6. حضرت #زهراعلیهاالسلام:
🔹 فاطمه زهراعلیهاالسلام برای دیدار رسول خداصلی الله وعلیه وآله به مسجد می رفت، #چادر کهنه ای بر سر داشت که دوازده جای آن با لیف خرما وصله شده بود.
🔹 سلمان با دیدن او گریست و گفت: چه مصیبت بزرگی!
👌 دختران #قیصر و کسری، سُندس و حریر بر تن دارند و دختر محمدصلی الله وعلیه وآله روپوشی کهنه دارد که #دوازده جای آن وصله شده است.
🔹چون فاطمه بر پیامبر وارد شد، شگفتی سلمان را برای پدر بازگفت و عرض کرد:
🔹 قسم به آن که تو را به حق مبعوث کرد، پنج سال است که من و علی جز یک #پوست_گوسفند نداریم که روزها بر روی آن به شترمان #خوراک می دهیم و چون شب می شود آن را فرش می کنیم و بالش ما از پوستی است که درون آن از #لیف خرما پر شده است.
👈 پیامبر فرمود:
🔹 دختر من [در ترک دنیا و توجه به خدا] در زمره پیشتازان است.
(بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 8، ص 303)
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
۱۵ مرداد ۱۴۰۰
🔻داستانِ برهنگی🔻
✍ وقتی حضرت آدم و حوا در #بهشت ساکن شدند، خدا به آنها فرمود:
👈 هر کار خواستید بکنید، ولی به این درختِ ممنوعه نزدیک نشید.🌳⛔️
🕋 یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ، فَکُلَا مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا، وَ لَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ (اعراف/۱۹)
💢 ای آدم! تو و همسرت در #بهشت ساکن شوید!
💢 و از هر جا که خواستید، بخورید!
💢 امّا به این درخت نزدیک نشوید.
☝️ ولی #شیطان شروع کرد به وسوسه کردنِ آدم و حوا.😈
چرا⁉️
👈 تا آدم و حوا رو #برهنه کنه.😱
🕋 فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِن سَوْآتِهِمَا (اعراف/۲۰)
💢 سپس #شیطان آن دو را وسوسه کرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشکار سازد.
😈 بالاخره #شیطان موفّق شد..
آدم و حوا فریب خوردند😔 و از میوهی درختِ ممنوعه خوردند. در نتیجه:👇
🕋 فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ، بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا، وَ طَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ. (اعراف/۲۲)
💢 هنگامی که از آن درخت چشیدند، اندام و عورتشان بر آنها آشکار شد.
💢 و شروع کردند به قرار دادنِ برگهای درختانِ بهشتی بر خود، تا آن را بپوشانند.
بنابراین، خدا اونها رو از #بهشت بیرون کرد:👇
🕋 قَالَ اهْبِطُوا.. وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ. فِیهَا تَحْیَوْنَ وَفِیهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ. (اعراف/۲۴ و ۲۵)
💢 خداوند فرمود: از مقام خویش فرود آیید.. که از این به بعد، قرارگاه و محلّ زندگی شما زمین است.
💢 در این زمین زنده میشوید.
💢 در این زمین میمیرید.
💢 و در روز رستاخیز، از این زمین خارج خواهید شد.
💫 در پایانِ این داستانِ غمانگیز، وقتی آدم و حوا روی زمین اومدند، خدا براشون #لباس فرستاد تا #برهنه نباشند:👇
🕋 یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشًا (اعراف/۲۶)
💢 ای فرزندان آدم! لباسی برای شما فرستادیم که اندامِ شما را میپوشاند، و مایهی زینتِ شماست.
✨✨✨✨✨
حالا وقتِ نتیجهگیری از این داستانِ غمانگیزه:👇
برادرم❗️ خواهرم❗️
✅️ #پوشش و پوشاندن، کارِ خداست..
❌ ولی #برهنگی و #برهنه_کردن کارِ #شیطان است.
✅️ #لباس، نعمتِ الهی است..
❌ ولی #برهنگی و خلعِ لباس، کیفرِ #گناه.
✅️ خدا آدم و حوا رو بخاطر اینکه #برهنه شدند از #بهشت بیرون کرد..
