بدهکاری ها رو بدیم پول خرید گوشت رو تو این چند ماه نداشتیم، ولی شکر خدا خیالمون از کار راحت بود.
دخترم خیلی به من وابسته بود و وقتی دوساله شد واقعا تنهایی تو خونه اذیت بود. از خداوند بچه بعدی رو خواستیم و خداروشکر زود باردار شدم. اما ایام کرونا شروع شد. دوباره ویار شدید و خطر سقط. رفتم بیمارستان، اوایل هفته ۷ بودم. سونوگرافی گفت این بارداری پوچه. میگفتن باید دکتر فردا صبح بیاد و احتمالا باید سقط کنی. با اصرار و رضایت شخصی از بیمارستان زدم بیرون و دو هفته استراحت کردم، هفته ۱۰ دوباره رفتم سونو و صدای قلب دختر کوچولوم رو شنیدم.
تو بارداری دختر دومم شرایط کاری همسرم بهتر شده بود، هرچند چون کارمند بقیه بودن خیلی فشار روشون بود. دیگه غربالگری هم نرفتم، و دختر دومم، فاطمه ضحی سادات، مرداد ۱۳۹۹ دنیا اومد.
از اصفهان به چهارمحال بختیاری کوچ کردیم، اینجا هوا عالی، طبیعت بکر و ما رفتیم به فکر بچه سوم، و تو سفر اربعین متوجه شدم باردارم. همینکه باردار شدم همسرم هم شغلش مغازه داری محصولات خوراکی سالم شد. دیگه آقای خودش و نوکر خودش و اینکه تو ایام بارداری کلی محصولات سالم و مقوی بود که من بتونم استفاده کنم.
از مستأجری با بچه کوچیک خسته شده بودم و از خدا خواستم یه خونه قسمت ما بشه که چند سالی نخواهیم جا به جا بشیم که پدرم هم اومدن شهری که ما زندگی می کنیم، یه خونه دو طبقه خریدن و الان مستاجر پدرم هستیم.
الحمدلله تو بارداری سوم ویار کمتر بود اما اول ماه هفتم، خطر زایمان زودرس داشتم🥲به همین دلیل من سه ماه تو بستر استراحت کردم و بچه های کوچیکم مدام پیش مادرم بودن.
هرچند خودم از اینکه بار زندگیم به دوش مادر افتاده بود خیلی اذیت بودم اما همیشه شاکر خداوند بودم که پیشم هستن و دخترام جاشون امنه.
آقا پسرمون، سید علیرضا، هم اردیبهشت ۱۴۰۲ به دنیا اومد. از بس دخترام به من وابسته بودن و اذیت میشدم از این شدت وابستگی، با امام زمانم عهد کردم اگه این پسر مثل دخترا اذیت نکنه، بعدی رو به خاطر گل روی امامم زودتر میارم.
الحمدلله امام دعام رو شنید و من الان همزمان با تولد دو سالگی پسرم، سه ماهه باردارم و به امید لطف پروردگار که به بچه هام رحم کنه و اینبار کمتر اذیت بشیم.
هرچند الان ویار داره اذیتم می کنه و مدام فشارم پایینه، اما الحمدلله به نگاه امامم یقین دارم، چون تا الان که برکت و نظر لطفشون رو تو لحظه لحظه زندگیم دیدم.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۲۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#اشتغال
#خانواده_دوستدار_فرزند
#حرف_مردم
#عمل_برگشت
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_اول
فرزند سوم خانواده و متولد ۵۹ هستم. دختر پر شر و شوری بودم که سال ۷۸ در سن ۱۹ سالگی با همسرم که دانشجو بودن ازدواج کردم، یه ازدواج ساده اما پر از شادی😍
بعد از گذشت ۳ماه از ازدواجمون متوجه خبرایی شدیم و با مراجعه به آزمایشگاه دیدیم که بله حدسم درسته و قراره مادر و پدر بشیم. از خوشحالی همسر جان و اطرافیان نگم دیگه تا اینکه بعد از ۲ماه و نیم خبر تصادف پدر و مادر همسرم رو تلفنی بهم دادن و اولین شوک بزرگ به من وارد شد و بعد از دیدن اونها توی آمبولانس و سر و صورت خونی شون شوک دوم وارد شد و بعد از اون راهی بیمارستان شدم و اولین تجربه ی حس شیرین مادر شدن رو از دست دادم.
بعد از کورتاژ حالم خیلی گرفته بود و دوست داشتم بیشتر تنها باشم و گریه کنم ولی خوب خانواده ام حسابی پشتم بود و از این مرحله گذر کردم.
بعد از گذر از دوران نقاهت بخاطر دانشجو بودن همسرم در تهران به ایشون ملحق شدم. در اونجا به ادامه تحصیل پرداختم. سال ۸۱ تو خونه ما پر شد از خبر شادی و امید یه توراهی که قرار بود به زندگی ما شادی و نشاط بده.
