aviny-08.mp3
2.4M
🎙 برش صوتی از مستند «روایت فتح» با صدای آسمانی شهید آوینی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
https://eitaa.com/fatemi48/1249
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🕊🍃
⭕️ بايد زمستان باشد
#اَروند رود باشد
#غواص باشى
شب باشد
دستهايت بسته
و۳۰ سال بعد برگردی
تا بدانى #كربلاى۴ يعنى چه!💔🥀
صلواتى بفرستيم براى #غواصان خمينى
که اسیر خاک نشدند و دل به دریا زدند.../
#کربلای_چهار
#عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مادر یک شهید غواص است
از ماهی متنفر است...😔
سوم دی ماه سال 1365 بود که غواصان ما به اروند زدند و در عملیات کربلای ۴ مظلومانه به شهادت رسیدند..
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️نوجوان 16 سالهای که امام جماعت حاج قاسم بود
حاج حسین کاجی - راوی دفاع مقدس:
🔹حسن یزدانی نوجوان 16 سالهای بود که 34 بار به اروند زده و عملیات شناسایی انجام داده بود؛ خبر شهادتش را که به حاج قاسم دادند گفت شب قبل، امام جماعت ما بود.
🔸میپرسیدند چه فرمولی به کار بردید که از اروند وحشی عبور میکنید؟ گفتم مثبت خدا شدن! بچههایی که چند سال میدیدند خرماها روی زمین میریزد و بر نمیداشتند چون مال مردم بود؛ عقیده داشتند اگر خرمای شبههناک بخورند نمیتوانند از اروند بگذرند.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
✋ خون شهید پاکه یا نجس؟
🍂پیرمردی خوش سیما و کوشا توی مقر بود. خیلی زحمتکش و دلسوز بود. همه جور کارای خدماتی و تدارکات تا تخلیه شهدا به پشت جبهه رو انجام میداد. روز آخری که اونجا بودیم ، یه لنکروز پر از پیکر پاک شهدا به مقر رسید و نیاز بود جنازه ها به ماشین دیگه ای منتقل بشه. ساعتی نبود که آمبلانسا و لنکروزا تعدادی شهید و زخمی رو نیارن مقر. دشمن وجب به وجب منطقه رو با گلوله های سنگین توپ و خمپاره شخم میزد. پیرمرد بچه ها رو صدا زد و تعدادی رفتیم کمکش کنیم. یکی از بچه بسیجیا از من پرسید حاج آقا خون شهید نجسه یا پاک. من گفتم : شهید طهارت معنوی داره ولی خون نجسه فرقی نمی کنه خون شهید باشه یا ادمای معمولی.
🍂پیرمرد سریع حرف منو قطع کرد گفت نه خون شهید پاکه. میخاستم ادامه بدم و دلیل بیارم که به من اشاره کرد چیزی نگم. منم به احترام سن و سالش ساکت شدم و ادامه ندادم. کار که تمام شد منو کناری کشید وگفت: پسرم، اینا جگرگوشه های مردمند و سریع باید تخلیه بشن و بدست خونواده ها برسن. معلوم نیست یه وقتی اتفاقی نیفته و دشمن پاتک نکنه و این جنازه ها بمونن. گفتم درسته ولی توی این شرایط نماز خوندن با بدن و لباس خونی ایرادی نداره و باطل نیست. گفت بله ولی بعضی از بچه ها احتمال داره احتیاط کنند و وسواس بخرج بدن و از ترس خونی شدن لباس و بدنشون تعلل کنند و تاخیر تو کار تخلیه پیکر شهدا صورت بگیره. گفتم حق باشماست.
