eitaa logo
هیأت خواهران فاطمیون تهران
2.1هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
92 فایل
هیئت خواهران فاطمیون ارتباط @fatemiioon ✅دفترشعر#گهر @daftaresher110 ✅کلیپهای کوتاه @cilip_f ✅آرشیو صوت @arshivesout ✅خانواده و تربیت @kanevadevtarbiat اخبار @fatemiioonakhbar صفحه آپارات https://www.aparat.com/fatemiioon135 فروشگاه @f_fatemiioon
مشاهده در ایتا
دانلود
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت شصت و دوم: مادر برای اولین بار، بعد از 17سال، یاد مادرم افتادم ... اون شب، تمام مدت چهره‌اش جلوی چشمم بود ... . . پیداش کردم ... 60 سالش شده بود اما چهره‌اش خیلی پیر نشونش می‌داد ... کنار خیابون گدایی می‌کرد ... . . با دیدنش، تمام خاطراتم تکرار شد... مادری که هرگز دست نوازش به سرم نکشیده بود ... یک بار تولدم رو بهم تبریک نگفته بود ... یک غذای گرم برای من درست نکرده بود ... حالا دیگه حتی من رو به یاد هم نداشت ... اونقدر مشروب خورده بود که مغزش از بین رفته بود ... . . تا فهمید دارم نگاهش می‌کنم از جا بلند شد و با سرعت اومد طرفم ... لباسم رو گرفت و گفت ... پسر جوون، یه کمکی بهم بکن ... نگام نکن الان زشتم یه زمانی برای خودم قشنگ بودم ... اینها رو می‌گفت و برام ادا در میاورد تا نظرم رو جلب کنه و بهش کمک کنم ... . . به زحمت می‌تونستم نگاهش کنم ... بغض و درد راه گلوم رو گرفته بود ... به خودم گفتم: تو یه احمقی استنلی، با خودت چی فکر کردی که اومدی دنبالش ... . اومدم برم دوباره لباسم رو چسبید ... لباسم رو از توی مشتش بیرون کشیدم و یه 10 دلاری بهش دادم ... از خوشحالی بالا و پایین می‌پرید و تشکر می‌کرد ... . . گریه‌ام گرفته بود ... هنوز چند قدمی ازش دور نشده بودم که یاد آیه قرآن افتادم ... و به پدر و مادر خود نیکی کنید ... همون جا نشستم کنار خیابون ... سرم رو گرفته بودم توی دست‌هام و با صدای بلند گریه می‌کردم ... . . اومد طرفم ... روی سرم دست می‌کشید و می‌گفت: پسر قشنگ چرا گریه می‌کنی؟ گریه نکن. گریه نکن ... . سرم رو آوردم بالا ... زل زدم توی چشم‌هاش ... چقدر گذشت؛ نمی‌دونم ... بلند شدم دستش رو گرفتم و گفتم: می‌خوای ببرمت یه جای خوب؟ ادامه دارد... http://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت شصت و سوم: پسر قشنگ دستش رو گرفتم و بردم سوار ماشینش کردم ... تمام روز رو دنبال یه خانه سالمندان گشتم ... یه جای مناسب و خوب که از پس قیمت و هزینه‌هاش بربیام ... . . بالاخره پذیرشش رو گرفتم و بستریش کردم ... با خوشحالی، 10 دلاریش رو دستش گرفته بود و به همه نشون می‌داد ... اینو پسر قشنگ بهم داده ... پسر قشنگ بهم داده ... . . دیگه نمی‌تونستم خودم رو کنترل کنم و اونجا بایستم ... زدم بیرون ... سوار ماشین که شدم از شدت ناراحتی دندون‌هام روی هم صدا می‌داد ... . - تمام عمرت یه بار هم بهم نگفتی پسرم ... یه بار با محبت صدام نکردی ... حالا که ... بهم می‌گی پسر قشنگ ... . . نماز مغرب رسیدم مسجد ... اومدم سوئیچ رو پس بدم که حسنا من رو دید ... با خوشحالی دوید سمتم ... خیلی کلافه بودم ... یهو حواسم جمع شد ... خدایا! پولی رو که به خانه سالمندان دادم پولی بود که می‌خواستم باهاش حسنا رو ماه عسل ببرم ... نفسم بند اومد ... . . حسنا با خوشحالی از روزش برام تعریف می‌کرد ... دانشگاه و اتفاقاتی که براش افتاده بود ... منم ناخودآگاه، روز اون رو با روز خودم مقایسه می‌کردم ... و مونده بودم چی بهش بگم ... چطور بگم چه بلایی سر پول‌هام اومده؟ ... . . چاره ای نبود ... توکل کردم و گفتم ... . ادامه دارد... http://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت شصت و چهارم: خدای رحمان من - حسنا! منم امروز یه کاری کردم. می.دونم حق نداشتم یه طرفه تصمیم بگیرم ... قدرت توضیح دادنش رو هم ندارم ... اما، تمام پولی رو که برای ماه عسل گذاشته بودم ... دیگه ندارمش ... . . به زحمت آب دهنم رو قورت دادم ... . خنده‌اش گرفت ... شوخی می‌کنی؟ ... یه کم که بهم نگاه کرد، خنده‌اش کور شد ... شوخی نمی‌کنی ... . - چرا استنلی؟ ... چی شد که همه‌اش رو خرج کردی؟ . . ملتمسانه بهش نگاه می کردم ... سرم رو پایین انداختم و گفتم: حسنا، یه قولی بهم بده ... هیچ وقت سوالی نکن که مجبور بشم بهت دروغ بگم ... . . مکث عمیقی کرد ... شنیدنش سخت تره یا گفتنش؟ . - برای من گفتنش ... خیلی سخته ... اما نمی‌دونم شنیدنش چقدر سخته ... . . بدجور بغض گلوش رو گرفته بود ... پس تو هم بهم یه قولی بده ... هرگز کاری نکن که مجبور بشی به خاطرش دروغ بگی ... کاری که شنیدنش از گفتنش سخت‌تر باشه ... . به زحمت بغضش رو قورت داد ... با چشم‌هایی که برای گریه کردن منتظر یه پخ بود، خندید و گفت: فعلا به هیچ کسی نمی‌گیم ماه عسل جایی نمی‌ریم ... تا بعد خدا بزرگه... . . اون شب تا صبح توی مسجد موندم ... توی تاریکی نشسته بودم ... . . - خدایا! من به حرفت گوش کردم ... خیلی سخت و دردناک بود ... اما از کاری که کردم پشیمون نیستم ... کمترین کاری بود که در ازای رحمت و لطفت نسبت به خودم، می تونستم انجام بدم ... اما نمی‌دونم چرا دلم شکسته ... خدایا! من رو ببخش که اطاعت دستورت بر من سخت شده بود ... به قلب من قدرت بده و از رحمت بی کرانت به حسنا بده و یاریش کن ... به ما کمک کن تا من رو ببخشه ... و به قلبش آرامش بده ... ادامه دارد... http://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
📣 امروز ۳۵،۰۰۰ صلوات جمع کل تا الان ۶۴۲،۰۰۰ صلوات جهت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اگر
📣 امروز ۶۱,۰۰۰ صلوات جمع کل تا الان ۷۰۳،۰۰۰ صلوات جهت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اگر بتونید سریعتر صلوات رو به یک میلیون برسونیم. به دوستان و آشنایان خودتون هم ارسال کنید http://eitaa.com/fatemiioon https://eitaa.com/fatemiioon135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیأت خواهران فاطمیون تهران
📣 امروز ۶۱,۰۰۰ صلوات جمع کل تا الان ۷۰۳،۰۰۰ صلوات جهت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اگر
📣 امروز ۱۰۱،۰۰۰ صلوات جمع کل تا الان ۸۰۴،۰۰۰ صلوات جهت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اگر بتونید سریعتر صلوات رو به یک میلیون برسونیم. به دوستان و آشنایان خودتون هم ارسال کنید http://eitaa.com/fatemiioon https://eitaa.com/fatemiioon135
✴️ جمعه 👈 ۴ آذر / قوس ۱۴۰۱ 👈۳۰ ربیع الثانی ۱۴۴۴👈۲۵ نوامبر ۲۰۲۲ 🏛مناسبت‌های اسلامی و دینی👇 ❇️روز سبکی است و برای همه امور شایسته است خصوصا: ✅خواستگاری و عقد و ازدواج ✅خرید کردن ✅درختکاری ✅امور زراعی و کشاورزی ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن ✅آغاز معالجات و درمان ✅جابجایی و نقل انتقال ✅و مشارکت و امور شراکتی خوب است. ✈️مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد. 👶برای زایمان مناسب و نوزاد خوش قدم و راستگو و خوب تربیت شود... إن‌شاءألله. 🔭 احکام و اختیارات  نجومی👇 🌓امروز قمر در برج قوس و برای امور زیر مناسب است. ✳️خواستگاری عقد و عروسی ✳️به خانه نو نقل مکان کردن ✳️به شهر جدید مهاجرت کردن ✳️شروع به شغل ✳️نقل و انتقال و جابجایی ✳️تجارت و داد و ستد ✳️و شراکت و امور شراکتی نیک است. 📛ولی فروش حیوان و جواهرات و طلا 📛و قرض و وام گرفتن خوب نیست. ❤️ امشب و فردا👇   مباشرت امشب و فردا مکروه و ممکن است فرزند دیوانه از کار درآید. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت👇 طبق روایات، (سر و صورت) باعث ایمنی از بلیات می‌شود. 💉 فصد و زالو انداختن... حکمی ندارد. ✂️ ناخن گرفتن👇 جمعه برای ، روز بسیار  خوبی‌ست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد، فقر را برطرف، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚  دوخت و دوز👇 جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکی‌ست و باعث برکت در زندگی و طول عمر می‌شود. ✴️️ وقت استخاره👇 در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است 😴 تعبیر خواب👇 خواب و رویایی که امشب (شبِ شنبه)دیده شود، سوره اول قرآن فاتحة الکتاب است و آیه‌ی اول آن بسم الله الرحمن الرحیم و این آیه اشاره دارد به کسی که در شب اول ماه خواب دیده و از معنی آن چنین استفاده می‌شود که نامه یا حکمی از بزرگی به او می‌رسد که سبب خوشحالی او می‌گردد. و بنا بر قول گروهی که آیه‌ی اول را (الحمدالله رب العالمین) می‌دانن، از معنی و مفهوم چنان برداشت می‌شود که نعمتی به او برسد که قبل از آن نبوده و آن فرد شکر آن نعمت را به جای آورد إن‌شاءألله. چیزی همانند ان قیاس گردد... کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۵ ❇️️ ذکر روز جمعه   اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق می‌گردد. 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع مطالب. تقویم همسران https://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت شصت و پنجم: ماشاءألله نمی‌دونستم چطور باید رفتار کنم ... رفتار مسلمان‌ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست ... . . اون اولین خانواده من بود ... کسی که با تمام وجود می‌خواستم تا ابد با من باشه ... خیلی می‌ترسیدم ... نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم ... . . بالاخره مراسم شروع شد ... بچه‌ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن ... چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند ... هر کسی یه گوشه‌ای از کار رو گرفته بود ... . . عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد ... کنارم نشست... و خوندن خطبه شروع شد ... . همه میومدن سمتم ... تبریک می‌گفتن و مصافحه می‌کردن ... هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی‌کنم ... بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند ... حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود ... حتی اگر بهشتی وجود نداشت ... قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می‌کردم ... . . دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد... دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد ... داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود ... پیشانیم رو بوسید و گفت ... ماشاءألله ... . . گیج می‌خوردم ... دست کردم توی پاکت ... دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته‌ای هتل بود ... . ادامه دارد... https://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت شصت و ششم: تو رحمت خدایی اولین صبح زندگی مشترک مون ... بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می‌کرد ... گل‌های تازه‌ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می‌کرد و توی گلدون می‌گذاشت ... . . من ایستاده بودم و نگاهش می‌کردم ... حس داشتن خانواده ... همسری که دوستم داشت ... مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می‌شدن یا نه ... چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود ... . . بهش نگاه می‌کردم ... رنجی که تمام این سال‌ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم‌هام بود ... حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود ... بیشتر انسان‌هایی که زندگی‌هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت‌ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می‌فهمیدم و حس می‌کردم ... . . من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت ... چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم ... . . صندلی رو برام عقب کشید ... با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من می‌ذاشت ... با خنده گفت: فقط مواظب انگشت‌هات باش ... من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم ... . . با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه ... اشک از چشمم پایین اومد... بیش از ۳۰ سال از زندگی من می‌گذشت ... و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می‌کردم ... . . حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می‌کرد ... استنلی چی شده؟ ... چه اتفاقی افتاد؟ ... من کاری کردم؟ ... سعی می‌کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت ... احساس و اشک‌ها به اختیار من نبودن ... . . با چشم‌های خیس از بهش نگاه می‌کردم ... به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم ... . - حسنا، تا امروز ... هرگز... تا این حد ... لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم ... تمام زندگیم ... این زندگی ... تو رحمت خدایی حسنا ... . . دیگه نتونستم ادامه بدم ... حسنا هم گریه‌اش گرفته بود... بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت ... دیگه اختیاری برای کنترل اشک‌هام نداشتم ... . . ادامه دارد... https://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت پایانی: خوشبخت‌ترین مرد دنیا قصد داشتم برم دانشگاه ... با جدیت کار می‌کردم تا بتونم از پس هزینه‌ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ... . . من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می‌ترسیدم ... . اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می‌کنم ... . . من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه‌ها، قبض‌ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ... . . مجبورم برای تحصیل بچه‌ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم ... چون دوست دارم بچه‌هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ... . . زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب‌ها در آرامشه ... . . من و همسرم، هر دو کار می‌کنیم ... و با هم از بچه‌ها مراقبت می‌کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی‌گرده ... با وجود خستگی، می‌ره سراغ بچه‌ها ... برای اون‌ها وقت می‌گذاره و با اون‌ها بازی می‌کنه ... . . من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می‌ایستم و ساعت‌ها به اون‌ها نگاه می‌کنم ... و بعد از خودم می‌پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت‌تر باشه؟ ... . . و من این جواب منه ... نه ... هیچ مردی خوشبخت‌تر از من نیست ... . . اتحاد، عدالت، خودباوری ... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست. پایان🌺 https://eitaa.com/fatemiioon135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽امروز... نمایش اقتدار یک لیدر در بازار تهران 😂 وقتی دیگه خون مردم به جوش میاد...👌👏 https://eitaa.com/fatemiioon135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ مطالبه رهبر معظم انقلاب اسلامی از سپاهیان و بسیجیان: "مانند کمیته های دهه 60 در همه محله ها حضور داشته باشید..." https://eitaa.com/fatemiioon135
خدا رو شکر امروز بازی کردن... براشون صلوات بفرستید