⁉️ حالا ما چطور توقّع داریم که #برهنه بشیم و #حجاب رو رعایت نکنیم... و به #بهشت هم بریم!!🤔
👈 بعد هم بگیم: آدم باید دلش پاک باشه.
😇 خوشبحال اون آقا پسر و دختر خانمی که پوشش خدایی دارند، نه پوشش شیطانی.❤️
مخصوصاً دختر خانومها..👌
❌ #حجاب به معنیِ چادر نیست❌
👈به معنای پوشیدنِ سالمه.
🌹خواهرم! مدافعِ #چادرِ فاطمه باش.
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
۱۶ فروردین ۱۴۰۱
🔰در مـیان روزهـایی که #بررسی اعمال آنها انجام شد،
🔺یـکی از روزهـا بـرای من خاطره ساز شد. چون در آن وضــعیت، مــا بــه #بـاطن اعـمال آگـاه مـیشدیم
.
یــعنی #مــاهیت اتــفاقات و عـلت بـرخی وقـایع را مـیفهمیدیم.
چـیزی کـه امـروزه به اسم #شانس بیان
مـیشود، اصـلاً آنـجا مـورد تـأیید نـبود، بـلکه تمام اتـفاقات زنـدگی به واسطه برخی #علتها رخ میداد.
⭕️روزی در دوران #جــوانی بـا اعـضای سـپاه بـه اردوی #آمـوزشی رفـتیم.
کـلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو بـه شـب رسـید، نـمیدانید کـه چقدر بچههایهـم دوره را #اذیـت کـردم. بیشتر نیروها #خسته بودند
و داخـل #چـادرها خـوابیده بودند، من و یکی از رفقا مـیرفتیم و بـا #اذیـت کـردن ، آنها را از خواب بیدار میکردیم!
🔹برای همین یک #چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و ما را از #بقیه جدا کردند.
➕شـب دوم اردو بـود کـه بـاز هـم بقیه را #اذیت کردیم و سـریع بـرگشتیم #چـادر خـودمان که بخوابیم.
🔹 البته بـگذریم از ایـنکه هرچه #ثواب و اعمال خیر داشتم، به خــــــاطر ایـــــن کـــــارها از #دســـــت دادم!
🔹وقـتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم یــــک نــــفر ســــر #جــــای مـــن خـــوابیده!
مـن یک #بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، برای #خودمیک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
🔻چادر ما #چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای مـن خوابیده، فکر کردم یکی از بچهها میخواهد من
را #اذیـت کـند، لـذا همینطور که #پوتین پایم بود، جلو آمـــدم و یـــک #لــگد بــه شــخص خــواب زدم!
👈یـکباره دیـدم #حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و #قلبش را گرفته و داد میزد: کی بود؟ چی شد؟
➖وحـشت کـردم. سـریع از چـادر آمـدم بیرون. بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچهها برای ایـنکه مـرا اذیت کنند، به #حاج آقا گفتند که این جایحــــــاضر و آمــــــاده بــــــرای شـــــماست!
👈امـا لـگد خیلی بدی زده بودم.
بنده خدا یک دستش بــه قــلبش بــود و یــک دســتش بــه پـشتش!
🔺حـاج آقا آمد از چادر بیرون و با#عصبانیت گفت: الهی #پـات بـشکنه، مـگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی؟
جـلو رفـتم و گفتم: حاج آقا #غلط کردم. ببخشید. من بـا کسی دیگه شما را #اشتباه گرفتم.
اصلاً حواسم نبود که پوتین پایم کردم و ممکن است #ضربه شدید شود.
خـلاصه اون شـب خـیلی #معذرت خواهی کردم. بعد بـه حـاج آقـا گفتم: شرمنده، شما بروید بخوابید، من
تـو مـاشین مـیخوابم، فقط با اجازه #بالش خودم رو برمیدارم.
چـراغ بـرداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو بـرداشتم، دیـدم یـک #عـقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار دارد!
حـاج آقـا هـم داخـل شـد و هر طوری بود عقرب رو کـشتیم.
🔻حـاجی نـگاهی به من کرد و #گفت: جان مرا نـجات دادی، امـا #بد لگدی زدی، هنوز درد دارم.
من هـم رفـتم داخـل ماشین خوابیدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم.
