eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
585 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
79 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @ghayeb_313 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─━━━━⊱✿⊰━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
روزهای آغازین خط مقدم چندسالی بود که دیگه هرروز نمیشد مثل دانشگاه همو ببینیم. خیلی همت میکردیم، یک دورهمی یا قرار بیرون وعده دیدار و رفع دلتنگی میشد. یک روز بهم گفت میای محل کارم جامعه القرآن؟ مکث نکرد و گفت آخه تشیع پیکر شهید داریم‌.البته کارت هم دارم‌. دلم لک زده بود واسش ، آخه جنس رفاقت زهرا با همه فرق میکرد. گفتم آره چرا که نه... روز و ساعت رو بهم گفت و منو تو تب و تاب ثانیه ها انداخت. شهید گمنام والفجر ۸ بود. جوری منو جذب کرد که زهرا فهمید. خیلی مراسم دلچسبی بود مکانش خاص افرادش خاص و شهیدش خاص هنوز ۱۷ سالش نشده بود. روحم صیقل پیدا کرد حس سبکی پیدا کردم. تو فکر بودم گفت: حمیده دوست داری کار این شهدا رو انجام بدی تا کمی تو جامعه بیشتر حسشون کنیم؟ برام جذاب بود. فوری گفتم آره! همزمان با من با دونفر دیگه از دوستهاش(مائده گلی و حمیده غفاری) هم صحبت کرده بود و قرار شد یک گروه تشکیل بدیم و ما رو به آقای مرادیان وصل کنه. تازه اونوقت به فکر این افتادم که چه کاری هست. ادامه دارد... به قلم حمیده طیرانی ─━━━━⊱✿⊰━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت چهل ششم.m4a
3.34M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
یک هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت . او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد . شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید . قبل از اینکه صمد بیاید تو ، مادرم رفت . صمد آمد و نشست کنار رختخوابم . سرش را پایین انداخته بود . آهسته سلام داد . زیر لب جوابش را دادم . دستم را گرفت و احوالم را پرسید . سر سنگین جوابش را دادم . گفت : " قهری ؟ ! " جواب ندادم . دستم را فشار داد و گفت : " حق داری . " گفتم : " یک هفته است بچه ات به دنیا آمده . حالا هم نمی آمدی . مگر نگفتم نرو . گفتی خودم را می رسانم . ناسلامتی اولین بچه مان است . نباید پیشم می ماندی ؟ ! " چیزی نگفت . بلند شد و رفت طرف ساکش . زیپ آن را باز کرد و گفت : " هر چه بگویی قبول . اما ببین برایت چه آورده ام . نمی دانی با چه سختی پیدایش کردم . ببین همین است . " پتوی کاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تکان تکانش داد . صورتی نبود ؛ آبی بود ، با ریشه های سفید . همان بود که می خواستم . چهار گوش بود و روی یکی از گوشه هایش گلدوزی شده بود ، با کاموای سرمه ای و آبی و سفید . پتو را گرفتم و گذاشتم کنار گهواره . با شوق و ذوق گفت : " نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم . با دو تا از دوست هایم رفتیم . آن ها را نشاندم ترک موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها . یکی این طرف خیابان را نگاه می کرد و آن یکی آن طرف را . آخر سر هم خودم پیدایش کردم . پشت ویترین یک مغازه آویزان شده بود . " آهسته گفتم : " دستت درد نکند . " ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شریف🌱 💠 سوره مبارکه طور ✨ هدیه به (عج) ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
روزهای آغازین خط مقدم ۱۲ فایل به طور آزمایشی بهمون دادن‌. انگار خواسته بودن همون اول کار تواناییمون رو محک بزنن. جلسات و بیسیم عملیاتِ بسیار شلوغ و سخت... آبروی زهرا رو خریدیم☺️ از کارمون و توانایی شنیداریمون انگار خوششون اومد. دقتمون رو تحسین کردن. اقای مرادیان که خودشون رو دیدبان می‌نامیدن و میگفتن تو هیچ یک از امور خانومها وارد نمیشن، مثل یک نور راه رو نشونمون میدادن پیشنهاد دادن جدا از همکاری و دوستی، یک نفر به عنوان مدیر، کارِ گروه پیاده سازی رو دست بگیره. از همه جسورتر بودم و به راحتی دست بالا بردم. خب گروه که بدون اسم نمیشد. چندتا پیشنهاد هرکدوممون دادیم اما به دلنشین نبود. غفاری گفت کار ما تو خط مقدم جبهه‌س، این بنظرم مناسبه. "گروه خط مقدم" انگار خود شهدا در گوشش گفته بودن. خیلی عالی و پربار بود. حس تازه و جالبی بود به صورت رسمی بامدیر خط مقدم قرارداد نوشتن. انگار در زمان کوتاه رشد کرده بودم.. انگار جای درستی از زندگی قرار گرفتم. خیلی پر برکت بود. مالی و معنوی شاد بودم. آشنایی با مردانِ مرد دوران که هم سن و سال‌های پدرم بودن و بسیار باانگیزه و پرتلاش بودن خیلی آرامش داشت. واژه ی شهید زنده رو برام معنی کرده بودن.. به قلم حمیده طیرانی ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شریف🌱 💠 سوره مبارکه طور ✨ هدیه به (عج) ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