eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
410 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب😍 #قسمت_چهل_چهار ایستادم.سرم گیج رفت . _اگر این طور است به دارالحکوم
😍رویای نیمه شب 🌷 ضعف و ناامیدی ، اشکم را راه انداخت .چند قطره ای روی پیراهنم چکید .کنارم نشست و در آغوشم گرفت . _جوانک دیوانه ، نمی دانستم این قدر به آن دخترک فتنه انگیز علاقه پیدا کرده ای ،تقصیر من است که از کارگاه بیرونت کشیدم. اگر همان جا مانده بودی، این همه گرفتاری پیش نمی آمد. ام حباب که چاق و قد بلند بود، سراسیمه و نفس زنان پیش آمد . _ خودم این قصاب از خدا بی خبر را خفه می کنم . گوشت دیروزش فاسد بوده و این طفلک مادر مرده مسموم شده . از غبغب آویزان و لرزانش خنده ام گرفت . لبخندم را که دید، نفس راحتی کشید و گفت:(( آه !خدارا شکر !پس حالت خیلی هم بد نیست . مرا بگو که می خواستم این قصاب بیچاره را خفه کنم . خدا از سر تقصیراتم بگذرد!)) پدر بزرگ که نمیدانست باید چه کند، به ام حباب گفت :(( برو جوشانده ایی چیزی برایش بیاور.دیشب هم غذای درستی نخورد.)) رو به من گفت :(( باید فکر کنم ببینم چه میشود کرد . تو امروز را فقط استراحت کن.)) _ من شب و روز دارم فکر میکنم .هیچ راهی نیست . قبل از رفتن گفت :(( باید به خدا توکل کنیم. کلید هر قفل بسته ای دست اوست .)) روی تخت دراز کشیدم ، ام حباب خیلی زود برایم معجونی مقوی آورد . با خوردنش تا حدی حالم جا آمد . همه آنچه اتفاق افتاده بود ، برایش تعریف کردم . خیلی دلش برایم سوخت . از کودکی بزرگم کرده بود . علاقه فراوانی به من داشت ، اشکش را پاک کرد و آب دماغش را گرفت . گفتم که ریحانه به خانم ها قرآن و احکام یاد می دهد .نشانی خانه شان را دادم . خواهش کردم برود و خبری از او برایم بیاورد . دو دیناری را که در جیبم بود بیرون آوردم و به طرفش گرفتم . خیلی بهش برخورد . پایان قسمت چهل و پنج🌷🌹🌷🌹🌷 @fotros_dokhtarane
[ ] تو تکه ای از پازل خدا هستی😇 بی هدف خلق نشدی😌 که بی‌هدف زندگی کنی😶 هدفمند زندگی کن😍 تا خدا کمکت کنه تصميم بگیر چه می خواهی🤞🏻 هدفمند حرکت کن👣 باور داشته باش که به آن می رسی👀 کافیه باور کنی که لیاقتش رو داری😇😌 تو میتونی دوست من😎 💠 @fotros_dokhtarane
🍴 سلام سلام !!! خوبین بچه ها☺ امروز هم اومدم با یک آموزش خوشمزه😋 یک خوراکی که طرفدار های زیادی پیدا کرده و من تصمیم گرفتم روش خونگی این خوراکی رو یادتون بدم🙃 پف پفی هندوانه یا همون مارشمالو بریم که آموزش رو شروع کنیم🚶‍♀
پف پفی هندوانه 🍉 مواد لازم برای۸ نفر مواد اصلی پودر ژله قرمز ⇦ ۲ بسته گلوکز مایع (برای ژله قرمز) ⇦ ۲ قاشق غذاخوری سرخالی آب سرد ⇦ ۲/۳ پیمانه پودر ژله سبز ⇦ ۱ بسته گلوکز مایع ⇦ ۱ قاشق غذاخوری سرخالی آب سرد ⇦ ۱/۳ پیمانه پودر نارگیل ⇦ به مقدار لازم 💠 نکته:در صورت نداشتن گلوکز، از عسل 🐝 استفاده کنید. طرز تهیه ۱- ژله قرمز و آب رو مخلوط کنید و روی حرارت بنماری مدام هم بزنید