eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
594 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
70 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @geniuspro7 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹کارتان را برای خدا نکنید برای خدا کار کنید🌹 ─━━━⊱✿⊰━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ══╗ 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷 ╚═══ ࿇ ══╝
💐 💐 همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت، مزار عاشقان و عارفان و دل سوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.(امام خمینی ره) 🕯خدایی گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها دارالشفاست حس وحال گلزار شهدای تهران عصرهای پنجشنبه وشب های جمعه قابل وصف نیست باید توی این سرزمین قرار بگیری تا حالش رو ببری سی هزار شهید در یک جا آرمیده و محل نزول رحمت الهی است حال و هوای جبهه رو اونجا میتونی استشمام کنی همه هستند مگر نه اینکه شهیدان زنده هستند .. یعنی اینکه ما پیش زنده ها میریم. از لحظه ای که وارد حریم شهدا میشی انگار آغوش باز میکنند و تو رو در آغوش میکشند. اصلا طول زمان تا وقتی که میونشون هستی معنی نداره مخلص کلام اینکه اقیانوس رحمت_خدای تعالی در چند دقیقه ای ماست و یه عده دارند از تشنگی تلف می شوند. اوج لذت شبهای جمعه گلزار شهدای تهران موقع نماز مغرب و عشاست.چون همه از گوشه و کنار جمع میشوند و در یک صف به نماز می ایستند. و بعد از نماز و تا پاسی از شب ، شب های دوکوهه قابل تکرار است. هر شب جمعه قطعه ی شهدا جای جامانده های جنگ شده دل دنیاگرفته ی ماهم بهردیدار یار تنگ شده 📝جعفر طهماسبی ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
💞 ✿࿐ تو هنوز اینجایی ࿐✿ 🏡زندگی مشترک قسمت دوم: گرمای وجود پدرم را از که بگیرم؟ یاد و خاطره شیطنت و هیاهوی برادرانم: رحیم، رضا، موسی، عسگر و مهدی محبت های خواهرم مریم و شیرین زبانی های آخرین فرزند خانواده مان، زهرا کوچولو مرا می آزرد. گویی دلتنگی همیشه همراه من بود؛ تنها از نوعی به نوع دیگر تغییر می یافت. فردای آن روز حسین به همراه پدرش به بازار رفتند و مقداری وسایل اولیه زندگی مانند فرش، چوب لباسی، گاز پیک نیک، رختخواب، قابلمه، قاشق و چنگال خریداری کردند. در اصل من و حسین زندگی خود را از صفر شروع کردیم. هر گوشه از اتاق کوچک خود را با وسایل اولیه زندگی پر کردیم. طاقچه ای داشتیم که با آینه، عکس حسین و در دو طرف گلدان هایی از گل سرخ، مزین کرده بودیم. پنجره اتاقمان رو به حیاط گشوده میشد که گاهگاهی پرنده ای خسته از پرواز، لبه آن می نشست و مونس دلتنگی هایم می شد. به رغم دلتنگی ها و کوچکی فضا،اتاق من به وسعت یک گلستان بود. زندگی سخت، اما شادی داشتم. حسین، مهربان و با وفا بود. هیچگاه مرا رنجیده خاطر نمی کرد. یادم می آید شبی غذا ته گرفته بود. نه تنها سرزنشم نکرد، بلکه با شوخی سر به سرم گذاشت تا خجالت نکشم. 📍ادامه دارد... 📚منبع: تو هنوز اینجایی زندگینامه شهید امینی امشی 🖋نویسنده:هاجر پورواجد ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
﷽ #عشق_مقدس 💞 ✿࿐ تو هنوز اینجایی ࿐✿ 🏡زندگی مشترک قسمت دوم: گرمای وجود پدرم را
💞 ✿࿐ تو هنوز اینجایی ࿐✿ 🏡زندگی مشترک قسمت سوم: حس غریبی و تنهایی به من دست داده بود،دلم گرفت و گریه کردم. طفلی به قدری عذر خواهی کرد تا آرام شوم. فردای آن روز هنگامی که قصد رفتن به سر کار داشت دوباره از من پرسید: مرا بخشیدی؟ گفتم:« بله آقا بیشتر از این مرا خجالت نده.» عصر از کار به خانه برگشت. دیدم دست هایش را به پشت گرفته و باز با نگرانی پرسید:« تو مرا بخشیده ای؟ گفتم:« بله عزیزم. شما کاری نکردید. یک شوخی بود و تمام شد. من بی جهت اشکم ناگهان درآمد. دستهایش را از پشت بیرون آورد و در حالی که، انگشت اشاره اش باندپیچی شده بود به من نشان داد. خیلی ناراحت شدم و پرسیدم چی شده است گفت:« هنگام کار، انگشتم زیر دستگاه چرخ ،بدجوری زخمی شد. لابد هنوزم هم از دست من ناراحت هستی.» به حسین اطمینان دادم که این اتفاق بیش نبوده و ربطی به موضوع دیشب ندارد. کمی آرام گرفت و فراموش کرد. در مجموع روزهای خوب و آرامی داشتیم. زندگی ساده ای داشتیم گرم و باصفا بود. کنار هم و با هم بودیم. همدل و همراز یکدیگر بودیم. 📍ادامه دارد... 📚منبع: تو هنوز اینجایی زندگینامه شهید امینی امشی 🖋نویسنده:هاجر پورواجد ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
🌺 شهید احمد رضا احدی.🌺 شهيد احمد رضا احدي در بيست و پنجم آبان ماه سال ۱۳۴۵ در شهرستان اهواز و در خانواده اي مذهبي و سنتي زاده شد.🌱 در شش سالگي وارد دبستان شد و مراحل تحصيل ابتدايي را با موفقيت کامل و احراز رتبه هاي اول طي کرد.دوره راهنمايي را نيز با معدل هاي ۱۹ و ۲۰ گذراند. ✨ در اين هنگام با شروع جنگ تحميلي همراه خانواده به زادگاه پدر و مادر خويش (ملاير) بازگشت.سال ۶۴ در کنکور سراسري دانشگاه ها با استفاده از سهميه رزمندگان رتبه نخست را در کل کشور و در همه رشته هاي انتخابي بدست آورد و از اين پس در رشته پزشکي دانشگاه شهيد بهشتي تهران به ادامه تحصيل پرداخت.🫀 شهيد پس از مهاجرت به ملاير و همزمان با تحصيل در دبيرستان ضمن انديشه و تأمل در مسائل گوناگون، ايمان روز افزون خود را به حرکت پوياي انقلاب اسلامي و امام (ره) نشان داد تا آنکه در سال دوم تحصيل در دبيرستان، بر اثر روح کمال خواه و ايمان والاي خويش و به منظور حضور در ميدان هاي جنگ و جهاد لباس رزم بر تن کرد و نخستين بار در عمليات رمضان (سال ۶۱) شرکت جست و در اين نبرد مجروح شد.🥀 هميشه و در همه حال خدا را بر اعمال خود ناظر و حاضر مي ديد و به محاسبه و مراقبت از نفس خويش اهتمام مي ورزيد چنان که اعمال نيک و بد خود را رمز گونه در دفتري جداگانه ثبت مي کرد. 📖 و چنين بود که بسيجي مرد ميدان هاي جنگ سرانجام پس از شرکت فعال در عمليات کربلاي ۵ ، در شب دوازدهم اسفند ماه سال ۶۵ همراه تني چند از همرزمانش از آن جمله مجيد اکبري در درگيري با کمين هاي دشمن بعثي به شهادت رسيد و به لقاءالله پيوست و پس از ۱۵ روز که پيکر خونينش ميهمان آفتاب بود بازگردانيده و درآرامگاه عاشوراي ملاير به آغوش خاک سپرده شد.☘🌷 📝وصیت‌نامه شهید: سلام و درود بر منجی عالم بشریت و نایب برحقش خمینی بزرگ که ما را در این عصر هدایت کرد و ظلمات دوران طاغوت نجات داد. من تنها یک جمله به عنوان وصیت به شما می‌گویم که عزیزان فقط نگذارید حرف امام زمین بماند والسلام.» 📚منبع: نشر الکترونیکی شاهد ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
💞 ✿࿐ تو هنوز اینجایی ࿐✿ 🏡زندگی مشترک قسمت چهارم: من جارو میزدم ،حسین شیشه پاک می کرد ؛من لباس ها را می شستم، حسین پهن می‌کرد؛ خلاصه هر وقت منزل حضور داشت، تنهایم نمی گذاشت. گاهی به شوخی نصف استکان چای مرا می نوشید و یا چند قاشق از غذای مرا بر می داشت و می گفت:« همه جا شریک هستیم.» هنوز هم که هنوز است با گذشت چندین سال، وقتی مشغول خوردن غذا هستم احساس می کنم ،چند قاشقش را حسین می خورد شاید برای دیگران عجیب باشد، اما او همیشه در کنار من است. به هر گوشه ی زندگیم می نگرم ،حضورش را حس می کنم. بیشتر از بیست روز از زندگی مشترکمان نگذشته بود که جنگ تحمیلی آغاز شد. از آنجایی که منزل ما در حوالی فرودگاه مهرآباد واقع شده بود،حال و هوای جنگ و بمباران هوایی و ترس و اضطراب اش کاملا حس می شد. آن روزها،زندگی به آسانی و راحتی الان نبود. در کنار مشکلات جنگ،برای خرید مایحتاج زندگی روزمره که اکنون اصلاً به چشم نمی آیند: پنیر،تخم مرغ،شیر،تاید،گوشت، مرغ، برنج ،گاز و نفت و... ساعت ها در صف های طولانی می ایستادیم. از سوی دیگر حسین طبق فرمان امام (ره) عضو بسیج شده بود. هم فعالیت های سنگینی در بسیج بر دوشش بود و هم جبهه می رفت؛زمانی هم که از جبهه باز می گشت به خانواده های همسنگران خود،کمک می کرد؛به دیدن آنها می رفت، از آنها دلجویی می کرد، برای آنها نفت می خرید،کپسول گاز پر می کرد و این همه مشغله او موجب شده بود تا من مشکلات روزمره زندگی را به تنهایی به دوش بکشم. سال بعد در ایام میلاد با سعادت امام زمان (عج) خداوند فرزند پسری به ما عطا کرد که نامش را مهدی گذاشتیم. 📍ادامه دارد... 📚منبع: تو هنوز اینجایی زندگینامه شهید امینی امشی 🖋نویسنده:هاجر پورواجد ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
35.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💖حال و هوای راهیان نور 💖 📌یادمان شهید کلانتری راه آهن ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
💞 ✿࿐ تو هنوز اینجایی ࿐✿ 🏡زندگی مشترک قسمت پنجم: یک سال و هشت ماه گذشت فرزند دوم ما نیز به دنیا آمد. من اسم محمد را برای کودک انتخاب کردم و بابا جمشید که پدر حسین بود نام علی را.👨🏻‍🍼 حسین، زمانی که برای گرفتن شناسنامه می‌رفت از او پرسیدم: «بلاخره کدام اسم را انتخاب می کنی؟»🤔 او گفت:« اسمی را انتخاب می کنم که نه تنها شما راضی باشید بلکه خدا هم راضی باشد.» گفتم: کاری کن که پدر ناراحت نشود.»🥰 بعد از برگشت از ثبت احوال دیدم اسم «محمد علی» را برای فرزندمان انتخاب کرده است. این مطلب بیانگر دل رئوف حسین بود که دوست نداشت کسی را رنجیده خاطر کند. 🌷 من و حسین ۶ سال و ۳ ماه و ۹ روز با هم زندگی کردیم. طی این مدت، هم مشغول کار بود و هم سنگینی فعالیت در بسیج بر دوشش بود و هم در راستای فراگیری علم و دانش کوتاهی نکرد.📖 حسین در آن سالها به موفقیت های چشمگیری نائل آمد. در طول این مدت هر گاه دلم برای خانوادم تنگ میشد،حسین بدون معطلی مرا به آستارا برای دیدنشان میبرد. 🚗 گذشت زمان،خوبی های حسین را برای پدر و مادرم آشکار کرد.او واقعا مهربان و دلسوز و با ادب بود. ❣ در طول زندگی مشترک،حسین سه مرحله به جبهه اعزام شد. در این مدت هم در کفش ملی مشغول کار بود و هم در راستای علم و دانش تلاش بسیار کرد. آخرین دیدار من با حسین ۱۳ آذر ۱۳۶۵ بود. از آن تاریخ به بعد با یاد خاطراتش زندگی می کنم.💞💞💞 📍پایان قسمت زندگی مشترک.📍 📚منبع: تو هنوز اینجایی زندگینامه شهید امینی امشی 🖋نویسنده:هاجر پورواجد ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
💞 ✿࿐ تو هنوز اینجایی ࿐✿ 🏴شهادت قسمت اول:🏴 اوایل آذر ماه ۱۳۶۵ دور هم نشسته، بودیم صحبت میکردیم.☺ حسین گفت:چند روزی مهمان شماهستم.😄 با تعجب پرسیدم: «چرا؟» 🤔 گفت:« قرار است به جبهه اعزام شوم.» 🙂 اعتراض کردم و گفتم: «شما تازه از جبهه برگشته‌اید؛ در ضمن، قبلاً هم به جبهه رفته اید. حالا وظیفه دیگران است.🥺 او گفت: «تعجب می کنم. شما که هیچ وقت مخالفت نمی کردید. با اینکه می دانید جهاد یک امر واجب و ضروری است،چرا الان مخالفت می کنید؟من باید بروم دیگران هم باید بروند،این یک تکلیف است تمام کسانی که می توانند باید بروند. تا زمانی که صدای توپ تانک شنیده میشود و دشمن در خاک ما حضور دارد،رفتن به جبهه وظیفه همه ما است.» 😊 گفتم: «درست! همه این ها را میدانم،اما هر بار که به جبهه می روید من تنها می شوم. پدر و مادر پیر و مریض هستند ،خواهرتان هم همینطور. بچه ها کوچک و ناتوانند در غیاب شما من میمانم با کوله باری از مشکلات. شما بگو با این مشکلات چه کنم؟» 😔 بابا جمشید هم حرف مرا تایید کرد و گفت: «پسرم همسرت راست می گوید،ماکه ناتوانیم.من خیلی زرنگ باشم و بتوانم نانی تهیه کنم. همسرت می ماند با دوتا بچه کوچک. همه چیز هم که کوپنی است و یک نفر لازم است فقط توی این صف ها بایستد.» 😐 حسین که مثل همیشه جواب آماده داشت،گفت: «اگر من باشم خودم به شما کمک می کنم،اما اگر نباشم خداوند یارو یاور شما خواهد بود و خداوند بزرگترین یاری کننده است. غصه نخورید. شما قوی هستید و از عهده تمام سختی ها بر می آیید ،نگران نباشید. شما تنها نیستید،خداوند شما را پشتیبانی خواهد کرد😇 بابا جمشید گفت: «حسین جان،اگر تصمیم به رفتن گرفتی برو؛ دست خدا به همراهت. خدای ما هم بزرگ است. 🥰 📍ادامه دارد..... 📚منبع: تو هنوز اینجایی زندگینامه شهید امینی امشی 🖋نویسنده:هاجر پورواجد ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
﷽ #عشق_مقدس 💞 ✿࿐ تو هنوز اینجایی ࿐✿ 🏴شهادت قسمت اول:🏴 اوایل آذر ماه ۱۳۶۵ دور
💞 ✿࿐ تو هنوز اینجایی ࿐✿ 🏴شهادت قسمت دوم: حسین در کنار فعالیت‌های بسیجی اش دوباره به جبهه اعزام شده بود،یک بار بهمن ۱۳۶۴ و بار دیگر خرداد ۱۳۶۵ او اکنون،برای سومین بار در تاریخ ۱۱ آذر،سال ۱۳۶۵، به پایگاه مقداد می رفت تا به جبهه اعزام شود. به کوری چشم دشمنان اسلام به قدری جوانان مشتاق در پایگاه جمع شده بودند که اعزام عده ای به خصوص حسین به روز دیگر موکول شد. حسین به همراه نیروهای دیگر آن شب در پایگاه ماندند. آن شب بچه ها را خواباندم و به آشپزخانه رفتم. ساعت‌ها نشستم. احساس عجیبی داشتم .قلبم بی قرار بود، از درونم غوغایی به پا شده بود حال خوشی نداشتم، گویی که منتظر اتفاقی بودم با تمام وجود ندایی را می شنیدم. یاد خوابی افتادم که در رابطه با ازدواجم دیده بودم. مفاتیح را برداشتم و مناجات آقا امیرالمومنین را خواندم. از اینکه در رابطه با اعزام حسین اعلام نارضایتی کرده بودم، احساس خوشایندی نداشتم. گفتم :«خداوندا تو میدانی که من با جهاد مخالفتی ندارم ،اما اگر حسین نباشد من واقعا بی کس و تنها میشوم. البته این را هم میدانم که تو بزرگ هستی،قادر و توانا هستی،تو حافظ،نگهدار و پشتیبان همه ای اما آن احساس عجیب،آن بی قراری و آن ندای غریب مرا رها نمی کرد. پیش بچه ها رفتم که بخوابم،اما خواب به چشمانم نرفت. آفتاب روز چهارشنبه دوازدهم آذر ۱۳۶۵ طلوع کرد ساعت ها از پی هم رفتند تا غروب شد. من در آشپزخانه مشغول بودم و بچه ها در کنار من نشسته بودم. زنگ خانه به صدا درآمد من اعتنایی نکردم؛چون کسی را نداشتم که به سراغ ما بیاید. 📍ادامه دارد..... 📚منبع: تو هنوز اینجایی زندگینامه شهید امینی امشی 🖋نویسنده:هاجر پورواجد ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
💞 ✿࿐ تو هنوز اینجایی ࿐✿ 🏴شهادت قسمت سوم: با خودم گفتم: «حتما زنگ را اشتباه زده.» دوباره زنگ به صدا درآمد، اما باز هم اعتنا نکردم. برای بار سوم،زنگ طبقه پایین را زدند. صاحب خانه در را باز کرد. دقایقی نگذشته که یک نفر چشم هایم را از پشت گرفت. دست های گرم و صمیمی و نفس هایِ مهربان و آشنای حسین بود. با تعجب برگشتم و او را پشت سر خود دیدم از خوشحالی فریاد زدم. بچه ها شادی کردند. پرسیدم: «حسین من، کجا بودی؟ یک روز برای من بیش از چند سال سپری شد، همگی به اتاق رفتیم. حسین با بچه ها مشغول بازی شد. من هم چای و غذا آماده کردم. پس از صرف شام به صحبت نشستیم. بابا جمشید پرسید: «حسین جان،چرا نرفتی؟مگر دیروز قرار نبود اعزام شوید؟» حسین گفت: «شکر خدا داوطلب به قدری زیاد بود که خوب ها را دیروز بردند و قرار شد بنجل ها را فردا ببرند؛ اما من برای مسئله دیگری آمدم.» پرسیدم: «چیزی شده حسین من؟» احساس کردم حال و هوای خاصی دارد. علت آمدنش را اینگونه تعریف کرد: دیشب که در پایگاه خوابیدم،خواب دیدم در صحرای کربلا در رکاب مولایم آقا امام حسین (ع) میجنگم. غریب به ۴۰ روز مبارزه کردم و پیروز شدم تمامی رزمندگان به خانه هایشان برگشتند من نیز قصد کردم که برگردم دیدم که از دور آقایی که روی اسب سفید نشسته بودند و پرچم سبزی بر دست داشتند به من نزدیک شدند و صدا زدند: «حسین! پسرم! بایست.» من سوار بر اسب شدم. گفتند: «می خواهم به تو درجه ای بدهم.» پرسیدم: «آقا! چه درجه ای؟» فرمودند: «من درجه را میزنم تو بخوان.» درجه را به سمت چپ سینه من چسباندند. خم شدم و آن را خواندم نوشته شده بود «پسرم تو به خاطر رشادت های فراوانی که از خودت نشان دادی،به درجه شهادت نائل آمد سراسیمه از خواب پریدم و تصمیم گرفتم که به منزل بیایم شما را دوباره ببینم و وصیت نامه ام را بنویسم. حسین از من خواست تا قلم و کاغذ بیاورم؛آوردم و به حسین دادم؛اما او گفت:《 تو بنویس، چون دست خط تو بهتر است.》 📍ادامه دارد..... 📚منبع: تو هنوز اینجایی زندگینامه شهید امینی امشی 🖋نویسنده:هاجر پورواجد ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
🌷سلام بر مخاطبان عزیز 🌷 با توجه به اینکه هفته ی دفاع مقدس نزدیک هست، آماده دریافت محتواهای ناب شما برای انتشار هستیم، همه ی ما به یک شهید خاصی ارادت ویژه ای داریم میتونید هر طور که دوست دارید در هر قالبی👇 ✍ دلنوشته 🌌 عکس نوشته 🎞 کلیپ 📜داستان 🎼پادکست 🎨نقاشی و... برای یا ی مد نظرتون کار آماده کنید و بفرستید به ما که انتشارش بدیم راه ارتباط با ما @aslani70 به پویش بپیوندید و دوستان خود را هم دعوت کنید ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