13.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فارسی
#روان_خوانی
#شعر
#شادیم_و_پاک_و_خندان
#کلیپ
#خانم_فیض
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال کلاس دومـ2ـی من 👇 برای دوستانی که از الان به فکر سال آینده دانش آموزشون هستن
@Secondstudent
Karimi:
#نگاره7
#شعر تکمیلی برای نگاره هفت فارسی 👇👇
« میان حوض کوچک »
اردک کوچک من
کواک، کواک صدا کرد
میان حوض خانه
یواش، یواش شنا کرد
ماهی که توی آب بود
صدای او را شنید
دنبال اردک من
پایین و بالا پرید
کاشکی می شد که من هم
ماهی باشم یا اردک
بازی کنم با آن ها
میان حوض کوچک
#شعر #نگاره ۷
به به چه روستایی!
سبز و سبز و سبز
سنگ و سنگ و سنگ
کوهسارها
شر و شر و شر
آبشارها
صاف و صاف و صاف
جویبارها
سبز و سبز و سبز
کشتزارها
باز و باز و باز
چشم آفتاب
شاد و شاد و شاد
خنده های آب
غصه ها همه
دور دور دور
کار و زندگی
جور جور جور
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
#شعر نگاره ی ۷
به به، چه روستایی!
نگاه چه حیوونایی!
چه جای باصفایی!
مردم با وفایی
بابا با تراکتورش
شخم زده به زمینش
مادر می بره غذا
علف برای گوسفندا
مرغ و خروس و جوجه
زهرا هم شیر می دوشه
رضا گرفته آغوش
اون بره ی بازیگوش
ببین گاو خال خالی
سارا می بافه قالی
بلبله ساخته لونه
علی می ریزه دونه
خندون و شاد می مونن
قدر هم و می دونن
#شعربرای نگاره ی ۷
به به به به روستارا
حیوانات زیبا را
گاو و گوسفند و خروس
این حیوانات ملوس
ببین درخت سرو را
این زن قد بلند را
اون مامان علی یه
زن زحمتکشیه
باباش رفته رو زمین
تراکتورش رو ببین
حالا برگشته باباش
لبخند هست روی لباش
اردگ توی رودخانه
دار قالی تو خانه
قالی می بافه زهرا
دختر خوب روستا
رودخانه توی روستا
برف نشسته رو کوهها
رد شد ماشین از رو پل
ببین اون مرغ تپل
علف می خوره گوسفند
تو شیرینی مثل قند
#فارسی
#نگاره9
#در_مسجد_محله
#شعر
آمد اذان
آمد اذان، آمد اذان از روزن دیوار من
از گنبد نیلوفری تا خلوت بسیار من
در هر نسیم بی کران روحم رها جانم وزان
مستی رسید از هر کجا آمد اذان، آمد اذان
مست است و شد جانم
مگر بوی گل آواز تو بود
بی تابی پنهان من
از نغمه ی ساز تو بود
شور اذانم در گلو مستی جانم در سبو
روحم پر از آواز او جسمم رها از های و هو
بین من و تو پرده نیست
این جا منم آن جا تویی
دنیا پر از آواز توست
امشب منم فردا تویی
برگرفته از شعر عبدالجبار کاکایی
شعر نگاره ی 9
در مسجد محله
رو کرده اند به قبله
نمازگزاران خوب
پیش خدای محبوب
مسجد خانه ی خداست
از دیگر جاها جداست
راه سعادت این جا است
دور شدن از هر گناه است
قرآن راهنمای ماست
نماز راه گشای ماست
بشتابید به سوی آن
با شنیدن اذان
زن و مرد دسته دسته
همه وضو گرفته
برای راز و نیاز
نشسته اند به نماز
❤️شعربرای نگاره ی ۹
اینجاروخوب نگاه کن
اسمشوتوپیداکن
دراین خانه ی زیبا
جمعی ازمردوزن ها
درصف نمازمی خوانند
قرآن ودعامی خوانند
دروسط پرده داره
حیاطش نرده داره
یک طرف جانمازه
مناره اش چه نازه
حالابگوزرنگم
اینجاکجاست قشنگم
بله درسته مرحبا
مسجده این جای زیبا
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
#فارسی
#درس_اول
#باران
#نشانه_ی_ب
#شعر نشانه ی #بـ غیر آخر #ب آخر
موضوع :شعر نشانه ی ب
اهداف : ایجاد انگیزه برای نشانه ی ب و آشنایی بانعمت های خداوند
بـ بـ بـ آمد بـ غیر آخر آمد
بـ با ا مثل با دو تا با یه بابا
بـ غیر آخر هستـم اول ، وسط نشستم
اولِ برف و باران وسط تو ابرِ مهربان
بچه ی خوب و باهوش نقطم نشه فراموش
هستــم بـ غیر آخر هرجا میام جزء آخر
ب ب ب آخر من ب آخر هستــم
گاهی جدا و تنها گاهی با دوستام هســتم
ب آخر مثل آفتاب شبیه آب و مهتاب
گاهی یه دوستی دارم سر رو شونش میذارم
می خوای بگم مثلِ چـــــی؟
شبیه میوه ی سیـــــــب
مثلِ بوق ماشین، بیـب بیـب
#فارسی
#درس13
#خروس_خوش_آواز
#ا_استثنا
#شعر
شعر او استثنا
صدای (و) بالا است صدایش آشنا است
اگر صدایش بالاست جایش پایین پایین هاست
بین در خود و روشن جایش به خوبی پیداست
داستان اُ استثنا
بچهها یک روز در شهرک الفبا جشن بود همه خوشحال و شاد در این جشن شرکت کرده بودند. و درحال خوش و بش کردن با هم بودند که دیدند نشانهی و نیامده است. همه از هم سراغ او را میگرفتند آخه دوستان خوب این طوری هستند و همیشه جویای احوال هم هستند. بالآخره گفتند باید یکی برود و ببیند چرا نیامده است. -ُ که از بقیه زبر و زرنگتر بود گفت من میروم .خلاصه –ُ به خانهی او رفت و دید که با قیافهی پریشان در حال گریه کردن است. هرچه از او پرسید که چه شده است جوابی نشنید. فقط او به دهانش اشاره میکرد که صدایش در نمی آید.
–ُ رفت و یک قلم و کاغذ آورد و به او داد تا برایش بنویسد که چرا صدایش در نمیآید. او در کاغذ نوشت که سرما خورده و صدایش گرفته است و قرار بوده که امروز در جشن شعر بخواند برای همین ناراحت است .
-ُ فکری کرد و گفت اوّل بلند شو برویم صورتت را بشور و مرتب شو سپس او را به طرف دستشویی برد صورتش را شست. موهای پریشانش را مرتب کرد و گفت برای رفتن به مهمانی باید تمیز باشی. بعد به او گفت من کوچکم و در جیب تو جا میشوم موقع خواندن شعر تو فقط لب بزن و من شعر را بلند میخوانم. هردو به مهمانی رفتند و آن روز او شعرش را خواند همه او را میدیدند ولی شما بگویید صدای چه کسی را میشنیدند؟
آفرین صدای –ُ را میشنیدند. پس از این قصه کلماتی مانند خورشید را نوشته و -ُ میگوییم: بچهها در این کلمات نشانهی او را میبینیم اما صدای –ُ را میشنویم.
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