تا زمانی که شفاف بشه حالا گلوکز رو باهاش خوب مخلوط کنید و از حرارت بردارید و با همزن بزنید تا زمانی که بافتش پفکی بشه حدود پنج تا هفت دقیقه🕐 ، اگه طولانی بشه سرد و سفت میشه و راحت تو قالب پخش نمیشه ۲- حالا کف و دیواره یک ظرف پلاستیکی مربع یا مستطیل شکل ( ۲۰در ۲۰) رو چرب کنید و کف آن پودر نارگیل بریزید و پف پفی قرمز رو روش یکدست پخش کنید و بذارید کنار. ۳- حالا ژله سبز🍵 رو با همین روش آماده کنید و روی لایه ی قرمز بریزید، روی آن را صاف کنید و مقداری پودر نارگیل روش بپاشید یک ساعت بذارید یخچال تا کامل سفت بشه و سپس از قالب خارج کنید، روی میز کار پودر نارگیل بپاشید و برش بدهید و در پودر نارگیل بزنید ، ۴- برای روش میتونید کمی پودرنارگیل🥥 اضافه بپاشید و سپس چیپس شکلاتی اشکی بذارید تا شبیه تخمه های هندوانه بشه یا با شکلات سیاه آب شده روش تخمه هندونه بکشید. در ظرف دربسته تا حداقل یه هفته در یخچال و یکماه در فریزر تازه میمونه. 🍬@fotros_dokhtarone
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب 🌷 #قسمت_چهل_پنج ضعف و ناامیدی ، اشکم را راه انداخت .چند قطره ای روی
😍رویای نیمه شب🌹 _ من تو را تر و خشک میکردم ؛حالا سکه هایت را به رخم میکشی؟ می دانستم همین را میگوید.سکه ها را توی جیبم گذاشتم . باز دراز کشیدم. _ مرا ببخش ام حباب!تو به اندازه ی خودت گرفتاری داری. گناه تو چیست که من به این روز و حال افتاده ام ؟ گوشه تخت نشست و زانویش را مالش داد. داشت سبک سنگین می کرد . _باشد . فردا شاید رفتم .البته شاید . امروز که حالم تعریفی ندارد . این درد زانو امانم را بریده . از او رو برگرداندم . _ خجالت بکش بچه !حیف از تو نیست که عاشق دختر یک حمامی شده ای! _همین امروز باید بروی . تو که او را ندیده ای . وقتی او را ببینی، نظرت عوض می شود . _من فقط این را میدانم که هیچ دختری در حله، حتی لیاقت خدمتکاری تو را ندارد . _نمی توانم صبر کنم . باید خبری از او برایم بیاوری .اگر واقعا دوستم داری ، همین حالا باید راه بیوفتی. پایان قسمت چهل و شش 🌷🌹 @fotros_dokhtarane
{•🖤🔗•} «•[جورے‌‌باش✨ ڪہ‌هروقت‌ حضرت‌مهدے(عج) یاد‌تو‌افتاد🙂 با‌لبخند‌بگہ‌خداحفظش‌ڪنہ:)🌱 🥀 ‌ ‌ -------•|💎|•------- @fotros_dokhtarane
🌷 نامش دشمن بعثی را به لرزه می انداخت در بهمن ماه سال ۱۳۶۱ به همراه گردان کمیل در کانال های فکه مقاومت کردند که به دلیل حماسه آفریده شده توسط گردان کمیل و ابراهیم نام آن کانال را کانال کمیل نهادند ابراهیم بعد از یک داستان عجیب گمنامی را برگزید و سرانجام در بیست و دوم بهمن ماه ۱۳۶۱ تنها در کانال کمیل به فیض شهادت نائل گردید. هنوز پیکر این شهید از بین شهدای گمنام تشخیص داده نشده ولی یادبودی برای ایشان در تهران وجود دارد. این شهید از کودکی مورد توجه ویژه پدر بود و از همان اول اخلاق وی با آموزشهای اسلام و انقلاب و رزق حلال در آمیخته شده بود. وی نمونه بارزی به عنوان یک الگوی مناسب برای