eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
16.7هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
✅ این دوره رایگان مکالمه عربی مورد تایید هست. باتوجه به تحولات منطقه، کسانی که زبان عربی بلد باشند یک گام بلند از دیگران جلو هستند. ♨️سریع ثبت‌نام کن تا مهلتش تموم نشده 👇 https://eitaa.com/joinchat/392560975Cfd96b41e4b
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۲۰ متولد ۶۷ هستم و ساکن تهران، سال اول دانشگاه، به همسرم، که تک فرزند بودن، جواب مثبت دادم، ما خانواده ای ۴ فرزندی و دختر اول خانواده بودم. پدرم روی هم کفو بودن تاکید داشتن که الان بعد از سالها زندگی مشترک، دعاگوی پدرم هستم چون اصل خیلی مهمی در زندگی زناشویی هست و ما الحمدالله از لحاظ فرهنگی، اقتصادی و عقیده ای خیلی نزدیک بهم هستیم. سال سوم دانشگاه باردار شدم، در اثر فعالیتهای زیاد و بدو بدو ها در دانشگاه، در سه ماهگی سقط داشتم ولی چون خیلی تعلل داشتم برا پایان بارداری، به نظر پزشکان به بافت داخلی رحم آسیب رسید و پزشک بیمارستان به مادرم گفتن که دخترتون دیگه باردار نمیشه، دنیای مادرم تیره شده بود. شوهرم تک فرزند بود و اطرافیان منتظر تولد فرزند ما بودن😔 ولی از اول شروع بارداری تا پایان بی فرجام آن، همسرم یکبار کمتر از گل بهم نگفتن و خیلی دلداری بهم میدادن، منم فقط گریه... 😭 چند ماهی به اصرار من، دنبال درمان بودم و هر ماه آزمایش که گفته شد، انجام دادم، تا اینکه یکباره قبل آزمایش، شوهرم تصمیم گرفتن به زیارت امام رضا علیه السلام بریم هر چه اصرار کردم اول بریم آزمایش، قبول نکردن، راهی سفر شدیم. از نظر مالی خیلی ضعیف بودیم، هر دو دانشجو، تابستان همسرم کار می‌کردن و پس انداز، زمستان و وقت تحصیل خرج می کردیم. با اینکه هر دو خانواده مرفه بودن، هر کدام فکر می‌کردن خانواده مقابل هوای اقتصادی ما رو دارن و... حمایتی آنچنانی نداشتیم، راست و حسینی، در طول هفت هشت سال اول زندگی، هیچ لباس جدیدی، رستورانی یا..... نداشتیم ولی هر دو قانع و شاد بودیم و مسائل مادی برامون اولویتی نداشت.☺️ از ذخیره غذایی خانه، به مشهد بردیم. اونجا پخت پز ساده ای داشتیم، اتاقی کوچک گرفتیم ولی خیلی عشقولانه برامون گذشت.... در مشهد فقط یک لیوان شیر موز خریدیم اون هم تو هوای سرد و دونفری😌 لحظات معنوی خوبی در حرم داشتیم، برنامه ریزی می‌کردیم ظهر ها برای تلاوت قرآن و شب نماز جعفر طیار و... خلاصه بعد مشهد، آخرین آزمایش رو دادم و شوهرم دیگه اجازه ادامه درمان ندادن... بعد از مدتی، برای بار دوم باردار شدم، وقتی نتیجه آزمایش بارداری رو برای پزشکم که مذهبی هم بودن، بردم خشکش زد، عینکش رو برداشت و فوتی کرد و روند مراقبت های دوران بارداری رو شروع کردن. مادرم بعد از اولین نتیجه سونوگرافی، نذر گوسفندی که به نیت حضرت ابالفضل علیه السلام کرده بودن، قربانی کردن، و به تصمیم شوهرم تا هفت ماهگی بارداری رو از اقوام دورتر مخفی نگه داشتیم، چون حرف و حدیث زیادی داشتن فکر می‌کردن چه خبره، رفاه اقتصادی کامل و دانشگاه میرن و... الحمدالله فرزند اولم در بیمارستان عمومی و با بیمه بستری بدنیا اومدن، بسیار زیبا و خوشبو 🌺 خیلی سخت گذشت، خیلی حمایت از طریق مادرامون نمیشدیم چون فکر میکردن از پس بچه ی بسیار نا آروم بر می آییم، شایدم هر مادری فکر می‌کرد، مادر همسر به کمک ما می آید.😚 فرزند دومم، بعد از سه سال بدنیا اوم، این فرزند رو هم تا آخر هشت ماهگی بارداری، اقوام اطلاعی نداشتن، از لحاظ مالی یکم تکون خوردیم با قسط و فروختن زمینی( درمهریه ام) دور افتاده از شهر، با کلی کلنجار با پدرشوهرم به علت اینکه آینده دارد و حالا زود است، نا گفته نماند منظور از آینده،١۵ سال بعد میشد😅 خلاصه خونه فسقلی خریدیم و اولین سرمایه زندگی ما شد. سه سال بعد فرزند سومم بدنیا اومد، دیگه نق نق همه، از جمله خانواده ام در آمده بود که شما دیگه چرا؟ مگه قدیمی هستید سه فرزند پسر برا چی می‌خواهید؟ ولی با برنامه ریزی قبلی سه سال بعد فرزند چهارم ما نیز بدنیا اومد، یه دختر ناز... همسرم همچنان در حال تحصیل دکترا هستن و اهل خیر... تابستان ها به سفرهای جهادی میریم، سر سفره مون نیازمندان را مهمان می‌کنه، ماهی چهار میلیون دریافتی داریم ولی با برکته، از پس اندازه ای مون قرض الحسنه به دوستان میدیم، فرزندانی که تربیت کردیم هم نسبت به هم سنی هاشون با تجربه و اهل خیر هستن الحمدالله همه ی این رزق های دنیوی و اخروی را از توکل زیاد بخدا و توسل هفتگی با برنامه روضه خانگی همسرم با فرزندانم در خانه داریم، هر موقع شرایط مادی یا خدا نکرده بیماری پیش بیاد، وضو می‌گیریم، حدیث کسا می‌خونیم، بعد روضه، با بچه ها گرگم به هوا و بازی هیجانی می‌کنیم تا جذابیت دعا حفظ بشه... چهار کلمه ی توکل، توسل، برنامه ریزی و قناعت رمز موفقیت ما در زندگی ست❤️🌺 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
آخر این میجان خانم کار دستم داد 😜😋 با کلیپای آشپزی در طبیعتش عاشق آشپزی شدم 😅👌 لامصب آشپز فقط شمالیا 😁 نازِ شصتشون که همه ی فوت و فنارو یاد میدن😁 بیا 😍👇 🧕https://eitaa.com/joinchat/946471758Ccf0980a357 ༼ つ ◕_◕ ༽つ🍪 صدای کلیپاش موقع آشپزی واسِ هر زنی مثِ تراپی روح میمونه🥺 بیا☝️
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
اگر عاشق آشپزی روســتایی در طبیعت هستی بیا اینجا🌱😍 آموزش بیش از 70 مدل غذای اصیل شمالی😋👇 https://eitaa.com/joinchat/946471758Ccf0980a357 همراه با روزمـ‍ـرگی و بــازار گردی های گیــلانِ زیـبا😍 https://eitaa.com/joinchat/946471758Ccf0980a357
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۲۱ متولد سال ۶۵ هستم، در یک خانواده که ۵تا دختر و ۳ تا برادر بودیم به دنیا آمدم، ته تغاری خونه بودم، من از خواهرزاده و برادرزاده م کوچکتر هستم و همبازی من بیشتر اونا بودند. سال ۸۲ به روش سنتی همسر جان از یک شهر دیگه به خواستگاری من اومدن، من خیلی درسم خوب بود و دوست داشتم درس بخونم برای همین یکی از اصلی ترین شروطم ادامه تحصیل بود. همسرم در ۱۶ سالگی پدرشون رو از دست داده بودند و همه مخارج به عهده خودشون بود. بعد از ۷ ماه در سال ۸۳ عروسی گرفتیم، اومدیم طبقه دوم خونه مادر شوهرم که خودمون با وام ازدواج که اون موقع ۶۰۰ هزار تومان بود، ساخته بودیم. خونه مون فقط یه چهار دیواری بود با یک جهزیه خیلی ساده... سال اول پیش دانشگاهی ثبت نام کردم، اوایل خیلی برام سخت بود، هم از خانواده دور شده بودم و صبح باید ناهار میذاشتم میرفتم مدرسه تا وقتی برمیگشتم خونه حاضر باشه، بالاخره