زندگی به همون شیرینی ادامه داشت تا اینکه وسط ماه مبارک رمضان بعد از افطار متوجه شدم که نی نی جان عجله دارن برای اومدن و با همسر جان راهی بیمارستان شدیم ولی چون پسر عجولم یه ماه زودتر می خواست به جمع ما بپیونده و اون بیمارستانی که خواستیم بریم انکوباتور خالی نداشتن مجبور شدیم به بیمارستان دیگه مراجعه کنیم.
همسرم به چند بیمارستان زنگ زد که همه جوابشون این بود که یا دستگاه رو نداریم یا داریم ولی دستگاه خالی نیست ولی از اونجایی که توکلمون به خدا زیاد بود با معرفی یکی از دوستان با بیمارستان مادران تماس گرفتیم بعد از اطمینان از خالی بودن دستگاه رفتیم اونجا.
خانم دکتر لباف که دکتر بسیار حاذق و معتقدی بودن خودشون رو به بیمارستان رسوندن، تو این فاصله شرایط طوری شده که باید سزارین می شدم و اینکار رو خانم دکتر انجام دادن و کوچولوی من برای یه هفته رفت تو دستگاه.
برکت حضور پسرم خیلی زیاد بود از خونه ی کوچیکی که مستاجر بودیم به خونه ی بزرگتر رفتیم و بعد از ۹ ماه به شهر خودم برگشتیم و خونه پدرم ساکن شدیم تا همسرم کار پایان نامه اش رو انجام بده و به ما ملحق بشه.
دو سال از تولد پسرم می گذشت که متوجه شدم خدا عنایت ویژه اش شامل حالمون شده و قراره پسرم صاحب برادر بشه، ته دلم خیلی راضی نبودم چون اون زمان شعار دو تا کافیه بود و فاصله سنی کم کار خطای بزرگی به حساب می اومد😔 مخصوصا اینکه باید میرفتم مرکز بهداشت و اونجا مدام با وسایل مختلف سعی در کنترل جمعیت داشتن😁 ولی خدا کمکم کرد و بخاطر این نعمت بزرگ شکرگزار شدم.
پسر دومم بخاطر بی مسئولیتی و کم کاری دکتر به روش سزارین به دنیا اومد. یه پسر بسیار زیبا و پرانرژی که دلبری می کرد😍 بعد از تولدش، همسرم معاون عمران دانشگاه شد و خونه بزرگتر و شرایط بهتر ولی خوب در دو سالگی پسرم برگشتن به تهران بخاطر مسائلی، شرایط مالی ما یه کم تغییر کرد ولی چون مسائل مالی برامون مهم نبود در کنار هم خوش بودیم.
سال ۸۶ دوباره حال و هوام عوض شد و متوجه مهمان کوچولوی دیگه شدم ولی اونم خیلی زود رفت.
سال ۸۷ خبری خوش دوباره تو خونه مون شادی آورد و بعد از برگشتن به شهر خودمون دختر نازم در کمال ناباوری اطرافیان و کادر درمان طبیعی به دنیا اومد😘
البته همون موقع هم کادر و مردم نازنین دست از سرزنش من برنمی داشتن ولی ما تصمیم خودمون رو گرفته بودیم هر چند این حرفها خیلی آزارم میداد و گاهی جواب بعضیهاشون رو می دادم و می گفتم صبر کنید یه زمانی میشه که به من حسرت میخورید ولی این حرف تقریبا همه ی آدمای اطرافم بود.😢
با حضور دخترم،خونه مستاجری مون بزرگتر و نزدیک خونه مادرم شد ولی با تشنج دخترم در دو ماهگی و ایست قلبی و تنفسی که به لطف خدا نزدیک بیمارستانی که برده بودیم اتفاق افتاد این شیرینی تبدیل به ناراحتی و غم و غصه شد ولی بازم خدا پشت و پناهمون بود و دخترم رو با وجود اینکه دکتر گفته بود دخترتون ۲۴ ساعت اکسیژن به مغزش نرسیده و احتمالا زنده نمونه یا اگه بمونه عقب مانده دهنی میشه سالم و تندرست بهمون برگردوند.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۲۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#اشتغال
#خانواده_دوستدار_فرزند
#حرف_مردم
#عمل_برگشت
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_دوم
همسرم همیشه من رو تشویق می کرد به اینکه برای تدریس اقدام کنم و با اصرارهای ایشون من شدم مربی در یک موسسه و بعدازظهرها وقتم با سر و کله زدن با بچه های ناز پر می شد و پسر بزرگم که حالا برای خودش مرد کوچیکی بود میشد مسئول نگهداری خواهر و برادرش😘
حالا دیگه بچه ها هم از زیاد بودن تعدادشون استقبال می کردن و با دعاها و خواهش هاشون از من می خواستن بازم خواهر یا برادر بیارم.
با تقاضای مدام بچه ها فرزند چهارم هم در سال ۹۰ و بطور طبیعی بدنیا اومد یه پسر مهربون و قشنگ که با وجود بیماری کلیوی که برام بعد زایمان پیش اومد، باز هم خوشحالی ما رو تحت الشعاع قرار نداد.
این فرشته کوچولو هم برای خانواده برکات زیادی داشت؛ حالا دیگه هم مامان چهارتا فسقلی بودم، هم درس می خوندم، هم مربی بودم. کمکها و پشتیبانیهای خانواده ام، همسرم و قبول مسئولیت بچه ها توسط پسر بزرگم کار رو برام راحت تر می کرد و تونستم درسم رو تموم کنم.
تو خونه دوباره زمزمه داشتن خواهر یا برادر شنیده می شد😊 و بچه ها تو کتابهای درسی شون که ازشون می خواست آرزوهاشون رو بگن داشتن یه نی نی تو خونه رو از خدا می خواستن پس برآورده نکردن دعاشون بی انصافی بود😉
فرزند پنجمم در سال ۹۳ متولد شد. پسر ناز و فرز و مهربون و بعد از یک هفته بخاطر شرایط جسمی و بیماریم مرخص شدیم و چون قبل از زایمان حس می کردم توانایی بارداری دیگه ای ندارم برای همین تصمیم گرفتم عمل بستن لوله ها رو هم انجام بدم پس باید سزارین می شدم و این کار رو کردم😞
هرچند از سرزنشهای کادر و مردم خاطره خوبی نداشتم ولی بعد از چند سال که بدنم ریکاوری شد و حضرت آقا توصیه به فرزندآوری داشتن و درخواستها و التماسهای مدام بچه هام برای داشتن فرزند دیگه تو خانواده به این فکر افتادم که چرا این کار رو کردم و پشیمون از این کار عذاب وجدان اومد سراغم...
به فکر افتادم شرایط رو تغییر بدم و رفتم برای پیگیری کار ولی خوب کرونا مانع این کار شد و دو بار برای انجام عمل توبوپلاستی اقدام کردم ولی شرایط کرونایی اون رو به تعویق می نداخت تا اینکه بالاخره عید امسال تونستم اینکار رو انجام بدم. با اینکه عمل سختی بود و تقریبا ۳ ساعت طول کشید ولی از این کارم راضی بودم و به این امید هستم که خداوند دوباره من رو لایق موهبت الهی خودش قرار بده و دامن ما رو به فرزندی صالح و سالم برای سربازی آقا جانمون سبز کنه ان شاالله.
از همه شما خواننده های عزیز می خوام که هم در فرزندآوری و هم تمام زندگیتون برای خودتون زندگی کنید نه برای راضی نگه داشتن دیگران چرا که راضی کردن دیگران کار سخت و غیر قابل اجراست و بعد پشیمونی و حسرت به بار میاره.
در آخر از همه شما می خوام که برای تمام زوجهای عزیزی که در آرزوی فرزند هستن دعا کنید که ان شاالله خدا کلی بچه سالم و صالح نصیبشون کنه😊🤲
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از آرشیو بارداری
#استاد_ابوترابی
📌اجتناب از فرزندآوری از ترس سرزنش اطرافیان، راهکارها، بایدها و نبایدها
💥خواست خدا و پیامبر (ص) بر همه خواسته ها غلبه دارد
اگر کسی نگاهش آسمانی باشد، میداند که خداوند این خواسته را از او دارد و از مواردی است که خدا از مومنین میخواهد که هدف آفرینش که همان آوردن انسانهاست، این را استمرار ببخشند و برای آن اجر زیادی قرار داده است. بنابراین، وقتی که خدا بخواهد، دیگر سایر مردم هم اگر نخواهند، در این قبال نباید به حساب بیاوریم. این در حدیث هست [و] قانون آفرینش هست که کسانی که به جهت ترس از حرف مردم کاری کنند که موجب خشم خدا بشود و موجب رضایت افرادی از مخلوقین، خدا کاری خواهد کرد که آنها منفور بشوند و بالعکسش هم باز حدیث هست که کسی اگر به خاطر خدا کاری انجام میدهد، خدا به او عزت میبخشد
و اما بُعد دیگری، بُعد عاطفی پیوند قلبی مومنین با رسول خداست. فرمودند که ازدواج کنید – نتاکهوا – فرزند بیاورید – تناسلوا – پر فرزند باشید – تکاثروا – بعد فرمودند: اما علمتم انی ابهاهی بکم الامم یوم القیامة ولو بالسقط؟ این جمله خیلی مهم است. آیا نمیخواهید بفهمید؟ آیا نمیخواهید بدانید که «من» به همین کثرت فرزندان شما، به تعدد فرزندان شما، به چند فرزندی بودن شما افتخار می کنم. این در قبال بعضی از بهرههای مادی است و خواسته های دیگران و بعضی از زحمات. یعنی همین جمله که حضرت میفرمایند آیا نمیخواهید متوجه شوید که من دارم از شما می خواهم، این خواسته پیامبر عزیز [صلی الله علیه و آله] میتواند بر همهی خواسته های دیگران و حتی خواستههای نفسانی خودتان غلبه بکند.
💥دوران افتخار به کمفرزندی به سرعت در حال گذر است.
از مباحث جامعهشناختی و روانشناختی این است که حقیقت وجود انسان و روانِ انسان خواهان فرزندان متعدد است و این تأثیرات زمانی و بعضی از mode های اجتماعی است که تکفرزندی را انتخاب میکند یا تمایل به راحتطلبی است.