جوانان امروزی است و داستان های عجیب و شنیدنی از این شهید به ثبت رسیده است. با یک اذان گفتن ابراهیم منطقه ای از دست دشمنان بعثی در آمد و با همان اذان عملیاتی پیروز شد. ابراهیم شخصی است که رهبر معظم انقلاب شخصیت این شهید را مانند مغناطیس وصف می‌کند. وی بارها نشان داده که ارواح شهدا در این دنیا حضور دارند و صدای ما را میشنوند. ابراهیم شخصی است که حتی بعد از شهادتش هم دست های بسیاری گرفت دقیقاً مانند زمانی که زنده بود... 🌷🌷🌷🌷🌷 💠@fotroa_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷❤️ چقدر مثل ابراهیم_هادی دلمون برای مردم میسوزه... چقدر حواسمون هست که مردم رو به سمت خداو اهل بیت بیاریم... 💠@fotros_dokhrarane
فرازی از وصیت نامه 🌷 این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم جامعه ساخته نمی شود. خدایا تو را گواه می گیرم که در طول این مدت از شروع انقلاب تا کنون هرچه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را مورد آزمایش آموزش در مقابل آزمایش ها قرار دهم امیدوارم این جان ناقابل را در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر متکبرین بپذیری. خدایا هرچند از شکستگی های متعدد استخوان هایم رنج میبرم ولی اهمیتی نمی دهم به خاطر اینکه من در این مدت چه نشانه هایی از لطف و رحمت تو نسبت به آنهایی که خالصانه و در این راه گام نهاده اند، دیده ام.... 💠@fotros_dokhtarane
تو ماشین نشستم گفتم ببخشید عزیز ،میشه ضبط و خاموش کنی؟؟؟؟ .گفت حاجی بخدا مجازه چیز بدی هم نمیخونه..... گفتم میدونم .....ولی عزادارم! گفت :شرمنده و ضبط و خاموش کرد.... گفت تسلیت میگم اقوام نزدیک؟؟؟؟ گفتم بله. از دنیا رفته.... گفت واقعا متاسفم.داغ خیلی بده.... .منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید .بنده ی خدا راحت شد. . بعد پرسید مادر شما هم مریض بودن؟ گفتم نه.مجروح بود.... پرسید یعنی چی؟؟؟ گفتم یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد کتکش زدن. گفت جدأ؟شما هیچکاری نکردی؟ گفتم ما نبودیم وگرنه میدونستم چیکار کنیم..... گفت خدا لعنتشون کنه یعنی اینقد بود؟؟؟ گفتم آره.مادرم ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت.... گفت حاجی ببخشیدا عجب آدمای بی ناموسی بودن!من خودم هر غلطی میکنم ؛گاهی عرق هم میخورم . ولی پای که وسط باشه رگ غیرتم نمیزاره دست از پا خطا کنم .... بغضم گرفت ...تو دلم گفتم کاش چندتا جوون مثل تو بودن مدینه..... نمیذاشتن به   جسارت بشه......سکوتم و که دید گفت ظاهرأ ناراحتت کردم.... گفتم نه خواهش میکنم ...واقعا داغ مادر بده! مخصوصا اگه باشه... گفت اخی جوون بودن؟ گفتم اره بود... پرسید گرفتی ما رو حاجی؟؟؟؟؟شما که خودت بیشتر از هیجده سالته چطور مادرتون.... حرفش و قطع کردم و گفتم مادر شما هست...این هجده ساله همه ی ما شیعه ها،..... مکث کرد و با تعجب نگام کرد و بعد خیره شد به جاده.... گفت آها ببخشید تازه متوجه شدم..... نمیدونستم اینجور احساس نزدیک بودن بین آدما به حضرت فاطمه هم وجود داره...راستی حاجی یه سی دی مداحی هم دارم البته برا محرمه ولی خب اگه دوس دارین بذارم.... جواب ندادم..داشبورد و وا کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط .نوای آشنایی بود. من بودم و راننده و صدای بلند مداحی و نگاه خیسم به اطراف.... . . 🆔 @fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب🌹 #قسمت_چهل_شش _ من تو را تر و خشک میکردم ؛حالا سکه هایت را به رخم می
😍رویای نیمه شب 😍 _حرفش را هم نزن .نباید به من پیرزن،زور بگویی.نمیدانم این عق و عاشقی دیگر چه زهرماری است که شما جوان های ابله را این طور مریض و بی چاره می کند .خوش بحال خودم که در زندگی ام خبری از این چیزها نبود! شوهر خدا بیامرزم را دوست داشتم .او هم مرا دوست داشت،ولی وقتی به سفر می رفت ،هیچ کدام دق مرگ نمی شدیم.ایستادم.وانمود کردم چشمهایم سیاهی میرود. _راست می‌گویی.نباید تو را به زحمت بیندازم.تو که عاشق نشدی ،من شدم.چشمم کارخود می روم .اگر شب شد و نیامدم نگران نشوید. بال زنان گفت :بگیر بنشین بچه! من نمی‌توانم جواب غرولندلهای آن پیرمرد بداخلاق را بدهم .هر چه باداباد !می روم ،اما اگر این دخترک بلا به جان گرفته را همان جا خفه کردم،ناراحت نشو! از خوشحالی می خواستم پرواز کنم. _درباره اش این طور صحبت نکن.روزی به همین خانه می اید و در این کارها به تو کمک میکند .آن وقت آن قدر از او خوشت می اید که دیگر یک روز هم نمی توانی بدون او سر کنی . _به همین خیال باش !چطور ممکن است یکی مثل ابوراجح دخترش را به یکی مثل تو که شیعه نیستی بدهد؟ این را گفت و رفت تا آماده شود .وقتی با زنبیل خرید بیرون می رفت ،گفت :از جایت تکان نخور .صبحانه ات را ته بخور. 🌷🌹پایان قسمت چهل و هفت @fotros_dokhtarane
🌱🕊 ‍🌻 شهید شُدטּ••|🕊|•• یڪ‌اتِفــاق‌نیست...🚫 بـایَدخـونِ‌دݪ‌بُخورۍ.🥀. دَغدغہ‌هاۍِهیأت،±🙂🖤✨± دَغدَغہ‌هاۍِکارجَهادۍ[🍁] دَغدَغہ‌هاۍِتـَرڪِ‌گُناه••|🔥|•• دَغدَغه‌هاۍِشهادت{🦋✨} وَ تَفریحِ سالم.🎡••✾ ‍.الزهرـا 💠@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقامون 💛🌼 میگه: هرکس بیشتر کار کرد🤒🤧 می‌شـود!🤩🙂 حاج‌قاسـم خودش حاج‌قاسـم شده!💕✨ یعنی هرکس رفت وارد میـدان شد؛🌵✨ میـاندار شد بیشتـر کار و تلاش کرد🤩💕 می‌شـود حاج‌قاسـم...🙃❤️ 💠@fotros_dokhtarane
😁 ماجرای بیگودی های خواهر کاتبی حدودا ۱۸ یا ۱۹ ساله بودم ... من و چند نفر از خواهرا که پزشــکی میخوندیم، یشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستان های صحرایی ☺️ و ما چمدون رو بستیم و راهی جنوب شدیم 🚌 من تصور درستی از واقیعت جنگ نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود 🤓 و این باعث شد که یک کیف کااااملا دخترونه ببندم 💼 شبیه مسافرت های دیگه ام👌 و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو کیف 🎒 یعنی بیگودی هام 😉😌 و چند دست لباس و کرم دست و کلی وسایل دیگه ... غافل از اینکه جنگ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده موهامو تو بیگودی بپیچم یا دستمو کرم بزنم ☹️ به منطقه جنگی و نزدیک بیمارستان رسیدیم ... نمیدونم چطور شد که کیف من و بقیه خواهرا از بالای ماشین افتاد و باز شد 😳😱🤯 و به دلیل باد شدیدی که تو منطقه بود 🌪 محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من پخش شد تو منطقه 😩 ما مبهوت به لباسامون که با باد این ور و اون ور میرفتن نگاه میکردیم 😱🌪 و برادرا افتادن دنبال لباسا ما خجالت زده 🙈🙈🙈 برادرا بعد از جمع کردن یه کپه لباس اومدن به سمت ما دلمون میخواست انکار کنیم اما اونجا جنس مونثی نبود جز ما سه نفر که تو اون بیابون واساده بودیم 😶 بعد ... بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردند که اینا بیگودی های خواهر کاتبیه 😰😤 از اون لحظه که بیگودی ها رو گرفتم، تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم ... شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستان صبح یکی از برادرا اومد سمتم با کیسه بیگودی گفت در حال کیشیک بودن، این بسته ی مشکوک رو پیدا کردند، گفتن 😬😁😡 شب که همه خوابیدن ، تصمیم گرفتم چال کنم پشت بیمارستان صحرایی چال کردم و چند روز بعد یکی از برادرا گفت ما پشت بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم، زمین رو کندیم، اینا اومده بالا گفتن اینا بیگودی های خواهر کاتبیه 😬🙃😩 و من  هر جور این بیگودی ها رو سر به نیست میکردم دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا میدیدم که داره میاد سمتم خواهر کااااااااتبی 📣 خواهر کااااااااتبی📣 بیگودی هاتون ... •••🌨☃☃☃🌨••• .•°°•.🏴.•°°•. 🏴 🏴 `•. ༄༅ °•¸.•° 😂 @fotros_dokhtarane
چشم‍ من‍ وفرمان‍ شماحضرت‍ اقا💛🌼 جانم‍ سپرت‍ روز بلاع‍ حضرت‍ اقا🧡🥕 الحق‍ الانصاف‍ برازنده‍ تا است‍ 💚🌵 فرمانده‍ کل‍ قواع‍ی‍ حضرت‍ اقا ❤️🥀 ‍.الزهرـا.ir💕 💠@fotros_dokhtarane
🌵✨ ‍_شهیدم‍🙃🌼 _سعی‍ کن!😌🤪 جوانی طوریـ زندگی کنیـ... که🤒🤤 عاشقـ❤️ـت بشه‍..... ‍.الزهرـا 💠@fotros_dokhtarane
•❧•|⛔️|•❧• ༎🚦❗️༎ رائفے پور💛🌼 -مےدونےچراامامـ‌زمان‌ظهور‌نمےڪنه؟ یڪ‌کلام🍃 چون‌من‌وتوجامعہ‌امام زمانی‌ 😇 نساختیم!✋🏼 امام زمان(عج)درجامعہ‌ای‌که‌ حرمت🙃 ندارد‌نباید‌بیاید☹️ چون‌اگر‌بیاید‌مانند‌پدرانش‌ کشتہ😰😖 خواهد‌شد😩 هیـچ‌‌کاری‌نمیخوادبکنے...💔 فقط‌ خودتودرست ڪن😊 دوکلمہ... :)💔 ‍.الزهرـا 💠@fotros_dokhtarane
✨🌈 [از دوباره شروع کردن نترس این فرصتیه که این بار چیزی بهتر بسازی 🛸🥇🌋] ‍.الزهرـا 💠@fotros_dokhtarane
✨🌈 ‹💙🖇› باخودت تکرار کن :(من حتما موفق میشم هیچ گزینه دیگه ای در کار نیست. ).🍃💗 ‍.الزهرـا 💠@fotros_dokhtarane
•❧•|⛔️|•❧• ༎🚦❗️༎ صادق‌ترین، بی توقع‌ترین، مفیدترین دائمی‌ترین رفیق برای هر کسی کتاب است. ‍.الزهـرـا 💠@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام رفقای فطرسی حالتون خوبه .‌.😍🤚 😇 خب با هوشامون بیان که مسابقه دااااریم..😜
چند مثلث در تصویر بالا میبینید؟ 🔵 @F_nasiriy
🦋🐥🦋🐥🦋🐥🦋🐥🦋 پایان مسابقه اعلام میشود ...🤚😀 جواب درست؛ ۲۴ مثلث ✅🌹 اسامی برندگان باهوش: 🌺 خانم مرضیه بهرامی 🌺 خانم زارع عزیز 🌹@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍_قاسم‍ اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا خدایا! ما جز خیر و خوبی از او ندیده‌ایم...❤️ 💠@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب 😍 #قسمت_چهل_هفت _حرفش را هم نزن .نباید به من پیرزن،زور بگویی.نمیدانم
😍رویای نیمه شب 😍 بعد خوب استراحت کن تا هوایی به مخ معیوبت بخورد و خون به مغزت برسد . پا را که از در خانه بیرون گذاشت، گفت :(( خوب فکر کن و ببین جواب خدا چه باید بدهی .من بیچاره با ماهای دردمند تا آن طرف بازار بروم و برگردم که چی ؟ هیچی!.)) _ یادت باشد .نباید بفهمد که تو که هستی . _ فکر نکن من وقتم را به خاطر حرف زدن با او تلف میکنم! باید زود برگردم ناهار را آماده کنم .بیکار که نیستم. هنوز از پیچ کوچه نگذشته بود که از خانه بیرون زدم . نمی‌توانستم در خانه تاب بیاورم . باید ابوراجح را می‌دیدم. **** ابوراجح نبود . قوها روی آب بی حرکت بودند . مسرور ، توی اتاقک چوبی ، داشت سکه ها را می‌شمرد. پرسیدم :(( ابوراجح کجاست ؟)) شانه بالا انداخت .وانمود کرد اگر شمردن سکه ها را قطع کند ، شماره شان از دستش در میرود .صبر کردم کارش را تمام کند .ابوراجح که نبود ، حمام انگار تاریک بود و روح نداشت . آخرین سکه را شمرد . با بی میلی به من نگاه کرد و ساکت ماند . _ حالا بگو ابوراجح کجاست؟ سکه ها را با خون سردی توی کیسه ای چرمی ریخت و در صندوقچه کنارش گذاشت . _ به من نگفت کجا میرود . لبه ی سکو نشستم . _ پس صبر میکنم تا برگردد. _شاید برای عبادت به مقام حضرت مهدی رفته باشد . خواستم بروم که گفت :(( این جا نیایی بهتر است .)) به او نزدیک شدم . _ چرا ؟ طوری شده ؟ _ می دانی ابوراجح تحت نظر است ؟ _ از کجا میدانی ؟ نتوانست به چشم هایم نگاه کند . نگاهش را متوجه مردی کرد که روی سکو به فرزندش لباس می پوشاند . _ خودت که بودی و دیدی وزیر با او چطور برخورد کرد . دارالحکومه از ابوراجح خوشش نمی آید . به نفع توست که از او کناره بگیری . خود او هم راضی نیست که تو خودت را بی جهت گرفتار کنی . _ پس تو چرا اینجا مانده ایی ؟ _ قضیه من فرق میکند . همه میدانند سالهاست شاگردش هستم . در هر شرایطی باید در حمام را باز نگه دارم . این سفارش خود ابوراجح است . کناره پرده گفتم :(( از اینکه به فکر من هستی و نصیحتم کردی ممنونم، اما به نظرم جا داشت در مقابل وزیر از ابوراجح دفاع میکردی. هرچه باشد او ولی نعمت توست .)) _ این خواست ابوراجح است که من دخالتی توی این کارها نداشته باشم . فرض کنیم او را گرفتند و به سیاه چال بردند ، بهتر است من هم با او زندانی شوم یا اینجا بمانم و حمام را اداره کنم؟ 🌷🌹پایان قسمت چهل و هشت @fotros_dokhtarane