باسمه تعالي
✅موضوع:
عمل به تکلیف
یکی دیگر از زیباییهای کربلا که #حسینیان آن را رقم زدند «عمل به تکلیف» است.
➕انسان زمانی که تکلیفش را #شناخت، مرحله بعد، عمل به تکلیف است، بدون توجه به نتیجه آن. اگر نتیجه مطلوب حاصل شد که چه بهتر، اما اگر نتیجه نداشت نیز انسان انجام وظیفه کرده است.
👌امام حسین (علیهالسلام) و یارانش، اهل عمل و تکلیف بودند. این که نتیجه پیروزی است یا شکست، برای آنها #تفاوتی نداشت. هر چند که انسان دوست دارد پیروز شود، اما آنچه که مهمتر از نتیجه است، این است که انسان به #وظیفه اش عمل کند.
✔️پیامبر مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) به اندازه ای تلاش و کوشش نمودند که به وظیفه خود عمل کرده و مردم را هدایت کردند.
که خداوند در قرآن کریم می فرماید: «طه* مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى»؛ ای پیامبر ما قرآن را نازل نکردیم که تو خود را به سختی و مشقت بیندازی.
✔️پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و حضرت علی (علیهالسلام) برای انجام وظیفه، این همه به خود #سختی میدادند.
✔️تمام ائمه (علیهم السلام) و همچنین حضرت امام خمینی (رحمتالله علیه) نیز همینطور بودند. الگوی حضرت امام (رحمتالله علیه)، پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امام حسین (علیهالسلام) بودند و در جواب کسانی که به ایشان میگفتند: تلاش #نکنید، نهضت شما پیروز نمی شود، می فرمودند: ما به وظیفه خود عمل می کنیم. نه ذرّه ای کوتاه می آییم و نه ذرّه ای تندتر می رویم همان چیزی که وظیفه ما هست را انجام می دهیم.
✔️امروز هم باید هر کس وظیفه خود را بشناسد که چیست. اگر کسی وظیفه اش درس #خواندن است، باید درس بخواند. یکی وظیفه اش این است در #مغازه کار کند و یکی راننده تاکسی باشد؛ یکی مانند #خانم ها وظیفه اش خانه داری و فرزندپروری است.
✔️اگر هر کس به آن وظیفه ای که خداوند برایش مشخص کرده عمل کند، همان کاری را کرده است که اباعبدالله (علیهالسلام) انجام داده است.
➕شهدای عزیزمان الگوی کامل وظیفه شناسی و عمل به آن بودند و آنچه که وظیفه شان بود را انجام دادند بدون اینکه #توجیه و بهانه ای بیاورند که تازه #ازدواج کردیم و وظیفه ما جبهه رفتن نیست و… .
➖شهید حاج مصطفی #ردّانی پور سه روز بعد از ازدواجش به جبهه رفت و شهید شد.
➖شهید محمد علی کرامتی دو روز بعد از #ازدواجش به جبهه رفت و شهید شد.
◀️هیچ عذر و بهانه ای نمی آوردند که مثلا فرزندی در راه داریم و… ؛
➖هر زمان که وظیفه خود را تشخیص می دادند، آن را انجام می دادند.
➖شهید سجاد #طاهر نیا که از شهدای بزرگ مدافع حرم استان گیلان هستند، شش ساعت قبل از تولد فرزندش، در سوریه به شهادت رسید.
⬅️شهدا نمی گفتند که الان #فرزند مریض داریم.
➖دختر شهید حاج مهدی زین الدین به سختی مریض بود ولی همسر شهید زین الدین می گوید: وقتی که حاج مهدی به خانه آمد و اوضاع را دید گفت: #عملیات در پیش داریم و باید برگردم جبهه. بعد هم به اتاق رفت و در را بست و #گریه کرد.
➖ اینها عاشق زن و فرزندانشان بودند اما به امام حسین (علیهالسلام) و حضرت زینب (سلامالله علیها) و جمهوری اسلامی بیشتر #علاقه داشتند.
⬅️نمی گفتند که برادرم در جبهه است یا شهید شده؛
➖ برادر شهید حاج مهدی باکری توسط #ساواک شهید شده بود و برادر #دیگرش در جبهه شهید شده بود، اما #خودش هم در جبهه ماند تا به #شهادت رسید.
➖برادر حاج مصطفی ردّانی پور #شهید شده بود و خودش نیز در همان #عملیات ترکش خورده بود، اما حاضر نشد به #عقب برگردد.
➖حاج مهدی زین الدّین با برادرش با هم به شهادت می رسند. دست حاج حسین #خرازی در جبهه قطع شده بود اما همچنان در جبهه ماند و جنگید تا به شهادت رسیدند.
➖شهید مرتضی عطایی، از شهدای مدافع حرم، چندین بار ترکش خورده بود و جانباز بود، اما باز به صحنه نبرد برگشت و به شهادت رسید.
⬅️نمی گفتند که فصل #تحصیل است، برگردیم و درسمان را بخوانیم و تابستان به جبهه برویم؛ بلکه در همان زمان جبهه را وظیفه خود دانستند و رفتند.
➖شهید احسان قاسمیّه که از دانشجویان ممتاز دانشگاه #تگزاس بود، در زمان جنگ دانشگاه را #رها کرد و به جبهه رفت و به شهادت رسید.
➖حاج مصطفی ردّانی پور نزد امام رفت و گفت: آقا من تکلیفم با خودم روشن نیست؛ نمی دانم الان #طلبگی اولویت است یا اینکه در جبهه بمانم. امام فرمودند همان جایی که هستی، بمان.
➖شهید نواب روزی به دیدار علامه #امینی رفتند. علامه امینی به ایشان گفتند: «من حیفم میآید از شما، ایران نمانید، شما را میکشند.
بیایید برویم نجف درس بخوانید. با استعدادی که دارید پیشرفت میکنید، مرجع میشوید، آن وقت اقدام کنید. هزینه رفتن شما به نجف با من».
نوابصفوی نگاهی به علامهامینی انداخت و مکث کرد و بعد گفت: «اسلام سرباز و درسخوان دارد، سگ [نگهبان] ندارد… من و برادرانم میخواهیم سگ اسلام باشیم …»
🔰در مـیان روزهـایی که #بررسی اعمال آنها انجام شد،
🔺یـکی از روزهـا بـرای من خاطره ساز شد. چون در آن وضــعیت، مــا بــه #بـاطن اعـمال آگـاه مـیشدیم
.
یــعنی #مــاهیت اتــفاقات و عـلت بـرخی وقـایع را مـیفهمیدیم.
چـیزی کـه امـروزه به اسم #شانس بیان
مـیشود، اصـلاً آنـجا مـورد تـأیید نـبود، بـلکه تمام اتـفاقات زنـدگی به واسطه برخی #علتها رخ میداد.
⭕️روزی در دوران #جــوانی بـا اعـضای سـپاه بـه اردوی #آمـوزشی رفـتیم.
کـلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو بـه شـب رسـید، نـمیدانید کـه چقدر بچههایهـم دوره را #اذیـت کـردم. بیشتر نیروها #خسته بودند
و داخـل #چـادرها خـوابیده بودند، من و یکی از رفقا مـیرفتیم و بـا #اذیـت کـردن ، آنها را از خواب بیدار میکردیم!
🔹برای همین یک #چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و ما را از #بقیه جدا کردند.
➕شـب دوم اردو بـود کـه بـاز هـم بقیه را #اذیت کردیم و سـریع بـرگشتیم #چـادر خـودمان که بخوابیم.
🔹 البته بـگذریم از ایـنکه هرچه #ثواب و اعمال خیر داشتم، به خــــــاطر ایـــــن کـــــارها از #دســـــت دادم!
🔹وقـتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم یــــک نــــفر ســــر #جــــای مـــن خـــوابیده!
مـن یک #بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، برای #خودمیک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
🔻چادر ما #چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای مـن خوابیده، فکر کردم یکی از بچهها میخواهد من
را #اذیـت کـند، لـذا همینطور که #پوتین پایم بود، جلو آمـــدم و یـــک #لــگد بــه شــخص خــواب زدم!
👈یـکباره دیـدم #حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و #قلبش را گرفته و داد میزد: کی بود؟ چی شد؟
➖وحـشت کـردم. سـریع از چـادر آمـدم بیرون. بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچهها برای ایـنکه مـرا اذیت کنند، به #حاج آقا گفتند که این جایحــــــاضر و آمــــــاده بــــــرای شـــــماست!
👈امـا لـگد خیلی بدی زده بودم.
بنده خدا یک دستش بــه قــلبش بــود و یــک دســتش بــه پـشتش!