اما از آن زمانی که ارزش فرزند و چندفرزندی بودن دارد تبلیغ میشود، آنچه که در این سالیان به عنوان یک افتخار محسوب میشد، یعنی کمفرزندی یا بیفرزندی، سد آن، یخ آن در حال ذوب شدن و خرد شدن هست. یعنی سرعت تغییر اندیشههای اجتماعی خیلی زیاد است. و الان زنان بسیاری هستند که به چندفرزندی [بودن] خودشان افتخار میکنند.
💥پدربزرگها و مادربزرگها مانع تولد انسان و یا باعث قتل جنین نشوند.
والدینی که مانع فرزند آوردن فرزندان خودشان میشوند، به عبارتی پدربزرگها و مادربزرگهای کم و بیش ناآگاه یا بیرحم هستند که چه بسا باعث سقط و قتل جنینهای مختلفی میشوند یا ... مانع پا به عرصهی وجود گذاشتن انسانهای دیگری میشوند. البته اینها خودشان معمولاً چون متعلق به نسل پیشین هستند، چندفرزندی هستند و از بهرهی آن بهرهمند میشوند. یعنی کم و بیش، آنها توسط فرزندان – دختران و پسران – متکثر و متعدد نگهداری و سرپرستی میشوند.
آنها باید یک مقدار بینش شان را باز کنند، افق دیدشان را گستردهتر کنند. چرا؟ از این جهت که فرزندان آنها که الان مثلاً در پایان سنین جوانی هستند، نیاز به فرزند سوم و چهارم دارند. چون فرزند اول و دوم تقریبا در اوایل میانسالی ازدواج میکنند و وارد تحصیلات عالیه میشوند و در کانون گرم خانواده حضور فیزیکی چندانی ندارند. فرزندان سوم و چهارم هستند که همچنان زمینهی گرمابخشی به خانواده را فراهم میکنند.
💥با پدربزرگ و مادربزرگ درگیر نشوید.
با پدر و مادرهای بزرگتر یعنی پدربزرگها و مادربزرگها در این زمینه جر و بحثی که حالت درگیری و جدل کلامی باشد، این را کنار بگذارند اما میتوانند با بیان منطقی مثل اینکه: ما به این توافق رسیدیم که یک فرزند دیگر داشته باشیم، حالا دوتا هستند، میشوند سه تا. نمیخواهد روی فرزندانِ زیادی بحث کنید. و یا اینکه اگر زمینهی اقناع در چنین والدینی نیست، اساساً بحثی نکنند
و گاهی ممکن است از یک روشهای رفتاری هم استفاده کنند. معمولاً پدربزرگها و مادربزرگها از دیدن نوهها بهرهمند میشوند. حالا اگر ده روز، دو هفته، یک ماه آنها را نبینند، به شدت دلگیر میشوند. رؤیت و مشاهده و گفتگو و در آغوش گرفتن نوهها برای آنها گاهی لذتبخشتر از فرزندان خودشان است که الان بزرگ شدهاند.
حالا اگر ٢٠ روز، یک ماه، پدربزرگها را محروم کنند از دیدن نوهها، به یک بهانهای، کار داشتن، گرفتار بودن، سفر بودن و آنگاه وقتی والدین گله میکنند، به آنها گفته بشود که چطور شما نمیتوانید اینها را یک ماه نبینید، خوب من در آینده وقتی یکی یا دوتا بچه دارم، اساسا وقتی اینها بروند، هیچگاه آنها را نخواهم دید و خانه ما نیز از وجود نوهها خالی خواهد بود
٢٢/١١/١۴٠١
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#خانواده_دوستدار_فرزند
#جامعه_دوستدار_کودک
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
.
#پیام_مخاطبین
✅ این تفکر منقضی شد...
سخن این دوست عزیزمون با بزرگترها خیلی به حق و به جاست واقعا نسل جوون و پدر و مادرهای جوون نسل ما، به حمایت فکری، عاطفی، عملی و حتی گاها مالی بزرگترهاشون نیاز دارن برای انجام این وظیفه ی جهادی بزرگی که به دوششون هست.
اما خواستم بگم خواهر عزیزم صرف نظر از حرف و حدیث ها، به خودت نگاه کن، به لطفی که شامل حالت شده و بی دردسر ۳ فرشته از وجود خودت توی این دنیا داری که لحظه لحظه با وجودشون با مهر و دلسوزی شون زندگیت رو پر از معنی و عشق میکنن و دقیقه های عمر و زندگیت عبادت پروردگار محسوب میشه و ان شاءالله توی سن بالا و کهولت عصای دست مهربانی برات هستن و از اون مهمتر ان شاءالله ۳ شیعه ی امیرالمؤمنین به شیعیان اضافه کردی و ان شاالله قراره یار آقامون باشن.
