eitaa logo
نفوس مطمئنه
379 دنبال‌کننده
914 عکس
590 ویدیو
80 فایل
🌸🍃﷽🍃🌸 تقدیم به روح همه شهدا خصوصا شهید فاطمی رفاقت با شهدا https://eitaa.com/fatemi48/279 داستانهای شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280 روایتگری https://eitaa.com/fatemi48/979 🌸🌸🌸 @a_f_133
مشاهده در ایتا
دانلود
38.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️فیلمی از سال ۱۳۶۶ مربوط به تشییع و تدفین شهید بزرگوار «مجید نمازی» به همراه صحنه هایی از لبخند زیبای ایشان فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi48/281
🔸مسئولیت پذیری در شرایط خاص 🔹شهید محمد محمد زاده دلوئي، دوران ابتدایی را در همان روستای دلویی گذراند و پس از آن در دوران راهنمائی ترک تحصیل کرد. اواخر دوران ابتدایی او مصادف بود با اوایل انقلاب که در تظاهرات شرکت می‌کرد از ۱۵ سالگی وارد بسیج شد . بیشتر اوقات خود را در بسیج می‌گذراند شبها بعد از نماز دوستان را برای نگهبانی به پادگان می‌برد و افراد را تقسیم می‌کرد. کسانی که از خودش کوچکتر بودند خودش به جای آنها به نگهبانی می‌رفت. وی دوران سربازی را در کردستان ،حلبچه و اسلام آباد گذراند. 🔹با شروع جنگ تحمیلی ،دفاع از میهن و کشورش را از همه چیز مهمتر می‌دانست او به جبهه علاقه زیادی داشت. آرزویش شهادت بود تا اینکه در سن ۱۹ سالگی از طریق سپاه پاسداران، به عنوان سرباز وظیفه به جبهه اعزام شد. در جبهه بسیار دوست داشت که در انبار تدارکات باشد و به همین خاطر به مدت ۶ ماه ، مسئول تدارکات بود و سپس او را برای کشف اطلاعات به سومار بردند. فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi48/281
. 🌿🕊🌿🕊﷽🕊🌿🕊🌿 🌷 🟢 تحلیل خاطره‌‌ زیبا از امر به معروف و نهی از منکر 😍 به دوستانش می‌گفت: بیائید برای هم باشیم، هر عیبی من دارم شما به من بگید، من هم اگر چیزی دیدم به شما میگم ☺️ هر چند وقتی هم میومد سراغ تک تک دوستانش و به اونها می‌گفت: فلانی عیبهای من رو بگو، میشه یک خورده عیبهای من رو بهم بدی🥲 البته خودش به طور مستقیم حرفی نمیزد، یا میخوند یا ، گاهی هم یا قصه ای تعریف میکرد تا خود شخص پی به اشتباهش ببره🤗 چقدر زیبا!😍😍😍 ✨️ روایتی که از ائمه معصومین علیهم السلام داریم: 🌟المُومنُ مرآتُ المُومنِ، مومنان آینه یکدیگرند.🌟 من رو یاد جمله ای از می‌اندازه که ایشون می‌فرمایند، در کتابشون هم نوشتند: 📗 وقتی میخوای امر به معروف و نهی از منکر بکنی، مثل آینه باش!🪞 آینه داد نمیزنه، آینه آبروتو نمی‌بره، آینه زشتی صورتت رو "بزرگ نمایی" نمیکنه، همون چه که هست رو میگه☝️ 🪞آینه وقتی زشتی و اشتباهت روبه تو نشون میده، در کنارش هم به زیبائیها، محاسن و خوبیها رو هم نشون میده😊 🔴 آینه وقتی از جلوش رد شدی و رفتی دیگه در غیاب تو، پشت سر تو عیبهات رو به دیگران نشون نمیده و فقط به خودت نشون میده ❗️ این روایت زیبای المُومنُ مرآتُ المُومنِ، رو در زندگی برادرانه با دوستانش جاری و ساری کرده بود ... هر چند وقت هم میومده و می‌گفته؛ میشه عیبهای من رو به من تذکر بدید؟🥲 🦋 قطعا ایشون با این کار رو میکرده، اما عزیزان بدون خلوص نیت هم این کار رو انجام بدیم، میدونید باعث چی میشه؟ باعث میشه فضای رو در جامعه بالاببریم🙋🏻‍♂ آستانه صبر و تحمل مردم در مقابل انتقاد و تذکر بالاتر بره و پیدا کنن 💢اونوقت پس فردا که من برم به اون رفیقم بدم، میبینه که آقا این همون آدمیه که در این دو سه ماه گذشته، ۶ بار اومده به من گفته فلانی عیبی در من ندیدی؟ 🙄 فلانی نقاط منفی من رو بگو، نقطه منفی‌های من، نقطه کورهای من، بالاخره ظلمات من، جاهایی که می‌بینی اشتباهاتی دارم، بگو. حالا اومده خودش داره به من تذکر میده، خب پس اشکال نداره، این یک فرهنگه😌👌 🟡👌یعنی ایشون و میکردن🙂 🌿 خودشون هم وقتی می‌خواستن بدن، خیلی مستقیم تذکر نمی‌دادن، گفتن معمولا با یک حدیثی، آیه ای، یا یک قصه ای نقل میکردن که شخص به اشتباهش پی ببره... 🔵 هر چند که تاکید علما خصوصاً بر این هست که ، اون جاهایی که تذکر مستقیم اثرش بیشتره، مستقیم بگید! ✔️ یعنی لفظ، امر و نهی و اینها باشه، ولی خب روش ، روش ، روش و آیه هم در جای خودش میتونه خیلی پرکاربرد و سازنده باشه، مخصوصا در مواجهه با آشنایان و ...😉🤗 فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi48/281
