❣#سلام_امام_زمانم❣
💕#سلام_پدر_مهربانم💕
همہعمر برندارمـ سَر از این خُمارِمستۍ
ڪہ هنوز مننبودمـ ڪہ تُـو در دلمـ نشستۍ..
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
سلام رفقا ✋
#روزتون_بخیر😊
🌹سلام بر ابراهیم 🌹
#پارت92
سلاح کمری
آخرین روزهای سال ۱۳۶۰ بود. با جمعآوری وسائل و تحویل سلاحها، آماده حرکت به سمت جنوب شدیم. بنا به دستور فرماندهی جنگ، قرار است عملیات بزرگی در خوزستان اجرا شود. برای همین اکثر نیروهای سپاه و بسیج به سمت جنوب نقل مکان کردهاند.
گروه اندرزگو به همراه بچههای سپاه گیلان غرب عازم جنوب شد. روزهای آخر، از طرف سپاه کرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهیم هادی یک قبضه اسلحه کلت گرفته و هنوز تحویل نداده است؟
ابراهیم هر چه صحبت کرد که من کلت ندارم بی فایده بود. گفتم: ابراهیم، شاید گرفته باشی و فراموش کردی تحویل دهی؟ کمی فکر کرد و گفت: یادم هست که تحویل گرفتم. اما دادم به محمد و گفتم بیاره تحویل بده. بعد پیگیری کرد و فهمید سلاح دست محمد مانده و او تحویل نداده. یک هفته قبل هم محمد برگشته تهران.
آمدیم تهران، سراغ آدرس محمد. اما گفتند: از اینجا رفته. برگشته روستای خودشان به نام کوهپایه در مسیر اصفهان به یزد. ابراهیم که تحویل سلاح برایش خیلی اهمیت داشت گفت: بیا با هم بریم کوهپایه.
شب بود که به سمت اصفهان راه افتادیم. از آنجا به روستای کوهپایه رفتیم. صبح زود رسیدیم. هوا تقریب سرد بود، به ابراهیم گفتم: خب، کجا باید بریم!
------
گفت: خدا وسیله سازه، خودش راه رو نشان میده.
کمی داخل روستا دور زدیم. پیرزنی داشت به سمت خانه اش می رفت. او به ما که غریبه ای در آن آبادی بودیم نگاه می کرد. ابراهیم از ماشین پیاده شد. بلند گفت: سلام مادر.
پیرزن هم با برخوردی خوب گفت: سلام جانم، دنبال کسی می گردی؟! ابراهیم گفت: ننه، این ممد کوهپائی رو میشناسی؟!
پیرزن گفت: کدوم محمد!؟ ابراهیم جواب داد: همان که تازه از جبهه برگشته، سنش هم حدود بیست ساله
پیرزن لبخندی زد و گفت: بیایید اینجا، بعد هم وارد خانه اش شد. ابراهیم گفت: امیر ماشین رو پارک کن. بعد با هم راه افتادیم.
پیرزن ما را دعوت کرد، بعد صبحانه را آماده کرد و حسابی از ما پذیرایی نمود و گفت: شما سرباز اسلامید، بخورید که باید قوی باشید.
بعد گفت: محمد نوه من است، در خانه من زندگی می کند. اما الان رفته شهر، تا شب هم بر نمی گردد.
ابراهیم گفت: ننه ببخشید، این نوه شما کاری کرده که ما را از جبهه کشانده اینجا!
پیرزن با تعجب پرسید: مگه چیکار کرده؟! |
ابراهیم ادامه داد: اسلحه کلت را از من گرفته، قبل از اینکه تحویل دهد با خودش آورده، الان هم به من گفتند: باید آن اسلحه را بیاوری و تحویل دهی. پیرزن بلند شد و گفت: از دست کارهای این پسر! ابراهیم گفت: مادر خودت رو اذیت نکن. ما زیاد مزاحم نمیشیم.
پیرزن گفت: بیایید اینجا! با ابراهیم رفتیم جلوی یک اتاق، پیرزن ادامه داد: وسایل محمد توی این گنجه است. چند روز پیش من دیدم یک چیزی را آورد و گذاشت اینجا. حالا خودتان قفلش را باز کنید.