اضافه کن بهش این مطلبو که برای جوون نگهداشتن کشور عزیزمون قدم برداشتی، علاوه بر اینها از تنهایی و بی کسی نسل خودت جلوگیری کردی😊
عزیزم من خودم مادر ۳ تا گل پسرم و خداوند رو بسیار بسیار شاکرم بابت این نعمتهای الهی ولی دائم به خودم میگم ان شاالله خداوند منو لایق بدونه و دوتا گل دختر بهم هدیه بده.☺️ تا منم همدم و همزبون و دلسوز داشته باشم (خداییش دختر یه جور دیگه دلسوز پدر و مادره♥️)
الانم بسیار خوشحال باش و به خودت افتخار کن که برای بار چهارم داری تاج مادری برسرت میذاری😍 با توکل به خدا و اعتماد به نفس کامل برو جلو و هر کسی هم چیزی گفت فقط یه لبخند بزن و به درستی کار خودت ایمان داشته باش که همین افراد ۱۰ سال دیگه به اشتباه خودشون پی میبرن و با حسرت به تو و زندگی شادت نگاه میکنن.
اگرم لازم دیدی توضیحی بدی بگو بچه ی زیاد دوست داریم به هزارو یک دلیل☺️
برای رضایت خدا و اهل بیت
برای سربازی آقا
برای افزایش نسل شیعه
برای جوون موندن کشورم
برای لبیک به امر رهبرم
برای شادی خونمون
برای تنها نموندن خودم و همسرم در آینده
برای تنها نبودن بچه هام توی بچگی
برای بی کس نبودن بچه هام توی آینده
برای سلامتی بدن خودم
برای خیر و برکت معنوی و مادی و .....
عزیزم هر شب سوره ی واقعه رو با اعتقاد راسخ به رزاقیت پروردگار بخون که بسیار روزی رو وسیع میکنه.
نکته ی آخر اینکه، دور و اطرافیان شما از قافله عقبن، دوره ی تفکر دوتا کافیست خیلی وقته منقضی شده.😁
#خانواده_دوستدار_فرزند
#جامعه_دوستدار_کودک
#دوتا_کافی_نیست
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۴۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#خانواده_دوستدار_فرزند
#قسمت_اول
من متولد ۷۵ هستم و همسرجان که پسر خاله ام هستن متولد ۶۶، ما سال ۹۳ به صورت سنتی ازدواج کردیم (فامیل بودیم اما سالی یک بار رفت و آمد داشتیم.)
خلاصه که گذشت تا سال ۹۴ اون موقع اربعین حسینی توی پاییز بود. آبان ماه همسرجان برای اولین بار میخواستن با برادرشون مشرف بشن🥰 من هم خیلی دلم میخواست برم و خیلی بی تابی میکردم😭(غافل از اینکه حکمت خداوند چیز دیگریست)اما همسرم میگفتن من امسال میرم راه و چاه رو یاد میگیرم، سال بعد شما رو میبرم، من هم قبول کردم و چون در اقدام بارداری بودم به همسرم گفتم پس وقتی چشمت به ضریح ارباب خورد ازشون یه فرزند سالم و صالح بخواه اگر پسر بود انشاالله اسمش رو حسین میذاریم گفتن حتما...
همسرم رفتن، بنده هم موقعی که همسر سفر بودن خونه ی پدرم بودم و دوره ماهیانه ام طبق معمول عقب افتاده بود😐 مادرم هم هی اصرار میکرد که حامله ای😂 من هم گفتم نیستم.
وقتی همسر اومدن و مهمان داری ما تموم شد من هنوز دوره ام شروع نشده بود و بسیار گرمم میشدو گُر میگرفتم، اونم توی زمستون🤣
گاهی هم حالت تهوع داشتم اما عادی بود برام تا اینکه یه شب زیر دلم به شدت تیر کشید و درد بدی گرفت مادرم شروع به غر زدن کرد که بهت میگم حامله ای، گوش نمیدی، من هم یه بی بی چک از قبل داشتم برداشتم و همون موقع تست زدم و گفتم الان بهت ثابت میکنم من حامله نیستم که دست از سر من برداری😅اما تست من مثبت شد و بسیار کمرنگ 🥰
مامان گفت دیدی بهت میگم گوش نمیدی
زنگ زدم و به همسرجان که محل کار بودن اطلاع دادم خيلی عادی گفت مبارکه😉
گذشت تا رفتم سونوگرافی و دکتر گفت پنج هفته و دو روز هست یک کیسه و یک جنین میلیمتری مامانم چون همش برای من دعا میکرد دوقلو بیارم پرسید دوقلو نیست؟ دکتر گفت من یک جنین میبینم اگر هم دوقلو بشه با تاخیر هست و توی سونوگرافی بعدی مشخص میشه.
گذشت تا ۹ هفته رفتم برای سونوی ضربان قلب، وقتی دکتر شروع کرد به مادرم گفت برید فیش دوقلویی بگیرید دو تا بچه هستن😍 (سونوگرافی های دوقلویی هزینه اش دو برابر هست) آخر سونو بهم گفت یه هماتوم کوچیک یک سانتی پشت جفت داری به دکترت حتما بگو. وقتی به دکتر گفتم گفت نگران نباش چون شیاف پروژسترون استفاده میکنی جذب میشه.