گذشت و من کنکور دادم و قبول نشدم چون به خاطر شرایط مالی سخت، حتی یک کتاب تست هم نتونستم بگیرم، بعد از ناکامی به این نتیجه رسیدم که بچه بیارم و خدارو شکر خیلی زود حامله شدم. اون موقع نمیدونستم ولی از پا قدم پسرم تو حاملگی ما خیلی از کارای خونه رو انجام دادیم و ماشین لباسشویی و تلویزیون و جارو برقی و خیلی چیزای ریز دیگه رو هم خریدیم پسرم تیر ۸۵ با سزارین بدنیا اومد به خاطر مریضی پدرم، مادرم فقط تا ۷ روز تونست پیشم باشه البته جاری های عزیزم بودن. ما حالا کل خونه رو تکمیل کرده بودیم و ماشین هم خریده بودیم، بعد از ۴ سال دوباره باردار شدم با این تفکر که دوتا بچه در جوانی داشته باشم و تمام😞 اردیبهشت ۹۰ پسر دومم به دنیا اومد ولی شرایط مالی مون بد بود، شوهرم اخراج شده بود و من خیلی ضعیف شده بودم یادم تو اون ۱۰ روز دوبار از حال رفتم، این بار مادرم اصلا نتوست بیاد و کل زحمت رو خواهر عزیزم کشید. بر این باور بودم که دوتا کافیه و شروع کردم به ادامه تحصیل و مدرک کاردانی گرفتم و هرچی مادرم و بقیه میگفتن بچه بیار، گوشم بدهکار نبود، چند وقتی هم مادرشوهرم آلزایمر گرفته بود و شرایط سختی بود، ایشون رو بهونه میکردم و میگفتم چه جوری بدون آرامش، حامله بشم. مادر شوهرم فوت کردن و ما به خاطر مسائل وراثتی اون خونه رو فروختیم و با هزار وام و قرض یک خونه دیگه خریدیم، همون ایام با کانال شما آشنا شدم و حالا خیلی پشیمان بودم که ۱۰ سال به بهانه های مختلف بارداری رو عقب انداخته بودم سال ۹۹ بود و کرونا و شوهرم به دلیل اینکه تو رستوران کار می‌کرد دوباره تعطیل شده بود و اصلا راضی نمیشد ولی من این دفعه خیلی اصرار میکردم و مطمئنم بودم که خدا روزیش رو میده با التماس و گریه همسرم قبول کردن و ماه رمضان سال ۴۰۰ باردار شدم. این دفعه خیلی خوشحال بودم، چون دو دفعه قبلی از روی اجبار یا یک جور وظیفه ولی این دفعه فقط به خاطر رضای خدا و لبیک گفتن به نایب امام زمان😊 ویار این دفعه کمی سخت بود و همسر جان حمایت چندانی نمی‌کردن و می‌گفتن خودت خواستی و خودت هم تحمل کن، تو ۷ ماهگی وقتی رفتم سونوگرافی و گفت اینم پسره، خیلی گریه کردم و ناراحت بودم و از مطب مستقیم رفتم خونه یکی از دوستام که خیلی منو آروم کرد و بعدش توبه کردم و سجده شکر به جا آوردم. امان از حرف مردم که می‌گفتند بازم پسر شد بعد از ۱۰ سال و خیلی نیش و کنایه های دیگه از همون اول بارداری ما که حتی بیمه تامین اجتماعی نداشتیم، بیمه تکمیلی هم شدیم و این دفعه تو بیمارستان خصوصی، دی ماه ۴۰۰ پسرم به دنیا اومد واقعا حس زیبایی بود. پسرام خیلی خوشحال بودن، این بار چون پدر عزیزم فوت کرده بودن، مادرم از قبل زایمانم اومد پیشم تا ۴۰ روزگی کنارم بود با وجود اینکه این پسرم خیلی بد خواب بود و اذیت می‌کرد ولی اصلا ناراحت نبودم و میگفتم خودم خواستم، واقعا با خودش شادی و شور رو به خونه ما آورده بود، برادراش خیلی دوستش دارن و خیلی کمک حالم بودن و هستن و همسر جان هم چهار ماهگی پسرم ازم معذرت خواهی کرد به خاطر حرفی که تو حاملگی همیشه بهم می‌گفت که خودت خواستی☺️ علاوه بر روزی معنوی پسرم با خودش روزی مادی زیادی آورد، طوری که ما بعد از دوسال که تازه خونه خریده بودیم و یک عالمه قسط داشتیم، تو مهر امسال هم یک واحد خونه