دا.pdf
8.76M
🌹کتاب زیبای « دا » خاطرات سیده زهرا حسینی ، روایتی از روزهای اشغال خرمشهر درسال ۵۹ توسط ارتش بعث عراق فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi48/281
این عکس کاملا واقعی هست،این ۵نفر آخرین نفراتی هستند که دارن اونطرف پل خرمشهر میرن تا نیروهای عراقی را معطل کنند که مردم فرصت بیشتری داشته باشند شهرراخالی کنند،۵نفری که هرگز برنگشتند و ما نه نامشان رافهمیدیم نه تصویرشان را داریم!بغض عجیبی پشت این عکس هست…. فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi48/281
رمز کنارامضای شهید 👆🏻
⭕️سمت چپی رتبه‌ی ۴پزشکی به دعوت دانشگاه سوربن فرانسه جواب رد داد سمت راستی دانشجوی ممتازه دانشگاه تورنتو بود برگشت ایران استدلال همشون این بود در حال حاضر در جنگ هستیم و کشور به ما نیاز داره! نسل امروز رو باید با این اعجوبه‌ها آشنا کرد کم‌کاری کنیم جاشونو امثال علی‌کریمی میگیرن فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi48/281
دوکوهه.mp3
231.2K
📢 قطارها دوکوهه را فراموش کرده اند .... 🌷کلام دلنشین شهید آوینی☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥شهدا شرمنده ایم... 💥دیدن این یک دقیقه برای هممون واجبه👌 فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi48/281
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره شهید سلیمانی از توسل به امامین عسکریین در جمع رزمندگان حزب الله در مقطعی به نقطه یاس و ناامیدی رسیدیم. آمدیم به سامراء به جلسه با حاج حامد و به زیارت امامین عسگریین رفتیم، در حرم بسته بود و من پشت در نماز خواندم و شروع به التماس کردم و گفتم شما هستید و وضع ما اینگونه است؟! و آنها راه گشودند... به‌مناسبت سالروز شهادت امام حسن عسکری (ع)
✋شهید اندرزگو و امداد امام زمان علیه‌السلام این خاطره را شهید حجت الاسلام سید علی اندرزگو برای آزاده و شهید حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی نقل کرده‌اند: یک بار مجبور شدیم به صورت قاچاقی از طریق مشهد به افغانستان برویم. بین راه رودخان? وسیع و عمیقی وجود داشت که ما خبر نداشتیم. آب موج می‌زد بر سر ما و من دیدم با زن و بچه نمی‌توانم عبور کنم. راه بر گشت هم نبود، چون همه جا در ایران دنبال من بودند. همان جا متوسل به وجود آقا امام زمان- عجل الله فرجه- شدیم. نمی‌دانم چه طور توسل پیدا کردیم. گفتیم: «آقا! این زن و بچه توی این بیابان غربت امشب در نمانند، آقا! اگر من مقصرم این‌ها تقصیری ندارند.». در همان وقت اسب سواری رسید و از ما سوال کرد این جا چه می‌کنید؟ گفتم می‌خواهیم از آب عبور کنیم. بچه را بلند کرد و در سینه‌ی خودش گرفت. من پشت سر او، خانم هم پشت سر من سوار شد. ایشان با اسب زدند به آب؛ در حالی که اسب شنا می‌کرد راه نمی‌رفت. آن طرف آب ما را گذاشتند زمین و تشریف بردند. من سجده‌ی شکری به جا آوردم و درهمان حال گفتم بهتر [است] از او بیشتر تشکر کنم. از سجده بر خاستم دیدم اسب سوار نیست و رفته است. در همین حال به خودم گفتم لباس‌هایمان را دربیاوریم تا خشک شود. نگاه کردیم دیدیم به لباس‌هایمان یک قطره آب هم نپاشیده [است]! به کفش و لباس و چادر همسرم نگاه کردم دیدم خشک است. دو مرتبه بر سجده‌ی شکر افتادم و حالت خاصی به من دست داد. «تهران- موزه‌ی شهدا- خ آیت الله طالقانی». فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi48/281
✋عملیاتی که با عنایت حضرت آغاز شد جلسه‌ای داشتیم. وقتی که از جلسه برگشتیم، شهید بروجردی به اتاق نقشه رفت و شروع به بررسی کرد. شب بود و بیرون، در تاریکی فرو رفته بود. ساعت دوی نیمه شب بود، می‌خواستیم عملیات کنیم. قرار بود اوّل پایگاه را بزنیم، بعد از آنجا عملیات را شروع کنیم. جلسه هم برای همین تشکیل شده بود. با برادران ارتشی تبادل نظر می‌کردیم و می‌خواستیم برای پایگاه محل مناسبی پیدا کنیم. بعد از مدتی گفت‌وگو هنوز به نتیجه‌ای نرسیده بودیم. باید هر چه زودتر محلّ پایگاه مشخص می‌شد، و الّا فرصت از دست می‌رفت و شاید تا مدت‌ها نمی‌توانستیم عملیات کنیم. چند روزی می‌شد که کارمان چند برابر شده بود و معمولاً تا دیروقت هم ادامه پیدا می‌کرد. خستگی داشت مرا از پای در می‌آورد. احساس سنگینی می‌کردم، پلک‌هایم سنگین شده بود و فقط به دنبال یک جا به اندازه خوابیدن می‌گشتم تا بتوانم مدتی آرامش پیدا کنم. بروجردی هنوز در اتاق نشسته بود، گوشه‌ای پیدا کردم و به خواب عمیقی فرو رفتم. قبل از نماز صبح از خواب پریدم. بروجردی آمد توی اتاق، در حالی که چهره‌اش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود. دلم گواهی داد که خبری شده است. رو به من کرد و پرسید: نماز امام زمان (ع) را چطور می‌خوانند؟ با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که می‌خواهی نماز امام زمان (ع) را بخوانی؟ گفت: نذر کرده‌ام و بعد لبخندی زد. گفتم: باید مفاتیح را بیاورم. مفاتیح را آوردم و از روی آن چگونگی نماز را خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچه‌ها را خبر کن. مطمئن شدم که خبری شده وگرنه با این سرعت بچه‌ها را خبر نمی‌کرد. وقتی همه جمع شدند گفت: برادران باید پایگاه را اینجا بزنیم، همه تعجب کردند. بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد و گفت: باید پایگاه اینجا باشد. فرمانده سپاه سردشت هم آنجا بود. رفت طرف نقشه و نقطه‌ای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد. بعد در حالی که متعجب، بود لبخندی از رضایت زد و گفت: بهترین نقطه همین جاست، درست همین جا، بهتر از اینجا نمی‌شود. همه تعجب کرده بودند. دو روز بود که از صبح تا شام بحث می‌کردیم، ولی به نتیجه نمی‌رسیدیم؛ حتی با برادران ارتشی هم جلسه‌ای گذاشته بودیم و ساعت‌ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم. حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟ یکی یکی آن منطقه را بررسی می‌کردیم، همه می‌گفتند: بهترین نقطه همین جاست و باید پایگاه را همین جا زد. رفتم سراغ برادر بروجردی که گوشه‌ای نشسته بود و رفته بود توی فکر. چهره‌اش خسته نشان می‌داد، کار سنگین این یکی دو روز و کم خوابی‌های این مدت خسته‌اش کرده بود. با اینکه چشم‌هایش از بی‌خوابی قرمز شده بودند ولی انگار می‌درخشیدند و شادمانی می‌کردند. پهلوی او نشستم، دلم می‌خواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است. گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی، الآن چند روز است که هرچه جلسه می‌گذاریم و بحث می‌کنیم به جایی نمی‌رسیم. در حالی که لبخند می‌زد گفت: راستش پیدا کردن محلّ این پایگاه کار من نبود. بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار می‌نگریست ادامه داد: شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان (ع) و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان برنمی‌آید و فکرمان به جایی قد نمی‌دهد، خودت کمکمان کن. بعد پلک‌هایم سنگین شد و با خودم نذر کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه نماز امام زمان (ع) بخوانم. بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه به خواب رفتم. تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی‌آورم. ولی انگار مدت‌ها بود که او را می‌شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد و گفت که اینجا را پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد. به نقشه نگاه کردم و محلی را که آن آقا نشان می‌داد را به خاطر سپردم. از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست. بلند شدم و آمدم نقشه را نگاه کردم، تعجب کردم، اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم و خلاصه این‌گونه و با توسل به وجود مقدس امام زمان (ع) مشکل رزمندگان اسلام حل شد. یکی از هم رزمان شهید بروجردی به نقل از کتاب امام زمان (ع) و شهدا. فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi48/281
این مسئولیت را قبول کن : در کتاب : خاک های نرم کوشک آمده است. به شهید برونسی پیشنهاد کرده بودیم مسئولیت فرمانده تیپ را قبول کند. و هرچه اصرار کردیم ایشان قبول نکردند ، یک روزی آمد گفت مسئولیت تیپ را قبول می کنم. دلیلش را پرسیدم گفت ، دیشب خواب امام زمان(ع) را دیدم ایشان گفتند این مسئولیت را قبول کن شما می توانید. خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi48/281
شاگردان آیت الله بهاءالدینی تعریف می کنند در جلسه درسی نشسته بودیم که ایشان گفتند: بین شما یکی از سربازان امام زمان(عج) هست که به زودی از میان شما می رود! همه متعجب بودیم که ایشان چه کسی را اینگونه مخاطب می کند. بعد از مدتی خبر شهادت شهید جلال افشار به ما رسید، دیدیم آیت الله بهاءالدینی به پهنای صورت اشک می ریزد وقتی علت را جویا شدیم، آن عالم و مرجع بزرگ (چیزهایی را می دید که دیگران نمی دیدند!) گفت: امام زمان(عج) از من شاگردی می خواست من شهید افشار را به او معرفی کردم! شهدای ما اینچنین مورد عنایت امام زمان(عج) بودند. خاطرات بیشتر این شهید👇 https://eitaa.com/fatemi48/1263
شهید آوینی نتیجه نهایی را باید در سرنوشت موعود جهان جستجو کرد .ما مرده و شما زنده.خواهیم دید که بلاخره چه کسی پیروز خواهد شد و چه کسی زمین را به ارث خواهد برد؟ حق یا باطل،امام حسین علیه السلام یایزید،حزب الله یا صدام،حضرت امام و یا غرب و شرق،امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف یا دجال.
✋شهید حسن طهرانی مقدم و فراهم سازی مقدمات ظهور گاهی اوقات بچه می پرسیدند: چرا تلویزیون بابای خیلی ها را نشان می دهد؛ اما شما را نشان نمی دهد؟ هیچ وقت نمی گفت: این کارها همه کار ماست. این اواخر می گفت: «می خواهیم کاری کنیم که به واسطه کار ما (ساخت موشک)، مقدمات ظهور فراهم شود. وقتی امام زمان (عج) تشریف بیاورند، شاید از این ابزار ما (موشک) استفاده کنند. اگر صبور باشید شما ههم در اجر آن شریک خواهید بود». برخی اوقات می گفت: «کاری که شما می کنید برای امام زمان (عج) و همه شیعیان و مسلمانان جهان اسلام است و آخرش هم شهادت. همین کاری را که شما با پنجاه شصت نفر نیرو در مدت پنج سال جلو بردید، کشورهای پیشرفته ای مثل روسیه با کلی تجهیزات پیشرفته و نیروهای متخصص و پروفسور با سه هزار نیرو در مدت سی سال انجام اده است». ما از این حرف ها خیلی روحیه می گرفتیم. کتاب با دست های خالی؛ خاطراتی از شهید حسن طهرانی مقدم؛ نویسنده مهدی بختیاری؛ نشر یا زهرا (س)، چاپ سوم- پاییز ۱۳۹۵؛ صفحه ۷۷ و ۸۱ خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi48/281
طهرانی مقدم ونقش او در مقدمات ظهور https://eitaa.com/fatemi48/375 معرفی سرباز به امام زمان https://eitaa.com/fatemi48/373 این مسئولیت را قبول کن https://eitaa.com/fatemi48/372 عملیاتی که باعنایت حضرت آغاز شد https://eitaa.com/fatemi48/371 شهید اندرزگو وامدادامام زمان علیه‌السلام https://eitaa.com/fatemi48/370 رابطه انقلاب اسلامی با امام زمان https://eitaa.com/fatemi222/12225
💠 حسن آبشناسان، طراح عملیات قادر و از فرماندهان میدانی در رویارویی با ارتش بعث عراق امیر سرافراز ارتش در مرحله دوم به شهادت رسید🌷
نفوس مطمئنه
💠 حسن آبشناسان، طراح عملیات قادر و از فرماندهان میدانی در رویارویی با ارتش بعث عراق امیر سرافراز ار
"شیر صحرا" لقب که بود؟ 🔸فرمانده ای که صدام شخصا برای سرش جایزه تعیین کرد! 🔹وی با کمک هشت کلاه سبز ایرانی در منطقه دشت عباس چنان بلایی بر سر نیروهای عراقی آورد که رادیو عراق اعلام کرد؛ یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقر شده است! 🔸 در سال 1335 وارد ارتش شد سریعا به نیروهای ویژه پیوست. 🔹 فارغ التحصیل اولین دوره رنجری در ایران بود. 🔸 دوره سخت چتربازی و تکاوری را در کشور اسکاتلند گذراند. 🔹در اسکاتلند در مسابقه نظامی بین تکاوران ارتشهای جهان ، اول شد و قدرت خود و ایران را به رخ کشورهای صاحب نام کشاند. 🔸 وی اولین کسی بود که در دوران دفاع مقدس توانست نیروهای عراقی را به اسارت بگیرد ، او طی نامه ای به صدام حسین وی را به نبرد در دشت عباس فرا خواند ، صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال "عبدالحمید" به منطقه دشت عباس فرستاد ، "عبدالحمید" کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده بود و هفتم شده بود. پس از نبردی نابرابر و طولانی عراقیها شکست خوردند و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت گرفت. 🔹 درسال 1362 به فرماندهی قرارگاه حمزه و سپس فرماندهی لشکر 23 نیروهای ویژه منسوب شد. بخاطر رشادتش در جنگ به او لقب "شیرصحرا" دادند. 🔸 دهان فرماندهان از تعجب باز مانده بود. کارهای او با هیچ قاعده ای جور در نمی آمد و سرهنگ با طرح و فکر خودش آن را به انجام می رساند؛ بدون دادن حتی یک نفر تلفات. یکی از افسران جلو آمد و با حالتی ناباورانه که عمق حیرت و بهت او را آشکار می کرد، پرسید: «جناب سرهنگ، من اصلا متوجه نمی شوم. آخر چطور می شود که شما چهل کیلومتر وارد خاک دشمن بشوید، بکشید و بگیرید، بدون حتی یک کشته؟» 🔹وی در عملیات "قادر" در منطقه "سرسول" بر اثر اصابت ترکش توپ به شهادت🌹 رسید. بعداز شهادت او رادیو عراق با شادی مارش پیروزی پخش کرد. 🔸 اینها گوشه ای از رشادت بزرگ مردی بود که اکثریت ایرانیان او را نمی شناسند. او سرلشکر شهید "حسن آبشناسان " فرمانده شجاع نیروهای ویژه ارتش سرافراز ایران بود. ♦نسل سوم ما متاسفانه به دلیل کم توجهی یا بی توجهی ما با غیور مردانی چون شهید آبشناسان🌹 آشنا نیستند. 💢 جهت معرفی این شهید والا مقام منتشر کنید فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi48/281
سيره رفتارى شهدا با همسرانشان 👇👇
✋شهيد كلاهدوز همسر شهيد يوسف كلاهدوز مي‏گويد: «اوايل زندگي درست بلد نبودم غذا درست كنم. يادم هست بار اول كه خواستم تاس كباب درست كنم، سيب‏زميني‏ها را خيلي زود با گوشت ريختم. يوسف كه آمد، رفتم غذا را بياورم، ديدم همه سيب‏زميني‏ها له شدند. خيلي ناراحت شدم و رفتم يك گوشه‏اي شروع كردم به گريه كردن. يوسف آمد و پرسيد: چه شده؟ من هم قضيه را برايش تعريف كردم. او حسابي خنديد، بعد هم رفت غذا را كشيد و آورد با هم خورديم. آن قدر پاي سفره مرا دلداري داد و از غذا تعريف و تمجيد كرد كه يادم رفت غذا خراب شده بود. يوسف هيچ گاه به غذا ايراد و اشكال نمي‏گرفت. حتي گاهي پيش مي‏آمد كه بر اثر مشغله زياد، دو روز غذا درست نمي‏كردم، ولي او خم به ابرو نمي‏آورد. بارها از او پرسيدم: چه دوست داري برايت درست كنم؟ مي‏خنديد و مي‏گفت: «غذا، فقط غذا» مي‏گفت دوست دارم راحت باشي».[نيمه پنهان، ش 78، صص 26 و 27.] خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi48/281