🍂اونجا فهمیدم همه چیز درس خوندن و احکام ظاهری نیست. گاهی مصالحی وجود داره که انسان ناچاره#مصلحت اندیشی بکنه. بعضی وقتا با خوم فک می کنم واقعا افرادی که اینجور خدماتو تو جبهه انجام میدادند چه اجر و پاداشی پیش خدا داشتند. جهاد همش اسلحه بِدَس گرفتن و جنگیدن نیست. خیلیا بودند که ارزش کارشون بیشتر از رزمنده هایی بود که در خط مقدم می جنگیدند. اگه زحمات اینا نبود اصلا رزمنده ها نمی تونستند توی#خط_مقدم بجنگند و مقاومت بکنند. اون روزا شلمچه کربلای ایران بود و خاکِ جای جای این منطقه با خون شهدا و زخمیا معطر و تزیین شده بود. ای کاش مسئولین قدر این مجاهدتا و خونایی که نهال انقلاب رو بارور کرد و این امانت رو به گردن آنها سپرد، بدونند و به پاس آن مجاهدتا و خونا ، بجای نزاعهای مخرب و مال اندوزی و چسبیدن به کرسی های ریاست ، صادقانه به این ملت شریف و نجیب#خدمت کنند و نزارند کمر مردم زیر بار گرونی و تورم شکسته بشه...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✋دوازده ساعت مُردم تا زنده بمونم !
💎نگاهی به پشت سر کردم دیدم قشنگ کانال و خاکریز پیداست و تموم اون ساعات رو فقط حدود صد و پنجا،دویس متری بیشتر فاصله نگرفته بودم و با روشن شدن هوا و طلوع آفتاب براحتی در دید و تیرس دشمن بودم. فهمیدم با هر حرکت جزيی مثل دیشب گلوله بارونم می کنن و همینجا#آرامگاه ابدیم میشه. لذا در تصمیمی سخت و برای حفظ جونم از طلوع تا غروب آفتاب بیحرکت موندم و پیش خودم می گفتم اونا که منو می بینن، بزار فک کُنن کشته شدمو و دیگه بسمتم شلیک نکنن.
امروز که هفتم بهمن سال ۱۳۹۷ است. دقیقا در سالروز آن روز طولانی، پشت لپ تابم دارم این خاطره رو می نویسم و چه تصادف عجیبی که بدون برنامه ریزی قبلی این اتفاق افتاد و الان و در حالیکه در کمال#آسایش و ارامش هستم، با همون حس و حال هفتم بهمن ۱۳۶۵ دارم خاطره اون روز رو برای شما روایت می کنم.
💎گاهی بیاد اون ساعات طولانیِ سکونِ مطلق ،لحظاتی انگشتم رو از روی صفحه کلید برمی دارم و به فِکر فرو میرم که عجب دنیایی داریم و آیا این منم. همونیکه برای حفظ جونش ، تنها و بی کس مجبور بود دوازده ساعت خودشو به حالت مرگ بزنه و جلو چشم بعثیا دراز بکشه؟ این منم که از یکسو در هوای آزاد وطنم نفس می کشم و لذت میبرم و از سوئی دیگر، شاهد انواع بی عدالتی و تبعیضی هستم که از طرف غرب پرستان و مرفهین بی درد بر مردم رنج کشیده ی وطنم تحمیل شده ؟
💎بگذریم که درد بسیار است و من امروز بعد از گذشت ۳۲ سال از اون روزِ طاقت فرسا و طولانی و دقیقا همانند اون روز فقط و فقط باید مثل یه مُرده شاهد این وقایع تلخ باشم و کاری از دستم برنیاد. اون روز اگر کوچکترین حرکتی می کردم توسط دشمن آبکش میشدم و امروز اگر صِدام به مخالفت با اشرافیگری دولتی و تبعیض ناروا و تشدید روزافزون فاصله طبقاتی بلند بشه ،آبروم آماجِ تیرای زهرآگین تهمتای رنگارنگ و انگ افراطی گری ؛ بیسوادی و دلواپسی احمقانه میشه. برگردم به روایتگری اون روزا که خودِ شما روایتگر امروزتان هستید و وارد شدن من به این فاز، تنها ناخنک زدن به زخمی است که در قلبتون وجود داره و من اونا تازه می کنم.