گذشت تا غربالگری اول رسید وقتی رفتم برای سونو یادم رفت بپرسم هماتوم چی شده و اومدم (اینم بگم دکتر از ابتدای بارداری بهم گفت استراحت کنم چون علائم سقط داشتم و وقتی فهمیدیم دوقلو هستن استراحت من مطلق شد😔)
یک هفته بعد از غربالگری یک دفعه احساس کردم چیزی دفع شد. شروع کردم به گریه کردن و جیغ زدن... خلاصه که رفتم سونوگرافی و دیدیم بله هماتوم یک سانتی شده هشت سانت و از جفت تغذیه کرده بود و رشد کرده بود و بنده یک هفته توی بیمارستان بستری شدم.😔
وقتی جواب سونو رو دکترم دیده بود به مادرم و همسرم گفته بودن احتمال هفتاد درصد سقط میشه اما به خودش نگید که روحیه اش رو از دست نده، همسرم به شدت ناراحت بودن که مامانم بهشون میگن توکل به خدا ،تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمی افته برو و دست به دامن ائمه شو.
خلاصه که همسرم سفره ی حضرت ابوالفضل نذر میکنن که انشاالله دوقلوهای ما صحیح و سالم بمونن برامون و پدرم هم برای حضرت علی اصغر شیر نذری میدن و...
بعد از یک هفته چون منزل مادرم طبقه چهارم بود و پله زیاد داشت بنده به منزل مادرشوهرم رفتم و به ایشون زحمت دادم.
خیلی دوران سختی بود چون حتی دستشویی هم نمیتونستم برم و حتی حمام هم اجازه نداشتم برم.
توی هفده هفتگی عمل سرکلاژ انجام دادم که از زایمان زودرس یا سقط جلوگیری بشه
و این دوران سخت گذشت تا سوم مرداد سال ۹۵، دوقلوهای ما آقا امیرحسین و آقا امیرعلی به دنیا اومدن و تازه اول ماجرای ما بود.
به خاطر کولیک بسیار شدیدشون ، مجبور شدم نقل مکان کنم به خونه ی مادرم، تا ۶ ماه ما خواب کافی نداشتیم. شاید توی ۲۴ ساعت من ۴ ساعت میخوابیدم.
خلاصه که دوقلوها انقدر من و کل خانواده ی خودم و همسرم رو اذیت کردن که همه بهم میگفتن دیگه بسه دیگه بچه نیار😂
خودم هم از بچه و حتی از صدای گریه ی بچه متنفر شده بودم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۴۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#خانواده_دوستدار_فرزند
#قسمت_دوم
گذشت تا اینکه سال ۱۴۰۲ به صورت خدا خواسته و یهویی من فهمیدم باردارم، اولش که متوجه شدم یک روز کامل گریه میکردم و میگفتم من طاقت خوابیدن و استراحت دوباره ندارم و وقتی رفتم سونوگرافی خدا خدا میکردم دیگه دوقلو نباشه.😂
وقتی تاریخ بارداری ام رو چک کردم متوجه شدم وقتی که برای میلاد امام رضا جان به مشهد رفته بودم، باردار شدم.
از امام رضا جان خواستم بهم کمک کنن و اصلا نفهمم چطوری این بارداری به پایان میرسه و هر چی سختی و اذیت سر بارداری قبلی کشیده بودم سر این بارداری فراموش کنم که خداروشکر خداوند و امام رضای عزیزم صدام رو شنیدن به طوری که من حتی به مسافرت شمال هم رفتم اونم توی ۶ ماهگی😂
خیلی دوست داشتم خداوند بهم یه دختر هدیه بده که طعم دختر داشتن هم بچشم اما مصلحت خداوند چیز دیگری بود و بهم یه پسر شیرین و دوست داشتنی به اسم آقا امیررضا هدیه داد که هر لحظه و هر جا خدا رو شاکرم که سه دسته گل صحیح و سالم بهم عطا کرده.
امیدوارم بتونم سربازانی برای امام زمانم تربیت کنم. امیدوارم که هرکس چشم انتظار اولاد هست خداوند منان به حق این شب های عزیز دامان شون رو سبز کنه و طعم شیرین مادری رو همه بچشند.😍
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۶۰
#فرزندآوری
#تحصیل
#سختیهای_زندگی
#خانواده_دوستدار_فرزند
متولد ۷۰ هستم، سال ۹۳ با پسرخاله م عقد کردم و بلافاصله ارشد قبول شدم دانشگاه شیراز. یک سال و نیم عقد بودیم و طبق قاعده باید سال ۹۵ درس من تمام میشد.
تابستان ۹۴ عروسی کردیم و من هر هفته از شیراز میومدم اصفهان و دوباره برمی گشتم شیراز سر درسهام، پایان نامه م خیلی طول کشید و دفاع از اون یک سال عقب افتاد.
همه دوستانم پایان نامه ها رو تمام کرده بودند و من دلم لک می زد برای بچه دار شدن. حتی یک بار که با همسرم رفته بودیم مشهد، ایام تولد حضرت زهرا بود، اونجا با هم تصمیم گرفتیم اولین دخترمان زهرا باشه و اولین پسرمان علیرضا. دوسال از عروسی ما گذشته بود و من عاشق بچه بودم اما به خاطر درس و اینکه تو آزمایشگاه ژنتیک فعالیت می کردم، اجازه نداشتم باردار بشم.
