eitaa logo
کانال شهدای مورک
99 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
185 فایل
کانال شهدای مورک ادمین کانال @Mork69
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ 🍉🍃هندوانه ی توپی🍃🍉 هندوانه ای بود که گِرد بود. روی تنش خط خطی بود. اندازه ی یک توپ بود. یک روز هندوانه قل خورد و رفت رسید به گربه. هندوانه به گربه گفت: « بیا با من توپ بازی کن! » گربه خنده اش گرفت. گفت: « تو که توپ نیستی. » هندوانه قل خورد و رفت رسید به خرگوش. به خرگوش گفت: « بیا با من توپ بازی کن! » خرگوش کفت: « تو توپ نیستی که. » هندوانه باز هم قل خورد و رسید به کره الاغ. به او گفت: « من توپم. بیا با من بازی کن! » کره الاغ که خیلی توپ بازی دوست داشت یک شوت محکم زد به هندوانه. هندوانه بلند شد و محکم به درخت خورد و از وسط نصف شد. این نصفه به آن نصفه گفت: « من نمی دانستم که ما هندوانه ایم. کاشکی یکی بیاید ما را بخورد. » همین موقع کره الاغ رفت آن ها را بخورد. گربه و خرگوش هم آمدند و هندوانه را تا ته ته خوردند. بعد دور دهانشان را پاک کردند و گفتند: « چه هندوانه ی خوشمزه ای! هیچ توپی اینقدر خوشمزه و آبدار نیست. » 🍉 🍃🍉 🍉🍃🍉 @fdsfhjk
🌱بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 🌱دعاکبوتر عشق است و بال‌وپر دارد 🌼شبی دیگر از شبهای عشق وانتظار...با مولا هستیم ان شاءالله تا ظهور حضرتش...دعای فرج میخوانیم همه به‌نیابت از اهلبیت و شهدا🤲 خدایا به حق عمه سادات حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرج مولامون رو برسون 🤲 ┄┅─✵ @fdsfhjk ️✵─┅┄ ┄┅─✵❤️✵─┅┄
بیستمین روزاز چݪھ زیاࢪت عاشوࢪا✨ به نیابـت از 🌷 و 🌷 اݪتماس دعاۍ فرج♥️🌱
🌸 اَلْسَلامُ عَلَیْکَ بِجَواٰمِعِ السَّلامْ🌸 🍃سلام✋ 🍃صبح بخیر امام زمان ☀️❤️ 🍃مولای من،روزم را با دعای ‌‌‌‌‌‌آل یس آغاز میکنم🤲 🌿 باشد که بیایی 🌿 🍃 مولا،جهان به انتظار توست 🍃الهی به حق منتظران،عجل لولیک الفرج @fdsfhjk
هدایت شده از سخنرانی ها/حجت الاسلام غفاری
امانت داری.MP3
24.19M
حجت الاسلام والمسلمین علی صالح غفاری /موضوع:امانت داری مکان تبلیغ:حسینیه انقلاب {جلسه 282} @eslam20
🔴بهره‌برداری مقطعی از مردم ناپسند است 👤رئیس قوه قضائیه: 🔹بهره برداری‌های خاص و مقطعی از مردم کار ناپسندی است. 🔹اگر مردم احساس کنند ظاهرسازی می‌کنیم و حرف‌های خوب را برای رسیدن به اهداف و اغراض سیاسی بیان می‌کنیم سخن ما را نمی‌پذیرند. 🔹توده مردم مسائل را به خوبی متوجه می‌شوند و درک می‌کنند و اگر صادقانه واقعیت‌ها را با مردم در میان بگذاریم اعتماد آنها را جلب می‌کنیم. @fdsfhjk
🔴 / خوزستان سیراب شد/ هیچ نقطه ای اکنون بدون آب نیست 🔹با افزایش خروجی سد کرخه از ۷۵ متر مکعب بر ثانیه به ۱۶۰ متر مکعب آب به رودخانه ها و مزارع و شالیزارها و گاومیش پروری های پایین دست در استان خوزستان رسید و سیراب شد. 🔹با پیگیری های سپاه و بسیج برای پر کردن خلاهای مدیریتی علاوه بر افزایش خروجی سد کرخه، لوله گذاری خط انتقال آب در دو مسیر و گسیل لشکر تانکرهای آب رسان به ۲۰ درصد مساحتی از خوزستان که دچار تنش آبی بود، اکنون هیچ نقطه ای از استان خوزستان بدون آب نیست. 🌓 روشنا @fdsfhjk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ دخترک اختر و الحق پدرش چون قَمَر است پشت هر دخترکی، گرم به دست پدر است ╔══.🌱🇮🇷🕊.════   @fdsfhjk   ════.🌱🇮🇷🕊.══╝
🥣 با (روماتیسم . تین) 💢 ترکیبات و طرز تهیه 🔹انجیر خشک ( 27 گرم ) 🔹سبزی شنبلیله ( 27 گرم ) 🔹یک قاشق غذا خوری تخم شنبلیله ⏰ دستور و مقدار مصرف ترکیب فوق را در چهار لیوان آب جوشانده تا یک لیوان باقی بماند ، پس از صاف کردن ناشتا میل شود. ✅ کاربرد درمانی در 🔸 درمان 🔸 ورم و سردی 🔸 خلط نارس 🔸 باد در بدن ⚠️ نکته : باید در هفت مرحله و یک روز در میان آماده و میل شود. @fdsfhjk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴‏حسن ختام حرف و حدیث‌های مراسمات و تجمعات در بیان رهبری... خواهشاً پروتکلهای بهداشتی رو رعایت کنیم و برای ارزشهای دینی و مذهبی هزینه تراشی نکنیم ═══.🍃🇮🇷🕊.════ @fdsfhjk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌸 🍀 📢 فوری 😳 فوری 📢 🎥 در اقدامی عجیب کشته‌های مورد ادعای ضدانقلاب در خوزستان زنده شدند‼️ 😱 🍃🌻🍃 🍃🌹 ـــــــــــــــــــــــ صــراط @fdsfhjk
🍃🌹🍃 همسرانه 🔴 انتقاد از همسر 💯 انتقاد از همسر چیز بدی نیست و حتی حق ماست. اما روش بیان آن..... 🔸 فرصت دادن برای برطرف کردن... 🔸شنیدن دلایلش.... 🔸جلوگیری از پیش داوری و منفی بافی.. 🔸مهم تر از خود انتقاد است! 🔸ازهمسرتان انتقاد کنید اما طوری نگویید که فکر کند سنبل ضعف هاست..... 🔸طوری نگویید که فکر کند روبه روی قاضی نشسته..... 🔸با کنایه و متلک نگویید..... 🔸تا حرفتان را زدید ، نروید..... 🔸بنشین و حرفایش را هم بشنو.... 🔸انتقاد نکنیم تا دلمان خنک شود! 🔸طوری انتقاد کنیم تا به هم نزدیک تر شویم 🔮کانال مرجع گفتمان @fdsfhjk
‍ 🐒🐻ماجرای تپلک و زیرک🐻🐒 توی جنگل سبز،یک مدرسه بود. در آن مدرسه حیوانات زیادی درس می خواندند.بچه های آهو،خرگوش، روباه، شغال،میمون،موش،فیل،طاووس،عقاب،کلاغ،کبوتر،هدهد و چندتا حیوان و پرنده ی دیگر هم بودند. خانم جغد، معلم خیلی خوبی بود. او به بچه ها خیلی چیزها یاد می داد: حساب،هندسه،تاریخ،جغرافی،خواندن و نوشتن و نقاشی و ورزش. همه ی حیوانات مدرسه را دوست داشتند و هر روزبا خوشحالی به مدرسه می رفتند و درس می خواندند. مبصر کلاس، یک بچه میمون کوچولوی بامزه به اسم زیرک بود.او توی همه ی کارها به خانم معلم کمک می کرد و کلاس را ساکت و مرتب نگه می داشت. یک روز یک خرس قهوه ای از جای دوری به جنگل سبز آمد. او یک دختر داشت. اسم دخترش تپلک بود. تپلک دختر چاق و خنده رویی بود. خانم جغده، تپلک را کنارزیرک نشاند. زیرک که خودش لاغر و ریزه میزه بود، با دیدن هیکل چاق تپلک خنده اش گرفت و یواشکی زیر گوش تپلک گفت:« تو چقدر چاق و گنده ای! درست مثل یه بشکه ای، یه بشکه ای که حرکت می کنه!» تپلک چیزی نگفت و سرش را زیر انداخت و ساکت نشست. زنگ تفریح تمام بچه ها دور او جمع شدند.سیاه چشم که آهوی مهربانی بود، می خواست با او حرف بزند وبا او دوست شود؛ اما زیرک با صدای بلند به تپلک خندید و گفت:«بچه ها نگاش کنید چه قدر چاق و خپله! مثل یه بشکه می مونه!» بچه ها خندیدند و تپلک خجالت کشید و ناراحت شد.بعد همه ی بچه ها از دور و بر تپلک کنار رفتند و او تنها گوشه ی حیاط ایستاد، چون کسی حاضرنبود با یک حیوان چاق و خپل که شکل بشکه بود ،دوست شود. وقتی مدرسه تعطیل شد، تپلک به خانه برگشت و با گریه به مادرش گفت:« مامان من دیگه به مدرسه نمیرم.میخوام توی خونه بمونم و تو کارهای خونه کمکت کنم. من این مدرسه و بچه های شیطون رو دوست ندارم.» مامانش وقتی فهمید که زیرک و بقیه ی بچه ها تپلک را مسخره کرده اند، خیلی ناراحت شد. رفت پیش خانم جغده و ماجرا را برایش تعریف کرد. خانم جغده گفت:« شما تپلک را به مدرسه بیارید، من مشکلشو حل می کنم.» خانم خرسه تپلک را به مدرسه آورد و خودش به خانه برگشت. تپلک با ناراحتی کنار زیرک نشست و سرش را پایین انداخت. خانم جغد که متوجه شده بود زیرک بیشتر از همه ی بچه ها، تپلک را مسخره می کند فکری کرد و نامه ای نوشت و به زیرک داد و گفت:« پسرم، این نامه را بخون و به من کمک کن تا بتونیم به بچه ها یاد بدیم که دیگه تپلک رو مسخره نکنن...» زیرک به گوشه ای رفت و نشست و نامه را باز کرد و خواند.خانم جغد نوشته بود:« زیرک عزیز، به کمکت احتیاج دارم.حتماً تو هم فهمیدی که از دیروز که تپلک به این مدرسه آمده، بچه ها آزارش داده اند و مسخره اش کرده اند؛ برای همین مدرسه را دوست ندارد. تو پسرزرنگی هستی و می توانی به بچه ها بگویی که قیافه ی یک شخص نمی تواند نشان دهنده ی اخلاق و شخصیت او باشد. اگر تپلک چاق است و هیکل درشتی دارد، اما در عوض بسیار مهربان و خوش اخلاق است. اگر تو به بچه ها یاد بدهی که با تپلک مهربان باشند، دیگر کسی او را اذیت نخواهد کرد و او هم مدرسه را دوست خواهد داشت. از تو به خاطر همکاری با خودم تشکر می کنم.معلم تو: خانم جغد» زیرک نامه را چندین بار خواند و فکرکرد.فهمید که خانم جغد متوجه شده که او تپلک را ناراحت کرده است. از خودش خجالت کشید وتصمیم گرفت دیگر کسی را مسخره نکند. همان روز رفتارش با تپلک عوض شد، با او دوست شد و دیگر او را مسخره نکرد. بقیه بچه های مدرسه هم از او یاد گرفتند که با تپلک مهربان باشند.چند روز گذشت. تپلک به مدرسه علاقه مند شد و هر روز با خوشحالی به مدرسه می آمد. زیرک و بچه ها به او یاد می دادند تا ورزش کند، چون می خواستند به او کمک کنند تا لاغر شود.آخر سال تپلک کمی لاغر شده بود و دوستان زیادی هم داشت. حتماً شما هم فهمیدید که چرا تپلک به مدرسه علاقه مند شد، مگرنه؟ خانم جغده هم با خوشحالی به بچه ها درس می داد و خدا را شکر می کرد که همه ی شاگردانش بچه های خوب و حرف شنو و مهربانی هستند. 🐻 🐒🐻 🐻🐒🐻 🌸🍂🍃🌸 @fdsfhjk
یه روز یه خرس تپلو 🐻 بایه خر گوش کوچولو 🐇 رفته بودند به اردو 🌳 رفتند کنار کندو 🐝 خرسه با چوب کندورو 🐝 اینور اونورشکرد کندو افتاد رو سرش 🐻 زنبور اومد دنبالش 🐝 خرسه پرید تو چشمه 🐻 زنبور برگشت به خونه 🐝 شاعر : زینب عادل زاده 🌸🍂🍃🌸 @fdsfhjk
بیست و یکمین روزاز چݪھ زیاࢪت عاشوࢪا✨ به نیابـت از 🌷 و 🌷 اݪتماس دعاۍ فرج♥️🌱
○•🌱 اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس اقا امام زمان( عج) ♥️🌱 نبــودن‌تـــو فقـط‌ نبــودن تو نیستـــ نبودن خیلۍ چیزهاستـــ ڪلاه روی سـرمان نمی‌ایستد پول‌ در جیبمان دوام نمی‌آورد نمڪ از نان رفتــه خنڪی از آب ما بی تـو فقیر شده‌ایم هر کجا هستی با هزاران عشق سلام✋ 🌺أللَّهمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ الفرج🌺 ...💚 @fdsfhjk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کدو دیازپام بدون ضرر... بهترین داروی دیابت عصبی 🌸 در صحیفه الرضا (ع) از پیغمبر اکرم (ص) روایت شده؛ کدو در غذا زیاد بریزید که دل غمگین را خوشحال می گرداند. ✅مواد لازم: پیاز متوسط 2 عدد، کدو سبز 5 عدد، روغن زیتون 3 قاشق غذاخوری، نمک طبیعی و زردچوبه به میزان لازم. ✅روش تهیه: پیاز را در روغن زیتون تفت داده و کدو سبز نگینی خرد شده را در آن ریخته، آب و نمک طبیعی و زردچوبه را اضافه کنید و بگذارید بپزد وقتی آبش تمام شد و کدو پخته شد آماده میل کردن با نان است. ✅خواص: 🔻کدو خون ساز است. 🔻 ملین و باعث رفع یبوست 🔻 تب را پایین می آورد 🔻سینه را نرم و سرفه را آسان می کند 🔻تقویت مغز 🔻مفید در درمان قولنج 🔻غذای مفید برای معده های ضعیف 🔻تجدید قوای جسمی و روحی 🔻غضروف ساز و رفع آرتروز 🔻رفع رماتیسم و آرترید روماتوئید 🔻مفید برای دیابت @fdsfhjk
هدایت شده از سخنرانی ها/حجت الاسلام غفاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام والمسلمین غفاری:موضوع:ماهواره {جلسه 283} @eslam20
🌐 طالبان: ترکیه برادر ماست؛ از لحاظ اعتقادی نقاط مشترک زیادی با هم داریم ذبیح الله مجاهد سخنگوی طالبان: 🔻طالبان خواهان روابط خوب با ترکیه است اما محافظت از فرودگاه کابل باید بر عهده مردم افغانستان باشد نه استانبول. 🔻ما خواهان برقراری روابط خوبی با ترکیه هستیم. ترکیه برادر ماست، از لحاظ اعتقادی نقاط مشترک زیادی با هم داریم. 🔻گروه طالبان با ادامه حضور نیروهای نظامی ترکیه در افغانستان مخالفت کرده و آن را ادامه "اشغال" افغانستان دانسته است. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @fdsfhjk
🔴 وقاحت از نوع اصلاح طلب! 👤 محمود صادقی که قبلا نماینده بود، کل مشکلات مردم مثل آب و ریزگردها را رها کرده و به سیاسی بازی های خودش چسبیده بود و با وقاحت می گفت یکی از مطالبات اصلی مردم رفع حصر است! ♦️ حالا که دیگر نماینده نیست، شبیه اپوزیسیون‌ها توییت می زند و می خواهد خودش را طرف مردم نشان دهد! 💯💯پ.ن: آقای صادقی آن موقعی که باید کار می کردید، نکردید. الان حرف های تان به خاطر تطهیر گروهک الاحوازیه یه ریال هم ارزش ندارد. 🔮کانال مرجع گفتمان @fdsfhjk
📢 مصطفی تاجزاده: براساس طرح «ممنوعیت مذاکره مسئولان و مقامات جمهوری اسلامی با مقامات آمریکا» که در دستور کار مجلس قرار گرفته، هرگونه مقامات ایرانی با مقامات آمریکایی بدون اجازه و تصویب مجلس ممنوع است. هدف تندروها منزوی‌کردن ایران و تداوم تحریم‌ها است. ⭕️ــــــــــــــــــــــــــــــ و اما حدود ۳۲سال از عمر ۴۲ساله جمهوری اسلامی را مدیرانی در دست داشتند که تفکراتی امثال تاجزاده و زیبا کلام داشتند. 💢یکی در حیرت ساخت واکسن است و یکی دنیا و تعامل را فقط در غرب میبیند و غیر از آن را انزوا⁉️ جالبتر آنکه، همینانی که کشور را سالها معطل گدایی از غرب کرده اند امروز فریاد وامصیبتا برای مشکلات کشور سر میدهند. انگار یادشان رفته که اکانت توئیترشان جز حصر و امثال خبر دختر آبی و ورزشگاه رفتن زنان، نیازی فراتر نمی دید⁉️ @fdsfhjk
⭕️ خبر خوش سید ابراهیم رئیسی برای مردم خوزستان 🔹رئیس جمهور منتخب: برای استان خوزستان استاندار ویژه تعیین می کنیم تا در جلسات هیئت دولت شرکت کند. 🌓 روشنا @fdsfhjk
♦️ ‏الهه هیکس‎ عنوان کرد : متاسفانه، بسیاری از اعضای مسلح سازمان مجاهدین خلق در میان معترضان در خوزستان هستند. و این گروه توسط اسرائیل آموزش دیده و تجهیز شده‌اند. ♦️دولبه یک قیچی برای ایجاد بیشترین هزینه با هدف عدم موفقیت دولت انقلابی در آینده ✨١. داخل الف. تلاش برای تحویل دولت سوخته به آیت الله رئیسی. ب.عدم تدبیر و کم تدبیری و اقدامات واکنشی و مقطعی مسئولین. ج. به میدان آوردن رسانه های دگر اندیش و سلبریتی ها برای دادن آدرس اشتباه برای مشکلات آب خوزستان، ریختن بنزین بر احساسات مردم خوزستان و افزایش مطالبات از دولت بعدی. د. استفاده از تمام پتانسیل گروهک های معاند مانند منافقین خلق، الاهوازیه و... برای ایجاد مشکلات امنیتی و کشته سازی ✨٢.خارج جنگ روانی سنگین مثلث عبری، عربی، غربی با محوریت آمریکا در آستانه انتقال قدرت در ایران دکترسید جلال حسینی @fdsfhjk
بازی هیجان‌انگیز امیر بلوز قرمزش را پوشیده بود. به خط‌های سیاه روی لباس نگاه کرد. شنلش را انداخت. دستش را مشت کرد. انگشت اشاره و انگشت کوچکش را باز کرد. به طرف بچه‌ها دوید و فریاد:«مرد عنکبوتی وارد می‌شود» چرخی زد و گفت:«بیاید قهرمان بازی» رضا به لباس عجیب امیر نگاه کرد و گفت:«اینجا خونه‌ی ماست پس من می‌گم چی بازی کنیم» سعید لب‌هایش را جمع کرد و گفت:«پس لطفا یه بازی درست حسابی و هیجان انگیز بگو» به درخت انجیر تکیه داد. دست روی چانه‌اش گذاشت و کمی فکر کرد. بشکن زد و گفت:«فهمیدم، پدربزرگ من یه صندوق قدیمی توی زیرزمین داره که به من اجازه داده هروقت خواستم با وسایلش بازی کنم اما یه شرط داره» سعید دستانش را به هم مالید و گفت:«زود بگو ببینیم چه شرطی؟» رضا سینه‌اش را صاف کرد و گفت:«بعد بازی وسایل رو تمیز و سالم برگردونیم سرجاش» امیر شنلش را مرتب کرد و گفت:«قبوله بریم ببینیم چی داره» روی چهارپایه کوچک کنار شیر رفت. پرید و گفت:«مرد عنکبوتی مواظب شماست» رضا راه افتاد و گفت:«دنبالم بیاید» بچه‌ها آرام از پله‌های زیرزمین پایین رفتند. رضا با کلیدی که زیر کوزه‌ی جلوی زیرزمین بود قفل در را باز کرد. در چوبی زیرزمین با صدای جرجری باز شد. بچه‌ها با دهان باز به وسایل زیرزمین نگاه می‌کردند. رضا برق را روشن کرد و گفت:«به چیزی دست نزنید فقط اجازه داریم به صندوق دست بزنیم بقیه وسایل ممکنه خراب بشن یا بشکنن» امیر جلو رفت و گفت:«پسر عجب جاییه، کو صندوق؟» به اطراف نگاه کرد. چشمش به یک صندوق چوبی افتاد. به طرفش رفت و گفت:«پیداش کردم ایناهاش» رضا سر تکان داد و جلو رفت:«اره خودشه» به سعید که هنوز با دهان باز به اطراف نگاه می‌کرد اشاره کرد و گفت:«کجایی؟ بیا جلو دیگه» سعید جلو رفت. بچه‌ها وسایل روی صندوق را با کمک هم برداشتند. صندوق قفل نداشت. رضا در صندوق را باز کرد. سعید با چشمان گرد به وسایل نگاه کرد:«واااای پسر عجب لباس‌هایی» امیر دستش را جلو برد. کلاهی از توی صندوق برداشت. روی کلاه یک پر بزرگ سبز بود و دورش توری توسی رنگ. رضا گفت:«این کلاه خوده، کلاه تعزیه، پدربزرگ من وقتی جوون بوده مسئول برگزاری تعزیه‌ی محل بوده» سعید سپر آهنی بزرگی را برداشت و گفت:«اینجا رو یه سپر راست راستکیه!» سعید کلاه را روی سرش گذاشت و غلاف شمشیری برداشت و پرسید:«این چرا خالیه؟ پس شمشیرش کو؟» رضا لبخند زد و گفت:«نمی‌دونم شمشیرش کجاست من فقط با همین بازی می‌کنم» سعید بلند شد. سپر را جلویش گرفت و گفت:«بیاید تعزیه بازی کنیم» امیر شنل و لباس قرمز را از تنش درآورد و گفت:«موافقم، فقط توی تعزیه از روی نوشته می‌خونن» سعید ابرویش را توی هم کرد و گفت:«تو از کجا می‌دونی؟» امیر لباس‌های توی صندوق را جا به جا کرد و گفت:«خودم دیدم، توی روستای ما محرم تعزیه می‌خونن» رضا دستش را توی صندوق برد و چند دفترچه بیرون آورد:«اینم متن تعزیه هرکسی لباس مخصوص خودش رو بپوشه و از روی اینا تعزیه رو بخونه» بچه‌ها با خوشحالی لبا‌س‌ها را پوشیدند و از زیرزمین بیرون دویدند. امیر از بین دفترچه‌ها یکی را برداشت. روی دفترچه نوشته شده بود:«ابراهیم پسر مسلم بن عقیل» به طرف زیرزمین رفت. سعید پرسید:«کجا؟» امیر درحالی که از پله‌ها پایین می‌رفت جواب داد:«می‌رم لباس ابراهیم رو پیدا کنم» تو هم لباس برادرش رو بپوش. از پایین پله‌ها بلند گفت:«تعزیه‌شو قبلا دیدم خیلی قشنگه» رضا لباسی که با خود آورده بود پوشید و گفت:«اره فکر خوبیه تعزیه پسران مسلم رو می‌خونیم» بچه‌ها لباس‌ها را پوشیدند و آماده شدند. گوشه‌ی حیاط تعزیه را اجرا کردند. تعزیه که تمام شد صدای گریه و تشویقی از پشت پنجره به گوششان رسید. پدربزرگ رضا بود. اشک‌هایش را پاک کرد و گفت:«امسال محرم باید أین تعزیه رو برای مردم محل اجرا کنید، ماشاالله به شما» چشمان بچه‌ها از خوشحالی برق می‌زد. 🌸🍂🍃🌸 @fdsfhjk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا