23.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گنجینه در هفتهای که گذشت😍
شهدا شما را فرامیخوانند...❤🌺
#گنجینه_شهدا
#شهید_آرمان_علی_وردی
کارگروه تولید محتوا
➖➖➖➖➖➖➖➖
🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
🆔️@frontlineIR
🆔️@frontlineIR
📸 رئیسجمهور در شب یلدا با حضور در منزل شهید آرمان علیوردی با خانواده این شهید گرانقدر دیدار و گفتگو کرد.
#رئیس_جمهور
#شهید_آرمان_علی_وردی
#یلدا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
🆔️@frontlineIR
🆔️@frontlineIR
#بهشت_گردی ⚘
بهشت گردی امروز مهمان آرمان عزیز ما باشید💐
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ
هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
#شهید_امنیت #گلزار_شهدا #شهید_آرمان_علی_وردی
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═════ ࿇ ═════╗
🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╚═════ ࿇ ═════╝
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید نشوید اما مثل شهیدها زندگی کنید...⚘
#شهید_حججی #شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_آرمان_علی_وردی #شهید_روح_الله_عجمیان
#جانم_فدای_رهبر 💚
مثل شهیدها زندگی کنید...
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═════ ࿇ ═════╗
🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╚═════ ࿇ ═════╝
10.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدیه به روح #شهید_آرمان_علی_وردی 💔
ان شاءالله که مقبول واقع شود🤲🌹
#آرمان_عزیز
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
[ پارسال که یه نیمهشب تو رو
توی پسکوچههای اکباتان
غریبگیراوردن خیال میکردن
که همونجا قضیه تموم میشه و
چند روز بعد، انقلاب ما
سقوط میکنه و ما هم
به تاریخ میپیوندیم
غافل از اینکه ما خود تاریخیم!
غافل از اینکه خون شهید دامنگیره
هزاران بزرگ مرد واسه این آب و خاک جونشونو
فدا کردن
دیدی درست گفتیم؟
ما امروز پشتِ
دروازههای تلآویو ایم آرمان !
سالگرد شهادتت مبارک
به یاد جملههای آخر شهید :
+ آقـا نور چشم ماست . .
بزرگ مرد ِ؛خوش غیرتِ مظلوم و مقتدر!🇮🇷 ]
- آرمانِ عزیزِما
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید
📝به قلم کوثر انصاری
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
هوالهدی
با خستگی در راه برگشت از کارآموزی بودم که تلفنم زنگ خورد!
این یکی، از همان زنگ های معروفی بود که شاید در سال یکبار برایت رخ دهد!
سپرده بودم اگر خواستند مهمان خانه اش شوند،
مراهم ببرند تا لااقل قدری در هوایی که زیسته نفس بکشم، جا پای قدم هایش بگذارم و عطر حضورش از تیرگی قلب گنه کارم بکاهد..
قبل رفتن، تنها روسری مشکی محرمم را برداشتم تا رزق اشک امسالم را همین امروز به واسطه مادر داغ دیده اش از مادر ارباب عطشانم بگیرم؛
چون میدانستم حسین ع روی مادر حساس است و دست رد به سینه کسی نمیزند..
چون میدانستم پسر این مادر را هم شهید کردند
میدانستم مثل حسین دوره اش کردند!
میدانستم غریب گیرش آوردند..
میدانستم در نفس های آخر،
به قتل صبر دچارش کردند
میدانستم قد و بالایش به علی اکبر حسین میمانْد اما دم آخر حسینی نداشت تا در میان هلهله ها سرش را در آغوش بگیرد..
وارد خانه که شدیم آرمان هم کنار ما نشسته بود؛
در مباحث شرکت میکرد
گاهی حرف هارا تایید میکرد،
گاهی هم که نقد یا نظر بهتری داشت، حرفش را با زبان ما میزد تا کار جلو رود.
آری! او ایده ای به ما داد
و بعد مادرش را به کمکمان فرستاد؛
مارا به خانه اش دعوت کرد
کنارمان نشست
راهنماییمان کرد
و در نهایت جلوی در ایستاد
و با دستان کبودش برایمان دعا
و تا لحظه آخر با نگاهش بدرقه مان کرد.
نگاهش حرف ها داشت!
میگفت ادامه راهی را که در آن جان دادم به شما سپردم!
میگفت جان شما و جان پدر پیر انقلاب که تا دم آخر گفتم نور چشمانم است..
میگفت راه طولانی است ولی به امانت مادرم زهرا روی سرتان اعتماد دارم و چشم امیدم به شماست..
میگفت مطمئن قدم بردارید که ما(شهدا) نیز مثل همیشه در کنارتان ایستاده ایم.
_دلنوشته از حضور در خانه
شهید آرمان علی وردی/اکباتان
04/03/11
به روایت خانم فاطمه ابراهیمی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهادت
#رسانه_مردمی
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
«مهر تائید دعوت از آقا آرمان»
پنجشنبه ای که گذشت ، بر سر مزار آقا آرمان رفتیم برای کسب اجازه جهت صحبت با مادرشون
زمان موعود جهت دیدار با مادر شهید رسیده بود
بی درنگ گفتم من هم میام
همه چیز رو هماهنگ کردم
قرار بود ساعت ۱۱ دخترم رو به مادرم بسپارم و راهی بشم
ساعت ۱۲ شد و مادرم که کاری براش پیش آمده بود هنوز نرسیده بود
چادرم رو برداشتم و اویزان کردم پشت درب اتاق...
تماس گرفتم گفتم من نمیرسم تا ساعت ۱ ، شماها برید...
با دلخوری گفتم باشه آقا آرمان...لایق ندوستی وارد منزلتون بشم و دستبوس مادرتون باشم...
به چند ثانیه نکشید مادرم تماس گرفت و گفت آماده باش که بری ، دارم میرسم؛
گفتم نه دیگه نمیرم دیره
گفت چرا برو میرسی، اومدم...
زیر لب میگم : «ممنون آقا آرمان از دعوتت🥲»
وارد مترو میشم...
به سمت خط شهید آرمان علی وردی(کوهسار)
دقیقه به دقیقه ساعت رو چک میکنم...
از همینجا عطر شهید پیچیده...
تا کوچه ای که هر روز از آن رد شده...
پدر مادر مهربانی که هر روز با عشق درب را برایش باز کردند و حالا میزبان ما هستند...
برادر کوچکتری که دستخط یادگاری برادر شهیدش را برای تبریک تولدش به درب اتاقش چسبانده...
مبلمانی که روزی روی آنها نشسته...
تابلو های عکسی که در گوشه گوشه خانه قرار گرفته و نگاهمان میکند...
همه و همه یاد آور آرمان بود ؛
آرمانی که برای آرمان هایش به قتل صبر کشته و شهید شد..
حالا ما در هوایی که نفس کشیده نفس میکشیم
اینجاییم که راهش ادامه پیدا کند ، تا زیر یک پرچم جمع شویم و از مَنیّت نفس بگذریم و تلاشمان فقط برای اسلام و انقلاب باشد
«به سبک دفاع مقدس و شهدا»
امروز شبیه خوابی شیرین بود ، کاش لایق لحظاتی که امروز گذراندم باشم...
به روایت خانم مطهره حسینی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهادت
#رسانه_مردمی
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