تا اینکه بلاخره آزمایشات مربوط به پایان نامه م تمام شد و با اینکه هنوز درسم تمام نشده بود از شوق برای بچه باردار شدم.
هنوز باید شیراز می رفتم و برمی گشتم که لکه بینی شروع شد، ویار هم که نگم، حاضر بودم هر روز سرم بزنم اما اسم غذا جلوم نیارن. پدرم که خدا خیرشون بده، منو خوابیده با ماشین میبردن شیراز تا کارهامو انجام بدم و برمی گردوندن. با هزار التماس از خداوند که بچه سقط نشه، این سه ماه گذشت.
خطر سقط که تمام شد، نوبت به آزمایش غربالگری رسید. سونو گفت رگ پشت گردن بچه کلفت هست، احتمال سندرم میدادن، منم چون تو آزمایشگاه ژنتیکی فعالیت داشتم خیلی ترسیدم. یک هفته از این دکتر به اون دکتر، هر روز گریه و دعا، ماه رمضان بود و توسل کردم به کریم اهل بیت و رفتم پیش یک فوق تخصص.
بهم گفتن خانوم چرا دیر اومدی، اگه مشکل داشته باشه ۴ ماه رو رد کردی و نامه سقط نمیدن. منم گفتم من اصلا نمیخوام سقط کنم، خانوم دکتر با دیدن سونو و بقیه آزمایش ها نامه دادن که احتمال سندرم کمه و خداروشکر آرامش به خونه ما برگشت.
روز دفاع، من ۹ ماهه باردار بودم و با کل خانواده و ساک زایمان رفتیم شیراز، که اگه بچه شیراز دنیا اومد آماده باشیم😄 اساتید هم میگفتن به شما باید دوتا مدرک بدیم چون دو نفری اومدین دفاع😅 دو هفته بعداز دفاع، دخترم زهراسادات در مهرماه ۱۳۹۶ به دنیا اومد.
قبل از بارداری دخترم، همسرم بیکار شده بودن و کلی بدهکار بودیم، همینکه متوجه شدم باردارم، همسرم رفتن سرکار ولی تا بدهکاری ها رو بدیم پول خرید گوشت رو تو این چند ماه نداشتیم، ولی شکر خدا خیالمون از کار راحت بود.
دخترم خیلی به من وابسته بود و وقتی دوساله شد واقعا تنهایی تو خونه اذیت بود. از خداوند بچه بعدی رو خواستیم و خداروشکر زود باردار شدم. اما ایام کرونا شروع شد. دوباره ویار شدید و خطر سقط. رفتم بیمارستان، اوایل هفته ۷ بودم. سونوگرافی گفت این بارداری پوچه. میگفتن باید دکتر فردا صبح بیاد و احتمالا باید سقط کنی. با اصرار و رضایت شخصی از بیمارستان زدم بیرون و دو هفته استراحت کردم، هفته ۱۰ دوباره رفتم سونو و صدای قلب دختر کوچولوم رو شنیدم.
تو بارداری دختر دومم شرایط کاری همسرم بهتر شده بود، هرچند چون کارمند بقیه بودن خیلی فشار روشون بود. دیگه غربالگری هم نرفتم، و دختر دومم، فاطمه ضحی سادات، مرداد ۱۳۹۹ دنیا اومد.
از اصفهان به چهارمحال بختیاری کوچ کردیم، اینجا هوا عالی، طبیعت بکر و ما رفتیم به فکر بچه سوم، و تو سفر اربعین متوجه شدم باردارم. همینکه باردار شدم همسرم هم شغلش مغازه داری محصولات خوراکی سالم شد. دیگه آقای خودش و نوکر خودش و اینکه تو ایام بارداری کلی محصولات سالم و مقوی بود که من بتونم استفاده کنم.
از مستأجری با بچه کوچیک خسته شده بودم و از خدا خواستم یه خونه قسمت ما بشه که چند سالی نخواهیم جا به جا بشیم که پدرم هم اومدن شهری که ما زندگی می کنیم، یه خونه دو طبقه خریدن و الان مستاجر پدرم هستیم.
الحمدلله تو بارداری سوم ویار کمتر بود اما اول ماه هفتم، خطر زایمان زودرس داشتم🥲به همین دلیل من سه ماه تو بستر استراحت کردم و بچه های کوچیکم مدام پیش مادرم بودن.
هرچند خودم از اینکه بار زندگیم به دوش مادر افتاده بود خیلی اذیت بودم اما همیشه شاکر خداوند بودم که پیشم هستن و دخترام جاشون امنه.
آقا پسرمون، سید علیرضا، هم اردیبهشت ۱۴۰۲ به دنیا اومد. از بس دخترام به من وابسته بودن و اذیت میشدم از این شدت وابستگی، با امام زمانم عهد کردم اگه این پسر مثل دخترا اذیت نکنه، بعدی رو به خاطر گل روی امامم زودتر میارم.