🔺روز بـعد، مـن در حـین #تـمرین در باشگاه ورزشهایرزمـی، پـایم شـکست. اما نکته جالب توجه این بود
کـه مـاجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح #جزئیات نوشته شده بود.
🔺جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب #مأمور بود که تـو را بکشد، اما #صدقهای که آن روز دادی، #مرگ تو را به عقب انداخت!
🔺هـمان لـحظه فـیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. یام افتاد عصر همان روز، #خانم من زنگ زد و گفت: فلانی کـه هـمسایه ماست، خیلی مشکل مالی دارد. هیچی بـرای خـوردن نـدارند. اجازه دارم از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟
🔺 گفتم: آخه این پولها بـرای خـرید #مـوتور اسـت.
امـا عیب نداره. هر چقدر مـیخواهی بـه آنهـا بـده. جوان گفت:
➖صدقه #مرگ تـو را عـقب انـداخت. امـا آن روحانی که لگد خورد؛
ایـشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را مـیخورد.
🔺ولی به نفرین ایشان، پای تو هم شکست.بـعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم اشاره کرد.(۱
الـبته ایـن نکته را باید ذکر کنم: «به من گفته شد که صـدقات، #صـلهرحم، نـماز جماعت و #زیارت اهل بیت
عـلیه الـسلام و حـضور در جـلسات دینی و هر کاریکـه #خـالصانه بـرای رضای خدا انجام دهی جزو مدت
عـمرت حـساب نـشده و بـاعث طـولانی شـدن #عمرمیگردد.»
۱. آیـه ۲۹ سـوره فـاطر مـیفرماید:
🔺«کسانی که کتاب الـهی را تـلاوت مـیکنند و نـماز را بر پا میدارند و از
آنـچه بـه آنهـا روزی دادهایـم پنهان و آشکار انفاق
مـیکنند، تجارت(پرسودی) را امید دارند که نابودی وکساد در آن نیست.»
یـا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرمودهاند: صدقه دادن، #هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع میکند و صدقه
دهــــنده از مــــرگ بــــد رهــــایی مـــییابد.
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
۲۷ مهر ۱۴۰۱
🔰در مـیان روزهـایی که #بررسی اعمال آنها انجام شد،
🔺یـکی از روزهـا بـرای من خاطره ساز شد. چون در آن وضــعیت، مــا بــه #بـاطن اعـمال آگـاه مـیشدیم
.
یــعنی #مــاهیت اتــفاقات و عـلت بـرخی وقـایع را مـیفهمیدیم.
چـیزی کـه امـروزه به اسم #شانس بیان
مـیشود، اصـلاً آنـجا مـورد تـأیید نـبود، بـلکه تمام اتـفاقات زنـدگی به واسطه برخی #علتها رخ میداد.
⭕️روزی در دوران #جــوانی بـا اعـضای سـپاه بـه اردوی #آمـوزشی رفـتیم.
کـلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو بـه شـب رسـید، نـمیدانید کـه چقدر بچههایهـم دوره را #اذیـت کـردم. بیشتر نیروها #خسته بودند
و داخـل #چـادرها خـوابیده بودند، من و یکی از رفقا مـیرفتیم و بـا #اذیـت کـردن ، آنها را از خواب بیدار میکردیم!
🔹برای همین یک #چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و ما را از #بقیه جدا کردند.
➕شـب دوم اردو بـود کـه بـاز هـم بقیه را #اذیت کردیم و سـریع بـرگشتیم #چـادر خـودمان که بخوابیم.
🔹 البته بـگذریم از ایـنکه هرچه #ثواب و اعمال خیر داشتم، به خــــــاطر ایـــــن کـــــارها از #دســـــت دادم!
🔹وقـتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم یــــک نــــفر ســــر #جــــای مـــن خـــوابیده!
مـن یک #بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، برای #خودمیک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
🔻چادر ما #چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای مـن خوابیده، فکر کردم یکی از بچهها میخواهد من
را #اذیـت کـند، لـذا همینطور که #پوتین پایم بود، جلو آمـــدم و یـــک #لــگد بــه شــخص خــواب زدم!
👈یـکباره دیـدم #حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و #قلبش را گرفته و داد میزد: کی بود؟ چی شد؟
➖وحـشت کـردم. سـریع از چـادر آمـدم بیرون. بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچهها برای ایـنکه مـرا اذیت کنند، به #حاج آقا گفتند که این جایحــــــاضر و آمــــــاده بــــــرای شـــــماست!