🔺حـاج آقا آمد از چادر بیرون و با#عصبانیت گفت: الهی #پـات بـشکنه، مـگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی؟
جـلو رفـتم و گفتم: حاج آقا #غلط کردم. ببخشید. من بـا کسی دیگه شما را #اشتباه گرفتم.
اصلاً حواسم نبود که پوتین پایم کردم و ممکن است #ضربه شدید شود.
خـلاصه اون شـب خـیلی #معذرت خواهی کردم. بعد بـه حـاج آقـا گفتم: شرمنده، شما بروید بخوابید، من
تـو مـاشین مـیخوابم، فقط با اجازه #بالش خودم رو برمیدارم.
چـراغ بـرداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو بـرداشتم، دیـدم یـک #عـقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار دارد!
حـاج آقـا هـم داخـل شـد و هر طوری بود عقرب رو کـشتیم.
🔻حـاجی نـگاهی به من کرد و #گفت: جان مرا نـجات دادی، امـا #بد لگدی زدی، هنوز درد دارم.
من هـم رفـتم داخـل ماشین خوابیدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم.
🔺روز بـعد، مـن در حـین #تـمرین در باشگاه ورزشهایرزمـی، پـایم شـکست. اما نکته جالب توجه این بود
کـه مـاجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح #جزئیات نوشته شده بود.
🔺جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب #مأمور بود که تـو را بکشد، اما #صدقهای که آن روز دادی، #مرگ تو را به عقب انداخت!
🔺هـمان لـحظه فـیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. یام افتاد عصر همان روز، #خانم من زنگ زد و گفت: فلانی کـه هـمسایه ماست، خیلی مشکل مالی دارد. هیچی بـرای خـوردن نـدارند. اجازه دارم از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟
🔺 گفتم: آخه این پولها بـرای خـرید #مـوتور اسـت.
امـا عیب نداره. هر چقدر مـیخواهی بـه آنهـا بـده. جوان گفت:
➖صدقه #مرگ تـو را عـقب انـداخت. امـا آن روحانی که لگد خورد؛
ایـشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را مـیخورد.
🔺ولی به نفرین ایشان، پای تو هم شکست.بـعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم اشاره کرد.(۱
الـبته ایـن نکته را باید ذکر کنم: «به من گفته شد که صـدقات، #صـلهرحم، نـماز جماعت و #زیارت اهل بیت
عـلیه الـسلام و حـضور در جـلسات دینی و هر کاریکـه #خـالصانه بـرای رضای خدا انجام دهی جزو مدت
عـمرت حـساب نـشده و بـاعث طـولانی شـدن #عمرمیگردد.»
۱. آیـه ۲۹ سـوره فـاطر مـیفرماید:
🔺«کسانی که کتاب الـهی را تـلاوت مـیکنند و نـماز را بر پا میدارند و از
آنـچه بـه آنهـا روزی دادهایـم پنهان و آشکار انفاق
مـیکنند، تجارت(پرسودی) را امید دارند که نابودی وکساد در آن نیست.»
یـا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرمودهاند: صدقه دادن، #هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع میکند و صدقه
دهــــنده از مــــرگ بــــد رهــــایی مـــییابد.
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
🔰در مـیان روزهـایی که #بررسی اعمال آنها انجام شد،
🔺یـکی از روزهـا بـرای من خاطره ساز شد. چون در آن وضــعیت، مــا بــه #بـاطن اعـمال آگـاه مـیشدیم
.
یــعنی #مــاهیت اتــفاقات و عـلت بـرخی وقـایع را مـیفهمیدیم.
چـیزی کـه امـروزه به اسم #شانس بیان
مـیشود، اصـلاً آنـجا مـورد تـأیید نـبود، بـلکه تمام اتـفاقات زنـدگی به واسطه برخی #علتها رخ میداد.
⭕️روزی در دوران #جــوانی بـا اعـضای سـپاه بـه اردوی #آمـوزشی رفـتیم.
کـلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو بـه شـب رسـید، نـمیدانید کـه چقدر بچههایهـم دوره را #اذیـت کـردم. بیشتر نیروها #خسته بودند
و داخـل #چـادرها خـوابیده بودند، من و یکی از رفقا مـیرفتیم و بـا #اذیـت کـردن ، آنها را از خواب بیدار میکردیم!
🔹برای همین یک #چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و ما را از #بقیه جدا کردند.
➕شـب دوم اردو بـود کـه بـاز هـم بقیه را #اذیت کردیم و سـریع بـرگشتیم #چـادر خـودمان که بخوابیم.
