🟢برای پیروزی جبهه، و شکست دشمنانمون و همینطور تعجیل در ظهور آقا صاحبالزمان(عج) دعا یادمون نره🤲
۱.سوره نصر
۲.سوره فتح
۳.دعای چهاردهم صحیفه سجادیه
۴.سوره فیل
۵.حدیث شریف کساء
۶.دعای توسل
۷.صلوات
۸.دعای جوشن صغیر
۹. ...
فرصت زندگی
. 🎥• تو که شمشیـر نمیخوای!!!😌💥 #وعده_صادق۳ #سید_علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقایسه کنید...
شیر زن ایرانی در صدا و سیما و یک وطنفروش در اینترنشنال
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
3.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯پاسخ تند یک آمریکایی به درخواست کمک اسرائیلیها: چرا از آمریکا کمک میخواید؟ شما فقط بلدید مردم رو بمباران کنید!
📎 #اتحاد_ملی
📎 #انتقام_ملی
📎 #وعده_صادق
📎 #ایران_متحد
@banketolidat
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_78 -آره چرا که نه؟! حالا نظر خودت چیه درباره ور
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋
🦋
#حصر_پنهان
#پارت_79
علی در ادامه نظر جواد، گفت:
-آره ممکنه بهش مشکوک بشن؛ الان بردیا حکم ستاره درحال مرگ رو داره و تسنیم ستارهای که تازه داره متولد میشه! سقوط تسنیم بعداز ارتباط ایندو باهم، یعنی بردیا عاملش بوده اما جفت شدن و پرنور شدنشون از نظر اونا یعنی، جفتشون
دارن به کمک هم پرنور میشن و جایگاهشون تو سازمان داره محکم میشه!
و پس از کمی مکث ادامه داد:
-البته اینم هست که شاید تسنیم بتونه به یهجاهایی دسترسی پیدا کنه که بردیا نتونه! اگه وجود یهزن نفوذی لازم باشه،
تسنیم کیس خوبیه؛ پس اگه بشه نباید از دستش داد! البته اگه خودش راضی باشه، نباشه که هیچی!
بچهها سری به تأیید تکان دادند و علی از جا برخواست تا برود و تماسی با بردیا داشتهباشد.
-ممنونم بچهها از اینکه وقت گذاشتید و امشب اومدید، یاعلی!
حصر چهارم
صبح زود بلند شدم تا چشمم به چشم آناهید نیوفتاده، بزنم بیرون. ساعت نه کلاس داشتم اما هفت صبح دانشگاه بودم.
به طرف کتابخانه رفته تا وقتم را آنجا سپری کنم. خواب از سرم پریدهبود اگرنه قطعا به نمازخانه میرفتم و کمی میخوابیدم.
ساعاتی بعد، بیحوصله از کلاس بیرون آمدم. چه فکر میکردم و چه شد! الان باید با یک عالَم عشق و ذوق میرفتم سر کلاس، نه خسته و بیتمرکز! چقدر اینترمهای اول میتوانست برایم شیرین و جذاب باشد؛ اما میشود گفت همهاش به
اضطراب و اتفاقات تلخ گذشت.
نگاهی به ساعت مچیام انداختم، ساعت دوازدهونیم بود. نفسم را پرصدا بیرون دادم. اصلا دلم نمیخواست به خوابگاه
بروم، ترجیح دادم تا ساعت سه دانشگاه بمانم و بعد بروم سر قرار.
از تاکسی پیاده شدم. دقیق آمدهبود به آدرسی که گفتهبودم. کرایهاش را پرداختم. دوباره نگاهی به پلاک انداختم تا از درستی آن مطمئن شوم. پلاک 25، درست بود!
نزدیکتر رفتم. لای در باز بود. زنگ زدم اما خبری نشد. آرام در را باز کردم و پساز طی کردن حیاط کوچک ساختمان، وارد آسانسور شدم.
با باز شدن در آسانسور صدای دادوفریاد به گوشم خورد. انگار صدای بردیا بود که داشت با کسی دعوا میکرد. در واحد
موردنظرمهم کمی باز بود و صدا دقیقا از آنجا میآمد. نزدیکتر رفتم و همزمان با دوتا ضربه به در، بردیا را صدا کردم اما
جوابی نشنیدم. نگران، کفشهایم را درآورده و با باز کردن کامل در، وارد شدم.
دقیقا روبهرویم، آنطرف سالن، اتاقی با در باز بود و من فقط بردیا را میدیدم که با عصبانیت دستانش را تکان داده و با فرد مقابلش که در دیدرس نگاه من نبود، دعوا میکرد. حالا دیگر صدایشان را به وضوح میشنیدم.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
✍م.خوانساری
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
بازگشت به پارت اول👇
https://eitaa.com/forsatezendegi/4821
🦋
🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_79 علی در ادامه نظر جواد، گفت: -آره ممکنه بهش
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋
🦋
#حصر_پنهان
#پارت_80
-یعنی خاک تو سر من احمق کنن که با تو رفیق شدم! مار دوسر بقل گوشم بود و نمیدونستم!
-بابا بر...
-حرف نزن! هیچی نگو! غلطی که تو کردی اصلا توضیح دادن نداره!
-چرا نداره؟! بابا بذار منم حرف بزنم!
با بلند شدن یکهویی صدای طرف مقابل بردیا، جا خوردم؛ فکر کنم بردیاهم همین حس را داشت که سکوت کرد.
-بابا به پیر، به پیغمبر، به هرکی که میپرستی، من اونشب حالم خوب نبود! دوباره با خانوادهم دعوام شدهبود و صراحتا به زبون طردم کردن. منم زدم بیرون و رفتم مهمونی. اعصابم خورد بود و کلا با خودم لج کردهبودم. هرچقدر تونستم خوردم...
-بسته ببند دهنتو!
-نه گوش کن! تو باید بدونی که انقدراهم که میگی، عوضی نیستم! اشتباه کردم، غلط بیجا کردم، اصلا من عوضی! من
آشغال! ولی به خدا اونشب نمیدونستم دارم چیکار میکنم.
بردیا که دیگر نشستهبود، با شنیدن جمله آخرش، دست از روی سر برداشته و به ضرب ایستاد:
-خب داری زر مفت میزنی! تو نمیدونستی اون زهرماریو بخوری ممکنه چه اتفاقایی بیوفته؟!
صدای طرف مقابل دوباره بلند شد:
-بابا میگم زده بودم به سیم آخر، هیچی نمیفهمیدم! میگفتم به درک! هرچی میخواد بشه، بشه...
-آره دیگه به درک! هان؟!
-گوش کن بذار حرفمو بزنم! قاعدتا باید همه دخترای اونجا مثل هم میبودن، از یهجنس؛ مثل همیشه! من از کجا میدونستم یکی بینشون هست که فرق داره؟ مگه کف دستمو بو کردهبودم؟
-خفه بابا! هرچی بگی نمیتونم قبول کنم!
بینشان سکوت برقرار شد. دیگر شاید به اندازه دو یا سهمتر از اتاق فاصله داشتم.
جملات آخر آنمرد ناشناس در ذهنم مرور
میشد. یعنی چه؟ نکند... دستانم شل شد و کیفم افتاد. با صدای برخورد محکم کیف به زمین، بالاخره بردیا رو به من برگشت
و متوچه حضورم شد. با چشمانی درشت شده زمزمه کرد:
-تسنیم؟! اینجا چیکار میکنی؟
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
✍م.خوانساری
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
بازگشت به پارت اول👇
https://eitaa.com/forsatezendegi/4821
🦋
🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