نقلی دیگه هم خریدیم و اصلا باورمون نمیشه چه جوری تونستیم دوباره خونه بخریم. الان هردو مون پشیمون هستیم که چرا خودمون رو از این نعمت بزرگ محروم کرده بودیم، من از همون روز تو بیمارستان همش دارم تو گوش همسرم می‌خونم که به نیت ۵ تن ۵ تا بچه میخوام. واقعا پشیمونم که تو سال های جوانی و درست وقتی که به رفاه نسبی رسیده بودم، تعلل کردم. از همه اعضای کانال التماس دعا دارم تا بتونم سربازان امام زمان رو خوب تربیت کنم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از Satamad
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشغول چه کار مهمی هستی که نماز نمیخونی؟! 👇🏻عضو شوید و همراه بمانید... 🔹ساتاماد @satamad
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
کلیپی تأثیر گذار که شاید اولین باره میبینی 👆 کامل ببین و تا میتونی پخشش کن 👇 @satamad
کانالی که هر زن و شوهری باید داشته باشه🥰👇 https://eitaa.com/joinchat/1296695702Cb7f9909e41
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۲۱ 👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
نام کودکم را نمی دانم... سه سال پیش بود. بعد از مدت‌ها چشم انتظاری، منتظر تولدی پسری بودم که نامش علی بود. خوشحال و سرمست از این هدیه الهی بودم که روزیِ طفل از غیب رسید و منزلی بزرگ‌تر با قیمتی مناسب پیدا شد. از ابتدای دی‌ماه شروع کردیم به اسباب کشی تا شب سیزدهم دی ماه، تا نیمه شب در حال تمیز کردن و کار کردن بودیم. خسته بودیم اما خوشحال از اتمام کارها. بی اطلاع از وقایع آن شب، به خواب رفتم، لحظه‌ای که با آرامش چشم‌هایم را بستم، نمی‌دانستم حاج قاسم شهید شده، در دنیایی از نادانسته‌ها، غرق خواب شدم. غرق خواب... صبح بود که طبق عادت، اخبار را چک می‌کردم. خبری سهمگین سیلی‌ محکمی به صورتم زد. غرق در بهت و حیرت بودم. یعنی همه خبرگزاری ها دروغ می‌گفتند؟ این اتفاق نمی‌توانست راست باشد... واقعا حاج قاسم پر کشیده بود؟ نه ممکن نبود. باور نمی کردم... به یکباره کوهی از غم سراسر وجودم را فرا گرفت، جسمم دیگر تاب نگهداری طفلکم را نداشت. لحظاتی که تمام ایران پای تلویزیون بودند تا شاید بشنوند خبر دروغ بوده، در بیمارستان با چشمانی گریان، پسرم را به دنیا آوردم و در آغوش گرفتم. لحظه‌ای که پرستار پرسید: «خوشحالی؟» هرگز از ذهنم پاک نمی‌شود. مگر آن روز می‌شد خوشحال بود؟! من سراسر غصه بودم. پرسیدند نام کودک چیست؟ من از سال‌ها قبل طفلم را علی صدا کرده بودم ولی آن روز جواب دادم نمی دانم. من نام کودکم را نمی‌دانم. اما ندایی از اعماق وجودم نام قاسم را فریاد می‌زد. فریاد می‌زد و اشک می‌ریخت. فرزندم نام گرفت تا شاید حاج قاسم دیگری بشود برای وطن، برای رهبر، برای مقاومت وقتی تمام ایران، شهر به‌ شهر حاج قاسم را بدرقه می‌کرد، من از شیره جانم به قاسمم می‌نوشاندم و نفرت و خشم از استکبار و ستمگر را در وجود فرزندم، پرورش می دادم. حالا امروز سه‌ سال است که نام حاج قاسم در خانه ما پرتکرارترین واژه است. سه سال گذشته، زمانی به اندازه زندگی پسرم قاسم... و من همچنان در حال تورق هر کتابی هستم که عطر حاج قاسم دارد. شاید راز مادرش را روزی بفهمم. راز قاسم پروری... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075