#سلام_بر_ابراهیم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5031🔜
#ارسالی_کاربر
سلام
روزتون بخیر
خداقوت🍃🌸
وفات حضرت ام البنین تسلیت🏴🖤
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
گفتین با اینکه زیاد درس میخونین اما
نتیجه لازم را بدست نمیارین !😭
بچها بخاطر اشتبـاهاتی هست مرتکـب
میشید؛ مثل پیچوندنِ قسمتای سخت،
وعدهیِ دوره کردن، وسواس مطالعاتی
و موارد دیگه که خودتـون بایـد ضعف
هاتون رو شناسایی کنین.
هـمـه اینـا بـا بـرنـامه ریـزی صحیـح و
سمـاجت تـو اجـرای دقیـق اون قابـل
حل هست💙🗒. .
#درسخوان 44
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5032🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭─━─━─• · · ·
#استوری | #story📱
.
.
وفـــات امالـــعـــــبــاس
حــضـــرت امالــبــنـــیــن﴿س﴾
بــرتــمــام شــیــعــیــان تسلیت🖤
#ام_البنین #مادر_ادب
🏴| #وفات_حضرت_ام_البنین
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5033🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
مجموعهی تصویری #مولتی_ویتامین 💊
{ قسمت هشتم؛ رمزگشایی یک معجزه! }
چرا ما از بعضی چیزها، یا بعضی آدما، خوشمون میاد و نسبت بهشون رغبت داریم؟
و نسبت به بعضی چیزا، یا بعضی از آدما، حتی بدون شناخت قبلی، ناخودآگاه حس دافعه داریم؟
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5034🔜
👌 البته یه نکته ریز این وسط وجود داره.
به خیلی ها تا گفته میشه در مورد دنیا فکر نکن خیال میکنه منظور اینه که دست از کار و تلاش و پول دراوردن و سیاست و این جور چیزا بکشه!
در حالی که اینطور نیست.
🔶 شما مثلا اگه توی بقالی داری کاسبی میکنی فکرت این باشه که داری رزق و روزی مردم رو میرسونی و مولا رو خوشحال میکنی.
🔵 اگه داری خونه داری میکنی همش فکرت این باشه که داری درجات خودت رو توی بهشت بالاتر میبری و به اهل بیت نزدیک تر میکنی...
✅ هر کاری دنیایی که انجام میدی "نگاهت به آخرت باشه".
🎁💰 نگاهت به آخرت باشه و میلیاردی پول در بیار، بهترین خرج ها رو برای دیگران بکن و بیشترین کمک های مالی رو انجام بده. ماشین و خونه خوب بگیر به یاد قیامت و...
دست به هر کاری که میزنی همش به آخرتت نگاه کن
🌹 خودت رو هر لحظه در مقامات مختلف بعد از مرگ ببین
از زمانی که آدم داخل قبر میذارن تا برزخ و بعدش صحرای محشر و قیامت و بعد هم ان شالله بهشت...💗💞
همش توی اونجاها قدم بزن...
چه حااالی میده...😊🌹💕
✅ یه روایت دیگه هم والا نمیدونم بگم یا بذارم برای بعد؟
خیییلی جالبه! خییلی کاربردیه توی زندگی
💢 چقدر ماها چوب میخوریم توی زندگیمون به خاطر اینکه این موضوع رو رعایت نمیکنیم....😒
فعلا این باشه
ان شالله روایت رو برای جلسه بعد تقدیم میکنم.
فقط خواهش میکنم اصرار نکنید😊👌🏼
این شعر رو همیشه توی ذهنتون داشته باشید
آب کم جو تشنگی آور به دست....✔️
با ما همراه باشید👇👇👇
#کنترل_ذهن
#پای_درس_استاد
#درس_شصت_وهشت
#قسمت_دوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5035🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣#سلام_امام_زمانم ❣
💕#سلام_پدر_مهربانم💕
چہ انتظارِ عظیمۍ نشستہ در دلِ ما
همیشہ منتظریمـ و ڪسۍ نمۍآید...!
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
سلام بروی ماهتون رفقا ✋
#صبح_بخیر😊
🌹سلام بر ابراهیم🌹
#پارت93
ابراهیم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسایل کسی رفتن خوب نیست!
پیرزن گفت: اگر می توانستم خودم بازش میکردم. بعد رفت و پیچ گوشتی آورد. من هم با اهرم کردن، قفل کوچک گنجه را باز کردم.
در گنجه که باز شد اسلحه کمری داخل یک پارچه سفید روی وسائل مشخص بود. اسلحه را برداشتیم و بیرون آمدیم.