الحمدلله امام دعام رو شنید و من الان همزمان با تولد دو سالگی پسرم، سه ماهه باردارم و به امید لطف پروردگار که به بچه هام رحم کنه و اینبار کمتر اذیت بشیم.
هرچند الان ویار داره اذیتم می کنه و مدام فشارم پایینه، اما الحمدلله به نگاه امامم یقین دارم، چون تا الان که برکت و نظر لطفشون رو تو لحظه لحظه زندگیم دیدم.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۷۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#لوپوس
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_خداخواسته
#سختیهای_زندگی
#خانواده_دوستدار_فرزند
سال ۶۳ با همسرم ازدواج کردم و حاصل این ازدواج دو ختر و یک پسر هست. دختر اولم سال ۶۴ بدنیا اومد و سال ۶۹ پسرم و سال ۷۱ دختر آخرم بدنیا اومد
ولی این ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم قصه زندگی دختر اولم نسیم هست. اون بعد دیپلم در سال ۸۲ به عقد پسر یکی از خانواده همسرم دراومد و در سال ۸۳ عروسی کرد.
دخترم ۱۹ سال داشت و داماد ۲۰ ساله بود. من بعد از چند ماه به دخترم گفتم هم تو کم سن هستی و هم همسرت پس فعلا بچه دار نشید ولی دخترم با خجالت و خنده گفت مامان من حامله هستم. خلاصه اینکه هم خوشحال شدم و هم نگران بودم.
بارداری دخترم به خوشی و راحتی میگذشت تا هفته ۳۴ که درد داشت. به دکتر مراجعه کردیم اولش دکتر گفت محاله درد زایمان باشه ولی وقتی معاینه کرد گفت درسته بچه داره بدنیا میاد و چون تو سونو قبلی بند ناف دور گردن بچه پیچیده بود، مجبور شدن سزارین کنن.
دختر خوشگل مون بدنیا اومد و من در سن ۳۷ سالگی اولین نوه نازمو بغل کردم. این بهترین هدیه ای بود که خدا بهم داده بود. الینا اسم نوه نازم شد.
الینا وقتی ۵ ساله شد روی بدن دخترم کبودی زیاد دیده میشد و ما نگران بودیم نزدیک به یک ماه دکتر آزمایش و....ادامه داشت. یکی میگفت مشکوک به سرطان خون یکی دیگه... خلاصه آزمایش آخری که از مغز استخوان دادن معلوم شد دختر لوپوس داره و دکتر تاکید کرد اصلا باردار نشه که این بیماری شعله ور میشه.
دخترم تحت درمان قرار گرفت که بگذریم ما چه ها کشیدیم وقتی الینا ۱۰ساله شد من خیلی نذرونیاز کردم که دوباره دخترم بتونه باردار بشه تا اینکه مرداد سال ۹۴ دخترم آزمایش داد و جواب مثبت بود. (البته با مشورت با دکتر روماتولوژی خیلی آزمایش داده بود که بیماری کنترل شده و از بند ناف به بچه انتقال پیدا نکنه ) و دوباره در هفته ۳۴ علی نوه دوم من بدنیا اومد و خداروشکر هم حال مادر و هم حال بچه خوب بود.
خلاصه اینکه دیگه دکتر به دخترم گفت فکر بچه دار شدن رو کلا از سرت بیرون کن و اینطور شد که کلا گفتن دیگه بچه نمیخوایم ولی از اونجایی که خدا بخواد کار نشد نداره، سال ۱۴۰۳ دختر معده درد شدید داشت و هرچه میخورد بالا میآورد.
آخر رفت آزمایش داد که شاید میکروبی چیزی تو معدش رفته ولی در کمال ناباوری دیدیم دخترم دوباره بارداره...
وقتی بهم گفت که ناخواسته باردار شده، گفتم تورو خدا سقطش نکنی، گفت نه خودم و نه همسر اصلا به سقط راضی نیستیم. البته اینم بگم چند روز هم خودش و هم شوهرش تو شوک بودن ولی بلاخره خودشونو جمع وجور کردن، گفتن حتما حکمتی داشته.
با دکترش تماس گرفت و دکتر براش آزمایش تخصصی نوشت. وقتی آزمایش جوابش اومد معلوم شد از نظر بیماری هیچ مشکلی نیست و خدارو شکر ۲۰ فروردین ۱۴۰۴ دخترمون ارغوان خانوم ناز بازم مثل بارداریهای قبلی دخترم این دفعه تو هفته ۳۴ بدنیا اومد و حال مادروبچه هردو خوبه خداروهزاران بار شکر...
البته یه نوه دختری از پسرم و یه نوه دختری هم از دختر کوچیکم دارم. شاکرم به درگاه پروردگارم به خاطر بچه های خوبم عروس خوبم و دامادای خوبم و نوه های نازم...
امیدوارم تو این دنیا کسی بدون بچه نباشه البته به همه گفتم به دوست آشنا فامیل بچه زیاد نعمته.
حق نگه دارتون باشه انشالله
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#پیام_مخاطبین
✅ تجربه ۱۲۰۹ و بازخورد شما...
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#ویار_بارداری
#خانواده_دوستدار_فرزند
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075