eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
599 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
67 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @geniuspro7 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
☘🍀🍀🍀🍃 🍂🍂🍃 ماجرای اقدام طلبه شهید سعید نخبه زعیم که منجربه خلق پیروزی کربلای ۵شد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ✍...  گردان حضرت زینب(س) برای عملیات اعلام آمادگی کرد و مامشغول کارهای عملیات شدیم ماموریت گردان شد شکستن بخشی از دژ شلمچه با بچه های غواص و بعد از آن حمله به نونی هایی که بعد از دژ قرار داشت. شب19 دیماه ما به دشمن حمله کردیم و با جنگ مردانه ای که بچه ها کردند دژ تسخیر شد و باقی مانده غواص ها به سمت نونی شکل‌ها حمله بردیم. نزدیک ظهر بود که به اطراف نونی ها رسیدیم، دشمن به شدت مقاومت می‌کرد و از جهت آتش هم بر ما برتری داشت و هر دقیقه که می‌گذشت تلفات ما بالا می‌رفت. پشت کانال قبل از نونی ها همه زمین‌گیر شده بودیم که باز این بار هم سعید نخبه زعیم خودنمایی کرد. او عمامه به سر داشت و پرچمی بدستش بود و با همه توانش از جا بلند شد و زیر آتش پرحجم دشمن به سمت بالای نونی اول دوید و خودش را به کانال رساند و پرچم را روی خاک ها فرو کرد و خودش افتاد. این کار سعید به همه جرات داد. بچه های دیگر هم حرکت کردند و ما خودمون رو به داخل کانالی که دشمن روی نونی اول کشیده بود رسوندیم. کانال پر از جنازه دشمن بود و ما مجبور بودیم از روی جنازه دشمن عبور کنیم. بعد از اینکه نونی اول فتح شد، رفتیم سر وقت سعید نخبه زعیم دیدم سرو سینه اش را گلوله ها شکافته و شهید شده است. پیکر مطهراین دلاور مرد در شهرستان ساوجبلاغ تشییع و به خاک سپرده شد. ☘🍀🍀🍃🍂 🇮🇷خط مقدم🇮🇷                   «..........🇮🇷@frontlineIR🇮🇷..........»
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
برشی از کتاب 📖 "نیمه پنهان🌙 یک اسطوره" به روایت ژیلا بدیهیان همسر شهید محمد ابراهیم #همت 🌹 شخصیت ق
برشی از کتاب 📖 "نیمه پنهان🌙 یک اسطوره" به روایت ژیلا بدیهیان همسر شهید محمد ابراهیم 🌹 منطقه اسلام آباد غرب ناامن شده بود و دشمن به همه جا حمله می کرد. اوایل اسفند ۱۳۶۲ پدرم ما را به اصفهان برد. ۱۶ اسفند حاجی بعد از ظهر🌅 تلفن زد و گفت: _ خیلی دلم برای شما تنگ شده🙁. اگه وقت کردم ۲۴ ساعته به دیدنتون میام . اگر که نشد کسی را دنبال تو می فرستم.شما حاضر به اهواز بیایید؟ گفتم: _ حاجی دور از جون شما کور از خدا چی میخواد؟ _با دوتا بچه برای شما سخت نیست؟ گفتم: _آرزومه که تورو ببینم. ما کم‌کم خودمان را برای آمدن حاجی آماده می‌کردیم. تماس‌های او اگر به تعویق می‌افتاد حداکثر ۲ تا ۳ روز می‌شد اما این بار بیشتر شد.من خیلی نگران نشدم چون فکر می کردم او می گردد. روز هفتم و هشتم تأخیر بود که توی مینی‌بوس شهری نشسته بودم. رادیوی مینی‌بوس روشن بود. زنگ ساعت ۲ بعد از ظهر و اخبار بلند شد. گوینده خبر ها را خواند🗣 و یکی از این خبرها خبر شهادت حاج ابراهیم همت بود😔 ؛ ۲۴ اسفند ۱۳۶۲.حاجی در عملیات خیبر به رسید. جنازه حاجی شکل خوبی نداشت. صورتش جراحت شدیدی برداشته بود.جنازه اش را که دیدم از دنیا بدم اومد. آخر بود همه کس بود 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
_ مصاحبه با همسر شهید مهدی باکری قسمت ششم *از شانس ما برق کل منطقه آن شب رفت مهدی روز عقد یک آیینه با قاب فلزی، یک جعبه شیرینی و یک جعبه از باغشان سیب آورد گفت بعد از ظهر می‌آییم برای عقد. از خانواده او چهار پنج نفر بودند، حمید آقا و خانمش، عمه و شوهرعمه‌اش، و یکی از خواهرهایش. چهار نفر هم از ما بودند. بعد از عقد همه رفتند، اما خانم برادرم گفت فقط یک کفش مانده که فکر کنم برای آقا مهدی است. در را باز کردم دیدم تنها نشسته. حدود یک ربع نشستیم باهم و حلقه را از جیبش درآورد داد به من. همان وقت در زدند و آمدند دنبالش. گفت: باید بروم سپاه فردا می‌خواهم نیرو ببرم. گفتم پس شب برای شام بیا. شب آمد، اما از شانس ما برق کل منطقه آن شب رفت و با چراغ نفتی دورهم شام خوردیم. همان شب هم رفت. سه ماه بعد نزدیک ۲۲ بهمن آمد و زندگی را شروع کردیم. *در خانه پدرش زندگی را شروع کردیم پدر مهدی بعد از فوت خانمش مجدد ازدواج کرده بود. خانه‌ای دو طبقه داشتند که طبقه بالا خودشان بودند و طبقه پایین دو اتاق دست حمید آقا بود و یک پذیرایی هم دست من. در یک خانه زندگی کردیم، حدود ۸ ماه بعد رفتیم جنوب که تا شهادتش جنوب بودیم. *خانواده خانواده باکری از ازدواج پدر و مادر مهدی ۶ فرزند متولد شده بود؛ علی، رضا، مهدی و حمید و دو خواهر. علی باکری مهندس شیمی از دانشگاه صنعتی شریف بود که از مبارزین مذهبی مجاهدین خلق پیش از تغییر ایدئولوژی‌ شان بود، رضا که اکنون در قید حیات و مشغول کار آزاد است، حمید که برادر کوچک بود، اما یک سال پیش از مهدی در عملیات خیبر به شهادت رسید و مهدی باکری که مدتی شهردار ارومیه بود، اما با آغاز جنگ به جبهه رفت و هنگامی که فرماندهی لشکر عاشورای تبریز را بر عهده داشت در عملیات بدر سال ۶۲ به شهادت رسید. نکته قابل تأمل در مورد شهدای باکری این است که علی رغم تقدیم سه پسر در راه اسلام، پیکر هیچ کدام به آغوش خانواده بر نگشت و هر سه گمنام و مفقود الجسد هستند. منبع: فارس ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