eitaa logo
فرصت زندگی
207 دنبال‌کننده
1هزار عکس
804 ویدیو
10 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ی از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴💎🌴💎🌴💎🌴💎🌴💎🌴 جامانده: در آن شب سرد زمستانی دست‌هایش با گرمای نفسش کمی گرم شد. این پا و آن پا کرد. چند ساعتی منتظر مانده بود. از بین جمعیتی که نزدیک می‌شدند یکی داد زد: -راه بسته بود. سردار رو از یه راه دیگه بردن. نمیارن جمکران. سرما بیشتر از قبل بر بدنش نشست. حس هم‌جواری آن مرد، حتی بعد شهادت هم روزیش نبود. -برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه و نائب برحقش صلوات. صدای رسای پیرمرد پشت سرش لبخند به لبش نشاند. این جمله در ذهنش نقش بست. -رفت سردار نفس تازه کند برگردد. 🌴💎🌴💎🌴💎🌴💎🌴💎🌴 https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساعت ۱:۲۰ دقیقه به وقت بغداد...🌿 ⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜ 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 اینجا عراق است صدای ما را از کنار فرودگاه شهر بغداد می‌شنوید. قبل از دو سال پیش این مکان یک خیابان عادی بوده اما همان‌طور که مشاهده می‌کنید اینجا آهن‌ربایی با مغناطیس عشق و رشادت به کار افتاده که ملتی را به خود کشانده. کسانی را می‌بینیم که روی تلی خاک شمع روشن می‌کنند و از خود بی‌خود شده‌اند. کارشناسان در حال تحقیق هستند تا بتوانند دلیلی عقلانی برای وجود این مغناطیس و حال عجیب مردم پیدا کنند. خبرگزاری عجایب دنیا ⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜ 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
رو گم کردم، همه‌ی وجودم داشت تو آتیش دلتنگی و دوری می‌سوخت. -آره بلا شعرت رو خوندم! چشمکی زد و در گوشم گفت: -پس جدیدترین شعرم رو نشنیدی خانومِ قشنگ! با هیجان گفتم: -چی؟ شعر گفتی؟ آهسته گفت: باز شبنم، روی قلبم، خنده می‌کرد عاشقانه باز عشقم، روبرویم، مست بود و دلبرانه دختر آزاد رویا، آن گل شب بوی زیبا در دلم می‌کاشت هر دم، شعرهایی جاودانه با عشقم به شهرم برمی‌گشتم و تمام سختی‌ها را با شنیدن این شعر از مهران، به باد فراموشی می‌سپردم. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/1523 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🌸 🌸🌿 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان عروسک پشت پرده به قلم توانمند خانم صداقت عزیز هم به پایان رسید. قلمشون پرتوان باشه و تشکر از در اختیار کانال قرار دادن رمانشون . لینک پیام ناشناس کانال ایشون تقدیم حضور میشه تا بتونید نظرات ارزنده‌تونو در مورد رمانشون بهشون بفرمایید: https://harfeto.timefriend.net/16363526868588 ➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿ اینم لینک کانال خودشون @JazreTanhaee
راستی از فردا رمان ترنم رو خواهیم داشت
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 به سر خیابان نگاه کردم. قبل از آن‌که تصمیمی بگیرم به طرفم آمد. دستش را به پشتم برد که به ماشین ببرد. _دست به من نزن. _خب کوچولو. کارت ندارم که. خودت بیا سوار شو. قول میدم سریع برگردونمت. با ترس سوار شدم. دستش را روی دستم گذاشت. سریع عقب کشیدمش. با صدای بلند خندید. _خب حالا. نخوردمت که. حرکت که کرد، عمو زنگ زد. صدای تماس را کم کردم که نشنود. _کجایی عمو؟ نیومدی؟ چطور باید جواب می دادم. _بیرونم. از کنار ماشین پدر رد شدیم. عمو نگاهی به خیابان ما انداخت. _نمی‌بینمت. کجایی پس. _بیرونم. عمو تازه متوجه شد. _ترنم، نکنه اون سوارت کرده. سربسته به عمو فهماندم. ...ماشین را نگه داشت. با چهره‌ای برافروخته نگاهم کرد. ترسیدم. _درسته گفتم از چموشیت خوشم میاد اما نگفتم از وحشی‌گری خوشم میاد. فکر کردی کی هستی هی نازتو می‌کشم و تو رَم می‌کنی. دستم را به طرف دستگیره بردم که پیاده شوم. با صدای فریادش در جا خشک شدم و اشکم راه افتاد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ داستانی نزدیک به واقع از دختری تین‌ایجر با حوادثی که این نسل در اطراف خود تجربه می‌کنند. رمانی جدید از بانو زینتا (رحیمی) https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷
💕تعادل شرط برقراری ارتباط: 🌱رابطه مثل آلاکلنگ میمونه باید نوبتی یکی کوتاه بیاد ⭕️اگه همیشه فقط یک نفر کوتاه بیاد هر دو نفر زده میشن 💥یکی از بالا موندن و دیگری از پایین موندن. 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ 🏠 @nasimemehr110 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا