eitaa logo
فرصت زندگی
204 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
878 ویدیو
12 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_92 -فقط تا فردا صبح؟! -بله ما وقت نداریم، بای
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 همه خندیدند، من‌هم! آره یادم بود، سیب‌زمینی خیلی دوست داشت؛ یعنی دارد! سرم را به شیشه ماشین تکیه دادم و به هوای ابری نگاه می‌کردم. خیلی دلم گرفته‌بود و از آن‌طرف‌هم در فکر بودم که چه کنم؟ -تسنیم حلال کن! اون موقعی که تو ماشین همه‌چیزو فهمیدم اصلا حواسم به ارمیای پشت خط نبود. نفسم را رها کرده و چیزی نگفتم. چه می‌شد اگر نمی‌فهمیدند؟! نفس عمیقی کشیدم. چقدر این‌روزها آمار نفسهای عمیقم زیاد شد‌ه‌بود! نفسهایی از جنس آه، آهِ افسوس، آهِ درد! -خواهش می‌کنم! خواهش می‌کرد؟! چقدر بردیا تغییر کرده‌بود، او و خواهش برای حلالیت؟! حالا دیگر چه فرقی داشت؟ اصلا تقصیر او چه بود؟! مرد است و غیرت دارد و این‌طور مواقع آمپر می‌چسباند. من‌هم جای او بودم حواسم به هیچ‌چیز نبود؛ حتی برادر پشت خطم! -مهم نیست، بهش فکر نکن! لبخند کمرنگی زد: -ممنون! توهم بهش فکر نکن! بیخیالِ این قضایا بچسب به زندگیت، نمیخواد خطر کنی! و ایستاد. رسیدیم. چرا انقدر زود؟! دلم نمی‌خواست حالاحالاها برسیم. -میشه یه‌دور دیگه بزنی؟ -بی‌خیال بابا! ارمیا می‌کشه منو! تا همین‌جاشم چون خودش معذور بود برسونتت و به‌خاطر شرایط، گذاشته ما دوتا باهم باشیم. خونه رو بگو! چون خودشو زنداداش بودن گفت که بیای اونجا؛ وگرنه اون بزاره دوتا دختر و پسر جوون برن دوردور؟! بروند دوردور! حرصی لب زدم: -تو عوض نمیشی بردیا! خواستم دستگیره در را بکشم که گفت: -وایسا بابا چرا دلخور میشی؟! شوخی کردم؛ البته فکر ارمیا همین هست و فکرشم درسته اما وضعیت الان تو متفاوته، حالتو می‌فهمم! دیگه‌هم حرف نمی‌زنم تا راحت باشی. خواست راه بیوفتد که مانعش شدم. شادی و فاطره وسط شب دم خوابگاه چه می‌کردند؟ ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_93 همه خندیدند، من‌هم! آره یادم بود، سیب‌زمین
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 -چیزی شده؟ -یه‌دقیقه وایسا! دقت کردم. فاطره بازوی شادی را گرفته و شادی‌هم به‌زور راه می‌آمد. شادی ایستاد و چندتا سرفه کرد. با تمام شدن سرفه‌هایش، سرش را بالا آورد و با من چشم‌درچشم شد. از همان‌جاهم می‌توانستم چشمان سرخ و تب‌دارش را ببینم. پیاده شدم. دیگر نگاه هردویشان به من بود و همین‌طور به پشت سرم، بردیا! هرچه نزدیک می‌شدم بهتر می‌توانستم نگرانی و آشفتگیِ در نگاهشان را بخوانم. -سلام! چی‌شده؟ شادی تو چرا اینطوری شدی؟ -سلام! مریض شده، می‌خوایم بریم دکتر. -پس بیاید با ماشین بریم. شادی نیمخند بی‌جانی زد و در جواب گفت: -نه ممنون، مزاحم نمیشیم! -چه مزاحمتی؟! و برای اینکه خیالشان را راحت کنم، با اشاره به سمت ماشین بردیا، ادامه دادم: -غریبه نیست، پسرداییمه! با خانواده داییم بودم، اومده منو برسونه. به عینه دیدم که رنگ صورتشان باز شد و چشمانشان درخشید! شادی باصدای گرفته و خش‌دارش دوباره در جوابم گفت: -نه تسنیم‌جان، زحمت میشه! بنده خدا گناه داره این موقع شب اسیر ما شه! -باشه پس من میرم بپرسم تا خیالتون راحت شه! و بلافاصله به طرف ماشین راه افتادم و به صدای "اِ تسنیم..." شادی اهمیتی ندادم. به ماشین که رسیدم سر خم کردم: -بردیا! یکی‌از دوستام حالش بده میخوان برن دکتر، می‌تونی برسونیشون؟ به خودشون میگم، میگن نه مزاحم میشیم! گفتم از خودت بپرسم خیالشونو راحت کنم! ابروهای بردیا کمی درهم رفت و سر تکان داد: -آره بگو بیان! کجا می‌خوان برن تنها؟! ساعت داره نُه میشه! ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 منتظر نقد و نظرات با ارزشتون هستم👇 https://6w9.ir/Harf_10582246
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سروران جهادگر! راویان تببین‌گر! ❗️توجه توجه❗️ 💡می‌دونید چی باعث میشه جای شهید و جلاد عوض بشه؟ 🔹وقتی من و شما روایت نکنیم که شهدای این جنگ کیا بودن؟ گناهشون چی بود؟ چی شد که جنگ شد؟ چی شد که آتش بس شد؟ وضع دشمن چطوره؟ وضع ما چطوره؟ قدرت دست کیه؟ ابرقدرت به کی میگن؟ اون وقت روایت میشیم. 🔸نیروهای مسلح حماسه‌ی خودشون رو آفریدند؛ افتخار به جا گذاشتن؛ اما ما... اگه ما توی جنگ شناختی کوتاهی کنیم و سلاح تبیین رو زمین بذاریم، فردا توی چشم مردم کشورمون و آیندگان می‌تونیم نگاه کنیم و بگیم ادای تکلیف کردیم؟ اگه دشمن روایت کرد و همدلی و رشادت‌ها رو وارونه جلوه داد، ما مقصر نیستیم؟ 🍀قلمتون پرتوان، اثرتون پربرکت باد؛ افسران جنگ شناختی. اجرتون با راوی کربلا زینب کبری سلام‌الله‌علیها 🌸بسم‌الله... ✍️زینب رحیمی تالارپشتی 🌐 http://revayatesadegh.ir 🆔 @bahanesh 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/forsatezendegi