eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
588 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
47 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @geniuspro7 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 🦋 🌹 🗓 🇮🇷خط مقدم🇮🇷                   «..........🇮🇷@frontlineIR🇮🇷..........»
🦋 🦋 🌹 🗓 🇮🇷خط مقدم🇮🇷                   «..........🇮🇷@frontlineIR🇮🇷..........»
🦋 🦋 🌹 📜 همسر شهید میگوید : وقتی به افغانستان فرار کردیم فرزند دوم را باردار بودم. قصد جانمان را کردند به من گفت اگر اسیبی به شما نرسد به امام رضا پناه میبرم و میرویم مشهد. شکر خدا به خیر گذشت در یکی از پاسگاه های مرزی گفتند:مسافران پیاده شوند میخوایم همه را بگردیم. ایشان ارام به من گفتند من الان به (س)میگویم خودش مراقبت کند حالا ببین مادرم زهرا چه میکند... ایشان به طرف رییس پاسگاه رفت و گفت: «وضع خانم من خوب نیست. حالش بهم خورده است و باردار هم هست.» رییس پاسگاه گفت: «این که غصه ندارد. ببرش توی قهوه‌خانه آب و چایی بده تا ما این مسافرها را بگردیم. آن وقت شما بیایید و سوار شوید.» در همین جا بود که من دیدم حال دگرون شده و زیر لب می‌گوید: «من بهت گفتم یک کاری می‌کند و بالاخره هم ما را نجات داد.» بعد از چند دقیقه آمدیم سوار اتوبوس شدیم. 🇮🇷                   🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 ☝️ 🌹 ⚫️ # روایتی_کوتاه و خواندنی  🔺حضرت امام در پاریس اشاره به شهید کردند و فرمودند : این جوانهای رشید ما را اینقدر در زیر شکنجه ‌و زندان اذیت وآزار داده اند که من وقتی در اولین برخورد دیدم باور نکردم که آن قامت رعنا و آن هیکل رشید این قدر زیر شکنجه شاه افسرده شده باشد. 🔺من ایشان را حدود بیست‌ سال است که می‌شناسم برای من برادر و فرزند خوب و عزیز من بود. ایشان برای من بسیار سنگین بود اما آنچه مطلب را آسان می‌کند آن است که در راه خدا بود . شهادت او بر همه مسلمین مبارک باشد . او می‌بایست شهید می‌شد برای او مردن در رختخواب کوچک بود . 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 🌹 📜 مادر به تو گفته بودم که عاشق هستم و اینکه امده ام تا در صحرای ایران در کنار کاروان حسین زمان خمینی بت شکن کاروانی از خون بسازم امده ام تا کالای ناقابل خود را تقدیم مولایم کنم و اینک به مردم بگویی ای یاران شما را به خدا سوگند راه امام خمینی را تنها نگذارید قلب خود را پاک کنید و همچنان محکم و استوار بر عقیده و ایمان خود باشید و زمان را برای ظهور حضرتش اماده و مهیا سازید و دست از یاری امام امت برندارید که زمان،زمان امتحان و ازمایش است..... 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 🌹 شهید حمید مصطفوی در سال 1343، در جنوب شهر تهران در خانواده‌ای مذهبی به‌دنیا آمد. وی با شروع جنگ تحمیلی، در خدمت نیروهای انقلابی در مسجد محل و بسیج بود و تمام وقت خود را برای تداوم انقلاب اسلامی صرف می‌کرد تا اینکه پس از پایان تحصیل در 10 تیرماه 1363 با علاقة فراوان برای مبارزه با دشمن بعثی به جبهه رفت و سرانجام در راه دفاع از مکتب و مرز و بوم اسلامی کشور، در پنجم شهریورماه 1363، در جبهة قصرشیرین به درجة رفیع شهادت رسید 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 🌹  رفتم پيش اسيران، شهيد رجائي سؤالهايي مي كرد و من هم ترجمه مي كردم . در اين اثنا ، با شلوار كُردي و يك بلوز ورزشي و يك كلاه كاموا وارد شد . در نگاه اول حالتي داشت كه بچه ها نگاه كه به او كردند ، به گريه افتادند . براي سادگي و يك فرمانده سپاه . از علی احدی 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 🌹 بسمه تعالی با درود بی پایان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و بنیانگذار جمهوری اسلامی و با درود به روان پاک شهیدان صدر اسلام تا کربلای ایران. الان ما در مقیعیتی از عصر واقع شدیم که بر تک تک مسلمین واجب و لازم است که از کشور خود دفاع کند لذا ما هم طبق وظایف خودمان که همان خدمت سربازی باشد انجام وظیفه می نمایم اگر چنانچه مجروح یا شهید شدم آنهم خواست خدواند تبارک و تعالی می باشد در خانه پدر جان هیچگونه ناراحتی به خود راه نده و مادر جان در تشییع جنازه من گریه و شیون نکن و مرا کنار شهید سید علی احمدی دفن نمایید که جایگاه شهیدان آنجا می باشد. به امید آنروز که رزمندگان اسلام بر کفر و الحا پیروز گردند و اسلام در سراسر جهان گسترش دهند. 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 🌹 نشسته کنار ؛ آروم و سر به زیر میگه: مادر! پارگی شلوارم خیلی زیاد شده ، توی مدرسه .... لحظاتی مکث میکنه و باز : اگه به بابا فشار نمیاد بگین یه برام بخره پدرش میگفت: محمد جواد خیلی محجوب بود مواظب بود چیزی نخواد که در توانمون نباشه. 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 🌹 وقتی غرب تهران بودیم نزدیک محله مان،محله ای بود که خانه های خیلی قدیمی و کهنه ای داشت انقدر کهنه و محقر بودند که خیلی وقتها من را به تعجب می انداختند که اینجا تهران است؟ چند سال پیش بود که کوچه های همان محله قدیمی و محقرِ کنار ما،رنگ سیاه گرفت وقتی بر سر در یکی از خانه ها زدند شهید مدافع حرم داریوش درستی مبهوت ماندم اینجا زندگی میکرد؟ بعدها تعجبم بیشتر شد که او مربی مخصوص سوریه بود لقب داشت حتی""ابو حامد"" در مراسم ختمش غربت میبارید جنازه ای نبود که مادر روی ان بیافتد و شیون کند یا بچه هایش با ان وداع کنند جنازه ای که هم زخم جبهه های دفاع مقدس داشت هم زخم دفاع از حرم ال الله جنازه اش دست داعش ماند و ناله های عزیزانش فقط در محله شان ماند تا غریبانه در اغوش اربابش ارام بگیرد.... 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR 🇮🇷
🦋 🦋 🌹 🔺محمود کاوه، 18 سال بیشتر نداشت که فرمانده حفاظت از بیت‌امام(ره) در جماران شد و حیرت بزرگان ارتش را در آن زمان به خود واداشت. 🔺سال 63 یک شایعه پیچید که عراق و ضد انقلاب تو حملاتی که داشتن، کاوه فرمانده کار کشته سپاه کردستان رو شهید کردن. کم کم شایعه قوت گرفت و ضد انقلاب از زن ومرد ریختن تو بازارها و خیابان‌ها به جشن و پایکوبی که کاوه کشته شده و عراقی‌ها هم که با دُمشون گردو می‌شکستن، جشن عمومی گرفتن. جریان که به خود آقا محمود رسید، حسابی زخم و زار بود و مجروح. به زحمت از جای خود بلند شد لباس پوشید و گفت: بریم بیرون ببینیم چه خبره. یک نفر اومد بهش شیرینی تعارف کرد ، پرسید بابت چی؟ گفت: کاوه مرده! بفرما دهنت رو شیرین کن، خنده هم بکن! آقا محمود رفت وسط بازار شهر وایساد صداشو بلند کرد و گفت: ایهاالناس گوش کنید برید به ارباب هاتون بگید محمود کاوه هنوز زنده است، نفس می‌کشه و تا با خاک یکسانتون نکنه ول کن شما نمیشه! جماعت ضد انقلاب از ترس سرشون‌و بالا نیاوردن چند وقت بعد تروریست‌ها شنیده بودن آقا محمود می‌خواد از سر یک گردنه رد بشه. حتی ماشینش رو هم می‌دونستن چیه اما دلشو نداشتن که برن کمین کنن. آخر سر باهم سر اینکه کی بره سر راه آقا محمود رو بگیره دعواشون می‌شه و روی همدیگه اسلحه می‌کشن ، اینو خودشون تو اعترافاتشون گفته بودن.... 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
┄┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┄ 🦋 🦋 🌹 🔹فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه از لشکر ۵ نصر ۱۳۲۱/۶/۲۳ گلبوی کدکن تربیت حیدریه 🔸: ۱۳۶۳/۲/۲۳ عملیات بدر چهار راه خندق 🔻گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».  تعجب کردیم. بعد گفت:«یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر» ▫والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بُردِش خورده بود به گلوش. وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد. می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت. 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 🌹 ✍دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و می‌آمد جلو! خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود! 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 ✍️ : اینکه حضرت زینب (س) آن صحنه‌های دردناک را دید، مثل شهادت امام حسین آن اسلام مجسم، قرآن مجسم، دردانه‌ی پیغمبر با آن شیوه شهادت و با آن شیوه اسب تاختن بر پیکر مبارکشان؛ بعد که سؤال کردند از ایشان، فرمودند: (و ما رایتُ الا جمیلا)( من در کربلا، غیر از زیبایی ندیدم). این چیست؟ او آن چیزی است که اعظم از قربانی است و امام حسین برای آن شهید شد و امیرالمؤمنین برای آن شهید شد و همه فرزندان زهرا و امام کاظم برای آن شهید شد و ۸۰۰۰ شهید ما برای آن شهید شدند، آن اسلام است. آن اسلام است که اعظم است بر همه‌چیز، اعظم است بر امام حسین،آنها برای این رفتند شهید شدند. 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 🔻 🔻 ❤️ 💬 به نقل از همسر شهید 🔅روضه های الشام داغی بر دلش گذاشته بود که تا ابد، به بازار شام حتی نگاهی هم نکرد! 📍روح‌الله هر بار که به سوریه می‌رفت سوغاتی نمی‌آورد. می‌گفت: من از بازار شام خرید نمی‌کنم. بازاری که حضرت زینب(س) رو به اسیری بردند، خرید کردن نداره!!! 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 🌹 📜 ◽عصر بود که از شناسایی اومد انگار با خاک حمام کرده بود! از غذا پرسید؛ نداشتیم! 🍢یکی از بچه‌ها تندی رفت از شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کوبیده‌ها رو که دید، گفت:"این چیه؟" بشقاب رو زد کنار و گفت: "هر چی بسیجی‌ها خوردن از همون بیار، نیست؟ نون خشک بیار!" 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 پیوستگی به حق ، ز دو عالم پریدن است دیدار دوست هستی خود را ندیدن است ... 🌷شهید 🌷 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 🌷 ⚜♦️⚜♦️⚜ 🔅سعی‌مان این باشد که خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگهداریم و شهدا را به عنوان یک الگو 🔅 در نظر داشته باشیم که شهدا راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند که در این راه شهـید شدند ... 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 •┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈• «مواظب منم منم کردن هامون باشیم» 🌷 ❓ازش پرسیده شد چی میشه بعضی ها تو مسیر انقلاب می شن می کنن می درخشن ولی یه دفعه با مغز می خورن زمین و چپ می کنن؟ ⚠می گفت: همه ی انحرافات و ماجراها از اون لحظه ای شروع میشه که طلبکار می شی ، وقتی به جای خدمت به مردم طلبکار شدی و خودت رو کسی دونستی و نظر من نظر من راه انداختی آغاز پایان شما خواهد بود. و غرور و منم آدم تا قعر جهنم میره. 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 ••••😍👇 مادر شهید سعید علیزاده میگفت : سعید ببین.: برو من کاری ندارم یا شهید میشی یا سالم بر میگردی :) من حوصله جانباز ندارم😅🌱 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 شهید : 📌ما در قبال تمام ڪسانی که راه را کج میروند مسئولیم... حق نداریم با آنها برخورد تند کنیم... از ڪجامعلوم ڪه ما در انحراف اینها نقش نداشته باشیم... 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🦋 🦋 🌹 ☺️ 🙃 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