موقع خداحافظی ابراهیم پرسید: مادر، چرا به ما اعتماد کردی!؟ پیرزن جواب داد: سرباز اسلام دروغ نمیگه. شما با این چهره نورانی مگه میشه دروغ بگید!
از آنجا راه افتادیم. آمدیم به سمت تهران در مسیر کمربندی اصفهان چشمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. گفتم: آقا ابرام، یادته سرپل ذهاب به آقائی فرمانده توپخانه ارتش بود که خیلی هم تو عملیات ها کمکمون میکرد.
گفت: آقای مداح رو میگی؟ گفتم: آره، شده فرمانده توپخانه اصفهان، الان هم شاید اینجا باشه.
گفت: بریم دیدنش. رفتیم جلوی پادگان ماشین را پارک کردم. ابراهیم پیاده شد. به سمت دژبانی رفت و پرسید: سلام، آقای مداح اینجا هستند؟
دژبان نگاهی به ابراهیم کرد. سرتا پای ابراهیم را برانداز نمود؛ مردی با شلوار کردی و پیراهن بلند و چهرهای ساده، سراغ فرمانده پادگان را گرفته!
من جلو آمدم و گفتم: اخوی ما از رفقای آقای مداح هستیم و از جبهه آمدیم. اگر امکان دارد ایشان را ببینیم.
دژبان تماس گرفت و ما را معرفی کرد. دقایقی بعد دو تاجیپ از دفتر فرماندهی به سمت درب ورودی آمد. سرهنگ مداح به محض دیدن ما، ابراهیم را بغل کرد و بوسید. با من هم روبوسی کرد و با اصرار، ما را به دفتر فرماندهی برد. بعد هم ما را به اتاق جلسات برد. حدود بیست فرمانده نظامی داخل جلسه بودند.
-----------
آقای مداح مسئول جلسه بود. دو تا صندلی برای ما آورد و ما هم در کنار اعضای جلسه نشستیم. بعدهم ایشان شروع به صحبت کردن
دوستان، همه شما من را می شناسید. من چه قبل از انقلاب، در جنگی ۹ روزه، چه در سال اول جنگ تحمیلی مدال شجاعت و ترفیع گرفتم.
گروه توپخانه من سخت ترین مأموریتها را به نحو احسن انجام داد و در همه عملیاتهایش موفق بوده. من سختترین و مهمترین دوره های نظامی را در داخل و خارج کشور گذرانده ام.
اما کسانی بودند و هستند که تمام آموخته های من را زیر سؤال بردند. بعد مثالی زد که: قانون جنگ های دنیا می گوید؛ اگر به جایی حمله می کنید که دشمن یکصد نفر نیرو دارد، شما باید سیصد نفر داشته باشی. مهمات تو هم باید بیشتر باشد تا بتوانی موفق شوی. بعد کمی مکث کرد و گفت: این آقای هادی و دوستانش کارهائی می کردند که عجیب بود.
مثلا در عملیاتی با کمتر از صد نفر به دشمن حمله کردند، اما بیش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند و یا اسیر می آوردند. من هم پشتیبانی آنها را انجام می دادم.
خوب به یاد دارم که یکبار می خواستند به منطقه بازی دراز حمله کنند. من وقتی شرایط نیروهای حمله کننده را دیدم به دوستم گفتم: این ها حتماً شکست میخورند.
اما در آن عملیات خودم مشاهده کردم که ضمن تصرف مواضع دشمن، بیش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند؟
یکی از افسران جوان حاضر در جلسه گفت: به آقای هادی، توضیح دهید که نحوه عملیات شما به چه صورت بوده، تا ما هم یاد بگیریم؟
ابراهیم که سر به زیر نشسته بود گفت: نه اخوي، ما کاری نکردیم. آقای مداح زیادی تعریف کردند، ما کارهای نبودیم. هر چه بود لطف خدا بود.
#سلام_بر_ابراهیم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5036🔜
عادات درسۍِ کوچک؛ براۍ موفقیت ꧇)
#موفقیت مجموعهای از تلاش هایِ
کوچک روزانه است🏋🏻♂📚!
#درسخوان 45
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5037🔜
برایِ انسانهای موفق در هفته، هفت امروز
وجود داره و برای انسانهای ناموفق، هفت
فردا ! تفاوتهای کوچک، نتیجههایِ بزرگی
به بار میاره👩🏻🎓📜.