🔹 البته بـگذریم از ایـنکه هرچه #ثواب و اعمال خیر داشتم، به خــــــاطر ایـــــن کـــــارها از #دســـــت دادم!
🔹وقـتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم یــــک نــــفر ســــر #جــــای مـــن خـــوابیده!
مـن یک #بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، برای #خودمیک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
🔻چادر ما #چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای مـن خوابیده، فکر کردم یکی از بچهها میخواهد من
را #اذیـت کـند، لـذا همینطور که #پوتین پایم بود، جلو آمـــدم و یـــک #لــگد بــه شــخص خــواب زدم!
👈یـکباره دیـدم #حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و #قلبش را گرفته و داد میزد: کی بود؟ چی شد؟
➖وحـشت کـردم. سـریع از چـادر آمـدم بیرون. بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچهها برای ایـنکه مـرا اذیت کنند، به #حاج آقا گفتند که این جایحــــــاضر و آمــــــاده بــــــرای شـــــماست!
👈امـا لـگد خیلی بدی زده بودم.
بنده خدا یک دستش بــه قــلبش بــود و یــک دســتش بــه پـشتش!
🔺حـاج آقا آمد از چادر بیرون و با#عصبانیت گفت: الهی #پـات بـشکنه، مـگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی؟
جـلو رفـتم و گفتم: حاج آقا #غلط کردم. ببخشید. من بـا کسی دیگه شما را #اشتباه گرفتم.
اصلاً حواسم نبود که پوتین پایم کردم و ممکن است #ضربه شدید شود.
خـلاصه اون شـب خـیلی #معذرت خواهی کردم. بعد بـه حـاج آقـا گفتم: شرمنده، شما بروید بخوابید، من
تـو مـاشین مـیخوابم، فقط با اجازه #بالش خودم رو برمیدارم.
چـراغ بـرداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو بـرداشتم، دیـدم یـک #عـقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار دارد!
حـاج آقـا هـم داخـل شـد و هر طوری بود عقرب رو کـشتیم.
🔻حـاجی نـگاهی به من کرد و #گفت: جان مرا نـجات دادی، امـا #بد لگدی زدی، هنوز درد دارم.
من هـم رفـتم داخـل ماشین خوابیدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم.
🔺روز بـعد، مـن در حـین #تـمرین در باشگاه ورزشهایرزمـی، پـایم شـکست. اما نکته جالب توجه این بود
کـه مـاجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح #جزئیات نوشته شده بود.
🔺جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب #مأمور بود که تـو را بکشد، اما #صدقهای که آن روز دادی، #مرگ تو را به عقب انداخت!
🔺هـمان لـحظه فـیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. یام افتاد عصر همان روز، #خانم من زنگ زد و گفت: فلانی کـه هـمسایه ماست، خیلی مشکل مالی دارد. هیچی بـرای خـوردن نـدارند. اجازه دارم از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟
🔺 گفتم: آخه این پولها بـرای خـرید #مـوتور اسـت.
امـا عیب نداره. هر چقدر مـیخواهی بـه آنهـا بـده. جوان گفت:
➖صدقه #مرگ تـو را عـقب انـداخت. امـا آن روحانی که لگد خورد؛
ایـشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را مـیخورد.
🔺ولی به نفرین ایشان، پای تو هم شکست.بـعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم اشاره کرد.(۱
الـبته ایـن نکته را باید ذکر کنم: «به من گفته شد که صـدقات، #صـلهرحم، نـماز جماعت و #زیارت اهل بیت
عـلیه الـسلام و حـضور در جـلسات دینی و هر کاریکـه #خـالصانه بـرای رضای خدا انجام دهی جزو مدت
عـمرت حـساب نـشده و بـاعث طـولانی شـدن #عمرمیگردد.»
۱. آیـه ۲۹ سـوره فـاطر مـیفرماید:
🔺«کسانی که کتاب الـهی را تـلاوت مـیکنند و نـماز را بر پا میدارند و از
آنـچه بـه آنهـا روزی دادهایـم پنهان و آشکار انفاق
مـیکنند، تجارت(پرسودی) را امید دارند که نابودی وکساد در آن نیست.»
یـا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرمودهاند: صدقه دادن، #هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع میکند و صدقه
دهــــنده از مــــرگ بــــد رهــــایی مـــییابد.
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•