🔻دوازده ساعت مرگ🔻
💎بسختی خودمو کشوندم داخل نیزارِ کم پشتی که نزدیکم بود و فقط نصف بدنمو میپوشوند و در حالیکه بخشی از بدنم کاملا پیدا بود ، به حالتی که عراقی ها تصور کنند من یکی از شهدا هستم ، یه روز تموم صورتم رو روی زمین مرطوب و نمناک شلمچه گذاشتمو منتظر فرا رسیدن شب شدم. دشمن هم با این تصور که جنازه ای اونجا افتاده دیگه به سمتم شلیک نکرد. گر چه گلوله های توپ و خمپاره همچنان در اطرافم منفجر می شدن و ترکشا از هر سو بِسمتم روونه میشدن.با رسیدن آفتاب بالای سرم احساس کردم وقت#نماز_ظهر شده. وقتی مطمئن شدم وقت نمازه ، با همون حالت و بی وضو و تیمم نمازمو خوندم. حرکات رکوع و سجده رو با اشاره ی چشمام انجام میدادم و می دونستم همیجوریم خدا قبول می کنه. خدایی که از رگ گردن به من نزدیکتر است و تا همین جاشم منو از میون هزاران گلوله ی ریز و درشت بسلامت به اینجا رسونده بود. خدایی که یه بار دیگه به من فرصت داده بودم تا در خلوتی دو نفره با او حرف بزنم. نمازمو که خوندم ملتماسه برای رهایی از این وضع#دعا کردم.
💎هر آن منتظر بودم بچه بسیجیا سر برسن و با عقب روندن دشمن منو با خودشون ببرن. تمامی این افکار ناخوداگاه تو ذهنم خلق میشد و با اونا دقایق و ساعات طولانی بین مرگ و زندگی رو می گذروندم. اینکه در آن روز چه بر من گذشت و چه افکاری تو ذهنم مرور میشد و چگونه درد و سوزشِ زخمایی که با ورود نمک شوره زار به داخلشون چه حالی به من می داد و بیحسی نیمه زیرین بدن و سوز سرما و تنهایی رو با چه زبونی براتون توصیف و روایت کنم ، از عهده خودمم خارجه و نمیدونم با چه واژه هایی اونارو بیان کنم. اما همینقدر میتونم بگم چیزی مافوق توانایی و تحمل بشر در شرایط عادی بود و شاید تنها دست تقدیر و مشیت الهی بر این بود که بتونم تحمل کنم و بمونم و#روایتگر روزای سختی باشم که بر فرزندان خمینی گذشت...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✋از حجله عروسی تا شهادت
🍂کمتر از هفت ماه از مراسم عروسی اش گذشته بود که اسیر شد. دخترش چهار ماه بعد اسارت پدر متولد شد و اسمش رو گذاشتن مهدیه. #مهدی_احسانیان یلی نام آور از شهرستان جویبار مازندران از بسیجیهای گردان صاحب الزمان (عج) از لشکر ۲۵ کربلا که تنها ۱۹ بهار از عمرش سپری شده بود که روانه عملیات#کربلای_پنج شد.
📌در آخرین مرحله عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شدت مجروح شد. یه پاش سه تکه شده بود و سر و گردنش هم پر از ترکش ریز بود و کتفش هم گلوله خورده بود و خیلی از همرزماش شهید شده بودن. مهدی در حالیکه قدرت حرکت نداشت در دوازدهم اسفند سال ۶۵ به اسارت در اومد و شش روز بعد وارد اردوگاه تکریت ۱۱ شد. بهار بیستم رو با بدنی تکه پاره در اسارتگاه تکریت ۱۱ گذروند. حدود#شش_ماه دوران پر محنت اسارت رو تحمل کرد و در اواخر مرداد ۶۶ زیر شکنجه بعثی ها به طرز فجیعی به#شهادت رسید.