👈امـا لـگد خیلی بدی زده بودم.
بنده خدا یک دستش بــه قــلبش بــود و یــک دســتش بــه پـشتش!
🔺حـاج آقا آمد از چادر بیرون و با#عصبانیت گفت: الهی #پـات بـشکنه، مـگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی؟
جـلو رفـتم و گفتم: حاج آقا #غلط کردم. ببخشید. من بـا کسی دیگه شما را #اشتباه گرفتم.
اصلاً حواسم نبود که پوتین پایم کردم و ممکن است #ضربه شدید شود.
خـلاصه اون شـب خـیلی #معذرت خواهی کردم. بعد بـه حـاج آقـا گفتم: شرمنده، شما بروید بخوابید، من
تـو مـاشین مـیخوابم، فقط با اجازه #بالش خودم رو برمیدارم.
چـراغ بـرداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو بـرداشتم، دیـدم یـک #عـقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار دارد!
حـاج آقـا هـم داخـل شـد و هر طوری بود عقرب رو کـشتیم.
🔻حـاجی نـگاهی به من کرد و #گفت: جان مرا نـجات دادی، امـا #بد لگدی زدی، هنوز درد دارم.
من هـم رفـتم داخـل ماشین خوابیدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم.
🔺روز بـعد، مـن در حـین #تـمرین در باشگاه ورزشهایرزمـی، پـایم شـکست. اما نکته جالب توجه این بود
کـه مـاجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح #جزئیات نوشته شده بود.
🔺جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب #مأمور بود که تـو را بکشد، اما #صدقهای که آن روز دادی، #مرگ تو را به عقب انداخت!
🔺هـمان لـحظه فـیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. یام افتاد عصر همان روز، #خانم من زنگ زد و گفت: فلانی کـه هـمسایه ماست، خیلی مشکل مالی دارد. هیچی بـرای خـوردن نـدارند. اجازه دارم از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟
🔺 گفتم: آخه این پولها بـرای خـرید #مـوتور اسـت.
امـا عیب نداره. هر چقدر مـیخواهی بـه آنهـا بـده. جوان گفت:
➖صدقه #مرگ تـو را عـقب انـداخت. امـا آن روحانی که لگد خورد؛
ایـشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را مـیخورد.
🔺ولی به نفرین ایشان، پای تو هم شکست.بـعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم اشاره کرد.(۱
الـبته ایـن نکته را باید ذکر کنم: «به من گفته شد که صـدقات، #صـلهرحم، نـماز جماعت و #زیارت اهل بیت
عـلیه الـسلام و حـضور در جـلسات دینی و هر کاریکـه #خـالصانه بـرای رضای خدا انجام دهی جزو مدت
عـمرت حـساب نـشده و بـاعث طـولانی شـدن #عمرمیگردد.»
۱. آیـه ۲۹ سـوره فـاطر مـیفرماید:
🔺«کسانی که کتاب الـهی را تـلاوت مـیکنند و نـماز را بر پا میدارند و از
آنـچه بـه آنهـا روزی دادهایـم پنهان و آشکار انفاق
مـیکنند، تجارت(پرسودی) را امید دارند که نابودی وکساد در آن نیست.»
یـا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرمودهاند: صدقه دادن، #هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع میکند و صدقه
دهــــنده از مــــرگ بــــد رهــــایی مـــییابد.
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
﷽
✍️چادر،اسلام،انقلاب خط قرمز🚫 شیعیان ست.
🔹از این تربیون سخنم رو بیان می کنم و خطاب به ضد انقلابیون و ضد اسلام، اشتبا کردین چادر از سر ناموس شیعه کشیدین؛ تا شیعه امیرالمومنین جان در تن دارد، خون در رگ دارد اجازه اهانت به مقدسات و به #چادر حضرت زهرا را نمی دهد و نخواهد داد.
🔸دستی که بخواهد چادر از سر ناموس شیعه بکشه قلم میشه توسط شیعه💪
#دلنوشته_یک_جوان_انقلابی
#حجاب
https://eitaa.com/fatemi5/3496
۴ آذر ۱۴۰۲