eitaa logo
فرصت زندگی
204 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
878 ویدیو
12 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_77 -به نظرم مورد دوم بهتره اما به چه بهونه‌ای ب
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 -آره چرا که نه؟! حالا نظر خودت چیه درباره ورودش به پرونده؟ -نمی‌دونم باید ببینم شرایط چه‌طوریه؛ اگه بیاد که خیلی خوبه، دستمون بازتر میشه از اون‌طرفم نمی‌خوام براش دردسری درست شه... باید ببینم چی پیش میاد حتی اگه بنا به ورودش باشه باید خودشم بپذیره. اگه شد فردا تا یه‌جا با من میای؟ -آره! کجا؟ لبخندی به ریحانه زد و جواب داد: -فردا صبح آماده باش که به امکان زیاد یه‌مهمون داریم، بعدازظهرم ما میریم خونه اون‌مهمون. زنده بودنتو دونفر باید بفهمن... *** امیر دستانش را روی میز و تکیه‌گاه چانه‌اش کرده‌بود، حسین دست‌به‌سینه به صندلی تکیه داده و به دیوار روبه‌رویش خیره بود، جواد انگشت سبابه و شستش را روی دهان گذاشته و نگاهش به مانیتور بود، علی‌هم به میز زل زده و منتظر بود. چیزی نگذشت که امیر انتظار او را برآورده کرد و سکوت را شکست: -اگه واقعا مورد اعتماده بمونه؛ اگه اجازه بدن چه اشکالی داره؟! به نظرم کارمون راحت‌تر میشه! -اما با وجود بردیا اونقدر حضورش واجب نیست که دردسر موندنشو به جون بخریم، خیلی مسئولیت داره! علی به حسین که این حرف را زد، نگاه کرد و سری تکان داد. جواد نگاه از مانیتور گرفت و به بچه‌ها داد: -اما حضورش بی‌تأثیرهم نیست. الان اگه خارج بشه ممکنه آناهید بره سراغ یه‌نفر دیگه، اما اینطوری با تسنیم مشغوله؛ البته اگه تسنیم کارشو بلد باشه و مشغول نگهش داره! از اونطرفم دونیروی نفوذی بهتراز یکیه، مخصوصا اینکه از بچه‌های سازمان نیستن و نیروی عادین. -به نظرم با خودش صحبت کن، اصلا شاید نخواست بیاد و همه‌مونو راحت کرد! حسین‌هم به دنبال حرف امیر لب باز کرد: -و برعکس شاید اصرار به اومدن داشت و همه‌مونو ناراحت کرد! -حسین! وجود تسنیم می‌تونه یه‌کمکی خوب برای بردیا و همینطور ما باشه! الان همه فکر می‌کنن این‌دونفر باهم دوستند و اینطوری کمتر روشون زوم میشه و راحت‌تر کار می‌کنند. الان تسنیم بره خودش یه زلزله‌ست که چی‌شد رفت اونم درست زمانی که تازه داشت به رنگ جمعیت در میومد و دقیقا وقتی که با بردیا ارتباط گرفت! همه زوم میشن رو بردیا، بردیایی که به گفته علی‌آقا چندماهه که کم‌پیداست اونجا! ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 منتظر نقد و نظرات با ارزشتون هستم👇 https://6w9.ir/Harf_10582246
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟢برای پیروزی جبهه، و شکست دشمنانمون و همینطور تعجیل در ظهور آقا صاحب‌الزمان(عج) دعا یادمون نره🤲 ۱.سوره نصر ۲.سوره فتح ۳.دعای چهاردهم صحیفه سجادیه ۴.سوره فیل ۵.حدیث شریف کساء ۶.دعای توسل ۷.صلوات ۸.دعای جوشن صغیر ۹. ...
4.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقایسه کنید... شیر زن ایرانی در صدا و سیما و یک وطن‌فروش در اینترنشنال 🔴 👇 @bidariymelat
3.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯پاسخ تند یک آمریکایی به درخواست کمک اسرائیلی‌ها: چرا از آمریکا کمک می‌خواید؟ شما فقط بلدید مردم رو بمباران کنید! 📎 📎 📎 📎 @banketolidat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_78 -آره چرا که نه؟! حالا نظر خودت چیه درباره ور
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 علی در ادامه نظر جواد، گفت: -آره ممکنه بهش مشکوک بشن؛ الان بردیا حکم ستاره درحال مرگ رو داره و تسنیم ستاره‌ای که تازه داره متولد میشه! سقوط تسنیم بعداز ارتباط این‌دو باهم، یعنی بردیا عاملش بوده اما جفت شدن و پرنور شدنشون از نظر اونا یعنی، جفتشون دارن به کمک هم پرنور میشن و جایگاهشون تو سازمان داره محکم میشه! و پس از کمی مکث ادامه داد: -البته اینم هست که شاید تسنیم بتونه به یه‌جاهایی دسترسی پیدا کنه که بردیا نتونه! اگه وجود یه‌زن نفوذی لازم باشه، تسنیم کیس خوبیه؛ پس اگه بشه نباید از دستش داد! البته اگه خودش راضی باشه، نباشه که هیچی! بچه‌ها سری به تأیید تکان دادند و علی از جا برخواست تا برود و تماسی با بردیا داشته‌باشد. -ممنونم بچه‌ها از اینکه وقت گذاشتید و امشب اومدید، یاعلی! حصر چهارم صبح زود بلند شدم تا چشمم به چشم آناهید نیوفتاده، بزنم بیرون. ساعت نه کلاس داشتم اما هفت صبح دانشگاه بودم. به طرف کتابخانه رفته تا وقتم را آنجا سپری کنم. خواب از سرم پریده‌بود اگرنه قطعا به نمازخانه می‌رفتم و کمی می‌خوابیدم. ساعاتی بعد، بی‌حوصله از کلاس بیرون آمدم. چه فکر میکردم و چه شد! الان باید با یک عالَم عشق و ذوق می‌رفتم سر کلاس، نه خسته و بی‌تمرکز! چقدر این‌ترم‌های اول می‌توانست برایم شیرین و جذاب باشد؛ اما می‌شود گفت همه‌اش به اضطراب و اتفاقات تلخ گذشت. نگاهی به ساعت مچی‌ام انداختم، ساعت دوازده‌ونیم بود. نفسم را پرصدا بیرون دادم. اصلا دلم نمی‌خواست به خوابگاه بروم، ترجیح دادم تا ساعت سه دانشگاه بمانم و بعد بروم سر قرار. از تاکسی پیاده شدم. دقیق آمده‌بود به آدرسی که گفته‌بودم. کرایه‌اش را پرداختم. دوباره نگاهی به پلاک انداختم تا از درستی آن مطمئن شوم. پلاک 25، درست بود! نزدیک‌تر رفتم. لای در باز بود. زنگ زدم اما خبری نشد. آرام در را باز کردم و پس‌از طی کردن حیاط کوچک ساختمان، وارد آسانسور شدم. با باز شدن در آسانسور صدای دادوفریاد به گوشم خورد. انگار صدای بردیا بود که داشت با کسی دعوا می‌کرد. در واحد موردنظرم‌هم کمی باز بود و صدا دقیقا از آنجا می‌آمد. نزدیک‌تر رفتم و همزمان با دوتا ضربه به در، بردیا را صدا کردم اما جوابی نشنیدم. نگران، کفش‌هایم را درآورده و با باز کردن کامل در، وارد شدم. دقیقا روبه‌رویم، آن‌طرف سالن، اتاقی با در باز بود و من فقط بردیا را می‌دیدم که با عصبانیت دستانش را تکان داده و با فرد مقابلش که در دیدرس نگاه من نبود، دعوا می‌کرد. حالا دیگر صدایشان را به وضوح می‌شنیدم. ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