📍داستان غم انگیز اسارت و شهادت مهدی احسانیان(جویباری) از زبان همرزمش عابدین پور رمضان چنین روایت شده: در آسایشگاه پنج فقط با من و حاج عباس تقی پور دمخور بود. بعد از مدتی بعلت عدم مداوا و درمان، بدنش کِرم زد و روی سینه و کتفش کرم های سفید رنگی ریز بودن و درد و رنج او رو مضاعف می کرد. مهدی با چوب کبریت کرم ها را از روی زخماش جدا می کرد و در حال جدا کردن آنها ذکر هم می گفت و گریه هم می کرد. گاهی هم خیلی آرام صدام رو لعنت می کرد. روزها به سختی همراه با درد و رنج و ناملایمتی برای مهدی و به کندی سپری می شد. تا اینکه روزی اتفاقی ناگوار رخ داد و مهدی قربانی یه خیانت شد.
🔸️یکی از افراد واداده در اسارت به نام«ر.ر» برای خوش خدمتی به بعثیها جاسوسی می کرد، یه روز به بعثی ها گزارشی کذب و غیر واقعی داد. گفته بود بچههای اردوگاه نوک قاشقها رو تیز کرده و قصد شورش و فرار دارن. بعثیها هم که دنبال بهانه بودن تا بتونن ما را مورد آزار و اذیت قرار بدن، صبح بعد از آمار داخلی، دستور دادن که همه بشینن سرجای خودشون و هرکس هم قاشقش رو در دست خودش داشته باشه. اومدن و تک تک قاشق ها رو نگاه کردن و چهار قاشق پیدا کردن که نوکش کمی تیز بود. نه این که تیزش کرده باشن، بلکه ساختش اینطور بود. چرا که قاشق رویی سبک، مثل استیل نبود و همه اش کج و کوله بودن. ازین چهار قاشق یکی مال مهدی بود...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
M ar shalamche.mp3
4.2M
قدمگاه شهیدان است اینجا... 😭
نمیدونم تا به حال شلمچه، طلائیه و مناطق دوران دفاع مقدس رفتید یا نه...
این مناجات دقیقا دل آدم رو میبره همونجا... 😍😭
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ساعت...زمان وداع با شلمچه.....
حال غروب افتاب
#شلمچه♥️
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▶️ نمایی زیبا از منطقه یادمان شهدای شلمچه
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
شهیدی که دست و. پا و سرش را جدا کردند...
#شهید_سیــــد_مـیلاد_مصطفوی 🕊🌺
🍁سید با من سال 92 خادم الشـــــهدای شلمچه بود، حال عجیبی داشت، نماز شبش ترک نمیشد بچهارو برای نماز صـــــبح آروم بیدار میکرد.
تو سنگرجمـــــاعت میخوندیم از اخلاصـــــی که داشت خودش جماعت نمی ایستاد بااینکه از سید بود و از همـــــه بزرگ تر بود.
تمام15روز خادمی پابرهـــــنه بود طوری که تمام کف پاهاش تاول زده بود، یادمه صورتش توآفتـــــاب سیاه شـــــده بود کـــــرم بهش دادم زد.
همیشه یه پارچه سبز دورسرش میبست.
واقعا یه بدخلقی ازش ندیدم شهـــــادت حقــــــش بود💔
روزت مبارک مهندس❤️
#شهید_مدافـــــع_حـــــرم_مهندس
#سیــــد_مـیلاد_مصطفوی
#الگوبرداری_از_شهدا
#شهادت_تاسوعای۹۴
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✋ #شوق_عملیات
🔹️منطقه#شلمچه پر بود از مواضع و استحکاماتی که در هیچ جای دیگه ای از جبهه ها این حجم مشاهده نمی شد. ارتش بعثی از ترس حملات ما، سنگین ترین موانع و استحکامات رو تو منطقه ایجاد کرده بود که به حسبِ محاسبات عادی شکستن و عبور از اونا غیر ممکن به نظر می رسید. اونا علاوه بر سنگرها ، خاکریزهای چند لایه و مثلثی و موانع متعددِ سیم خاردار و خورشیدی، حجم انبوهی از آب رو تو منطقه شلمچه رها کرده و اونو به باتلاقی عظیم تبدیل کرده بود که عبور از اون خیلی سخت و حتی محال بنظر می رسید. بطوری که بچهها اسم شلمچه رو گذاشته بودن شلاپچه...
🔸 اعزام بی بازگشت
🔹️هر روز خبرهای مسرت بخشی از پیروزی های پی در پی رزمندگان اسلام از شلمچه و کربلای پنج می رسید. گاهی هم بدن غرقِ بخون شهدا که بعضیشون از دوستام بودند به#کاشان می رسید. مرحله اول عملیات با موفقیت تموم شده بود . اون زمان تو مدرسه علمیه آیت الله یثربی کاشان درس طلبگی میخوندم.
🔹️چند نفر از طلبه های این حوزه تو کربلای ۴ و ۵ به شهادت رسیده بودن و خیلی دوست داشتم یکی از اونا می بودم. سینه ام پر از شوق حضور توی عملیات بود. یه روز طلبه ها گفتند که یکی از دوستامون بنام محمود دانشیار زخمی شده و از بیمارستان ترخیص شده و بُردنش منزل. پا شدم برای ملاقات رفتم خونشون. بدجوری زخمی شده بود، ولی روحیه ش عالی بود و با شور و حرارت از آوردگاه شلمچه و حماسه عجیب و غریب بچه ها می گفت. دیگه طاقت موندن نداشتم و تصمیم گرفتم هر چه زودتر خودمو برسونم منطقه.
🔹️می ترسیدم عملیات تموم بشه و من جا بمونم. تازه بچه دار شده بودم و حسین پنج ماه و نیمش بود. تازه شیرین کاریاش شروع شده بود و کلبه محقر و گِلی و اجاره ایمون با صفا شده بود. از حوزه که برمی گشتم با لبخند شیرینش خستگی درس و بحث از تنم بیرون می رفت. دل کندن سخت بود. ولی جاذبه ای قوی منو به سمت خودش می کشوند. این بود تصمیم گرفتم به هر قیمتی خودمو به ادامه عملیات برسونم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
zabet(2).mp3
1.26M
🎙روایتگری علمدار روایتگری حاج شیخ عبدالله ضابط
⬅️غربت شهدا
#طلائیه
#شهید_گمنام
#شهید
#راهیان_نور
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
╭┄┅═••✾❀✾••═┅┄╮
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰┄┅═••✾❀✾••═┅┄╯
🔰 #شهدای_شاخص | #طلائیه
🔸شهید محمدابراهیمهمت؛
متولد ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ شهرضای اصفهان معلم و نظامی ایرانی بود، که از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بشمار میآمد. سرانجام در ۱۷اسفند۱۳۶۲ در جریان عملیات خیبر به شهادت رسید.
🔸شهید مهدیباکری؛
متولد۳۰ فروردین ۱۳۳۳ در میاندوآب ارومیه،که فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا را برعهده داشت و در عملیاتهای فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، ۲، ۳ و ۴، همچنین عملیات خیبر حضور داشت ودر خلال اجرای عملیات بدر در روستای حریبه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید و پیکرش در اروندرود مفقود شد.
🔸شهید حمیدباکری؛
متولد۱ آذر ۱۳۳۴، برادرکوچکتر علی باکری و مهدی باکری میباشد. او در عملیاتهای رمضان، فتحالمبین، بیتالمقدس و والفجر ۲ بهصورت فعال حضور داشت و در حین اجرای عملیات والفجر ۱ در اسفندماه ۱۳۶۲ در خلال انجام عملیات خیبر، بر اثر اصابت مستقیم گلوله آرپیجی، در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکرش مفقودالاثر شد.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
M ar shalamche.mp3
4.2M
قدمگاه شهیدان است اینجا... 😭
نمیدونم تا به حال شلمچه، طلائیه و مناطق دوران دفاع مقدس رفتید یا نه...
این مناجات دقیقا دل آدم رو میبره همونجا... 😍😭
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 کاری از بنیاد فرهنگی «روایت فتح»
🔸لحظات دیده نشده از شهید زاهدی در کنار شهیدان همت، باکری، خرازی، باقری و صحبت های ایشان در خصوص آرزوی شهادت با صدای شهید آوینی و مداحی آهنگران
#علامه_حسن_زاده_آملی :میفرمودند شهید نظر به وجهالله میکند و عارف به لقاءالله میرسد، معلوم است که شهید مقام بالاتری دارد.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🇮🇷🇵🇸
https://eitaa.com/fatemi48
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
❣ شش درس از شش شهید
#شهید_محمودرضا_بیضائی :🌷
شیعه به دنیا آمده ایم تا مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم.
#شهید_رسول_خلیلی :🌷
به برادر برادر گفتن نیست، به شبیه شدنه.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن :🌷
ظهور اتفاق می افتد، مهم این است که ما کجای ظهور ایستاده ایم.
#شهید_روح_اله_قربانی :🌷
شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند.
#شهید_مصطفی_صدرزاده :🌷
سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.
#شهید_حسین_معز_غلامی :🌷
در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
https://eitaa.com/fatemi48
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
رفته بودم سفــری سمـتِ دیـارِ شهـــدا
کـه طــوافـی بـکنـم دورِ مــزارِ شهــــدا...
بـه امیدی که دلِ خسته هوایـی بخورد
و تبــرّک شـود از گــَرد و غبــارِ شـهــدا...
آخـرین خطِ وصـایـای دلِ مـن ایـن است
کـه مـرا خـاک سپـاریـد کنــارِ شهـــــدا...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
https://eitaa.com/fatemi48
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
▫️دست نوشته شهید محسن حججی در روز عرفه: خدایا معرفتم ده تا حسینی شوم و حسینی قربانی ات... خدایا شهیدم کن
🔹چند سالی است که روز عرفه، این دستنوشته محسن حججی در روز عرفه سال۹۴ دائم جلوی چشمم رژه میرود. نکته اش اینجاست که امثال ما معمولا وقتی دعا میکنیم دنبال حاجات شخصی و دنیوی خودمان هستیم اما امثال محسن حججی، دعا کردن شان هم فرق میکرد که شهادت شان آنطور یک مملکت را تکان داد.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
https://eitaa.com/fatemi48
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
سیّد همیشه «یا زهرا (س)» میگفت، البته عنایاتی هم نصیب ما میشد، مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بیپول شدیم، آنچنان توان مالی نداشتیم، یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم، 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود، توی جیب ایشان هم پول نبود، وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچهمان است، تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد، گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است، تا من زنده هستم به کسی نگو.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
https://eitaa.com/fatemi48
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
حاج قاسم در وصف شهید صدرزاده میگوید :
«یک جوان تو دل برویی بود، آدم لذت میبرد نگاهش کند؛ من واقعاً عاشقش بودم. آن وقت این جوان چون ما راهش نمیدادیم بیاید اینجا رفته بود مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود تا به اینجا برسد، #زرنگ به این میگویند!»
#شهید_حاج_قاسم
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
گفته بود برنمیگردم!!
جنازه شهدا رو آورده بودن،
خواب ديدمش؛ گفت:
ميدانِ امام ميری؟ گفتم آره،
گفت: نرو، جنازه من رو نميارن
گفتم: ميخوای جنازت رو از من
مضايقه کنی مادر؟!
گفت: جسم مهم نيست؛
روح زنده است ...
#سردار_شهید_حسن_غازی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا